هر منوتيست هاى ضد هرمنوتيك

هر منوتيست هاى ضد هرمنوتيك:

تنها مستمسك تصوف و نيز حكمت متعاليه در مقابل ديگران اين است «شما باطن دين را نمى فهميد» و غير از اين مستمسكى ندارند و با اين منطق قرآن و احاديث را بر طبق افكار خود معنى مى كنند به ويژه محى الدين.

هر منوتيك و هر منوتيسم كه از آخرين سوغات هاى فرا آمده از غرب است، قرن ها است در ميان خود ما بوده و هست و به مصداق «آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد» اكنون به اصطلاح، روشن فكران ما آن را از بى گانه تمنا مى كنند. و پيروان محى الدين و ملا صدرا آن را محكوم مى كنند. پس دعواى شان سر چيست؟ هر دو هم عقيده و هر دو معتقد به «برداشتهاى متفاوت»، و هر دو داراى حس احترام به هر بينش و روش، و هر دو معتقد به نسبيت در فهم متون، پس اين چه غوغا است كه به راه انداخته اند.

محى الدين انديشمندان مسلمان غير صوفى را «اهل حجاب» مى نامد، صوفيان را نيز در درجات هوشمندى و فهم حقايق و كشف حقيقت ها و شهود جان هستى، در درجات مختلف مى داند. هر انديشمند كه تعارف را كنار بگذارد و نيز دچار حس نفع شخصى نباشد مى داند كه هر منوتيست تر از محى الدين هر منوتيستى به دنيا نيامده است.

محى الدين  مى گويد: عذاب از «عذب» است ـ يعنى گوارـ دوزخيان در دوزخ كيف خواهند كرد كيف گوارا  و اين شما هستيد كه فهم تان از متن قرآن سطحى است.

ملا صدرا مى گويد: اين همه آيات و احاديث كه در مورد معاد جسمانى آمده مراد شان «معاد مثالى» بل «معاد خيالى» است شما توان فهم درست قرآن و حديث را نداريد.

آيا بالاتر، داغ تر، واضح تر، روشن تر از اين هرمنوتيسم هرمنوتيسمى در دنيا، امريكا، استراليا، آسيا، ساير منظومه ها، و كهكشان ها، هست؟؟

برخى از اساتيد بزرگوار ما كه پيرو محى الدين و صدرا هستند و جان و روح و بينش شان يك جان، روح و بينش صددرصد هرمنوتيست است، با هرمنوتيست هاى مدرن در گير مى شوند به راستى هيچ عامل و علتى براى اين درگيرى نيست مگر «سنتى بودن» اينان و «مدرن بودن» آنان. عصبانيت اينان فقط به خاطر اين است كه: چرا شما در لباس ما نيستند! چرا سخنان تان را در قاب سخنان محى الدين و صدرا نمى گوئيد.

شيرى گربه اى را گرفت مى خواست او را بخورد نگاهى به شكل و قيافه اش كرد گفت: تو كه از هر جهت عين ما هستى چرا اين قدر كوچكى؟ گربه گفت: قربان من به دست بنى آدم افتاده ام. شير گفت افتاده ام مفتاده ام سرم نمى شود همين كوچك بودنت كافى است كه خوردن تو برايم جايز باشد. چند دقيقه بعد گربه در شكم شير جاى گرفت.

الهيات، توحيد، معاد، عدل و اسلام شناسى در «اصول دين»، فقه نيست كه همه نظريه هاى مختلف در آن گرچه مصاب نباشند مأجور باشند، و برداشت ها و نظريه ها در آن همگى مجاز تلقى شوند، اين اصول دين است كوچكترين لغزش سر از غير دين در مى آورد، اگر دست هر منوتيك در الهيات باز باشد  يك دين به  هزاران دين تبديل مى شود و آن چه در اين ميان گم مى شود دين صحيح است. حتى در فقه نيز چهار چوب هاى معين جهت حفظ حدود اختلاف نظريه ها، وجود دارد.

آيا معاد محى الدين  يك برداشت مجاز از قرآن است يامصداق اتم تحريف؟ـ؟ و ده ها مورد ديگر كه در جاى جاى فتوحات و فصوص آمده است.

 وابتدا امويان (بويژه خالد ابن يزيد اموى) ارسطو ئيات را وارداسلام كردند و با حديث عمروعاص ارسطو را پيامبر خواندند. هم زمان با آن حسن بصرى (دشمن آهل بيت(عليه السلام)[1]) رهبانيت مسيحى را وارد كرد، افرادى مانند اسحاق كندى از نوه هاى اشعث ابن قيس دشمن قرآن و على(عليه السلام) و از اولاد محمد ابن اشعث قاتل امام حسين(عليه السلام)ارسطو ئيات را پرورانيدند، ارسطو گرائى مصداق روشن فكرى، گرديد سپس به دست كنجكاوان و نيز برخى افراد با استعداد رواج و شيوع پيدا كرد.

از طرفى ديگر: بر خى از ايرانيان زردشتى ناسيو ناليست، كه زير بار اسلام نمى رفتند جوكيات هندى را كه «اباحه گرى محض» رابراى شان مى آورد وارد اسلام كردند جوكيات هندى با رهبانيت حسن بصرى جفت گيرى كرد و از اسلام تغذيه نمود، بدين صورت دو جريان ارسطوئى و تصوف پديد و پرورانيده شدند كه هيچ ساز گارى با هم نداشتند.

محى الدين باب مداهنه ميان اين دو را باز كرد و قيصرى او لين فرد بودكه دست طرفين رابه همد يگر داد و ملا صدرا اين مداهنه را در قالب «جمع اضداد» بل «جمع متعاندات» به آشتى كشانيد. اينك اين قيچى، مركز تشيع را ميان دو تيغه (ارسطو ئيات و تصوف) خود قرار داده و از ريشه مى برد، نمى دانم چه خواهد شد.

 هر طلبه و دانشجوئى كه به جريان بالا توجه كند به روشنى در مى يابد كه فلسفه زيبا، روشن، واضح، متين و مبين، هدايت گر، آسان، و عرفان اهل بيت(عليه السلام) چرا و چگونه مهجور مانده است.

2 ـ همه جا گفتند: نويسنده نقد مبانى حكمت متعاليه، يك فرد افراطى است.

به خدا سوگند من نيز آئين راحت طلبى و رموز خوش نام بودن را مى دانم، مرغ هوا و آهوى دشت نفع و ضرر مادى خود را مى داند  به قول ريمون آرون «سود مادى چيزى است كه هر فرد كودن هم آن را به راحتى مى فهمد». من نيز ميدانم شنا كردن بر عليه جريان آب، چه معنائى دارد، در جوانى شنا گر ماهرى بودم. اما اين جا جاى ترسيدن از طوفان نيست.

اگر در اين دنيا توجه نشود كه افراطى كيست، آيا منكران  معاد جسمانى قرآن، افراطى هستند يا فردى مثل من. واگر امروز معلوم نشود آيا آن كه از موضع دين مى گويد گرايش به پسران امرد لازم است، افراطى است يا من؟؟در «يوم تبلى السرائر» همه چيز روشن خواهد شد.

حمد خداى راكه حضرات اگر  به معاد جسمانى نيز معتقد نباشد دستكم  به معاد مثالى باور دارند، گرچه خود شان نيز نمى دانند در مورد معاد چه مى گويند. چندين سال قبل از چاپ «نقد مبانى حكمت متعاليه»  اين قبيل بر خوردها را جزء به جزء پيش بينى مى كردم وبه اصطلاح پيه هر چيز را به تن ماليدم، حضرات باوركنند كه كتاب مذكور به آسانى بيرون داده نشده، اقيانوسى  از دغدغه ها را بر خود پذيرفته ام.

اما يك چيزرا پيش بينى نكرده بودم: آن اروميه اى  ساده (كه بى چاره از هيچ علمى جز قشر آن را نفهميده) را تحريك كنند، كه البته اگر اين را نيز پيش بينى مى كردم حتما تحمل سادگى هاى اورا پيشاپيش به جان مى پذيرفتم و مى پذيرم، اما اين را پيش بينى كرده بودم كه حضرات با لحن نازآميز ولحن مبتنى بر «يحتمل» كتاب فروشى هارا تحميلا و تطميعاً و تهديداً و يا با نصايح دل سوزانه (!) از عرضه و فروش كتاب باز دارند، كه داشتند. ليكن نسخه هاى كتاب همه جا رفت. آنان كه نه يك روز زندان ديده اند و نه يك ساعت تبعيد و نه بوئى از شكنجه، و نه شهيد دادند در صدد بر آمدند به نوعى به نا محرمى من با انقلاب فتوا دهند، اما هنوز اين برنامه نتيجه اى براى شان نداشته است

يكى ازاهداف تكاپوى من پيش گيرى از گسترش روحيه انتزاع گرائى افراطى ارسطو ئيات است كه اين امت عمل گراى ايران شيعى را به خيال پردازى عصر تسنن ايران كه غرق در تصوف بود (و همين تصوف سنيانه موجبات حمله مغول و عدم مقاومت ايرانيان را باعث گرديد)از نو بر اين مردم در عصر تشيع ايران، مستولى نشود.

پيش تر گفتم: خوش بختانه امروز برادران سنى دست از تصوف برداشته و به عمل گرائى مطلوب رسيده اند كه غرب رابه وحشت انداخته اند. و متاسفانه شيعيان كه در طول قرن ها تن به تصوف نداده بودند امروز به تصوف مى پردازند.

انصافاحضرات خيلى افراطى مى روند، سمند تصوف را چهار نعل مى تازند، تاريخ شيعه هرگز چنين افراطى را برخود نديده بود و اين شما و اين تاريخ. مسئله آنقدر روشن است حتى نياز به متخصص در تاريخ نيست كسى كه سواد خواندن و نوشتن را داشته باشد مى تواند اين موضوع تاريخى را دريابد

بااين همه، حضرات اساتيد من، سروران من هستند و يك تار موى شان را باهزاران اجنبى از شيعه، عوض نمى كنم و خداوند بر ضماير آگاه است.

آنچه جامعه مسلمان رادر طول شش قرن به پيش راند و به عظمت رسانيد تز «عمل گرائى» اسلام بود كه «ليس للانسان الا ما سعى» و اين همه آيات و احاديث در باره عمل دنيوى و اخروى. با جان گرفتن ارسطوئيات و تصوف، آنتى تزاين تز تكون يافت و سنتز آن  سقوط مسلمانان و سلطه بيگانگان گرديد.

در اين جا هم ممكن است آن ساده لوح بفرمايد: ببينيد دارد به  فلسفه عمل گراى پراگماتيسم ويليام جيمز ارزش مى دهد و به ديالكتيك هگل، من اگر مى خواستم به غير مكتب و فلسفه اهل بيت(عليه السلام) به فلسفه ديگر ارزش بدهم بى ترديد قبل از همه آن ها به فلسفه ابن سينا ارزش مى دادم كه اعتراف مى كنم زمانى كه جوان بودم مدتى اين چنين بودم، و دقيقاً احساس آن عده جوان ها را كه شوق وافر بدان ها دارند، كاملا درك مى كنم و به خاطر آنان قلم به دست گرفته ام و مى نويسم.



[1]ـ مورخين گفته اند «لولاالحسن لمات خلافة آل مروان فى المهد».