پرسش دهم: فرهنگ مقدم است یا اقتصاد؟

پرسش دهم: فرهنگ مقدم است یا اقتصاد؟-؟

سوال کلّی و اساسی این است: جایگاه اقتصاد و فرهنگ در نظام حکومتی اسلام، چگونه است؟ تقدم با اقتصاد است یا فرهنگ؟-؟

پاسخ: نظام اجتماعی اسلام نه مانند مارکسیسم بر اصالت جامعه مبتنی است و نه مانند لیبرالیسم بر اصالت فرد، بل «امر بین امرین». یعنی اسلام هم جامعه را اصیل می داند (زیرا که به شخصیت جامعه معتقد است) و هم فرد را اصیل می داند، و این دوآلیسم اصالت فرد و اصالت جامعه را نمی پذیرد. چرا باید هر دو چیز نسبت به هم دیگر یکی اصیل و دیگری نا اصیل باشد!؟!

بنابراین اگر صورت سوال چنین باشد: «آیا اقتصاد اصیل است یا فرهنگ؟؟» این نیز درست نیست، زیرا که هر دو اصیل هستند.

اما تقدم- که در متن سوال هم آمده- و این که اول باید کدام کار را انجام داد و سپس به کار دوم پرداخت، کدامیک امر طبیعی و مسلّم و درست است؟. در این صورت در پاسخ به این پرسش باید گفت: اقتصاد مقدم است. اما این تقدم به معنای فدا کردن فرهنگ بر اقتصاد نیست، زیرا هیچ اصیل فدای اصیل دیگر نمی شود. بدین شرح: ساحت های انسانی فردی و اجتماعی قابل جراحی و تفکیک از هم دیگر نیستند؛ فقر جهل می آورد و جهل نیز فقر را می آورد. پس ترک هر کدام از اقتصاد و فرهنگ نادرست است تا چه رسد به فدا کردن یکی به دیگری.

اگر شما فرهنگ را فدای اقتصاد کنید، در حقیقت اقتصاد را فدای اقتصاد کرده اید. و بالعکس: اگر اقتصاد را فدای فرهنگ کنید در حقیقت فرهنگ را فدای فرهنگ کرده اید. اما محض تقدم با اقتصاد است که فرمود: «كَادَ الْفَقْرُ أنْ يَكُونَ كُفْراً»،[1] و کفر نهایت سقوط فرهنگی است. و این کلمۀ «کادَ» به خاطر این است که گمان نکنیم «غنیا» عامل کامل دین است. در آن صورت باز، جراحی و تفکیک پیش می آید.

اما تقدم اقتصاد بدیهی است؛ معمولاً مردم فقیر دچار ضعف فرهنگی می شوند. و در اصطلاح مردمی معروف است که آدم گرسنه ایمان ندارد،[2] می گویند: مردی در راهی افتاده و بر دیواری تکیه کرده بود، در اثر گرسنگی توان کوچکترین حرکت را نداشت. شیطان با چند قرص نان در بغل، پیش او آمد و گفت: چرا بی رمق افتاده ای؟ گفت: گرسنه ام مدتی است که چیزی نخورده ام. شیطان گفت: ایمانت را به من بده تا از این نان ها برایت بدهم. مرد معامله را پذیرفت نان را گرفت و خورد، در آخر گفت: الحمد لله که ایمانم به سر جای خود آمد. شیطان گفت: این چه حرفی است مگر ایمانت را به من نفروختی؟ مرد گفت: من که در حال گرسنگی ایمان نداشتم تا به تو بفروشم، حال سیر شدم ایمانم به جای خود آمد.

فقر می تواند منشأ هر جرمی از قبیل: سرقت، زورگیری، حیثیت فروشی و حتی قتل باشد. و شیوع این فسادها، فرهنگی برای جامعه باقی نمی گذارد. جامعۀ بی اقتصاد، جامعۀ بدون رواج اقتصاد هرگز نمی تواند از مفاسد اجتماعی و اخلاقی، آسوده باشد گرچه پلیس هر روز صدها سارق یا زورگیر و کیف قاپ را دستگیر کند. این چنین پلیس بازی هرگز به نتیجه نخواهد رسید.

ممکن است جامعه ای انباشت ثروت اما طبقاتی اشرافی باشد. چنین جامعه ای به دلیل عدم عدالت، مورد قبول اسلام نیست. و جامعه ای که به عدم رونق اقتصادی دچار می شود به دو دلیل مورد قبول اسلام نیست: فقر، و عدم عدالت.

نه فرهنگ اشرافی فرهنگ اسلام است و نه فقر، فرهنگ اسلام است.

در اسلام تنها یک نوع فقر، ستوده است که «فقر فردی» است نه «فقر جامعه». آن هم عبارت است از فقری است که در اثر ایثار به نیازمندان، پیش آید که فرمود «الفقر فخری»:[3] فقر افتخار من است.

عدالت: در اسلام اشرافیت و طبقات نیست. و مبارزۀ ابوذر با معاصران خود بر سر عطله و کنز و نیز در همین موضوع بود، نه این که هدف او فقر خواهی باشد. اما در اسلام «رده و رده ها» هست. اسلام در عرصۀ اقتصاد و دارائی ها طرفدار «مساوات» نیست. زیرا انسان ها متفاوت هستند در استعداد اقتصادی یا در هر استعداد انسانی. و «مساوی داشتن نامساوی ها، عدالت نیست بل عین ظلم است». اما فدا کردن حقوق یک رده برای ردۀ دیگر نیز اصل و اساس ظلم است. اجحاف و تضییع حق دیگران ممنوع و به شدت تحریم شده است که ظلم است و ظلم.

این چنین عدالتی حاصل نمی شود مگر با هزینۀ هنگفت و حاصل نمی شود مگر با قدرت مالی هنگفت دولت. پس بیت المال باید تا این حد قوی باشد. و لذا امامت اصیل ترین اصل در مدیریت جامعه می شود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةَ جَاهِلِيَّة»[4] گرچه شب و روز تمام عمرش در عبادت باشد، و در اثر برقراری همین عدالت، فرهنگ شکوفاتر و مؤثرتر و انسانی تر می شود.

بنابراین، آن تقدم اقتصاد بر فرهنگ که گفته شد، تنها در سنجش وظایف دولت دربارۀ اقتصاد است. اما در بطن جامعه و اجتماع نه اقتصاد بر فرهنگ مقدم است و نه فرهنگ بر اقتصاد مقدم است بل: «امر بین امرین». زیرا که هر دو به یک اندازه اصالت دارند، بل اگر از زاویۀ انسان شناسی اسلامی نگریسته شود، هر دو یک چیزند. و جراحی پذیر نیستند.

یکی از ائمّۀ جمعۀ تهران، در خطبۀ نماز جمعه گفت: انقلاب ما انقلاب فقر و غنیا نیست. فردای آن روز اعلامیۀ امام خمینی (رحمت الله علیه) درآمد که انقلاب ما انقلاب فقر و غنیا است.

امام جمعۀ مذکور از کسانی بود که از سال ها پیش از پیروزی، طرفدار راه امام بود و در این مسیر فعالیت هائی هم داشت، اما توجه نداشت که جدا کردن و تفکیک میان فرهنگ جامعه و نظام اقتصادی جامعه، ناممکن است. این گونه افکار دو عامل داشت:

1- عدم تدوین نظام اقتصاد اسلام و بسنده کردن به روند «تک مسئله» در متون فقهی؛ گمان می شد که میان نظام اقتصادی و تک مسئله های فقهی فرقی نیست. در آن زمان در حوزۀ علمیه رشته ای به نام نظام شناسی که مسائل اقتصاد را مانند تکه های پازل در کنار هم گذارد و آن ها را در یک نظام ببینند، مطرح نبود. لطمات فرسایندۀ این خلاء را همین امروز هم می بینیم که بزرگ ترین مشکل جامعۀ ما شده است.

2- تاثیر پذیری، بل تقلید اندیشه از انقلاب فرانسه: از نظر هر مسلمانی، نادرستی و مردودیت مارکسیسم و اقتصاد کمونیسم روشن و واضح بود، اما مرز میان اقتصاد اسلام و لیبرالیسم هرگز مشخص نبود و هیچ وقت بررسی نشده بود. توجه نمی شد که انقلاب فرانسه یک انقلاب تک بعدی و برای هدف «صرفاً» دموکراسی بر علیه سلطۀ سیاسی اشراف بود که شعارش «هر فرد یک رای» بود. پیش از آن تنها رای اشراف تکلیف همه چیز را روشن می کرد و بدنۀ مردم حق رای نداشتند.

پایه و مبنای آن از زمان های پیش، در فکر عمومی و زمینۀ ذهنی مردم جای گرفته بود که نتیجه اش اصالت فرد و لیبرالیسم گشت. اما انقلاب ما یک انقلاب مکتبی و بر اساس مکتب اسلام بود و باید نتایج مکتبی می داد؛ نتایج همه بُعدی. زیرا مکتب تجزیه پذیر نمی شود.

[1] وسائل الشیعه. ج15. ص366.

[2] توجه: بر خلاف نظر برخی ها این حدیث نیست و کلیت ندارد.

[3] بحار الانوار. ج69. ص49.

[4] وسائل الشیعه. ج16. ص246.