پرسش سیزدهم: جایگاه جواهرات در نظام اقتصادی

پرسش سیزدهم: جایگاه جواهرات در نظام اقتصادی

از بیان شما چنین بر می آید که ارزش هر کالا را، «نیاز» تعیین می کند. در حالی که ارزشمندترین کالاها، کم استفاده ترین هستند مانند طلا و الماس-؟

پاسخ: اولاً: استفاده کمتر از جواهرات به دلیل کمبود آن ها در دست مردم است.

ثانیاً: اصطلاحاً یک ارزشمندی داریم و یک ارجمندی؛ دو نفر هر دو هندوانه می فروشند، هندوانه های هر دو مورد نیاز مردم است لیکن مال یکی خوب و دیگری خوب تر است. نیاز فقط ارزش کالا بودن را به آن می دهد، اما ارزش نیز درجاتی دارد؛ ارزش به همراه ارج و ارزش بدون ارج.

ثالثاً: در تاریخ بشر، طلا بالاترین کاربرد و بالاترین استفاده را داشت، یکی از مراحل مهم و اساسی تحول و تکامل مدنیت به وسیلۀ طلا محقق شده است: پول، قبل از پیدایش پول معاملات انسان ها به صورت کالا به کالا، و نیز نیروی کار در مقابل دریافت کالا، بود، که سخت ترین شکل معاملات و اقتصاد بود. طلا به عنوان پول به میدان آمد و سریعترین و عظیم ترین تحول را در اقتصاد و در زندگی مردم ایجاد کرد. حتی امروز هم این نقش خود را کاملا از دست نداده و گاهی به عنوان پول خرید، و گاهی به عنوان پشتوانۀ اسکناس، و گاهی به عنوان اقتدار یک دولت حتی پشتوانۀ دیپلماسی میان دولت ها به کار می رود.

و نیز طلا به عنوان یک مال (نه به عنوان ابزار معاملات و پول) هم ارزش دارد از قبیل:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لَا يَنْبَغِي لِلْمَرْأةِ أنْ تُعَطِّلَ نَفْسَهَا وَ لَوْ أنْ تُعَلِّقَ فِي عُنُقِهَا قِلَادَةً وَ لَا يَنْبَغِي أنْ تَدَعَ يَدَهَا مِنَ الْخِضَابِ وَ لَوْ أنْ تَمْسَحَهَا مَسْحاً بِالْحِنَّاءِ وَ إِنْ كَانَتْ مُسِنَّة»:[1] شایسته نیست برای زن که خود را (بدون آرایش) رها کند، حتی اگر با آویختن یک قِلاده بر گردنش باشد. و شایسته نیست که دستش را بدون خضاب بگذارد، حتی اگر تنها مسح کردن بر حنا باشد.

توضیح: یعنی اگر نتواند گردنبند طلا یا نقره یا دیگر جواهرات تهیه کند دست کم چیزی به عنوان آرایش به گردنش بیاویزد.

شیخ مفید در امالی با سلسله سند از عروۀ جعفی نقل می کند که گفت: «دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ وَ هِيَ عَجُوزَةٌ كَبِيرَةٌ وَ فِي عُنُقِهَا خَرَزٌ وَ فِي يَدِهَا مَسَكَتَانِ فَقَالَتْ يُكْرَهُ لِلنِّسَاءِ أنْ يَتَشَبَّهْنَ بِالرِّجَال‏»:[2] به حضور فاطمه دختر علی (علیه السلام) وارد شدم، و او عجوزۀ سالمند و پیر بود، در گردنش گردنبندی از مهره های آرایش و در دستش دو حلقه (النگو) بود. گفت مکروه است که زنان به مردان شبیه باشند. یعنی مکروه است که بی آرایش باشند.

حتی طلائی که به عنوان زیور از آن استفاده شود، هر مقدار باشد، «کنز» نیست و زکات به آن تعلق نمی گیرد. کنز عُطلۀ طلا است که اگر به بیست مثقال برسد زکاتش واجب می شود.

جالب این است که برای زن در مصرف و استفاده از طلا، مقدار معین، تعیین نشده مگر همان قواعد مطلق و عام مانند اسراف، و یا تذکرات هدایتی و تربیتی مانند این حدیث: «هَلَاكُ نِسَاءِ أمَّتِي فِي الْأحْمَرَيْنِ الذَّهَبِ وَ الثِّيَابِ الرِّقَاقِ وَ هَلَاكُ رِجَالِ أمَّتِي فِي تَرْكِ الْعِلْمِ وَ جَمْعِ الْمَال‏»:[3] هلاکت زنان امت من در «احمرین» یعنی طلا و لباس های رقیق است. و هلاکت مردان امت من در ترک علم و جمع مال است.

توضیح: ۱- احمرین (= دو چیز سرخ) گویا در آن زمان به طلا و پارچه های نازک و بدن نما، گفته می شده.

۲- در جملۀ اخیر نیز مراد ترجیح دادن علم بر ثروت است، که هم دربارۀ فرد صدق می کند و هم دربارۀ جامعه. یعنی هم فرد باید علم را بر مال ترجیح دهد و هم جامعه. و پاسخ است به آن سوال معروف که: علم بهتر است یا مال؟-؟ که می فرماید «ترک علم به خاطر مال» هلاکت آور است.

اما «ترک مال به خاطر علم» دو گونه است:

۱- فرد: وقتی برای فرد ترک مال برای علم، پسندیده است که به حد فقر مطلق نرسد، که «کاد الفقر ان یکون کفرا».

۲- جامعه: جامعه نباید اقتصاد را به خاطر علم ترک کند. زیرا فقر جامعه حتی در صورت «فقر نسبی» نیز خطرناک است. چون جامعۀ فقیر نمی تواند «علم پرور» باشد؛ روان اجتماعی در جامعۀ فقیر توجهی به ارزش علم نمی کند و هر چیزی که در «بازار ارزش ها» سقوط کند مشتری ندارد مگر افراد اندک که فداکاری کنند. به بیان دیگر: علم گرائی در جامعۀ فقیر، پشتوانۀ اجتماعی ندارد.

استفاده از طلا به عنوان یک فلز، در هر مصرفی جایز است مگر در دو مورد:

۱- ساختن و داشتن ظروف طلائی حرام است.

۲- استفاده مردان از طلا برای آرایش، حرام است.

در دیگر موارد جایز است مگر مصداق اسراف شود، اسراف دربارۀ هر چیز حتی خاک هم حرام است.

اسراف بر دو نوع است:

۱- اسراف کمّی: زیاده روی در مقدار مصرف یک شیئ.

۲- مصرف یک شیئ ارزشمند در یک مورد بی ارزش یا کم ارزش.

معیار اسراف: عرف عقلائی جامعه، معیار اسراف است. این عرف در جامعه ای با جامعۀ دیگر فرق می کند و بسته به «نیاز» است.

اسراف از جهت دیگر نیز بر سه نوع است:

۱- اسراف مصرفی: یعنی چیزی که مصرف آن، از بین رفتن «عین» آن است مانند غذا که استفاده از آن از بین بردن عین آن است، و مانند لباس و…

۲- اسراف ابزاری: مانند استفاده از طلا در ساختن در و پنجره، یا در ساختن دستگیره های در و پنجره که در میان اشراف اروپائی و آمریکائی دیده می شود. که انگیزه ای غیر از «تفاخر» در آن نیست.

قرآن این گونه استفاده ها را، دربارۀ هر چیزی اعم از طلا و غیره «فَرَح» می نامد؛ فرح دو معنی دارد: نشاط، و به خود بالیدن، اولی مثبت و لازم است، دومی منفی و نکوهیده است. دربارۀ قارون می گوید: «إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ»:[4] آنگاه که مردمش به او گفتند: به خودت نبال که خداوند آنان را که به خود می بالند دوست ندارد.

فعالیت اقتصادی آری، داشتن ثروت هم آری، اما نباید ثروت کسی باعث خودخواهی و بالیدن بر خود باشد، تا چه رسد که ثروتش را ابزار تحقیر دیگران کند.[5] رابطۀ شخص ثروتمند با ثروتش باید شاکرانه، عابدانه و متواضعانه باشد. این است راه انسانیت.

۳- استفادۀ ناشایسته: در فرهنگ و بینش و عرف عقلائی مردم جهان، گذاشتن زین بر پشت الاغ، و گذاشتن پالان بر پشت اسب اصیل،[6] را نادرست و نکوهیده می دانند؛ هر شیئی و هر چیزی جایگاه مصرفی عقلانی خود را دارد.

توجه: ردیف دوم و سوم مصداق «عُطله» هم هستند، گرچه مصرف می شوند و راکد در انبار نیستند. و همچنین است نقره در همۀ مسائل و مواضعی که به شرح رفت.

عدالت: در هر جا، در هرمحفل، در هر کتاب و مقاله ای که سخن از «نظام اقتصادی» است، هدف چگونگی رسیدن به عدالت است و باصطلاح مردمی همۀ دعواها بر سر عدالت است؛ کدام نظام توان اقامۀ عدالت در جامعه را دارد. گمشدۀ جامعۀ جهانی، عدالت است و همچنین گمشدۀ نظام شناسان اقتصادی. و الاّ نه ثروت داشتن عیب است و نه زینت داشتن؛ «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَة كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»:[7] بگو: چه کسی زینت های خدا که برای بندگانش آفریده، را حرام کرده؟ و (نیز) چه کسی رزق های گوارا را حرام کرده است. بگو این ها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند (به شرط) خالص بودن آن ها (با معیار) روز قیامت، این گونه آیه ها را برای کسانی که اهل تعقّل هستند یک به یک شرح می دهیم- بگو پروردگار من، تنها رفتار های زشت خواه آَشکار باشند و خواه پنهان، و گناه، و سهم خواهی ناحق، و این که به خداوند شریک قرار دهید چیزی را که دخالتی در آفریدن ندارد، و به خدا چیزی را نسبت دهید که نمی دانید، را حرام کرده است.

پس؛ نه زینت و آرایش حرام است و نه برخورداری از نعمت ها، آنچه حرام است عبارت است از:

۱- رفتارهای زشت: معیار شناختن زشت و زیبا روح فطرت آفرینشی انسان است نه بینش کسی که در فرهنگ بد بزرگ شده و زشت ها را زیبا می بیند؛ مانند کمونیسم جنسی اروپا.

2- گناه: ارتکاب ناهنجار و شکستن هنجارها، معیار این نیز همان فطرت سالم است.

۳- سهم خواهی ناحق: مانند شخص پرتوقع که از دیگران، از بازار، از جامعه و از حاکمیت سهم می خواهد در حالی که حق او نیست.

۴- شرک.

۵- نسبت دادن چیزی به خداوند از روی نادانی.

همۀ حرام های اسلام زیر چتر و شمول این پنج عنوان است و بس. که با لفظ «انّما» آورده یعنی فقط همین ها حرام است.

جواهرات حتی برای زینت و آرایش، هیچ اشکالی ندارد، مگر…

[1] وسائل الشیعه. ابواب مقدمات النکاح و آدابه. باب85.

[2] مستدرک الوسائل. ج14. ص249. ط آل البیت.

[3] مجموعة ورام. ج1. ص3.

[4] سورۀ قصص. آیۀ76.

[5] دربارۀ ماجرای قارون، دو اشتباه بزرگ در برخی متون تفسیری و ترجمه ای رخ داده است که بسی جای شگفتی است:

 الف: طوری ماجرا را برگزار می کنند که گوئی قارون ثروتش را از راه حرام به دست آورده بود. در حالی که اولاً قرآن می گوید «آتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ»: ما گنج هائی به او داده بودیم. و اصل در این کلام این است که دادن خدا از طریق حلال بوده. چیزی در قرآن دربارۀ حرام بودن منشأ ثروت قارون نیامده است. درگیری او با حضرت موسی، بر سر خمس و زکات بود نه در حرام بودن اصل مالش.

 قرآن در این داستان، بهره مندی درست و نادرست از مال حلال را، بیان می کند، تا بدانیم که استفاده از مال حلال نیز گاهی چقدر مذموم و هلاکت آور است.

 ب: دربارۀ مقدار ثروت قارون می فرماید: «مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ»: این عبارت را چنین معنی کرده اند: ثروت او آن قدر بود که حمل کلیدهای آن برای یک گروه زورمند مشکل بود.

 در حالی که «مفاتح» به معنی «صندوق ها» است، مفتاح یعنی کلید که جمع آن «مفاتیح» است، نه مفاتح. می فرماید حمل صندوق های او بر یک گروه زورمند، مشکل بود.

 معلوم نیست؛ یک فرد در میان قوم آوارۀ بنی اسرائیل، در «تیهِ» صحرای سینا، چگونه می توانست ثروتی را به دست بیاورد که کلیدهای خزائن او برای گروه زورمند مشکل باشد. چیزی که در میان ثروتمندترین جامعه های تاریخ دیده نشده- (!!!).

[6] اسب بر دو نوع است: اصیل و یابو.

[7] سورۀ اعراف. آیه های32 و 33.