1- آیا فرد فاقد عقل مبغوض است؟ چرا؟


1

آیا فرد فاقد عقل مبغوض است؟ چرا؟

ج 1 ص89- 90:

متن حدیث:16- ع: ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه)ع( قَالَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنَ الْأَحْمَقِ لِأَنَّهُ سَلَبَهُ أَحَبَّ الْأَشْيَاءِ إِلَيْهِ وَ هُوَ عَقْلُهُ

متن سخن علاّمه مجلسی(ره):بيان بغضه تعالى عبارة عن علمه بدناءة رتبته و عدم قابليته للكمال و ما يترتب عليه عن عدم توفيقه على ما يقتضي رفعة شأنه لعدم قابليته لذلك فلا ينافي عدم اختياره في ذلك أو يكون بغضه تعالى لما يختاره بسوء اختياره من قبائح أعماله مع كونه مختارا في تركه و الله يعلم.

متن سخن علاّمه طباطبائی(ره):مراده رحمه الله رفع المنافاة التی تترائی بين البغض و بين کون حماقة الاحمق غير مستندة الی اختياره ولا يخفی ان المنافاة لا ترتفع بما ذکره رحمه الله من الوجهين فان العلم بدنائة الرتبة لا تسمی بغضاً، وکذا عدم توفيقه لعدم قابليته، و ما يختاره من القبيح لحماقته ينتهيان بالاخرة الی مالا بالاختيار فالاشکال بحاله. و الحق ان بغضه کما يظهر من تعليله عليه السلام بمعنی منعه مما من شان الانسان ان يتلبس به وهو العقل الذی هواحب الاشياء الی الله لنقص فی خلقته فهو بغض تکوينی بمعنی التبعيد من مزايا الخلقت لا بغض تشريعی بمعنی تبعيده من المغفرة و الجنة و الذی ينافی عدم الاختيار هو البغض بالمعنی الثانی لا الاول.

ترجمۀ حدیث: امام صادق(ع) فرمود: خداوند چیزی نیافریده است که برای او مبغوض تر از احمق باشد. زیرا خداوند چیزی را از او سلب کرده که محبوب ترین اشیاء است برایش.

ترجمۀ سخن علامه مجلسی(ره): بیان: بغض خداوند تعبیری است از «علم خدا به پستی رتبۀ فرد احمق و عدم قابلیّت او برای کمال که مترتّب می شود بر آن عدم توفیق او بر آن چه که مقتضی رفعت شأن اوست به علّت عدم قابلیت او برای رفعت شأن».

پس این «بغض» با عدم اختیار او در این موضوع، منافات ندارد.

یا: مراد حدیث این باشد که: بغض خداوند متعال نسبت به او به جهت انتخاب اوست که اعمال قبیح را با سوء اختیار خود انتخاب کرده است با این که برای ترک آن، اختیار داشته است. والله اعلم.

ترجمۀ سخن علامه طباطبائی(ره): مراد مجلسی (رحمه الله) رفع منافات است؛ منافاتی که در میان بغض، و میان این که حماقت احمق مستند به اختیارش نیست، مشاهده می شود.

و روشن است که این منافات با دو وجهی که او (مجلسی) بیان کرده، رفع نمی شود زیرا: علم خداوند به پستی رتبۀ آن فرد، بغض نامیده نمی شود، و همچنین عدم توفیق او به سبب عدم قابلیتش، و آن چه او از اعمال قبیحه به دلیل حماقتش انتخاب می کند بالاخره بر می گردد به عدم اختیارش. پس اشکال منافات همچنان باقی است.

و حق این است (همان طور که از تعلیل خود امام علیه السلام ظاهر می شود): بغض خداوند یعنی چیزی را که از شأن انسان بود آن را داشته باشد، به او نداده است. و آن عقل است که محبوب ترین اشیاء است در نظر خدا. (و این ندادن عقل به او) به دلیل نقص خلقت اوست.

پس این بغض، «بغض تکوینی» است. بدین معنی که او را از مزایای خلقت دور داشته است.

نه به معنی «بغض تشریعی» که به معنی دور داشتن از مغفرت و بهشت باشد.

بررسی:

منافات: در ظاهر متن حدیث، یک منافات وجود دارد: چگونه می شود که خداوند نسبت به فرد احمق بغض داشته باشد در حالی که خودش او را احمق آفریده است و آن فرد تقصیری در این باره ندارد- ؟!

علامه مجلسی برای حلّ این منافات، دو وجه آورده است، ابتدا وجه اول را بررسی می کنیم تا به وجه دوم برسیم:

وجه اول: مجلسی می گوید: باید لفظ «بغض» را در این حدیث تاویل کنیم: بغض در این حدیث یک تعبیری است از این که «خداوند می داند که رتبۀ آن فرد از همه اشیاء پست تر است»، چون او قابلیت نیل به کمال را ندارد.

و چنین معنی می کند: فرد احمق در نظر خدا مبغوض ترین اشیاء است. یعنی: فرد احمق در نظر خدا پست ترین اشیاء است.

علامه طباطبائی این سخن علامه مجلسی را رد می کند به شرح زیر:

1- علم به پستی رتبه، را بغض نمی گویند.

اما مجلسی هر گز نگفته است: علم به پستی رتبه را بغض می گویند. می گوید بغض را به این گونه تاویل کنیم.

طباطبائی(ره) به کلمۀ «عبارةٌ» در سخن مجلسی(ره) توجه کافی نکرده است، این لفظ در زبان عرب دو کاربرد دارد حتی در زبان فارسی نیز دو کاربرد دارد از باب مثال «گلبسر عبارت است از خیار»:

الف: گلبسر همان خیار است.

ب: گلبسر تعبیری است از خیار. یعنی چون گل خیار معمولاً در سرش می ماند به این جهت از آن با گلبسر تعبیر می کنند.

مجلسی نمی گوید «بغض همان علم خدا به دنائت مرتبۀ آن فرد است». می گوید: «بغض تعبیری است از علم خدا به دنائت مرتبۀ آن فرد».

مجلسی هرگز نگفته است علم به پستی رتبه را بغض می گویند، تا طباطبائی بفرماید: کسی چنین سخنی را نمی گوید.

قاعده: علاوه بر این که معنای لفظ «عبارةٌ» در کلام مجلسی «تعبیری» است و این نیازمند هیچ استدلالی نمی باشد، برای بهتر روشن شدن مسئله باید گفت: مجلسی سخنش را به دو قاعده ادبی استوار کرده است تا مخاطب درباره کلام او دچار اشتباه نشود:

الف: به دنبال کلمه «عبارةٌ»، لفظ «عن» را آورده است نه حرف «مِن» را. اگر حرف «مِن» را آورده بود، جائی برای برداشت مرحوم طباطبائی بود. مانند آیۀ «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثان»: از رجس دوری کنید که همان بت ها باشد.

اما حرف «عن» چنین کاربردی ندارد؛ اگر حرف «من» را از آیه بردارید و به جای آن حرف «عن» را بگذارید معنی درستی نمی شود. همان طور در سخن مجلسی اگر می گفت: «بغضه تعالی عبارة من علمه بدنائة رتبته»، شاید برای برداشت طباطبائی(ره) جائی بود.

قاعدۀ دوم: تنوین ( ٌ) در کلمۀ عبارةٌ، «تنوین وحدت» است و معنی آن «یک» است یعنی «یک عبارتی= یک تعبیری». که مرحوم طباطبائی به هر دو قاعدۀ ادبی توجه نفرموده است.

2- علامه طباطبائی(ره) می فرماید: این بغض، بغض تکوینی است، نه بغض تشریعی، که (مثلاً) نیازمند تاویل باشد. و او این لفظ را تاویل نمی کند و در همان کاربرد حقیقی لغوی، معنی می کند.

اولاً کاملاً روشن و بدیهی است که علامه مجلسی(ره) نیز در تکوین بحث می کند، مگر عبارت «بدناءة رتبته و عدم قابليته للكمال» نصّ بر تکوین نیست؟ و مرادش از «رفعت شأن»، رفعت ارزش در درجات تکوین است.

ثانیاً به نظر مرحوم طباطبائی وقتی نیاز به تاویل هست که مراد از بغض، مجازات فرد احمق در آخرت به جرم احمق بودن او باشد.

در حالی که کاملاً روشن است که مراد مجلسی نیز همان «بغض تکوینی» است، می گوید: چرا باید خداوند نسبت به فردی که خودش او را آفریده و او را احمق تکوینی کرده، بغض داشته باشد؟ این با عدل خداوند منافات دارد.

و بالاتر از آن، این منافات در تکوین، شدیدتر از تشریع است. زیرا در این صورت (نعوذ بالله) خداوند کاری کرده و نسبت به همان کار خودش بغض دارد. اما اگر در تشریع باشد، کاری کرده که نسبت به نتیجۀ کارش بغض دارد.

پس چاره ای نیست غیر از تأویل لفظ بغض.

و شگفت این که مرحوم طباطبائی تصریح می کند که منافات فقط در بغض تشریعی است، می فرماید: «والّذی ینافی عدم الاختیار هوالبغض بالمعنی الثانی لا الاوّل». و این سخنش را تعلیل می کند: «لنقص فی خلقته»: چون او ناقص آفریده شده و نقص در خلقت او هست.

آیا کسی که تکویناً و در خلقتش ناقص آفریده شده و خودش هیچ دخالتی در آن نداشته، مستحق بغض خداوند است؟! خواه بغض تکوینی باشد و خواه بغض تشریعی.

اما اگر کلمه «بغض» را تاویل کنیم و آن را در بستر «ارزش» و «مدرّج بودن ارزش موجودات در نظر خداوند» معنی کنیم، مشکل حل می گردد.

از باب مثال: می گوئیم انسان اشرف مخلوقات است و آهو در درجه پائین تر، و سوسک از آن نیز پائین تر و… و این حدیث می گوید در درجات ارزش، انسان احمق از همه اشیاء پست تر است. نه آهو در نظر خدا مبغوض است و نه سوسک و نه انسان احمق. زیرا بغض را در این حدیث، تاویل می کنیم.

بنابر این، طباطبائی(ره) پس از ردّ نظر مجلسی(ره)، منافات را حل نکرده است و مشکل سر جای خود مانده است و نتیجۀ فرمایش ایشان مصداق «کرّ علی مافرّ» و مصداق «مصادره به مطلوب» است.

اما وجه دوم: مجلسی پس از بیان پیام حدیث به شرحی که گذشت، با آوردن لفظ «اَو» بستر دیگری برای معنی حدیث باز می کند تا مشکل منافات مذکور، حل شود.

این بستر عبارت است از: «چگونگی رفتارهای موجودات فاقد عقل در نظر خداوند». آیا همه موجودات فاقد عقل با هر رفتاری که داشته باشند، در نظر خداوند از محبوبیت مساوی برخوردارند؟.

البته چنین نیست. زیرا حیوانات نیز از نوعی «اختیار» و انتخاب برخوردار هستند. و در رفتارهایشان حسن انتخاب و قبح انتخاب هست. گرچه به دلیل فقدان عقل نه محشری دارند و نه آخرتی و نه بازخواست خواهند شد. زیرا این «تکلیف» فقط به موجود عاقل متوجه است.

عقل هم حکم می کند که دو آهو با دو رفتار و انتخاب حیوانی خود، هرگز در نظر خداوند از محبوبیت مساوی برخوردار نیستند، حدیث های متعددی نیز داریم که اگر حیوانی بر حیوانی از نوع خود ستم کند از منظر عدالت خداوند پنهان نیست و در همین دنیا به مجازات تکوینی خواهد رسید.[1]

در نظر خداوند، پست ترین موجود در نوع خودش، آن است که بدترین رفتار را در نوع خود داشته باشد.

انسان فاقد عقل در میان همۀ موجودات فاقد عقل از همه پست تر است. زیرا او خطر ناک تر از حیوان است و بقول قرآن، اسفل سافلین است.

مجلسی می خواهد حدیث را در این بستر معنی کند و آن منافات را بدین گونه برطرف کند.

مشاهده می کنیم که مرحوم علامه مجلسی حتی در وجه دوم نیز کاری با مغفرت اخروی و بهشت، ندارد. تا مرحوم علامه طباطبائی بفرماید: «لا بغض تشريعی بمعنی تبعيده من المغفرة و الجنّة».




[1] ناصر خسرو، همین مجازات بی عقلان را برای عاقلان، حجّت می آورد:

چو بد کردی مشو ایمن ز آفات



که واجب شد طبیعت را مکافات

به چشم خویش دیدم در گذرگاه



که زد بر جان مرغی مرغک راه

هنوز از صید منقارش نپرداخت



که مرغ دیگر آمد کار وی ساخت