محى الدين بالاتر مى رود

محى الدين بالاتر مى رود:

ـ فانّه آخذ من المعدن الذى ياخذ منه الملك، الذى يوحى به الى الرّسول: زيرا خاتم الاولياء از همان معدن مى گيرد كه ملك (جبرئيل) از آن گرفته و به رسول (خاتم المرسلين) وحى ميكند.

شگفت: او خودش را، خاتم الاولياء را بالاتر از خاتم الرسل مى داند. زيرا خاتم الاولياء مستقيماً از معدن مى گيرد اما آن چه به خاتم الرسل مى رسد به توسط جبرئيل است كه جبرئيل از معدن مى گيرد و مى آورد به او ميدهد. اين است سرور و مراد صوفيان نو پديد ما، فاعتبروا يا اولى الالباب!!! و هزار!. بشنويد:

ـ فان فهمت ما اشرت اليه فقد حصل لك العلم النافع: اگر آن چه را كه اشاره كردم فهميده باشى پس علم مفيدى برايت حاصل شده است.

خود كم بينى:  وقتى برخى از حضرات محقق و دانش پژوه با اين جمله محى الدين رو به رو مى شوند با خود مى گويند: مگر مى شود شيخ اكبر كه آن همه مقام و جلال و عظمت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده او را «انسان كامل» و از يك جانب آئينه همه صفات و اسماى خدا دانسته جز اسم ازل، و از جانب ديگر او را «عالم كبير» دانسته كه كل هستى در او خلاصه شده است و.. و… اينك بيايد خودش را برتر از آن حضرت بداند و آن حضرت را آماج تنقيص ها قرار دهد، پس حتما ما سخنان او را نمى فهميم.

البته شرح فارسى، اين بخش مربوط به خاتم الاولياء را تا اين جا حدود 18 سطر از متن فصوص، رسماً، عملا، با بزرگوارى خويش آشكارا حذف كرده است.

داستانك: در زمان رضاخان در يكى از شهرهاى ايران روحانى اى بود كه با شاه مستبد همكارى مى كرد شاه پرستان به دور او جمع شده بودند. اين آقا در زمان محمد رضا شاه، مرد. رئيس و ريش سفيد شاه پرستان كه خودش يك بى سواد مادر زاد بود به يك روحانى كم سواد گفت: فلانى از اين پس در جاى مرحوم فلانى  تو مرجع ماهستى شخص مذكور ابتدا با شنيدن اين سخن ماتش برد و نگاهش را به حاضرين در مجلس، چرخاند. باز رئيس با صداى بلند گفت: حاج آقاى فلانى از امروز جناب عالى در جاى مرحوم فلانى مرجع ما هستى، شنيدى؟ حاج آقاى فلانى مانند گنگ خواب ديده با لب هاى لرزان گفت: آخه حضرت فلانى من كه سواد ندارم.

رئيس با لحن ريش سفيدانه و خير خواهانه گفت: تو نمى فهمى گفتم مرجع هستى، هستى. و قضيه تمام شد و رفت.

اكنون برخى از آقايان مى گويند: محى الدين شيخ اكبر و از اولياء الله، است حالا آمد يك اشتباه كرد، كرد. نمى شود كه به خاطر يك اشتباه شخصيت شيخ اعظم را ناديده گرفت. او در بعضى مسائل نفهميده باشد، باز مرجع ماست.

اما همان طور كه تا اين جا ديديم همه كلام او اشتباه است حتى يك جمله صحيح (بل: يك كلمه صحيح) در سخنان او نيست. زيرا اگر او كلمه «خدا» را  هم گويد، خداى موهوم و ساختگى است كه با تخيلاتش ساخته است. و هر چه در اين كتاب پيش برويد فضاحت پشت فضاحت ديده مى شود،