و اما شرح فارسى

و اما شرح فارسى:

شرح فارسى در اين مبحث مى گويد: در چند جاى قرآن شريف آمده است (اعراف: 45، هود:19، ابراهيم:3) كه سبيل الله را كج و معوج قرار دادند مثلا «اَلا لعنة الله على الظالمين الذين يصّدون عن سبيل الله يبغونها عوجاً»، زيرا انسان خود سبيل الله و صراط مستقيم است. اين صراط مستقيم را نپيمودند و مستقيم نرفتند كج و معوج شدند و همچنان محشور مى شوند. «ولوترى اذا المجرمون نا كسوا رؤسهم عند ربّهم» (الم سجده: 12). اين صورت و كلمه به هر رنگى كه منصبغ شد آن چه كه از كمون ذاتش بر او القامى شود، آن رنگ و رسم و روش در او اثر مى گذارد و على التحقيق آن چه براى انسان در خواب و بيدارى به صورتى كشف چه با مثال و چه بى مثال يعنى فوق التمثيل پيش مى آيد از كنه سرّ اوست و كاشته هاى اوست كه با جان او يكى شده و مطابق اصل خودش به صورتى در مى آيد، چنان كه در روايات عديده در كافى و غير آن از معصومين عليهم السلام در تمثيل اعمال در مواطن مختلفه براى انسان روايت شده است قيصرى در شرح به اين روايات نظر دارد كه مى گويد: در حضرت خيال اعيان يا كما هى ظاهر مى شوند يا به صورت صفاتى كه بر آن ها غالب است كه در صورت دوم احتياج به تعبير دارند. مثل اين كه محسن با حسن صور ظاهر مى شود و شرير ظالم با قبح صور، مثل صورت كلب و سباع.

تامل:

1 ـ معنى جمله «يبغونها عوجاً»، «سبيل اللّه را كج و معوج قرار دادند» نيست، بل مى فرمايد «در صدد معوج كردن راه روشن خدا هستند».

2 ـ انسان خود سبيل اللّه و صراط مستقيم نيست، بل سبيل اللّه راهى است كه انسان بايد آن را در پيش گيرد. و در زبان بنى آدم خود انسان را راه خود انسان نمى گويند. اين منطق و زبان بنى جو كيان هندى است كه همه چيز عالم را وارونه مى بينند.

3 ـ نتيجه پيام آيه اين نيست كه «كج و معوج شدند» بل نتيجه پيام آيه اين است كه «راه خدا را براى ديگران كج و معوج كردند» آيه از آيه هاى  «اجتماعى» است نه «فردى». نظر به اين كه روح تصوف بر پايه ليبراليسم  و «اصالة الفرد» است ـ و پيش تر به شرح رفت ـ لذا صوفيان همه آيات اجتماعى را معنى فردى مى دهند. موضوع بحث آيه رهبران جامعه هستند آنان كه مى توانند دين مردم را كج كنند. و سبيل اللّه يعنى دين خدا.

بهتر بود ايشان همه آيه هائى را كه در آن ها لعن آمده  نگاه مى كردند، قرآن هرگز ره گم كردگانى كه فقط خودشان بى راهه رفته اند را لعن نكرده است. كسانى را لعن كرده است كه ديگران را به راه انحرافى كشيده اند، در مقابل دين خدا دين ديگر و سبيل خدا سبيل ديگر قرار داده و مردم را از سبيل اللّه باز داشته اند به لفظ «يصدّون»  و حرف «عن» توجه فرماييد.

در اين چند سطر آثار امانيسم و ليبراليسم تصوف چه قدر بارز و روشن، خود را نشان داده و موجب شده كه آيه كج و معوج معنى شود:

1 ـ امانيسم: انسان خود سبيل اللّه و صراط مستقيم است، به جاى دين خدا سبيل اللّه و صراط مستقيم است.

2 ـ ليبراليسم و اصاله  الفرد: كج و معوج شدند. به جاى كج و معوج كردند.

3 ـ جرم هر كسى را به حوزه فردى او محدود كردن، و سلب مسئوليت از كسى كه موجب انحراف ديگران مى شود. كه مساوى است با آزادى قلم و بيان به معنى ليبراليستى كلمه آزادى.

صوفيان هميشه با آيات قرآن و احاديث سنت اين گونه رفتار كرده اند.

4 ـ ايشان بخش آخر آيه  18 را همراه آيه 19 آورده اند «… الا لعنة اللّه على الظالمينـ الذين يصدّون…» بهتر بود يك جمله هم در آيه  18 پيش مى رفتند «هوءلاء الذين كذبوا على ربهم» : اينان كسانى هستند كه به خدا دروغ بستند. نه اين كه خودشان در فرديت خودشان به انحراف رفتند.

5 ـ  در آيه دوم كه ايشان آورده اند مراد از  «مجرمون»  چيست؟ و كيست؟ جرمى است كه خود فرد بر عليه خود كرده است؟ در آيه بالا تر مى فرمايد «و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض انا لفى خلق جديد» : آيا پس از آن كه پوسيديم و در خاك زمين مستهلك شديم دوباره در خلقت جديدى خواهيم بود.

و يك ايدئولوژى  را در نظر دارد، يك استدلال در مقابل دين خدا، به عنوان جرم معرفى شده است، نه يك گزينش شخصى و سليقه فردى، گر چه چنين مجرمى نسبت به خود هم ستم مى كند.

6 ـ بهتر است كمى دقت شود زيرا بحث يك بحث حساس است، كسانى كه به راه محى الدين عقيده ندارند و اين اصل «هر كس همان را مشاهده مى كند كه در خود دارد» را از اساس نمى پذيرند تا چه رسد به آن عمل كنند و مطابق اقتضاى آن رفتار كنند، همگى مورد لعن آيه هستند؟ و مشمول آيه دوم بوده و مجرم هستند؟ كسى كه نه عالم «اعيان ثابته»  محى الدين را مى پذيرد و نه اصل «قابل و قابليت» او را و نه جبرى   را كه به عنوان دو اصل بر انسان بل بر خدا تحميل مى كند، نمى پذيرند، و انسان  را سبيل اللّه نمى دانند بل دين اللّه را سبيل اللّه مى دانند، مجرم و ملعون (آن هم با زبان قرآن و خدا)

هستند؟

كدام كسى است كه با ساختن عالم هاى فراوان خيالى، مقامات موهوم، حضرت هاى وهمى، به ويژه «اعيان ثابته» كه اعيان در آن ثابت باشند قبل آن كه اساسا وجود داشته باشند و در عين وجود نداشتن شان، «قابل» باشند و هر كدام عطايايى از خدا قبول كنند يكى خوشبختى و سعادت را، و ديگرى شقاوت را، و پس از آن ديگر به هيچ وجه سرنوشت شان قابل تغيير نباشد و…

و چارت ادارى براى خدا درست  ميكند يك سازمان بى نهايت پر از معاونت هاى بى نهايت و خواهران كارمند بى نهايت، و هراسم خدا را يك شخصيت واقعى متمايز از شخصيت اسم ديگر، كه هر كدام بخشى از كائنات را هم صادر مى كنند و هم اداره مى كنند. و اساس  عقيده هايش اصل متناقض بيّن، است كه «كثرت در عين وحدت، وحدت در عين كثرت». و صدها مسئله از اين قبيل، كه نه در كتاب اللّه پيدا مى شوند و نه در دين الله، و نه در سبيل الله، و نه د رخود وجود انسان، و نه در دكان هيچ عطارى، چنين كسى دين خدا را كج و معوج مى كند يا ديگران؟ـ؟

محى الدين به حدى به كجكارى و اعوجاج مى پردازد كه خود شارح شرح فارسى  از دريافت سخن او در همين مسئله، باز مانده است و نتوانسته سخن او را و مراد  او را دريافت كند، كه در زير روشن خواهد شد.

آيا محى الدين دين خدا را كج و پر پيچ و خم و معوج مى كند يا شيخ صدوق، يا شيخ مفيد، شيخ طوسى سيد مرتضى، ابن ادريس، خواجه نصير، علامه حلى، فاضل مقداد، شهيد اول، شهيد ثانى، علامه مجلسى و… كدام يك مشمول اين دو آيه مزبور، هستند؟ محى الدين يا اين علما كه ستون فقرات شيعه هستند؟ـ؟ لعنت اين آيه شامل كيست؟ اساسا در اين بحث چه انگيزه اى براى آوردن آيه «لعن» است؟

كيست كه نداند:

معوج ترين و پرخم و پيچ ترين دين در كل دنيا، دين  محى الدين است. چه كسى است كه اهل علم باشد و اين واقعيت را نداند؟، يا شما بفرماييد: معوج تر و پيچيده تر و كج و پيچ دارتر از دين محى الدين، كدام دين است؟ اعوجاجى و پيچ در پيچى كه عطار شهر آن را مثلا مى گردد اما ديگرى هنوز اندر خم يك كوچه آن است.

مگر اين صوفيان نيستند كه به پر خم و پيچ و معوج بودن راه و سبيل و طريقت شان نه تنها اعتراف بل افتخار مى كنند كه:

هزار نكته باريك تر زمو اينجاست *** نه هر كه سر بتراشد قلندرى داند

اما دين خدا ساده و بيّن است در حدى كه عرب هاى بى سواد زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آن را فهميدند و فهم شان را قرآن تاييد مى كند «قد تبيّن الرشد من الغىّ» و سبيلى كه مومنين زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشتند معيار قرا داده شده «و من يشاقق الرّسول بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المومنين نولّه ما تولّى و نصله جهنم» آيا آنان در مكتب محى الدين درس «شخصيت مستقل هر كدام از اسماء» را خوانده بودند؟ به چيزى از اين چارت ادارى و خدايان بى شمار در كنار خدا، معتقد بودند؟ يا اين سخنان را مصداق «و جعلو اللّه اندادا ليضلوا عن سبيله» مى دانستند. آيا بت ابو جهل مصداق اتم «ندّ» است كه هيچ كارى از او ساخته نبود، يا شخصيت هاى مستقل اسماء كه محى الدين مى سازد و هر كدام  را عطا كننده و معطى بخشى از عطايا، مى داند؟ـ؟

اين كه مى فرمايد «انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»  فقط آنان اند كه در پيش محى الدين يا شاگردانش درس خوانده و به عالم اعيان ثابته معتقد بودند؟ لابد آيه «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» هيچ توجهى به شهدا ندارد زيرا آنان چيزى از مكتب معوج محى الدين نمى دانستند، و تنها جهاد اكبر را در نظر دارد. اما چرا صوفيان جهادگر در ميدان جهاد اكبر زرنگ اند اما هميشه از جهاد اصغر مى ترسند و شعارشان «پاى وحدت بر سر كفر و مسلمانى زديم» است؟!

صراط سوى آن است كه «شطط» در آن نباشد، شطط به هر معنى. «و لا تشطط و اهدنا سواء الصراط» و تصوف به ويژه تصوف محى الدين يعنى شطط وصوفيان كه هميشه بر «شطحيات» شان باليده اند مگر شطح بدون شطط امكان دارد. اگر به اعوجاج راه پيموده نشود، امكانى براى تو جيه «وحدت وجود» هست؟ عالم ها و حضرت هاى محى الدين بدون پيمودن اعوجاج ها، قابل رسيدن هستند؟

بهتر است مريدان محى الدين به سراغ قرآن نروند و به همان سبك و مشى خود او اكتفا كنند زيرا همه قرآن بر عليه خودشان است.

7ـ ايشان اصلا و اساسا مقصود محى الدين و قيصرى را در اين جا دريافت نكرده اند. بهتر بود مثل جاهاى ديگر (كه هرجا نتوانسته اند مراد آنان را دريافت كنند متن را دراز كش آورده و به جائى رسانيده اند كه به بخش آسان عبارت، برسد آن گاه شروع كرده اند به ترجمه بخش آسان كه در آخر است و چندين سطر را حتى ترجمه هم نكرده اند) اين قسمت را هم بدون ترجمه و شرح رد مى شدند.

موضوع بحث محى الدين به عالم هاى پيش از عالم  اعيان خارجيه، مربوط است. او در اين بحث كارى با چگونگى اعمال و كردارهائى كه در اين دنيا انسان انجام مى دهد، ندارد. موضوع بحث او در اين قسمت، آن اعطاهائى است كه در عالم «اعيان ثابته» به هر كسى داده شده، نه عالم اعيان خارجى كه بشر مكلف است عمل كند  شرعا يا طبعا.

و احاديث كافى مربوط به عمل هائى است كه افراد در اين عالم انجام مى دهند، كه در روح و جسم شان تاثير خواهد داشت براى عالم آخرت شان.

محى الدين در صدد توضيح حوادثى است كه در عالم پيشين رخ داده و در اين عالم آثارش را مى دهد. و حديث ها درصدد توضيح اعمال ارادى بشر، اعمالى كه در اين عالم انجام مى دهند و آثار ش در عالم بعدى يعنى آخرت روشن خواهد شد، بحث مى كنند. ميان دو موضوع از زمين تا آسمان، فرق است.

مثل اين كه لازم است يك مثال  عوامانه بياوريم: مسئله شبيه اين است كه محى الدين اثر يك حادثه را كه روز شنبه رخ داده، در مورد روز يكشنبه، بررسى مى كند. اما حديث ها اثر اعمالى كه در همان يكشنبه رخ مى دهد را در دوشنبه بررسى مى كنند. اين كجا و آن كجا؟ـ؟

 8 ـ  چرا نام  حديث هاى مذكور كه احاديث «تجسم اعمال» است و همگان با اين اسم و با اين نام آن ها را مى شناسند به نام «تمثيل اعمال» نام گذارى مى كنند؟؟ براى اين كه قرآن و اهل بيت(عليه السلام)از معاد جسمانى سخن مى گويند و محى الدين و ملا صدرا و پيروان شان از معاد «مثالى»،  و لذا بايد نام و عنوان حديث ها هم عوض شود، چه كارها كه نكردند !؟

9 ـ بهتر بود در مورد اين تعويض نام، با يك طلبه مغنى خوان مشورت مى كردند تا روشن مى شد كه «تمثيل» در اين جا غلط است بايد در اين تحريف مطابق قواعد ادبى «تمثل»  مى آوردند. واى بر ما.

اين كه قيصرى سخن از محسن و شرير آورده مرادش كسى نيست كه در اين دنيا نيكوكار يا شرير بوده باشد، مرادش كسى است كه در عالم «اعيان ثابته» خودش را محسن خواسته  محسن شده يا خودش را شرير خواسته و شرير شده است. يعنى اين همان مسئله قابل و قابليت است. او مى گويد: اگر يك شخص شرير، يك صورت بد و ناخوش آيند را در كشف خود ببيند، صورت آن چيز را مى بيند كه قبل از پيدايش اين جهان در آن عالم «اعيان ثابته»  گرفته است.

اين شارح دانشمند نمونه است براى ساير مريدان محى الدين كه امروز در درون شكم تشيع به اين كار مشغول هستند و «و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً»[1] بگذريم ادامه سخن قيصرى و محى الدين، مسئله را بيش تر روشن خواهد كرد:

ـ و قد تعطيه الحضرة انتكاس صورته من حضرة خاصّه، و قد تعطيه عين ما يظهر منها، فيقابل اليمين منها اليمين من الرائى:  و گاهى حضرت شكستگى صورتش را به او مى دهد كه منشأ اين شكستگى، حضرت ويژه اى است و گاهى (بدون توجه به آن حضرت ويژه) عين آن چه از خودش ظاهر مى شود، را به او مى دهد. پس سمت راست صورت مقابل سمت راست بيننده مى شود.

قيصرى: اولى مثل آب كه اگر تكان بخورد صورت را شكسته نشان مى دهد و دومى مثل آب ثابت كه سمت راست صورت را مقابل سمت راست بيننده نشان مى دهد.

حضرت: پيش تر درباره اين اصطلاح بحث شد آن جا مراد از حضرت، حضرت هاى گوناگونى بود كه محى ا لدين برا ى خدا تعيين مى كند مثل «حضرت احدى»  و «حضرت واحدى». در اين جا مراد از حضرت «داشته هاى شخص است كه در عالم اعيان ثابته گرفته است و به اصطلاح امروزى به شخصيت او تبديل شده است» كه گاهى به آن «حال» هم مى گويند. و گاهى در گونه هاى مختلف به كار مى برند مانند: حضرت خيال، حضرت روح، حضرت قلب، حضرت وهم.

در عبارت بالا دو تا«حضرت»آمده مراد از اولى آن «وضعيت و حالت» است كه فعال شده آن صورت راـ خواه به صورت يك فرشته  و خواه به صورت يك انسان، و خواه  به صورت ديگر و خواه در حالت بيدارى و خواه در خواب ـ به او نشان مى دهد. مراد از حضرت دوم وضعيت ديگرى است كه در آن شخص نهفته است. مى گويد: اين حضرت فعال كه صورت را نشان مى دهد گاهى آن را از حضرت ويژه نهفته مى گيرد و مى دهد و گاهى بدون تماس با آن حضرت ويژه، هر چه در خودش ظاهر مى شود، همان را نشان مى دهد.

ـ و قد يقابل اليمين اليسار، و هو الغالب فى المرايا، بمنزله العادة فى العموم: و گاهى سمت راست مقابل سمت چپ قرار مى گيرد و اين غالب است در ديدن ها، كه به منزلت عادت عمومى است.

يعنى مردم عادت دارند كه سمت راست صورت را (در آيينه يا آب) سمت چپ حساب كنند و سمت چپ را سمت راست. و اين يك فرض و اعتبار است.

ـ و بخرق العادة، يقابل اليمين اليمين، و يظهر الانعكاس: و  در حال توجه است كه (عادت پاره مى شود) و سمت راست در مقابل سمت راست قرار مى گيرد و شكستگى ظاهر مى شود.

توضيح: 1ـ مراد از اين انتكاس و شكستگى كه در اين سطر آمده، شكستگى صورت در آب كه در سطر بالا بود، نيست. مرادش اشكالى است كه در «عكس» پيش مى آيد. عكس را عكس گفته اند به جهت اين كه انسان را معكوس نشان مى دهد. اگر رو به جنوب نشسته باشيد سمت راست تان مغرب و سمت چپ تان مشرق است، آينه را در دست بگيريد، سمت راست صورت در آن به شرق و سمت چپ آن به غرب خواهد بود. اين يك «انتكاس» و شكستگى است در واقعيت. يعنى يك خللى است كه پيدا مى شود و با واقعيت ظاهر فرق دارد.

2 ـ قيصرى در اين جا باز دچار اشتباه شده و مراد محى الدين را درنيافته و به سمت ديگر رفته است. و هر چه سعى كرده نتوانسته سرو صورتى به قضيه بدهد. شرح فارسى كما فى السابق در اين جا نيز از ترجمه هم صرف نظر فرموده است.

براى اين كه اين اشتباه پيش نيايد لفظ «مرايا»  را در سطر بالا به «ديدن ها» كه «جمع مصدر ميمى» باشد. ترجمه كردم نه به آئينه ها. گرچه در همان معنى هم مسئله اشكال پيدا نمى كند. ليكن اشتباه قيصرى از همين معنى ناشى شده و دنبال چيزهاى ديگر رفته است.

ـ و هذا كله من اعطيات حقيقة الحضرة المتجلى فيها، التى انزلناها منزلة المرايا: و اين همه ( ابراز صورت هاى گوناگون) از داده هاى حقيقت حضرت است كه آن حقيقت متجلى مى شود در آن حضرت. حضرتى كه آن را نازل به منزله مرايا كرديم.



[1]كهف، 104