پرسش یازدهم: مستحبات و اخلاقیات

پرسش یازدهم: مستحبات و اخلاقیات

در علم اقتصاد هم به دنبال گزاره های مربوط به «هست ها» هستیم و هم به دنبال گزاره های مربوط به «بایدها» هستیم. آیا شما تفاوتی میان این دو گروه گزاره ها قائل هستید؟

مثلاً آیه های 96 سورۀ اعراف و 7 سورۀ ابراهیم که می گویند: «وَلَوْ أنَّ أهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» و «وَإِذْ تَأذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ». و یا حدیث هائی مانند «إِظْهَارُ الْحِرْصِ يُورِثُ الْفَقْر»،[1] «الْبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنْفِيَانِ الْفَقْر»[2] و… که در زمرۀ سنت های الهی در عرصۀ اقتصاد هستند و در چهارچوب علوم تجربی نمی گنجند، آیا در نظام اقتصادی اسلام جائی ندارند؟

پاسخ: هست ها و باید ها، در هر چیز که «موضوع اندیشۀ انسان» یا موضوع عمل و کار انسان می شود، هستند و منحصر به مبحث اقتصاد و یا عرصۀ عملی اقتصاد نیستند. بخش اول پرسش با متن آن، تناسب ندارد.

اما آیۀ 96 سورۀ اعراف: ترجمه اش چنین است: و اگر اهل قریه ها ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند برکات آسمان و زمین را بر آنان می گشودیم ولی آنان (راه حق) را تکذیب کردند، ما هم آنان را با آنچه عمل می کردند گرفتیم.

قریه: در ادبیات قرآن، قریه یعنی مجتمع زندگی انسان اعم از دهکده، ده، شهر کوچک و بزرگ.

پیام آیه به مبحث «کاربرد ایمان و تقوا در نظام اجتماعی» مربوط است، و از جانب دیگر به مبحث «رابطۀ انسان با خدا و بالعکس».

هر دو مبحث هم جنبۀ قضائی دارند و هم جنبۀ قدری؛ با بیان دیگر: خداوند دو نوع فعل و کار دارد «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر».[3]

1- قضاء: فعل قضائی خداوند، از دایرۀ «علت و معلول» خارج است؛ خود قانون علت و معلول، پدیده است نه ازلی. خداوند این قانون را ایجاد کرده است.

مثال دیگر: خدا بود و غیر از او چیزی نبود «كَانَ اللَّهُ وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَه‏».[4] خداوند آن مادۀ اولیۀ جهان را از چه چیز آفرید؟

جواب: خداوند آن را ایجاد کرد- نه از چیزی آفرید و نه از عدم- در فعل قضائی خدا جائی برای «از» نیست، محض «ایجاد» است که فقط با امر خدا پدید می شود؛ با اَمر «کن» آن شیئ یا آن حادثه «فَیَکون» می شود. این همه آیات «کُن فَیَکون»[5] این نوع فعل خدا را معرفی می کنند. قضاء و امر در این مبحث به یک معنی هستند.

2- قَدَر: نوع دوم فعل خدا، قَدَر است: قَدَر یعنی اندازه، مقدارها، کاربردها و نقش ها. با بیان ساده تر: قَدَر یعنی قوانین خلقت؛ فرمول های جهان هستی. از فیزیکیات و شیمیات و فرمول های زیست شناسی، گرفته تا قواعد و فرمول های زندگی فردی و اجتماعی.

قَدَر، همان «خلق» است که در آیه دیدیم.

خلق: یعنی پدید آوردن چیزی از چیزی. در این جا همیشه «از» حاکم است بر خلاف قضا و امر، که در آن جائی برای «از» نیست.

شرح بیشتر این موضوع را به کتاب «دو دست خدا» سایت بینش نو www.binesheno.com وا می گذارم.

آیۀ مورد بحث ما هم رابطۀ قضائی و فعل قضائی خدا با انسان را در نظر دارد و هم رابطۀ قَدَری را.

رابطۀ قَدَری: بدیهی است هر جامعه ای که ایمان داشته باشد و تقوا پیشه کند، از هر فساد از آن جمله فساد مالی و اقتصادی مصون می گردد. جامعه ای که سرقت، تقلب، تجارت تلقّی، عطله، تنبلی و… و… در آن نباشد، چنین جامعه ای به وفور نعمت و رواج اقتصادی می رسد و این یعنی برکات.

برکت: یعنی حداکثر بهرمندی از یک چیز به طوری که چیزی از آن و از کاربرد آن، هدر نرود.

رابطۀ قضائی: خداوند جهان را آفریده و آن را به سر خود رها نکرده، همه چیز را؛ هر حادثۀ ریز و درشت را زیر نظر دارد: «وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»[6]: و هیچ برگی نمی افتد مگر آن که آن را می داند، و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن است.

انسان نیز جزء همین آفریده ها است و دائماً زیر نظر خداوند است. به انسان اختیار داده اند؛ او مختار است اما این اختیار را خواست خدا و قضای خدا، امر خدا به او داده است، یعنی مختار بودن انسان یکی از افعال قضائی خدا است.

انسان مختار است اما هرگز به سر خود رها نشده؛ اختیار آری اما «تفویض» نه. تفویض یعنی به سر خود رها کردن، که فرمود: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أمْرٌ بَيْنَ أمْرَيْن‏»،[7] در کارهای انسان از آن جمله کارهای اقتصادی، اگر نظر مساعد خدا باشد، آن کار با برکت می شود، به همان معنی برکت که بیان شد، و اگر نظر مساعد خدا همراه آن کار نباشد، در کمترین حد بازدهی می ماند.

این در صورتی است که شخص، فرمول ها و قواعد کار را به درستی انجام دهد، خداوند کاری را که نادرست باشد و قواعد آن مراعات نشود، نه آن را می پسندد و نه مساعدت می کند.

باز هم شرح بیشتر این موضوع را به کتاب مذکور وا می گذارم، و الاّ این بحث صدها صفحه می شود.

آیه می گوید: اگر جامعه ها ایمان و تقوا داشته باشند، هم خودشان راه کارها و برنامه ها را درست عمل می کنند و هم رحمت من مساعدشان می شود که به برکات می رسند. هم قضا و هم قَدَر هر دو برکات را به وجود می آورند.

موضوع علم و کار علم: علم یعنی «علّت یابی». علم یعنی «شناخت».

متخصص و دانشمند هر رشته اعم از علوم نظری و تجربی، کاری ندارد مگر علت ها را شناسائی کند. گفته شد فعل قضائی خدا، علت ندارد، زیرا خود قانون علت و معلول، یک پدیده قضائی خدا است.

بنابراین علم نمی تواند از محدودۀ خود تجاوز کند و پای از گلیم خود بیرون نهد. و این بس مهم است زیرا برخی دانشمندان و حتی برخی علمای حوزوی ما در این جا گیر می کنند.

علم اقتصاد؛ بحث در اقتصاد نباید و نمی تواند امور قضائی را در ساختمان و سازمان نظام اقتصادی جای دهد.

علم تکلیف انسان را فقط در امور قَدَری بررسی و معرفی می کند.

دستورات قضائی، اخلاقی و توصیه ای، خواه واجب باشند و خواه مستحب، جایش در علم تربیت، علم اخلاق و نیز در علم جامعه سازی است. که اهمیت این علوم کمتر از علم اقتصاد نیست، همان طور که در مسئلۀ تقدم و تاخر فرهنگ و اقتصاد به شرح رفت. و فرهنگ در اقتصاد تاثیر بسزا دارد در این علوم نیز فعل قضائی خدا مورد تحلیل قرار نمی گیرد.

با بیان دیگر: در این علوم از «چگونگی فعل قضائی» بحث نمی شود و به طور تعبدی با تکیه بر توحید و خداشناسی، برگزار می گردد. اما پذیرش متعبدانه جایش علومی مانند پزشکی، فیزیک، شیمی، سیاست، مدیریت، اقتصاد و…، نیست.

اولاً: یک پزشک هم به لطف خدا و شفای الهی معتقد است، اما این موضوع یکی از ابعاد علم تخصصی او نیست.

ثانیاً: علم هائی هستند که به اهداف آن ها نمی توان رسید مگر با «اجرا»؛ اجرا کردن آن در جامعه. اقتصاد یکی از این علوم است و الطاف قضائی الهی، جنبه اجرائی اجتماعی ندارد.

ثالثاً: اگر علوم را رشته رشته نمی کردیم و همۀ علوم را یکجا بررسی می کردیم، اقتصاد را از فرهنگ در مقام علمی تفکیک نمی کردیم، آن وقت پیام این آیه نیز یکی از ارکان بحث می گشت.

این که در مباحث گذشته گفته شد: جراحی و تفکیک ممنوع و نادرست است، مراد جراحی و تفکیک میان ابعاد و ساحت های متعدد انسان بود، نه تفکیک و رشته بندی علوم.

آنان که در کتاب اقتصادی شان، اخلاقیات (اعم از واجب و مستحب) را ردیف می کنند، کارشان علمی نیست؛ توصیه های اخلاقی برای علم اخلاق و علم تربیت است و بس. اینان در تدوین اقتصاد اسلامی، باصطلاح کم می آورند چاره ندارند مگر این که «عدالت اقتصادی» را به اخلاقیات (که در عرصۀ جامعه جنبه اجرائی ندارد و بسته به ارادۀ فردی افراد هستند) واگذار کنند.

نوشته های حضرات، نه مقالۀ اقتصادی است و نه کتاب اقتصادی، بل شروع شان به نام اقتصاد است اما سرانجام شان، توصیه های غیر قابل اجرا اخلاقی است. آیا برای شان مرزی میان علم اقتصاد و علم اخلاق، نیست؟!

جمله آخر آیه: «فاخذنا هم بما کانوا یکسبون». این اخذ هم قضائی است و هم قدری؛ قضائی است چون خداوند لطف مساعدش را متوجه آنان نمی کند، و قدری است به خاطر این که آنان راه حق و صحیح را در پیش نگرفته اند و بر خلاف قواعد صحیح و فرمول های درست، عمل می کنند. پس به آن برکات و وفور نعمت نمی رسند.

اشکال: می بینیم در طول تاریخ مردمانی را که از راه حق منحرف بودند، و ثروتمند بودند. میان این واقعیت و پیام این آیه چه سازشی هست؟

جواب: نسبت میان این آیه را با دیگر سخن قرآن بررسی کنیم در آیه ۳۳ و ۳۴ و ۳۵ سوره زخرف می فرماید: «وَلَوْلَا أنْ يَكُونَ النَّاسُ أمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ، وَلِبُيُوتِهِمْ أبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ، وَزُخْرُفًا وَإِنْ كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ»: اگر (ثروتمند شدن کفار) سبب نمی شد که همۀ مردم یک امت واحد (گمراه) باشند، برای آنان که به خداوند رحمان کافر می شدند خانه هائی می دادیم با سقف هائی از نقره و پلکان هائی که از آن ها بالا روند- و همچنین بر خانه های شان درها و تخت هائی (از نقره) قرار می دادیم که بر آن ها تکیه کنند- و انواع زیورها. ولی همۀ این ها بهرۀ زندگی دنیا است و آخرت نزد پروردگارت از آنِ پرهیزکاران است.

یعنی اگر امکان انحراف همگانی نبود بیشتر از آن می دادیم که در واقعیت تاریخ می بینید.

وقتی که پیام آیۀ مورد بحث، در کنار این آیه ها قرار می گیرد، دو نتیجه به دست می آید:

۱- آیه با اسم زیبای «الرّحمن» آمده؛ رحمن یعنی به همگان بخشش و سخاوت می کند خواه طرف مقابل دوست باشد یا دشمن. پس خداوند هیچ کسی را از سخاوت خود محروم نمی کند. آنان که از آخرت محروم هستند، باید سخاوت رحمانی خدا در دنیا به ایشان برسد.

۲- مشخص می شود در آیۀ مورد بحث، کفار در نظر نیست و مخاطبش جامعۀ مسلمان اما ناقص الایمان و بی تقوا است که از نعمت دنیوی برخورداری اندک دارند و در آخرت نیز گرچه به دوزخ ابدی نمی روند لیکن بهشت شان نیز عالی نمی شود، مانند جامعه های مسلمان امروزی که عنوان تحقیر آمیز «جهان سومی» را دارند.

یعنی جامعه ای که ایمان کامل با درصد بالا دارد، هم در دنیا ثروتمند می شود و هم در آخرت. همان طور که گفته اند «جامعه یا باید ایمان داغ داشته باشد، و یا سرد و بی ایمان، ولرم بودن هم به آخرت و هم به دنیا ضرر می زند».

آیه های هر دو طرف ربطی به رشته علمی اقتصاد ندارد، زیرا یک اقتصاد دان، جهان را همین طور که هست می بیند با همۀ قواعد و قوانین طبیعی و سنن قضائی الهی، سپس برای انسان در همین جهان، برنامۀ اقتصادی می نویسد. شبیه مهندسی که زمین را با همه شرایطش مشاهده می کند و برای آن نقشۀ ساختمانی می دهد.

سنن الهی در کنار قواعد و فرمول های فردی و اجتماعی (قَدَرها) زمینۀ بحث یک متخصص اقتصاد است، نه این که سنن الهی در نظر او یکی از اصول اقتصاد نویسی باشد و یا یکی از قطعه های پازل صفحۀ اقتصاد باشد.

آیه دوم:[8] این آیه نیز مانند آیۀ قبل هم جنبۀ قضائی را شامل می شود و هم جنبۀ قَدَری را : «وَإِذْ تَأذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ»:[9] آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد: اگر شکرگزار باشید نعمت خود را بر شما افزون می کنم و اگر ناشکری کنید، عذاب من شدید است.

قضائی: شُکر یک عمل نیک و محبوب خداست و خداوند اجر آن را به صورت نعمت می دهد و بر نعمت های فرد شاکر یا جامعۀ شاکر می افزاید.

قَدَری: فرد شاکر یا جامعۀ شاکر، اگر بخش خالی لیوان را می بیند، بخش پر آن را بیش از آن می بیند. چنین کسی همیشه با نشاط است، نشاط هم بر نیروی فکری می افزاید و هم بر نیروی کار، و نتیجه اش افزایش نعمت می شود.

فردی که بخش خالی لیوان را بیش از بخش پر آن می بیند همیشه محزون، غمگین و افسرده می شود و کارائی خود را از دست می دهد.

هر دو بخش این آیه به علم اخلاق و علم تربیت با عنصری بس مهم از علم «انسان شناسی» و «روان شناسی» و «شناخت رابطۀ انسان با خدا و بالعکس؛ رابطه خدا با انسان» مربوط است مانند آیۀ اول، و ربطی به کار متخصص «نظام شناس اقتصاد» ندارد.

اشکال: مگر این ایمان، تقوا و شاکر بودن، تاثیری در اقتصاد ندارد؟ در حالی که می بینیم موضوع بحث هر دو آیه نعمت و برخورداری است، پس چرا نباید در ردیف اصول اقتصادی بیایند؟

جواب: همه چیز در اقتصاد تاثیر دارد و اقتصاد نیز در همه چیز تاثیر دارد. گفته شد که نباید میان ساحت های انسان و ابعاد انسان را جراحی و تفکیک کرد اما تفکیک علوم ضرورت دارد، مگر سلامت بدن در اقتصاد تاثیر ندارد؟ پس باید پزشکی را نیز از اصول اقتصاد بدانیم. ساحت ها تفکیک پذیر نیست حتی نباید میان پزشکی و اقتصاد چنان رفتار کنیم که هیچ رابطۀ تاثیری باهم نداشته باشند، اما تنها هر ساحت انسان را زمینۀ یک رشته دانستیم و الاّ تمام علوم در حقیقت یک علم واحد هستند: «الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُون‏».[10] برخی ها به عمق معنای این حدیث نمی رسند و آن را رد می کنند با این استدلال: این حدیث دانشمندان را جاهل
می داند در حالی که اسلام بالاترین ارزش را به دانش و دانشمند می دهد.

در حالی که مراد حدیث در افقی بس بلند است می فرماید: چون دانشمندترین دانشمندها توان علمی شان در حدی نیست که علم را یک جا بررسی کنند، زیرا زور و توان علمی شان در این حد نیست و نسبت به این حد، نادان هستند لذا علم را رشته رشته کرده اند.

تنها خداوند است که علم مطلق دارد و همۀ علوم در نظر او یک و واحد است، نه متعدد.

و گویندۀ این حدیث علی (علیه السلام) در میزان نسبیت و در مقایسه با دیگران، نیازی به این همه تکثیر رشته ها ندارد. همانطور که هر دانشمند وقتی که در رشتۀ خود بالاتر می رود خیلی از علوم دیگر را در کنار علم خود مشاهده می کند. و انسان هرچه نادان تر به همان میزان به تکثیر رشته های علمی نیازمندتر، و هرچه داناتر به همان میزان به وحدت علم می رسد، فیزیک می رود در کیهان شناسی به وحدت می رسد. اما برای یک محصل مبتدی، فیزیک کجا، کیهان شناسی کجا.

حدیث ها: به گمانم جایگاه حدیث ها که در متن پرسش آمده اند، در برگ های بالا مشخص شد و نیاز به ادامۀ این بحث ادامه دار، نیست، و اکثر این حدیث ها به محور مستحبات هستند که هیچ ارتباطی با اجرا ندارند. گرچه این گونه واجبات نیز قابل اجرا نیستند.

از آدام اسمیت تا هربرت اسپنسر: یکی از اصول آدام اسمیت «تودّد»= محبت دلسوزانه، بود. او می دید که در اقتصاد مورد نظرش، جائی برای عدالت نیست، می خواست دست کم شمّه ای از انسان دوستی در آن باشد گرچه در حد «حیوان دوستی» باشد. همانند احزاب سبز که امروز مدعی حفاظت از طبیعت و حیوان هستند، گرچه سیاست شان هنوز هم بر استعمار مبتنی است.

همین جای دادن یک مقولۀ اخلاقی به نام «تودّد» موجب شد دیگران سیستم اقتصادی او را دربارۀ این اصل اخلاقی غیر علمی بدانند، زیرا مصداق وام گیری از علم دیگر است؛ علم اقتصاد یک برنامۀ کلان اجرائی است و جایگیری یک اصل اخلاقی در میان اصول آن، نادرست است. اگر ترمیم خلاء اقتصادی با اخلاق، صحیح است، پس چه نیازی به علم اقتصاد و نظام شناسی اقتصادی، همه چیز اقتصاد را می سپاریم به اخلاقیات که مردم بر اساس تودّد با همدیگر رفتار اقتصادی داشته باشند، و دیگر تمام.

از همین نقطۀ ضعف او، اصلاحات در بینش او را شروع کردند و نظام های متفاوت به وجود آمد گرچه سمت مادری برای اندیشه او باقی مانده است.

در برابر این تفریط اسمیت، افراط اسپنسر آمد؛[11] او که ابتدا تحت تأثیر افکار لامارک[12] و سپس داروین[13] قرار گرفته بود، بنای اقتصاد را نیز به «تنازع بقاء» گذاشت و خشن ترین دیدگاه را در اقتصاد عرضه کرد. اگر کمونیسم بر خشونت اجتماعی مبتنی است، اسپنسر خشونت طبیعی را به درون اجتماع انسانی کشانید. یک قانون گریزی در بینش اقتصادی او دیده می شود؛ معتقد است: نقض آزادی اقتصادی موانع جدی در راه تکامل کل بشریت ایجاد می کند. او برای اقتصاد «آزادی مطلق» را می خواهد. این جاست که لیبرالیسم طبیعیت گرای او بر علیه لیبرالیسم اجتماعی می گردد.

او با قیمت گذاری (که پیشتر دربارۀ آن بحث کردیم) نیز مخالف است، می گوید: مداخلۀ دولت (در قیمت) همیشه از بعضی عوامل پیچیدۀ صنعتی غفلت می کند و بدین جهت همه جا با شکست روبرو می شود؛ قوانین تثبیت مزدها را در انگلستان و قوانین تثبیت نرخ ها را در انقلاب فرانسه به خاطر بیاورید. باید امور اقتصادی را تابع قانون طبیعی عرضه و تقاضا کرد. جامعه آنچه را بیشتر طالب است باید به قیمت گرانتر بخرد.[14]

از دیدگاه اسلام، بینش او یک مبنای درست و یک مبنای نادرست دارد:

مبنای درست: «جامعه آنچه را بیشتر طالب است باید به قیمت گرانتر بخرد» و باید بر این سخن او افزود: این گران خریدن باعث می شود که تولیدگر به تولید آن تشویق شود آن را بیشتر تولید کند تا مطابق تقاضا باشد و قیمت متعادل یابد.

مبنای نادرست: انسان حیوان نیست تا تنازع بقاء، عامل تکامل او باشد. انسان موجود دیگر است؛ اصل و اساس علوم انسانی غربی در همین مسئله می لنگد که از روح فطرت انسان غافل هستند؛ حیوان تنها روح غریزه دارد، انسان هم آن را دارد و هم یک روح دیگر به نام فطرت.

انسان بر اساس اقتضاهای غریزی اش، یک موجود متنازع است، اما بر اساس اقتضاهای فطری اش، یک موجود متعاون است، و تعاون است که انسان را به مدنیت رسانیده است. این واقعیت ملموس، مشهود و مسلّم در زیست انسان است.

آیا انسان یک موجود صلح طلب است، یا جنگ طلب؟-؟ علوم انسانی غربی هنوز به این پرسش جواب نگفته است. زیرا که تعریف «انسان حیوان ناطق» یا «انسان حیوان متکامل تر» یا «انسان حیوان برتر»، ذهن، فکر و اندیشۀ دست اندرکاران علوم انسانی غربی را از ارائۀ یک پاسخ، عقیم و سترون کرده است.

اما «انسان شناسی اسلام»: انسان «بما هو موجود غریزی» جنگ طلب است و «بما هو موجود فطری» صلح طلب و مخالف جنگ است، این دو روح با دو نوع اقتضاهای متخالف شان، در درون انسان هستند، و قرار است که روح فطرت، روح غریزه را مدیریت کند.

سوال دیگر: آیا انسان ذاتاً عدالتخواه است؟ یا تجاوزگر؟ که باز غربیان پاسخی ندارند؛ نه می توانند اصل و اساس عدالت را از ریشه انکار کنند، و نه می توانند این همه تجاوزگری و ستمگری انسان را در طول تاریخ، نادیده بگیرند.

انسان شناسی اسلام می گوید: روح غریزه، تجاوزگر است اما روح فطرت عدالت خواه است.

اسپنسر می گوید: «نقض آزادی اقتصادی موانع جدی در راه تکامل کل بشریت ایجاد می کند» این سخن او مطابق تعریف انسان در غرب درست ترین و صحیح ترین سخن است. زیرا در این تعریف، تنازع در جای عدالت می نشیند.

اما اسلام می گوید: غریزۀ اقتصادی به حکم روح فطرت باید در دو محور نقض شود:

۱- تحریم تجارت تلقّی.

۲- تحریم عطله.

روح غریزه؛ خودخواه، خودمحور و مخالف جامعه گرائی است. روح فطرت دگرگرا، جامعه خواه و منشأ جامعه و مدنیت است. حیوان فاقد روح فطرت است و لذا از ایجاد جامعه و مدنیت ناتوان است.

اگر روح فطرت نادیده گرفته شود و روح غریزه آزادی مطلق داشته باشد، انسان بدترین موجود می شود؛ خونریز، جنگ افروز و هر فساد دیگر.[15]

پس از این شرح طولانی در پاسخ به پرسش دهم، نتیجه این می شود که: مسائل اخلاقی اعم از اخلاقیات واجب و اخلاقیات مستحب، جائی در مباحث اقتصاد ندارند حتی در بینش غربی. زیرا قابل اجرا بودن و نبودن، یک امر ماهوی است؛ غربی شرقی ندارد.

کمک های مومنانه: بدیهی است، کمک های مومنانه (که به حمدالله امروز در جامعۀ ما رونق گرفته است) در اقتصاد تاثیر دارد، اما اگر چند برابر امروزی هم باشد، نمی تواند «عدالت اقتصادی» را ایجاد کند. عدالت را فقط و فقط «نظام درست اقتصاد» می تواند ایجاد کند، و هیچ راه دیگری نیست. گرچه کمک های مومنانه ثواب بسی وافر و فراوان دارند، لیکن در عرصۀ مستحبات هستند.

چرا گروهی، قشری و باصطلاح طبقه ای از مردم نیازمند این کمک ها هستند؟ کمک هائی که با همه خوبی هایی که دارند، هرگز از اهانت و تحقیر، خالی نیستند. چه کسی دوست دارد نیازمند این کمک های انسانی و نیکو باشد؟ چه کسی دوست دارد دستش را برای گرفتن این هدایای مهربانانه دراز کند؟ فرق این داد و ستد با داد و ستد گدائی تنها در این است که گیرندۀ آن،- به اصطلاح فقهی- ایجاب کننده نیست، تنها قبول کننده است. ولی در گدائی، گیرنده خواسته اش را «ایجاب» می کند و دهنده آن را «قبول». خواه این امور را از «عقود» بدانیم و خواه ندانیم.

آیا عدالت، با تحقیر، یا با «احساس حقارت» حاصل می شود!؟! آیا بی عدالتی اقتصادی با این اعمال انسان دوستانه، جبران
می گردد!؟!

و از نظر کمیت: این گونه کمک ها حتی چندین برابر هم باشند، تنها یک «تغییر ذائقه» در ذائقۀ شخص فقیر و افراد خانواده اش ایجاد می کنند که در طول سال یکی دو بار او هم لذت خوردن گوشت یا هر مواد دیگر را مزمزه کند.

ماهی گیری را از دستش بگیریم و از دسترسش خارج کنیم، آنگاه سالی چند بار یک ماهی کوچک برایش بدهیم (!!!).

افتخار معکوس: افتخار می کنیم که امسال (مثلاً) به دو میلیون خانواده کمک مومنانه کرده ایم. اما شرم نمی کنیم که چرا این همه کمک بگیر داریم.

فهم معکوس: همیشه می گوئیم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) شبها به درب خانه های فقرا می رفت و نان و غذا برای شان می برد، و قرآن نیز یک سوره[16] در ستودگی این کار او آورده است. اما توجه نمی کنیم که این «وظیفه فردی» است، نه وظیفۀ حکومت. در زمان نزول سورۀ انسان، هنوز حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله) طوری جان نگرفته بود که عملاً نظام عدالت اقتصادی را برقرار کند، پس از آن حضرت نیز هیچ وقت نظام عدالت اجرا نشد حتی در حکومت خود علی (علیه السلام) در اثر جنگ هائی که اشراف عدالتکُش به راه انداختند. او که نمی توانست نظام اقتصاد اسلام را پیاده کند، به وظیفۀ شخصی و فردی خود عمل کرد.

اما بحث از «نظام اقتصادی» بحثی است از اصول و وظایف حکومت، و مسئله این است: در نظام حاکمیت اسلامی، نظام اقتصادی چیست و چگونه است.

به احادیث پس از ظهور امام زمان (عجل الله فرجه) توجه کنید؛ می گویند که در آن جامعۀ واحدۀ جهانی اگر کسی صدقۀ[17] خود را حمل کند و به همه جای آن کشور پهناور ببرد، کسی پیدا نمی شود که چیزی از او بگیرد، چرا؟ چون نظام اقتصاد اسلامی پیاده شده است.

[1] وسائل الشیعه. ج15. ص347.

[2] وسائل الشیعه. ج9. ص52.

[3] آیۀ54. سورۀ اعراف.

[4] توحید صدوق. ص67.

[5] حدود هشت آیه از آن جمله آیۀ 47 سورۀ آل عمران و آیۀ 82 سورۀ یس.

[6] سورۀ انعام. آیۀ59.

[7] توحید صدوق. ص206.

[8] یعنی آیه دوم که در متن پرسش آمده.

[9] سورۀ ابراهیم. آیۀ7.

[10] عوالی الئالی. ج4. ص129.

[11] هربرت اسپنسر. فیلسوف و جامعه شناس (زادۀ1820. وفات1903).

[12] ژان باتیست لامارک. زیست شناس (زادۀ1744. وفات1829).

[13] چارلز رابرت داروین. زیست شناس و زمین شناس (زادۀ1809. وفات1882).

[14] ویل دورانت. تاریخ فلسفه. ص338 ترجمۀ زریاب خوئی.

[15] شرح بیشتر دربارۀ روح فطرت، در کتاب «تبیین جهان و انسان» و نیز در مجلدات شش گانه «انسان و علوم انسانی در صحیفۀ سجادیه». سایت بینش نو www.binesheno.com

[16] سورۀ انسان.

[17] در برخی از این حدیث ها واژۀ «زکات» آمده، مراد زکات مستحبه است، زکات واجبه باید به بیت المال داده شود.