هتك احترام پيامبران توسط خاتم الاولياء (!)

هتك احترام پيامبران توسط خاتم الاولياء (!):

پيامبر آزارى هم يك برنامه راهبردى محى الدين است و هم يك خصيصه روانى و بيمارى روحى اوست. اوحسادت شديد نسبت به انبيا داشته است و ديديم كه ادعا مى كند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به او بيعت كرده است، در پشت اين ادعا هم عقده روانى، هم بيمارى روانى به ويژه حسادت، كاملا روشن است.

محى الدين از نظر جزئيات زندگى يك فرد مجهول است. از دوران كودكى و نو جوانى او اطلاعى در دست نيست تا برخى از عوامل سازنده شخصيت او مشخص شود، ليكن اشعار او به ويژه بهترين شعرهاى او بر عنصر «انفعال» سوار است موجى از انفعال در سروده هايش هست و قتى اين انفعال روانى روشن مى شود كه شعرهاى او را در كنار اشعار مولوى قرار دهيد. مولوى در سرتاسر مثنوى فعالانه و بل مهاجمانه سخن مى گويد و هميشه صداى او از يك جايگاه بلند و داراى اعتماد به نفس است، اشعار محى الدين با نوعى ذلت  همراه است و لحن التماس در آن ها ظاهر است.

محى الدين:

اذا حلّ ذكركم خاطرى *** فرشت خدودى مكان الّتراب

آن گاه كه ياد شما به خاطرم آيد      صورتم را به جاى خاك فرش مى كنم

و اقعد فى الذّل على بابكم *** قعود الاسارى لضرب الّرقاب

و مى نشينم ذليلانه در پيش درتان  نشستن اسيرانى كه آماده اند گردن شان زده شود

حافظ:

جانا چه گويم شرح فراقت *** چشمى و صد نم جانى و صد آه

گر تيغ بارد در كوى آن ماه *** گردن نهاديم الحكم للّه

هر دو در مقام انفعال اند اما چه قدر با هم فرق دارند. اكثر اشعار خوب محى الدين اين بارِ شديد انفعال را با خود دارد اما در ديوان حافظ دو بيت بالا از انفعالى ترين هاست.

فريد وجدى مصرى كه خود از علاقمندان محى الدين است و مطابق عادتش بايد در مورد او به جزئيات مى پرداخت، چيزى در باره كودكى و نوجوانى و جوانى او ننوشته است مى گويد:

محمد بن على بن محمد بن احمد بن عبد الله، شيخ محى الدين ابو بكر طائى حاتمى اندلسى معروف به ابن عربى، صوفى سرشناس. متولد مرسيه، در شكوال، بغداد و دمشق به اخذ علوم پرداخته و در بلاد روم (تركيه) ساكن شده است.

سپس به مسائلى كه همگى به دوران ميان سالى و پيرى او مربوط مى شود پرداخته است.

از جانب ديگر ژست هاى «خود بزرگ نمائى»  كه او مى گيرد از ديدگاه روان شناسى از «احساس كو چكى درونى»، نشئت مى يابد كه نمونه هائى از اين «خود بزرگ نمائى» او را در اين كتاب ديديم، و فريد و جدى يكى ديگر را آورده است كه محى الدين مى گويد «من به دريائى فرو رفته ام كه انبياء در ساحل آن قرار دارند».[1]

او در تركيه با مادر صدرالدين قونوى ازدواج كرده و صدر قونوى زير نظر او تربيت شده است. بايد گفت او فصوص الحكم را در تركيه نوشته است همان طور كه از لحن عبارت اول فصوص پيداست او دستور ابلاغ فصوص  را در سوريه  (مثلا) از پيامبر(صلى الله عليه وآله)دريافت كرده ليكن هنگام نوشتن آن در سوريه نبوده است.

اينك ادامه سخن او در تنقيص (نعوذ بالله) رسول خدا(صلى الله عليه وآله):

ـ فما يلزم الكامل ان يكون له التقدم فى كل شىء و فى كل مرتبة: پس لزومى ندارد كه شخص كامل در هر شىء و در هر مرتبه مقدم باشد.

تامل: 1ـ محى الدين آن همه كوشش كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را «مصدرثانى» و جامع همه صفات و اسماى الهى «انسان كامل» و «فيض اقدس» كه همه مخلوقات و اشياء ديگر بايد از حلقه او ريزش كنند و كرده اند، و هيچ چيزى از خداوند به مخلوقات نمى رسد مگر ابتدا به آن حضرت مى رسد و سپس از آن حضرت به ديگر مخلوقات، و چه قدر روى اين موضوع اصرار ورزيد و تاكيد كرد كه همه انبياء نيز هر چه دارند از او گرفته اند حتى نبوت شان را.

اينك مى گويد عمر چيزى، فهمى، علمى داشت كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نداشت، پس عمر اين فهم يا علم را از كجا به دست آورده بود؟

توجه كنيد: يكى از اصول پايه اى محى الدين اين است كه در كل كائنات و در همه انسان ها هر چه هست، هر علم كه هست، همگى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن ها رسيده. اينك مى گويد:عمر علمى داشته كه پيامبر آن را نداشته. پس يا آن اصل پايه اى او دروغ است و يا اين سخنش، كه صد البته هر دو دروغ است و عمدى نيز هستند نه اشتباه. و اين است معنى كشف و شهود صوفيان.

يا: مردم عوام كه مى دانستند بايد نخل ها براى محصول دادن تلقيح شوند، اين معلومات را از كجا آورده بودند؟

 محى الدين هر وقت لازم ديده اصول اعتقادى و تبيينى خود را خودش نقض كرده است. و من هر چه در سخنان محى الدين پيش مى روم بيش از پيش از طرفداران او تعجب مى كنم به ويژه از صوفيان نو پديد كه استاد علوم هم هستند.

2ـ او در مورد «انسان كامل» آن همه داد سخن داد اينك او را ناقص تر از عمر و ناقص تر از مردم باغدار ميداند بل ناقص تر از همه مردم عوام عربستان (كه همگى مى دانستند نخل به تلقيح نيازمند است) مى داند. براستى سخنان و عقايد اين مرد، لياقت نقد و انتقاد را هم ندارد اما چاره چيست؟ وقتى كه او را بت مى كنند وهمه دانشمندان تاريخ شيعه را خاك پاى او نمى دانند، بايد كارى كرد. مى گويد:

ـ و انّما نظر الرجال الى التقدم فى رتب العلم بالله، هنالك مطلبهم: و چشم انداز مردان (بزرگ) بر تقدم در علم به خدا، است و خواسته شان آنجاست.

تاّمل:   كسى كه علم به تلقيح نخل ندارد او هنوز در نخل شناسى وامانده است چگونه مى تواند در خداشناسى گوى سبقت ببرد، آن هم نه خداشناسى نظرى بل مطابق اصول محى الدين خداشناسى اى كه با كشف و شهود تجربه شود.

2ـ به جمله «نظر الرجال الى التقدم» توجه كنيد، آوردن لفظ «مردان» حكايت از رياست طلبى شديدى دارد كه به حدى شديد است نا خود آگاه به قلمش آمده است و لفظ «تقدم» يك مسابقه اى را نشان مى دهد درست مانند مسابقه و رقابت پادشاهان قدرت طلب. و لفظ «مطلب: آرزو يا: آرمان» كه دقيقاً آرزو و آرمان رقابتى، را نشان مى دهد، كاملا از ويژگى هاى روانى اين مرد حكايت دارد.

3ـ يك فرد بى خرد اگر دنبال آرمان بزرگ باشد عيوب و جهل هاى خود را فراموش مى كند. اما يك فرد خرد ورز هر چه آرمان بزرگ داشته باشد به همان نسبت به اصلاح عيوب خود مى پردازد. نه اين كه به اندازه عمر بى سواد و مردم عوام هم از كمال بر خور دار نباشد و آن چنان ضرر مالى به مردم بزند و رسوا شود (چيزى كه برخى از مسلمانان به پيامبر خودشان بسته اند). و لذا گفته اند نوابغ دو گروه اند: آنان كه هم نابغه اند و هم مواظب شرف خود، و آنان كه از ديگر مسائل شرافت باز مى مانند.

4 ـ به جمله «هنالك مطلبهم» توجه كنيد. مى گويد آرمان، آرزو و طلب و خواسته مردان بزرگ به دست آوردن علم به خدا است. در حالى كه در چندين جمله پيش به نظر خودش ثابت كرد كه والاترين بندگان خدا اساساً خواسته اى ندارند و لذا هرگز دعا نمى كنند. و همين را نيز به عنوان يكى از اصول مكتب خود، قرار داد. اينك پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به دنبال آرزو و طلب در درون تيم مسابقه، قرار مى دهد. اين سخنش درست است يا آن اصل اش؟ـ؟. حال و احوال مريدان مدرنش چه طور است؟!

ادامه سخنش را ببينيد: ـ و اما حوادث الاكوان فلا تعلق لخوا طرهم بها فتحقق ما ذكرنا: و اما مسائل اكوان، پس خاطر اين مردان بزرگ به آن ها تعلق نمى گيرد. پس ثابت شد سخن ما.

توضيح: اكوان شامل دو نوع مسائل است: الف: جريان و مسائل هستى شناسى، طبيعت شناسى.

ب: جريان امور انسانى و اجتماعى، تحليل امور كه چه خواهد شد و چه نخواهد شد، چه برنامه اى صحيح است و چه برنامه اى نادرست است. مانند تصميم گيرى در مورد اسراى بدر، كه گذشت.

تامل: محى الدين در همه آثارش بحثى ندارد مگر در «اكوان شناسى» كه خدا چه گونه جلوه كرد، چه گونه اعيان ثابته را به وجود آورد، چه گونه اعيان خارجيه راآفريد، فيض و سريان وجود خدا در وجود موجودات چه گونه است و… و نيز چه گونه علم از خدا فيضان كرده به مخلوقات مى رسد، همه علوم از حلقه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به اشياء، از سوسك تا بلبل نغمه خوان و تا انبياء رسيده است. اساساً در بينش او هيچ چيزى خارج از «اكوان» نيست. اما در اين جا اين گونه سخن مى گويد تا برترى خاتم الاولياء (كه خودش باشد) را برخاتم الانبياء، اثبات كند!!! اين علامت ها ى تعجب، تعجب از محى الدين نيست، از طرفداران قرن بيست يكمى اوست.

نمى دانم كسى كه اكنون اين سطرها را مى خواند از كجا شروع كرده و چه مقدار از اين كتاب را خوانده است و چه مقدار از سرايش هاى اين مرد را و تناقضات او را مشاهده كرده است تا مقام داورى كامل در مورد تعبيرهاى من در باره اين مرد را داشته باشد. اما مى گويم محى الدين از اين همه سعى و كو شش و تبيينات و توضيحات تنها دو هدف دارد، اول: آن قدر دروغ رؤياآميز ببافد تا ثابت كند كه هيچ صوفى اى برتر از او نيست. دوم: برترى خودش را اثبات كند گر چه با تخريب تمام اصول دينى و انسانى، و گر چه لازمه اين خود بزرگ نمائى نقض همه سرايش هاى خيالى خودش باشد. او به حدى مردم را نادان و بى خرد مى دانسته كه هر نقض و تناقض را مرتكب شده است و بر اين اساس تا 78 سالگى به مرحله ادعاى خاتم الاوليائى رسيده ليكن در آرزوى ادعاى نبوت صريح و آرزوى الوهيت، ناكام مانده و اجل مهلتش نداد. درست است به نظر او مردان بزرگ در چنين ميدانى به رقابت مى پردازند كه به راستى او پرداخت.



[1]ـ  «خضت بحراً وقفت الانبياء على ساحله».