مولوى و خاتم الاولياء

مولوى و خاتم الاولياء: پيش از وفات محى الدين (638) قلمرو تصوف او (يعنى مريدان او كه در سراسر مناطق آنا تولى، سوريه، عراق، آذربايجان و… تا بخارا پخش بودند) به مركزيت خوان گاه قونيه اداره مى شد. قونيه پاى تخت بخشى از ممالك سلجوقيان بود. فريد وجدى در دائرة المعارف مى گويد «سلطان روم خانه اى بزرگ به محى الدين داد» ظاهراً بايد اين خانه نيز در قونيه بوده باشد.

رياست خانقاه به مولوى رسيد، پيش تر گفته شد كه مولوى در صدد بود  با حفظ اكثريت اصول محى الدين اما با حذف، يا بى اهميت جلوه دادن بر خى از تبيينات او روح تصوف فارسى را از نو به خانقاه قونيه و آشيانه محى الدين بر گرداند كه حادثه شمس كار او را ناتمام گذاشت. از جمله مسائلى كه مولوى اصل و اساس آن را نمى پذيرفت «ختم ولايت» بود كه محى الدين آن را ادعا كرده بود.

بديهى است كه ساير صوفيان نيز با اين اقدام مولوى موافق بوده اند. زيرا محى الدين با مطرح كردن «خاتم الاولياء» كارى كرده بود كه صوفيان بعد از او بى چاره مى شدند و هيچ كسى نمى توانست ولى اللّه باشد.

بايد گفت همين اصل بود كه مى توانست مولوى را در جايگاه محى الدين، در مخالفت با او جسور كند. مولوى اساس و ريشه «خاتميت در ولايت» را هدف قرار داد و آن را انكار كرد:

پس به هر دورى وليّى قائم است *** تا قيامت آزمايش دائم است

پس امام حى و قائم آن ولى است *** خواه از نسل عمر خواه از على است

مهدى و هادى وى است اى راه جو *** هم نهان و هم نشسته پيش رو

در اين اشعار بر لزوم ولايت به موازات آزمايش تا قيامت تاكيد شده، مهدويت تعميمى گشته و خاتميت از بن و بيخ انكار شده است.

اما مولوى در اين ابيات يكى ديگر از اصول مسلم اسلامى را كه مورد اجماع همه مسلمانان است، انكار كرده است، و آن «انحصار مهدويت در فردى از اهل بيت ـ ع» است. مولوى مهدويت را نيز «تعميمى» كرده است. و اصل وجود «مهدى»  خواه مهدى در نظر سنيان و خواه مهدى در نظر شيعيان، را انكار كرده است.

صدرائيان امروزى مريد مولوى نيز هستند در حالى كه مولوى امام زمان را انكار مى كند يعنى اينان را نادان و جاهل مى داند.

پس از كناره گيرى مولوى از رياست خوان گاه، اداره كنندگان آن مرگز، با حفظ احترام محى الدين ديگر سخنى از ختم ولايت به ميان نياورده اند و اگر آورده باشند شبيه اصطلاحى است كه ما راجع به علما داريم و به برخى ها گاهى «خاتم المجتهدين» مى گوئيم. اما شارحان از آن سخن گفته اند ليكن با نگرانى تمام كه مى بينيم قيصرى اول سعى مى كند تا ثابت كند كه مراد محى الدين از خاتم الاولياء حضرت عيسى(عليه السلام) است سپس وامانده مى شود و نا چار اعتراف مى كند كه مراد محى الدين در اين قبيل سخنان از خاتم الاولياء، خودش است. مى گويد «والكلّ اشارة الى نفسه و اللّه اعلم بالحقايق».

اما صوفيان بعد از مولوى، مردانگى او را نداشتند كه مستقيماً ختم ولايت را رد كنند. بل يك روال رندانه را برگزيدند. سخنان محى الدين را از آثار متعددش با هم خلط كردند حتى سخنان او را تحريف كردند، تا مسئله به زير ابهام رود. خواجه پارسا از بنيان گذاران اين تاكتيك رندانه است. مى گويد:

شيخ (محى الدين) مى گويدمن خاتم ولايت مقيّده محمدى هستم، و مهدى كه از نسل رسول است خاتم ولايت مطلقه محمدى باشد…و اصحاب مشارب انبياء در ولايت تا ظهور عيسى باشند.

اولا: محى الدين نگفته است كه «مهدى از نسل رسول است». بل گفته است «از اولاد حسّى او است». اين دو با هم فرقى بنيانى دارند و به قول زبان شناسان و اديبان، «اولاد حسى» اين مفهوم را داردكه او از اولاد معنوى و معارفى، نيست. و الّا مى توانست بگويد «از اولاد حسى و معنوى اوست» كه نگفته.

ثانياً: محى الدين در هيچ جا نگفته است كه «مهدى خاتم ولايت مطلقه است»، خواه با قيد «محمديه» و خواه بدون قيد. پارسا بدين صورت رندانه و تحريف، همه چيز را حل مى كند، ولايت را ميان محى الدين، مهدى (ع) و عيسى (ع) تقسيم مى كند. و سهم عيسى را تا ظهورش، به صوفيان واگذار مى كند و آنان را از مبارزه با افكار محى الدين باز مى دارد. كه در اين اواخر صدرائيان و شاگردان جهانگيرخان قشقايى، همين راه جعلى پارسا را مى روند.

و اين است تاكتيك هاى رندانه اين مدعيان كشف و شهود و ولايت، كه گوئى در آن عالم «اعيان ثابته» شان، از خدا اجازه گرفته اند كه هر طور بخواهند با دين و با سرنوشت امت، بازى كنند.