ليبرال هاى ضد ليبراليسم

ليبرال هاى ضد ليبراليسم:

ليبراليسم دو نوع است:

1 ـ ليبراليسم مغزى.

2 ـ ليبراليسم قلبى.

اين دو در «منشاء» و چگونگى ناشى شدن با هم فرق دارند. اما در مرحله ثمردهى وقتى كه  به بار مى نشينند دود هردو در پشت بام جامعه، از يك دودكش بيرون مى آيد. هر دو به «شناخت غلط» در «هستى شناسى»  و حذف اخلاق و دستكم تسامح در اخلاقيات (پايمال كردن شريعت) و… مى رسند.

فرق ديگر: ليبراليسم عقل  نكرائى و عقلانيت ويل دورانت ها، ماكياولى و پاراتوئى به «عمل گرائى» ويليام جميز امريكائى منجر مى شود  كه  به قول اشپنگلر در اثر تورّم كميت ها، منفجر خواهد شد و اينك دارد مى شود.

ليكن ليبراليسم تصوفى، در اثر آماسيدن بادكنكى، در حمله مغول منفجر گشت.

وصوفى گرائى ما كه تازه شروع شده و دارد بر حوزه و دانشگاه مسلط مى شود و در ميان عوام نيز جا باز مى كند اميد است دست از سر شيعه بر دارد، و گرنه، نه يك اصل سالم در اصول دين و نه يك فرع سالمى در شريعت باقى خواهد گذاشت.

اعتراف عملى به وحدت دود كش:

عقل گرائى فلسفه مشاء كه هيچ ارزشى به قلب نمى داد، و قلب گرائى تصوف كه هيچ ارزشى به عقل گرائى نمى داد، زمانى عملا به وحدت رسيدند، و اعلام كردند ما از اصل و اساس يك انديشه وروش و سبك و احد هستيم.

اولين كسى كه در اين ميدان قدم نهاد  محى الدين بن عربى است او درب اين مسئله را باز كرد و در عين پرداختن به تصوف و ادعاى كشف و شهود و اصالت دادن به قلب، احترام مشائيان و استدلال عقلى را محترم شمرد (595). اين نزديكى دو جريان متضاد به تدريج پيش مى رفت كه ملا صدرا در حوالى 1100 كمر همت به «وحدت بخشى» به اين دو روش متضاد، بل جمع اين دو متناقضين پرداخت. او به نظر خودش نه تنها دود كش و لوله آن را بل اساس دو اجاق را يكى كرد و نامش را «آشتى ميان فلسفه و تصوف» گذاشت.

در تاريخ بشر دو آشتى رخ داده است كه در نوع خود نمونه سوم ندارد، يكى آشتى مذكور و ديگرى آشتى ميان مسيحيان و يهودان. مسيحيان براى از بين بردن مسلمانان به تدريج با يهوديان آشتى مى كردند تا منجر شد بر اين كه پاپ رهبر كاتوليك ها و به اصطلاح رهبر سر سخت ترين مسيحيت اروپا، رسما اعلام كرد كه عيسى را يهودان نكشته اند. اين يعنى پا گذاشتن روى اصل مسلم دين مسيحيت و انكار نصوص انجيل و غلط دانستن اين بخش از انجيل ها.

و آشتى ميان فلسفه ارسطوئى مشائى با تصوف نيز عملا در بر اندازى انديشه ناب شيعى جريان دارد. آن بر عليه اسلام و اين بر عليه تشيع، گرچه تصوف گرايان شيعه گمان مى كنند كه دارند به شيعه خدمت مى كنند (يحسبون انّهم يُحسبون صنعاً) و خيال مى كنند دارند نواقص و خلاءهاى انديشه و عقايد شيعه را به وسيله ارسطوئيات و خيالات صوفيانه ترميم مى نمايند. چه خدمتى بزرگتر از اين به شيعه!؟!

محى الدين تنها باب اتحاد ارسطوئيات و تصوف را بازكرده بود، ملا صدرا «عنصر سوم» را هم به آن افزود و تشيع را به عنوان عنصر سوم در آن وارد كرد. و التقاط را داراى سه عنصر كرد. و به اين مسلك بيش از پيش ماهيت ضد شيعى داد. اى كاش مى گذاشتند ارسطوئيات در جاى گاه خود بماند و به عقول عشره متخذ از الهه هاى يونانى بسنده كند.

همان طور كه هر اهل علم و هر محققى به روشنى مى بيند كه مكتب ابن سينا هر چه هست دستكم از تناقض هاى درشت و فراز، در امان است. اما حكمت متعاليه صدرا پر از تناقضات اساسى است به حدى كه با همه سعى و كوشش پيروان در توجيه و پوشانيدن اين تناقض ها، باز اين «دم خروس»ها، همچنان قسم هاى حضرت عباسى را بى تاثير مى كنند. اگر پرده اى ضخيم از ابرهاى خيالى آسمان خيال، و يا گليمى پر پشت از تارهاى عنكبوتان جهان بافته شود و روى تناقضات كشيده شود، باز قسمت هائى از اين دم ها نمايان خواهد ماند.

مكتب متعادل (مكتب شيعه) هم فلسفه دارد و هم فقه و حقوق. چرا جريان هاى تصوف و نيز بينش ملاصدرا نمى توانند به شريعت عمل كنند؟ و هر دو جز ليبراليسم راه ديگرى ندارند؟ به دليل همين تك بعدى بودن و روش «تك كار كردن». تك بعدى بودن و تك كار كردنى كه عنصر اصلى بل پايگاه اصلى و ماهيت اصلى اين دو روش است، و جمع آن ها نيز درست مانند كنار هم گذاشتن دو موتور است كه هرگز به مثابه يك موتور تعاةل واحد، نخواهند شد.

شگفت است ليبرال هاى اين چنينى (پيروان ملاصدرا) چرا و چگونه با آقاى سروش ليبراليست، درگير مى شوند و همه نيروهاى خودشان را براى از ميدان خارج كردن او به كار مى برند؟! چرا با فيلم «نوبت عاشقى» مخملباف مخالفت مى كنند؟! آيا فيلم مذكور خيلى بيشتر و شديدتر با فقه و اخلاق تضاد دارد يا گفتار ملاصدرا كه ثمره مكتب او و نتيجه لاينفك اصول انديشه اوست؟!ـ؟! كه مى گويد: بهره مندى از زيبا رويان و پسران امرد، لازم است.

استاد بزرگوار و گرامى اى مى فرمود: اگر نبود حاشيه حاجى سبزوارى كه به اين فصل از اسفار نوشته، مى توانستيم اين فصل از كلام صدرا را توجيه كنيم اما سبزوارى كار را خراب كرده است.

فرمايش ايشان از تلويزيون پخش مى شد كه صحنه يك ميز گرد را نشان مى داد.

اما سبزوارى بهتر از استاد به جان مسئله توجه كرده است او مى داند كه جريان حكمت متعاليه از آغاز تا به انجام با اقتضاى قهرى و ضرورى، فصل مذكور را مى طلبد حذف اين فصل از اسفار، موجب خلل و نقص بزرگى در حكمت متعاليه مى شود و اين حكمت متعاليه بدون جواز هم جنس گرائى دچار كاستى عظيم و غلط درشت، مى گردد.

همين استاد بزرگوار در محافل تدريسى خود مكرر فرموده است: دعا دو بخش دارد بخش اول «نياز» و بخش دوم «ناز» است كه بنده در حضور خدايش ناز مى كند.

فلسفه يا مكتبى كه «ناز» يكى از اصول آن باشد آن هم ناز با خدا و بر خدا، آيا مى شود «رابطه نازى» را در روابط افراد با همديگر (اعم از مذكر با مذكر، مونث با مونث و مونث با مذكر) حذف كرد؟! يا آن را در جائى و مورد خاصى روا و در مورد خاص ديگر ناروا دانست؟! اهل انديشه و فلسفه مى دانند كه چنين كارى و چنين تفكيكى اگر در نظر عوام ممكن باشد از نظر يك فيلسوف امرى محال و قول به صحت تناقض است. البته اگر فيلسوف دچار بيمارى انديشه نباشد.

مگر جامعه سوئد (كه 8 مليون جمعيت دارد و دست كم يك پنجم  افرادش رسماً همجنس باز است) همين طورى و بدون استدلال، و به اصطلاح بدون توجيه فلسفى، اين گونه گرايش هارا روا دانسته است؟ آنان براى اين كارشان پايگاه انديشه اى و فلسفىـ البته تبيين شده تر و روشن تر از ارسطوئيان صدرائىـ دارند و همين طور كمونيسم جنسى اروپا مبتنى بر فلسفه اى است كه ليبرالسيم ناميده مى شود.

وقتى كه دود فلسفه صدرائى و دود ليبراليسم غربى بالاخره از يك دودكش خارج مى شود، چرا با غربيان شكرآب شان مى شود؟ اگر آنان مى گفتند همين كمونيسم جنسى از اصول (يادستكم از اصول رتبه دوم) مسيحيت است آن وقت لابد آنان را رد نمى كردند.

فرق ميان اينان و آنان در اين است كه آنان جواز كمونيسم جنسى را به عيسى(عليه السلام) و انجيل منسوب نكرده اند اما اينان آن را از مقتضيات اساسى دين شان دانستند. اما اين قبيل تفاوتها نبايد موجب شود كه اينان ليبرال هاى غربى انديش را با اتهامات ليبراليسم از صحنه خارج كنند. زيرا اين، دليل عدم صداقت در مورد دوست هم مرام و هم عقيده است.

آن آقائى كه در روزنامه نوشت «همجنس گرائى مردود است اما نبايد ممنوع شود» كه حضرات بر او شوريدند آيا سخن او بهتر از سخن ملاصدرا نيست؟ او مى گويد «مردود است»، ملاصدرا مى گويد «لازم است» او گفته بود «نبايد ممنوع شود»، صدرا مى گويد «بايد ترويج شود» و سخت تاسف مى خورد كه مردمان نادان ارزش اين بهره مندى را نمى دانند. و طرفدارش مى گويد: آنان كه با اين سخن صدرا مخالف اند زيبا شناس نيستند.

اين مسئله يكى از ثمره هاى مشترك ليبراليسم غربى و ليبراليسم صدرائى است اين دو مسلك در اصل و اساس و در پايه اى ترين پايه ليبراليسم، يعنى «اصالة فرد» يكى هستند[1] و در روح و جان فلسفه شان، وحدت دارند. خانه از بن و بيخ ويران است خواجه در فكر نقش ايوان حكمت متعاليه است.



[1]ـ رجوع [1]ـ رجوع كنيد: نقد مبانى حكمت متعاليه.