جلسه نوزدهم: ابراهيم(ع) در مناظره با مردم آكد و سومر

جلسه نوزدهم

ابراهيم(ع) در مناظره

با مردم آكد و سومر

ظاهراً ابراهيم(ع) را پس از‌ آن محاكمه با تهديد و وعده وعيد آزاد مي گذارند و به دنبال فرصتي هستند تا او را توسط خود مردم محكوم و مجازات كنند. اين فرصت شيطاني را به دست آوردند، اين بار ابراهيم در مراسم معبد حاضر شده هم عمو و هم مردم را با صداي بلند مورد خطاب قرار مي دهد:

«إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي‏ أَنْتُمْ لَها عاكِفُون»[1]: اين تنديس ها چيستند كه شما آن ها را پرستش مي كنيد؟!

«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدينَ»[2]: گفتند ما نياكان مان را اين چنين يافته ايم كه اين بت ها را عبادت مي كردند.

«قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ»[3]: گفت به راستي شما و نياكان تان در ظلالت بديهي، بوده ايد.

«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبينَ»[4]: گفتند: آيا حقيقت را براي ما آورده اي يا از بازيگران هستي؟-؟

«قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ»[5]: گفت: بل پروردگار شما پرورندة آسمان ها و زمين است كه آن ها را نظام بخشيده است و من براي شما بر اين حقيقت از گواهي دهندگانم.

و گويا يواشكي زمزمه كرد: «وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ»[6]: سوگند به خدا نقشه اي (طرحي) براي بت هاي تان عملي خواهم كرد آن گاه كه از اين جا (معبد) برگرديد و برويد.

«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ»[7]: پس (از رفتن آنان) بت ها را تكه تكه كرد بجز بزرگ شان را (كه باقي گذاشت) تا به او مراجعه كنند.

توضيح: بت بزرگ (که گویا تندیس بعل مردوک بود) را سالم گذاشت تا مردم به آن مراجعه كرده و ماجرا را از آن بپرسند و جوابي نشنوند. يا: بت بزرگ را باقي گذاشت تا وقتي كه مردم به او رجوع مي كنند از وجود آن در مناظره استفاده كند و كرد:

«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ»[8]: گفتند: چه كسي اين بلا را بر سر خدايان ما آورده بي ترديد او از ستمكاران است.

توضيح: هميشه جريان ابليس و كابالا، مخالفان خود را ستمگر معرفي كرده اند.

«قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ»[9]: گفتند: شنيديم كه جواني دربارة آن ها سخن مي گفت،‌ به او ابراهيم مي گويند.

ابراهيم در حضور نمرود: در مباحث نوح، هود، يونس و ادريس، همان طور كه بيان شد؛ چيزي به نام دولت و يا شخص حاكم، عنوان نشده اما در ماجراي حضرت ابراهيم، دومين محاكمه او در حضور نمرود امپراطور آكد برگزار مي شود، امپراطور شخصاً او را استنطاق مي كند: ابراهيم را دستگير كرده و به حضور نمرود بردند:[10]

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في‏ رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‏ وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي‏ وَ أُميتُ قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتي‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ)»[11]: آيا نديدي آن (نمرود) را كه محاجّه مي كرد با ابراهيم دربارة پروردگارش، براي اين كه خداوند به او پادشاهي داده بود. ابراهيم گفت: خداي من آن است كه زنده مي كند و مي ميراند. گفت: من هستم زنده مي كنم و مي ميرانم. ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرق مي آورد تو آن را از مغرب بياور. پس مبهوت شد‌ (عقلش متحيّر ماند كه چه بگويد) آن كس كه كفر ورزيد. و خداوند هدايت نمي كند گروه ستمكاران را.

نكات: 1- انسان شناسي: قدرت، خود عامل توجيه خود است: در عرصة رواني ناخود آگاه بشر، هر چيز و هر «داشته» اي، نيازمند توجيه است و هميشه چرائي «بود» ها و داشته ها، در ذهن ها جاي مي گيرد. مال و ثروت، اندام و زيبائي، هوش و درايت، علم و دانش، و هر امتيازي كه افراد نسبت به همديگر و يا جامعه ها نسبت به همديگر دارند، زير هاله اي از «چرا» قرار دارد و نيازمند توجيه است. تنها قدرت است كه خود توجيه گر خود است و نيازمند هيچ توجيهي نيست.

چرا نمرود با پيامبر جوان به محاجّه بر خاسته، «أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْك» چون خداوند به او پادشاهي و قدرت داده است او به خود حق مي دهد كه هر كس را حتي اگر پيامبر باشد محاكمه كند. و ضمير ناخود آگاه افراد بشر و جامعه نيز چنين حقي را به او مي دهند و انسان چنين موجودي است.

اگر يك قدرت در صدد توجيه خود برآيد، مي خواهد عرصة آگاهي ها و ضمير خود آگاه افراد را نيز به مشروعيت خود، معتقد كند. و يا اگر كسي يا مردمي بر عليه يك قدرت قيام مي كند، بر اساس انگيزش هاي خود آگاه است. خواه قيام كننده خود انديشه منفي و باطل داشته باشد و خواه مثبت. و لذا هر قيام نيازمند پشتوانه آگاهانه است اما هر اطاعت از قدرت منشأ نا آگاه دارد مگر در موارد اندك.

2- خداوند به نمرود پادشاهي داده: اين موضوع مشمول همان «اذن عام» و «امهال عام» است كه پيشتر نيز اشاره شد. خداوند انسان را مختار آفريده هم مي تواند نيكوكار باشد و هم بدكار. اما وجود او و كار او هيچكدام خارج از سلطة خدا نيست؛ هر كس كاري را
مي كند در ملك خدا انجام مي دهد. آن شراب خوار كه شراب مي خورد، شراب را كه مخلوق خدا است اين گونه مصرف مي كند. قاتل با نيروئي كه خداوند به او داده اين كار منفي را انجام مي دهد. هيچ كس و هيچ فعلي اعم از مثبت و منفي، خارج از ملك خدا نيست. خداوند به نمرود پادشاهي داده، يعني اين «اذن عام» و اين «امهال عام» و اين امكان را براي او قرار داده است.

بحث اساسي و شرح كامل اين مسئله در كتاب «دو دست خدا» سايت بينش نو.

3- بني اميه كه قدرت شان عرصۀ ضمير ناخود آگاه افراد و جامعه را كاملاً مطيع و رام كرده بود، براي اقناع برخي افراد كه با انگيزش هاي آگاهانه، هرازگاهي مشروعيت قدرت آنان را به زير سؤال مي بردند، مي گفتند: قرآن مي گويد خداوند به نمرود پادشاهي داده بود، نمرود بي دين و متمرد و ملحد. ما كه مسلمان و نماز خوان هستيم، سلطنت مان به طريق اولي از عطاياي الهي است[12].

جريان فكري معتزله با اين «جبر الهي» موافق نبود و لذا مورد بي مهري خلافت اموي و عباسي قرار گرفت. ليكن جريان اشعري كه به اين جبر مبتني بود رشد و توسعه يافت و توسط دربارها تقويت شد و همۀ مردمان سنّي اشعري هستند و لذا تا امروز توان دفع هيچ حاكم دست نشانده را نداشتند.

تركان عثماني تا زماني كه روحيّه عشايري خود را داشتند و با آموزه هاي اشعري آشنا نبودند، تا قلب اروپا پيش رفتند. سپس به همان ميزان كه اشعريت در روح شان نفوذ كرد به همان ميزان روز به روز دچار ضعف شدند.

4- بحث در توحيد است وگرنه، نه نمرود و نه فرعون كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏ گفت، و نه خود ابليس، هيچكس وجود خدا را انكار نكرده است. و اين كه نمرود مي گويد: من هستم كه زنده مي كنم و ميميرانم. منظورش اين نيست كه به راستي زنده كننده و ميراننده او است. هيچ احمقي چنين ادعائي را نمي كند و هيچ احمق ديگر چنين ادعائي را نمي پذيرد. مرادش اين است كه ابراهيم جايگاهي و نقشي بر بت هاي ما قائل نيست و كلامش كلّي است،
مي توان زنده كردن و ميراندن را دربارة هر چيز و هر كس ادعا كرد، مثلاً من ادعا مي كنم كه زنده كننده و ميراننده خود من هستم. بايد ابراهيم سخنی بگويد تا مشخص شود كه امور جهان فقط در اختيار خداوند است. كه ابراهيم مي گويد: خداوند خورشيد را از طرف مشرق مي آورد اگر تو مي تواني آن را از مغرب بياور.

با اين بيان ابراهيم(ع)، جائي براي «كثرت خدا» و خدايان نمي ماند.

اينگونه است منطق انبياء و قرآن و اهل بيت(ع) كه هر موضوع را فيصله داده و به داوري نهائي مي رساند. به خلاف منطق هاي فلسفه ها و جهانبيني هاي مختلف، كه هيچكدام هرگز نه به فيصلة مسائل رسيده اند و نه به داوري نهائي و هر كدام عرصۀ گستردة اختلافات، آراء و بينش ها و گزينش های متضاد و حتي متناقض هستند و از آغاز پيدايش بشر تا به امروز هيچكدام به جائي نرسيده اند، جز افزودن شبهات و مشكلات فكري.

محاكمة سوم: «قالوا..»: گفتند..: صيغۀ جمع، اين كلمه دلالت دارد كه اين فرمان را نمرود به تنهائي صادر نكرده بل محصول مشورتي او با اعضاي مجلس سنا (ملاء) بوده است كه در مبحث «اريستوكراسي» به شرح رفت.

«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ»[13]: گفتند: او را به پيش چشمان مردم بياوريد تا مردم محاكمة او را نظاره كنند.

محاكمه در حضور مردم شروع مي شود: «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ»[14]: گفتند: اين كار را بر خدايان ما تو كرده اي اي ابراهيم-؟

«قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ»[15]: گفت: بل که همين بزرگ شان (بت بزرگ) اين كار را كرده، پس از خود بت ها بپرسيد اگر توان سخن گفتن داشته باشند.

«فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ»[16]: مردم با شنيدن (اين سخن ابراهيم) هر كدام به درون خودشان توجه كردند، و به همديگر گفتند: براستي اين شما هستيد كه ستمگريد.

نكته: در منطق انبياء، قرآن و اهل بيت(ع)، «ارجاع مخاطب به درون خود»، يك اصل مهمي است؛ كاري مي كنند كه مخاطب در خويشتن خود بازنگري كند. انسان در اين حالت از سلطة عادت ها وسنت هاي باطل و تربيت باطل كه داشته، رها مي شود و به حقيقت متوجه مي شود.

(اگر خداوند توفيق عنايت فرمايد، در تدوين «اصول منطق قرآن و اهل بيت-ع-» خواهم آورد).

حضرت ابراهيم با آن بيان كاري كرد كه مردم لحظه اي از سنت نياكاني به در آيند و با عقل آزاد انديشه كنند و نتيجه بگيرند كه ابراهيم ستمگر نيست اين ما هستيم كه ستمگريم.

سران و بازپرسان محكمه نيز سرافكنده شدند:

«ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ»[17]: سپس با سرافكندگي گفتند: تو خود مي داني كه اين ها توان سخن گفتن ندارند.

«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ- أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»[18]: گفت: آيا پس مي پرستيد غير خدا آن چه را كه نه مي توانند نفعي به شما برسانند و نه ضرري!؟!- ننگ باد بر شما و بر آن چه مي پرستيد غير خدا آيا تعقل نمي كنيد!؟!

حكم صادر مي شود: «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ»[19]: گفتند: او را بسوزانيد و خدايان تان را ياري كنيد اگر ياري كنندگان (خدايان تان) هستيد.

نقش فقر و فقرا در تاريخ

هيزم بس فراوان براي آتش بزرگ: در احاديث آمده به حدي هيزم فراهم آوردند، وقتي كه آتش افروخته شد خودشان نمي توانستند به آن نزديك شوند و ابراهيم را به دورن آن بيندازند.

ابراهيم آمده تا مردم بي نوا و اكثريت فقير را از جور و ستم سران ابليس و كاباليسم نجات دهد. اما آن همه هيزم را با امكانات اولية آن روز، چه كساني جمع كرده و آورده بودند؟ ملاء‌ و مترف و اغنياء كه تاب تحمل جمع كردن هيزم از دشت، صحرا و يا جنگل را ندارند، زيرا دست مباركشان تاول مي زند. نه بار كردن هيزم به استر و الاغ را بلد هستند و نه مي توانند به دوش بكشند. اين فقرا بودند، آري فقرا بودند كه به فرمان ملاء و مترف و اغنيا، از همه جا؛ كوه، دشت و جنگل آن همه هيزم جمع كرده و با نيت صادقانه براي سوزانيدن ابراهيم، (اين جواني كه قلبش براي آنان سوخته و مي سوزد) شبيه يك كوه تلنبار كردند.

اينك همان فقرا مي خواهند ابراهيم را به درون آتش بيندازند اما از شدت حرارت
نمي توانند نزديك آن شوند. وامانده اند كه براي انجام فرمان بزرگان شان چه كار كنند.

ابليس و كاباليسم: در احاديث به طور نصّ و صريح آمده است كه ابليس در حضور سران قوم حاضر شد، حضور مشهود، و به آنان گفت: منجنيق بسازيد، به سرعت با مهندسي خود منجنيق سازي را به آنان ياد داد[20]. منجنيق ساخته شد و ابراهيم به زور بازوي فقرا در حركت منجنيق، به درون آتش افكنده شد.

در كربلا در كنار عمرسعد چند نفر از ملاء مترف در آن گرماي سوزان حضور داشتند؟ هر چه بشماريد به تعداد انگشتان دست نمي رسند. آن000/30 نفر غير از طبقه پائين چه كساني بودند؟

واي از دست فقر كه جهل را مي زايد و جهل بر مي گردد همان فقر را تشديد مي كند و «هَلُمَّ جَرّاً» تا پايان تاريخ. ظاهراً در اين پايان، فقرا اندكي به هوش آمده اند. شايد.

تا آن روز تمدن سومر و آكد به كارآئي اهرم كاملاً پي برده بودند. اما منجنيق كه اهرم بزرگ است دو نوع است:

1- منجنيق به عنوان «جرّثقيل»: اين نيز براي آن مردم شناخته شده بود و به وسيلة آن با مشك هاي بزرگ از رودخانه ها آب مي كشيدند. حتي در ساختن باغ سميراميس و برج بابل از آن استفاده كرده بودند.

2- منجنيق پرتابي: كه چيزي را در حالتي قرار دهند تا به وسيلة نيروي گريز از مركز، به جاي مورد نظر پرتاب شود. اين نوع منجنيق را ابليس در همان ماجراي ابراهيم مهندسي كرد.

آنان كه به نكتة فوق توجه نمي كنند، مي گويند مردم آكد با آن پيشرفت هنوز منجنيق را نمي شناخته اند؟! و در نتيجه حديث ها را به ضعف و يا حتي به افسانه بودن متهم
مي كنند. اما اگر به نكته فوق توجه كنند، آن گاه در تاريخ نيز تحقيق كنند حقيقت را در
مي يابند.

ابراهيم در ميان آتش: جوان اصلاح طلب و شوريده بر نظام كاباليسم، به طور دست و پا بسته، توسط منجنيق به درون آتش پرتاب شد. اين بار خدا تصميم داشت كه مكر ابليسيان را خنثي كند:

«قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ»[21]: گفتيم اي آتش باش براي ابراهيم خنك و سالم (غير مضر).

«وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ»[22]: آنان دربارة ابراهيم به نيرنگ متوسل شدند، پس قرار داديم آنان را زيانكارتر. يعني محاكمه را در حضور مردم انجام دادند تا نظر مردم را همراه خود كنند اما وقتي كه ابراهيم از درون آتش سالم بيرون آمد، همۀ آن نيرنگ ها به ضرر خودشان تمام شد.

اما قدرت؛ «قدرت كاباليسم» با برنامه ريزي ابليس توانست مردم را در زير سلطة خود نگاه بدارد. و ابراهيم جامعۀ سومر و آكد را گذاشت و رفت.

لطف ويژة خدا: خداوند از همه چيز و همه كس، بي نياز است، براي او فرقي
نمي كند يك فرد يا يك جامعه مانند جامعة بين النهرين در مسير باطل خود بماند، تنها ابراهيم به قدر يك امت ارزش دارد:

«إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ»[23]: براستي كه ابراهيم يك امت بود، روي گردان از باطل ها و روي به حق داشت. و نبود از مشركان.

خداوند نيز دربارة او دو لطف ويژه كرده كه يكی از ديگري شگفت تر است:

1- او را با معجزة واضح و آشكار، از آتش نجات داد كه چنين لطفي دربارة هيچ انسان مقدس و پيامبري، نشده است.

2- دعاي او را پذيرفت: «وَ اجْعَلْ لي‏ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرين»[24]: خدايا در آيندگان «زبان صدق» براي من قرار ده.

ابليس و جريان مداوم كابالا، براي هر پيامبري بهتاني بل بهتان هائي بسته اند؛ به برخي از آنان نسبت زنا دادند، به برخي ديگر نسبت طمع در ناموس ديگران. مي توان گفت هيچ بهتان بزرگي نمانده مگر آن كه آن را به يك پيامبري بسته اند.

اما خداوند همان طور كه ابراهيم را از آتش محفوظ داشت، از هر گونه بهتان كابالي و كاباليان (قابيليان) محفوظ داشت. امروز همۀ اديان دنيا (اديان تحريف شده و اسلام) از مجوسی (جاماسبی)، هندو، بودائي، يهودي، مسيحي و اسلام، خود را منتسب به ابراهيم
مي دانند. كه شرح اين موضوع را در كتاب «جامعه شناسي كعبه» آورده ام.

كاباليسم توانست همة اديان را تحريف كند، گرچه به تحريف قرآن قادر نگشت (زيرا اين نيز لطف بزرگ خداوند به پيامبر اسلام-ص- است) و هر جامعه شناس زبردست و تحليل گرِ قويِ تاريخ، نمي تواند اين موضوع را يك مسئلة عادي و طبيعي بداند.

شيطان پرستان: شيطان پرستان وقتي كه خدمات ابليس بر تمدن بشري را مي شمارند، مي توانند اين يكي يعني آموزش «ساختن منجنيق پرتابي» را يكي از خدمات او بشمارند.

ادامه دارد.

[1] آيه52 سوره انبياء.

[2] آيه53 سوره انبياء.

[3] آيه54 سوره انبياء.

[4] آيه55 سوره انبياء.

[5] آيه56 سوره انبياء.

[6] آيه57 سوره انبياء.

[7] آيه58 سوره انبياء.

[8] آيه59 سوره انبياء.

[9] آيه60 سوره انبياء.

[10] بحار، ج12 ص38 ح23.

[11] آيه258 سوره بقره.

[12] در قانون اساسی بلژیک، انگلیس، حتی در قانون اساسی مشروطۀ ایران سلطنت عطیۀ الهی نامیده شده است.

[13] آيه61 سوره انبياء.

[14] آيه62 سوره انبياء.

[15] آيه63 سوره انبياء.

[16] آيه64 سوره انبياء.

[17] آيه65 سوره انبياء.

[18] آيه هاي66 و67 سوره انبياء.

[19] آيه68 سوره انبياء.

[20] از جمله، بحار، ج12 ص32 وص36 ح14.

[21] آيه69 سوره انبياء.

[22] آيه70 سوره انبياء.

[23] آيه120 سوره نحل.

[24] آيه84 سوره شعرا.