مباحثه علمى و فنّى در حديث

مباحثه علمى و فنّى در حديث

كشف و شهود

در فقه معيار، قاعده و  قانون هاى زيادى به كار مى بريم تا مثلا يك حكم فقهى بزرگ مانند «قصاص» و يا يك حكم كوچك فقهى مانند شستن ظروف و يا دو ضربه بودن تيمم يا يك ضربه بودن آن را صادر كنيم.

اين قوانين و معيارها آن قدر براى ما مهم و دقت در آن ها ارزشمند و حياتى است كه سه علم خاص ايجاد كرده ايم:

1 ـ علم «اصول فقه» : اين علم آن قدر پردامنه و پيچيده است كه دست يابى به تخصص در آن از همه علوم حوزوى مشكل تر است. علم اصول (خواه مباحث الفاظ و خواه مباحث حجت آن) همه به محور «حديث» مى چرخد وقتى مى توانيم به برائت و استصحاب تمسك كنيم كه تكليف مسئله در عرصه حديث روشن شده باشد.

2 ـ قواعد فقيه:كه امروز توسعه يافته به صورت كاملا يك علم در آمده است كه تخصص در آن شانه به شانه تخصص در علم اصول مى زند.

3 ـ علم رجال: رجال شناسى و تخصص در بيوگرافى آن همه شخصيت هاكه در سند هزاران حديث آمده اند و نيز تخصص در معيارهاى رد يا قبول يك شخصيت و تعيين طبقات تاريخى آن ها و… علمى است بس دقيق و بس وسيع.

بايد زحمت طاقت فرساى اين علوم را متحمل شويم سپس يك حكم را در تيمم صادركنيم. اما در اصول دين، در الهيات، در معرفت خدا و كار خدا، در شناخت رابطه خدا با خلق، توحيد، نبوت، امامت، ولايت تشريعى، ولايت تكوينى، روح، جسم بزرخى، معاد و جسمانى بودن يا مثالى بودن معاد، خلقت بهشت و دوزخ و… هر حديث جعلى بى سند را بى معيار و قاعده مى پذيريم، اين چه غفلت است؟!

چه شده است  تيمم بر توحيد رجحان يافته است؟ چرا تيمم از الهيات برتر شده است؟ آيا آورنده قرآن  اجازه داده است در الهيات از ارسطو و جوكيان هندى پيروى كنيم اما در ازدواج اين اجازه را نداده است؟ چرا مسائل ازدواج از مسئله الهيات مهمتر شده است؟ در تيمم اجازه نداده اند بدون تحمل زحمات علوم فوق و بدون تخصص در آن ها حرفى بزنيم اما در مسائل اصول دين مجاز كرده اند از هر كس  و ناكسى پيروى كنيم.؟!؟!؟!

مگر ننگ است، مگر عار است كه اعتراف كنيم متون تفسيرى كه براى قرآن نوشته شده فاقد ارزش لازم هستند. ننگ و عار اين است كه حتى يك تفسير با اصول و معيارى كه در تيمم به كار مى بريم (و بايد ببريم) ننوشته ايم، هر حديث، هر نظريه از هر كسى را ارزش داده ايم، وهب بن منبه يهودى، قتاده، عكرمه، سدى و هر فرد غير مسؤل و بى سواد ديگر. بعضى ها در جواب مى گويند: براى الهيات و تفسير به قدر كافى حديث نداريم.

 

اولا: كى براى الهيات  به متون مراجعه كرديم و با كم بود حديث روبه رو شديم اين قبيل حديث هاى ما در خلال مجلدات مانده و مجلدات شان در قفسه خاك مى خورد. مگر مشغله تفسير پردازى در بستر تفسير غير شيعى و مشغله الهيات پردازى ارسطوئى و جوكياتى اجازه مى دهد كه به احاديث شيعه پرداخته شود.؟! مگر اصلا به ياد مان مى آيد كه بايد به تفسير شيعى و معيارهاى شيعى بپردازيم؟!

 

اساسا چنين نيازى را احساس نمى كنيم تا چه رسد قدمى به سوى آن برداريم. واگر چنين است و كمبود هست (كه چنين نيست) چرا اين همه هجمه و يورش برعليه بحارالانوار مى شود كه چرا احاديث ضعيف در آن هست مگر بحار در الهيات و تفسيريات بحث نمى كند؟! درحالى كه بحار همه احاديث صحيح و حسن و مقبول را آورده است حديث هاى ضعيف هم دارد و بايد مى داشت زيرا بحار عنوان «منبع» را هم دارد پس موظف است حديث ضعيف را نيز جمع كند.

 

ثانياً: آيه قرآن كه ندا در مى دهد «اليوم اكملت لكم دينكم» چيست؟ كه در غدير طنين انداز شد، مگر غير از اين است كه قرآن و اهل بيت(عليه السلام) براى شما كافى اند؟ آيا (نعوذبالله) اين آيه لغو است؟ كه نتيجه اش دست گدائى به سوى جوكيات هندى و ارسطوئيات يونانى باشد؟.

 

شگفت است: از جانبى بحار و مجلسى سخت تحت فشاراند و بى رحمانه بل ناجوانمردانه كوبيده مى شوند كه مثلا حديث هاى ضعيفى هم در بحار هست از طرف ديگر هر حديث جعلى را درباره تصوف و اين خرافه گرائى نوين نه تنها بى چون و چرا مى پذيريم كه راحت الحلقومش كرده ايم.

 

همگان مى دانند امروز دفاع از بحار و مجلسى كار مشكلى است زيرا همه در مقابل بحار اهل قاعده، اهل قانون، متخصص در علم رجال، سندشناسى، متخصص در «محتواشناسى»، «اهل تعادل و تراجيح»، اهل تشخيص حديث صحيح از حديث حسن، حديث مرسل، مضمر و متخصص در علم «اصول فقه» و «علم رجال» مى شوند كه آهاى بيائيد بحارالانوار (اين درياى گوهرها و اين دايرة المعارف عظيم شيعى) چهار تا حديث ضعيف هم دارد. امّا نوبت كه به متون تصوف مى رسد، وقتى احساسات دينى (!)مان در معجزه سازى و خيال پردازى، گل مى كند هر حديث جعلى را كوركورانه مى پذيريم كافى است يك عبارت عربى باشد و يك آهنگ «قصارى» داشته و شبيه كلمات قصار يا شبيه ضرب المثل هاى مردمى باشد.اين همه هياهو و غوغاهاى تبليغى بر عليه بحار و مجلسى براى آن است كه انگيزه مجلسى در نوشتن بحار، اثبات عدم نياز شيعه به يونان و هند، است و اساساً مجلدات صد و ده گانه بحار براى رد آن دواست.

 

در متون تصوف و عرفان اصطلاحى، آن قدر از حديث هاى جعلى و بى مدرك و ضعيف استفاده شده كه كمتر و به ندرت مى توان يك حديث كاملا صحيح يافت، متونى كه موضوع بحث شان الهيات است.

 

اما صوفيان قديم و صوفيان نوين دليل محكم و برهان قاطع براى اين كارشان دارند. اگر كسى بگويد فلان حديث كه محى الدين به آن تمسك كرده بى سند است، جعلى است. فوراً جواب مى شنود كه شيخ اكبر با كشف و شهودش صحت اين حديث را دريافته است.

 

اولا:  كشف و شهود (آن هم به فرض صحت كشف، به فرض صحت ادعاى شخص) يك امر كاملا شخصى است و براى ديگران نه تنها مسؤليتى نمى آورد بل هيچ ارزش عقيدتى ندارد. و اين اصل اجماعى مسلمانان متخصص در علم شناخت شناسى است.

 

ثانياً: جناب كاشف و شهود كننده چرا هميشه صحت حديث هاى بى سند و جعلى را كشف مى كند چرا حديث هاى صحيح به افتخار كشف او نائل نمى شوند؟!؟!

 

ثالثاً: در متن همين كتاب خواهيم ديد كه كشف و شهود حضرات چيست و چگونه است، محى الدين كه به معراج رفته و از همه گوشه هاى جهان هستى ديدن بل بازرسى كرده پس از مراجعت از آسمان ها دودستى به هيئت ارسطوئى و بطلميوسى چسبيده است و مطابق حديث جعلى «لبن» علم اعطائى خدا را ميان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و عمر بن خطاب تقسيم مى كند:

 

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: در خواب ديدم كه ظرف شيرى به من داده شد از آن خوردم و بقيه را به عمر دادم خورد و آن شير را به علم تعبير كردم.

 

يا مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) جانشينى براى خود تعيين نكرد. و نويسنده شرح فارسى در پاورقى با دست و پاچگى و با هزار احتياط آن را رد مى كند كه: در اين مورد كشف شيخ اكبر بر اساس ذهنيت او بوده است.

 

اين چه كشف و شهود است كه شهپر پروازش در هر آسمانى توان پرواز دارد اما در كشف وصايت، خلافت و جانشينى على(عليه السلام) فلج مى شود؟! چرا دستگاه كشف محى الدين هميشه با دستگاه تبليغاتى دربار معاويه هم آهنگ است و محصولات آن را تاييد مى كند با وجود سروده «لاميه» حضرت ابوطالب در ماجراى توسل او به حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)براى آمدن باران، كه مشركين قريش (حتى ابوجهل) نيز هرگز آن را انكار نكردند، جناب محى الدين در قرن هفتم هجرى از نو با كشف و شهودش كفر ابوطالب را كشف مى كند. اين كشف كشكى است كه به درد معاويه و فرقه ناصبيه و ساير دشمنان اهل بيت(عليه السلام)مى خورد و نشان از ماهيت ساير كشفيات او مى دهد.

 

او مى گويد «فصوص را پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خواب به من داده است» كتابى كه جريان عمومى اش بر عليه قرآن و اهل بيت(عليه السلام)است و در جريان خصوصى اش فحشنامه به ابوطالب و آل ابوطالب (نعوذبالله) است.

 

چرا در طول 1400 سال رودخانه كشف و شهود حضرات توفنده جريان دارد اما يك كشف شان به نفع آل رسول(صلى الله عليه وآله) نبوده و نيست؟!!!درست است كشف و شهودشان كه ده ها مورد از اين گونه كشف ها را در اين كتاب ملاحظه خواهيد كرد، معصوم و محفوظ از خطاست حتى يك بار به نفع اهل بيت(عليه السلام) اشتباه هم نكردند.

 

كاشفى كه اعماق جان جهان و هستى را كشف مى كند اما نمى داند كه در قرآن مراد از فرعون مصر، «ملك مصر» و «عزيز مصر» چيست و كيست و چه فرقى ميان اين الفاظ و كاربردشان هست، كشفش چه ماهيتى دارد؟

 

حديث قدسى: عبارت زيباى «حديث قدسى» نقش بس موثرى در پيش برد اهداف صوفيان قديم و صوفيان نوين داشته و دارد. مردم با شنيدن اين عبارت زيبا گمان مى كنند كه بهترين و محكم ترين و مستندترين حديث را مى شنوند. حتى اگر يك واعظ غير صوفى عنوان حديث قدسى را در بالاى منبر يا پشت تريبون به زبان بياورد عملا به يكى از قواعد «فن خطابه» عمل كرده و از آن بهره جسته است، نه از حديثى كه «دليل» است.

 

علاوه بر تاثير اين عبارت در خودآگاه مردمى، در ناخود آگاه اهل علم نيز تاثير مى گذارد.

 

حديث قدسى چيست؟: قرآن كلام خداست و حديث كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و در اعتقاد شيعه كلام امام نيز عين كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. اما اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك سخن را از قول خدا نقل كند اين منقول را حديث قدسى مى نامند.

 

و به عبارت ديگر: كلام خدا به دو صورت به ما رسيده است: قرآن و حديث قدسى.

 

آن سخنانى كه خداوند به رسول گفته اما جزئى از قرآن محسوب نمى شوند، حديث قدسى است. در حديث قدسى خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقش راوى را دارد، مانند حديث «سلسلة الذهب» : امام رضا(عليه السلام) فرمود: شنيدم از پدرم او نيز از پدرش و او نيز از پدرش….از على(عليه السلام) او نيز از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: خداوند فرمود: كلمة لااله الّا اللّه حصنى فمن دخل حصنى اَمِن من عذابى.

 

آن چه به شرح رفت حقيقت حديث قدسى است اما واقعيت آن، يعنى در عينيت وقوع خارجى، از اين نوع حديث چند تا داريم؟ و چقدرشان مستند است و از ميان مستندها چقدرشان قابل قبول و چقدرشان مردود است ؟ـ؟ در منابع حديثى سنّى و شيعى تعداد احاديث قدسى خيلى كم و بس نادر است و شايد تنها حديث قدسى مورد اجماع مسلمين (شيعه و سنى) فقط همين حديث سلسلة الذهب باشد، و بقيه يا اگر از نظر سنى صحيح باشد از نظر شيعه مردود است و يا اگر از نظر شيعه صحيح باشد سنيان رد مى كنند و يا مورد خدشه فلان متخصص سنى يا شيعى قرار گرفته است.

 

اما منابع تصوف قديم و نوين پر است از احاديث قدسى ادعائى، در موارد زيادى براى ادعاهاى بى دليل شان فوراً يك حديث قدسى آورده اند كه معمولا با لفظ «يابن آدم» يا «عبدى» يا «انا» شروع مى شوند.

 

به اصطلاح عوام حديث قدسى «نون دونى» تصوف است معدنى كه هر چه مصرف مى كنند تمامى ندارد. در همين كتاب نمونه هايى را خواهيم ديد.

 

خضر: يكى از مستندات كار ساز صوفيان حضرت خضر است اگر در محفلى «اقتضاى حال مجلس و مخاطبين» ايجاب كند كه منبع و استنادى براى  سخن آورده شود اما مدرك حديثى وجود نداشته باشد فورا «ملاقات با خضر» و اخذ مطلب از او به ميان مى آيد. حال برو خضر را پيدا كن و حقيقت مسئله را تحقيق كن.

 

خواب: مدرك و مستند ديگر تصوف، خواب است. خواب ديدن در مواردى با واقعيت مصادف مى شود و در اكثر موارد مصداق «اضغاث احلام» مى شود.

 

اما صحيح ترين وصادق ترين رؤيا فاقد «حجيت» است اجماعاً، نه فقط اجماع شيعه و نه اجماع سنى و شيعه و نه اجماع اهل اديان بلكه اجماع، جميع بشريت در طول تاريخ و در عرض جغرافى دنيا، حتى خود صوفيان. اگر صوفى اى مدعى شود كه در خواب ديده است كه صوفى ديگر يك سكه طلا به او بدهكار است آيا مى تواند سكه را از او مطالبه نمايدـ؟

 

چيزى كه در اثبات حقانيت يك حق به مقدار يك سكه ارزش و اعتبار ندارد در اثبات اصول توحيد ومسائل مربوط به الهيات، نبوت و معاد برهان قاطع مى شود!؟!

 

گفته بود جان نيست كه بدهم اين آقا مال مى خواهد، اين جا هم: دين نيست كه بدهم اين آقا مال مى خواهد. يعنى دادن جان آسان اما دادن مال دشوار است، دادن دين آسان اما دادن سكه سخت است.

 

اخيراً بعضى از دست اندركاران «درس اخلاق» نيز پشت سر هم به خواب متمسك مى شوند در حدى كه به راستى شور قضيه در آمده است. اوضاع خيلى بلبشو و قرو قاطى شده است بينش و سنجش و عقلانيت  شيعى در اين وسط گم شده است.

 

صوفيان قديم و نوين براى اين كه اين ابزار كار ساز را در انحصار خود داشته باشند، شرايطى را براى كسى كه خواب مى بيند تعيين كرده اند. «رؤياى هر كسى صادقه نيست». اين به خاطر آن است كه در مقام تعارض راه نجاتى داشته باشند اگر كسى مدعى باشد كه در خواب ديده است همه ى افاضات جناب مرشد نادرست است. آيا به خواب خودش ترتيب اثر دهد يا به خواب هاى مرشد؟ـ؟. در اين قبيل موارد بايد به «اصل» «اصالت صحت خواب مرشد» و «اصالت بطلان خواب خود» متمسك شود.

 

در حالى كه مطابق نص قرآن هر كسى مى تواند رؤياى صادقه داشته باشد از يوسف پيامبر گرفته تا ملك مصر، آن پيامبر معصوم خداست و اين شاه ظالم و غاصب كه يوسف در زندان اوست.

 

اينك مستندات و متمسكات تصوف:

 

1ـ تاويل به راى آيات قرآن.ـ برخى از مسائل اين گونه حل مى شود.

 

2ـ تاويل به راى حديث هاى صحيح معدود.ـ برخى ديگر نيز اين چنين حل مى شود.

 

3ـ تمسك به احاديث ضعيف.ـ برخى مسائل (فراموش نشود مسائل اصول دين و الهيات است) نيز بدين صورت حل مى گردد.

 

4ـ استناد به احاديث بى سند.                                                                                      

 

5ـ تمسك به احاديث جعلى.                                                                                         

 

6ـ استفاده از عنوان «حديث قدس» براى مجعولات.                                                                                               

 

7ـ استفاده از عنوان «خضر» و ملاقات و دريافت مطلب از او.                                                             

 

8ـ تمسك و استناد به خواب و رؤيا.                                                                                             

 

خيمه ى تصوف با اين «اوتاد ثمانيه» بر پا مى شود اوتادى كه حق نداريم يك مسئله از مسائل تيمم را با آن ها بر پا داريم.