قلم و بيان ليبرالى، قلم و بيان مكتبى

قلم و بيان ليبرالى، قلم و بيان مكتبى

معروف است كه نافذترين قلم، قلم ويل دورانت امريكائى نويسنده «تاريخ تمدن» است، گفته اند «او واقعيات تاريخى را مى نويسد اما مخاطب او در مسيرى قرار مى گيرد، كه او مى خواهد» يا «كلمات در دست او به معانى خود به كار مى روند، اما معانى ديگر را در مغز خواننده مى كارند». از باب مثال: او در مورد اسلام سخنى كه براى يك خواننده مسلمان خوش آيند نباشد، نمى نويسد. ليكن مخاطب مسلمان او، در پايان مطالعه، ديگر آن مسلمان نيست كه پيش تر بود.

اين سمبل اعلاى يك سبك ليبرالى و قلم ليبرالى است، هنر است كه خواسته خود را در اعماق روح مخاطب نفوذ مى دهد، شخصيت او را عوض مى كند. قوى با قدرت و بدون هر گونه عجز و ضعف. پس بهتر است هر كسى كه قلم به دست مى گيرد سعى كند حتى الامكان مانند او يا شبيه او بنويسد و دست كم مثل او جهت گيرى كند. چنان كه خيلى ها نيز سبك او را سرمشق خود قرار داده اند.

اما يك فرد مكتبى (خواه پيرو مكتب اسلام باشد و خواه هر مكتب ديگر، مثلا يك فرد ماركسيست) نمى تواند از اين سبك استفاده كند حتى اگر به ميزان ويل دورانت براى اين كار استعداد داشته باشد. زيرا يك نويسنده مكتبى يا مبلغ مكتب است يا مدافع آن و يا مربى است و يا هر سه:

1 ـ مبلغ مكتب: كسى كه درصدد تبليغ اصول يا فروع و يا فرعى از فروع مكتب خود است نمى تواند ازناخودآگاه مخاطب خود استفاده كند. زيرا اين كار براى او «نقض غرض» است او در صدد آگاه كردن است نه به خواب بردن مخاطب، او بايد ابتدا مخاطب خود را بيدار، متوجه بل حساس كند تا به طور ناقدانه به سخن او گوش دهد. مبلغ يك مكتب، مدرس است. تبليغ او درس است و معلم در تدريس با خود آگاه مخاطب كار دارد نه با ناخود آگاه او.

براى يك هنرمند، ناخود آگاه مخاطب اولويت دارد، و براى يك مدرس، خود آگاه مخاطب، اين بدان معنى نيست كه معلم بايد از هنر بهره نگيرد بل برعكس، معلمى قبل از آن كه يك كار علمى باشد يك كار هنرى است معلمى كه از توان هنرى بى بهره باشد بهتر است دنبال كار ديگر برود. ليكن هنر معلم در اين است كه هم حواس مخاطب را به مطلب حساس كند و هم شخصيت او را به عرصه خود آگاهش بكشاند و در نفوذ دادن مطلب به همان ضمير خود آگاه او، هنرمند باشد.

به طورى كه در تدوين علمى، تدريس و تعليم علمى، ليبرال ترين معلم ناچار است مطلبش را به خود آگاه مخاطب بدهد. آثار غربيان در اين موضوع بر سه گونه است: متون كاملا علمى كه صرفاً با هدف علمى تدوين شده است. متونى كه به هيچ وجه هدف علمى در آن ها نيست، و متونى كه آميزه اى از هر دو هدف را دارد. تاريخ تمدن ويل دورانت از نوع دوم است كه ظاهرش يك كار تحقيقى علمى است ليكن هدف آن ياد دادن نيست بل تعويض شخصيت خواننده است. خواه خواننده يك شخص اروپائى باشد و خواه يك فرد شرقى. خواه پير و يك دين باشد و خواه نباشد. هدف مكتب زدائى و ليبرال سازى است.

2 ـ مدافع: وقتى يك فرد مكتبى در صدد دفاع از مكتب بر مى آيد كه چيزى (اصلى، فرعى) از مكتب حذف شود، يا چيزى بر آن افزوده شود، و يا نه حذفى رخ دهد و نه افزايش بل تحريف در اصلى يا در فرعى از فروع رخ دهد.

يك مدافع نه تنها به بيدار كردن و آماده كردن ضمير خود آگاه مخاطب، نيازمند است (كه در مورد بالا بيان شد) علاوه بر آن بايد بكوشد آن اصل نفوذى يا فرع نفوذى را هر چه روشن تر و فرازتر معلوم كند و معايب و اشكالات و خطرات آن را توضيح دهد. سپس به رد آن بپردازد. در اين كار ممكن است مخاطب خيلى حوصله اين برنامه را نداشته باشد، و اين بزرگ مشكل نويسنده يا گوينده مكتبى است. كه يك نويسنده يا گوينده ليبرال اين مشكل را به هيچ وجه ندارد.

انسان مسئول ترين موجود جهان است، در عين حال مسئوليت گريزترين موجود است. اين است كه يك مباحثه علمى يك ساعته، او را خسته ميكند اما گپ چهار ساعته برايش دلنشين است. به همين دليل اهل مكتب و غير اهل مكتب همگى عقيده دارند كه كودك را بايد غير مستقيم تربيت كرد، به طورى كه در حين عمل تربيت، بايد احساس نكند كه از اين سخن مسئوليتى متوجه او مى شود، و گرنه، برنامه تربيتى نتيجه معكوس خواهد داد.

اما آن چه در اين جا موضوع بحث است تربيت كودك نيست بل دفاع از مكتب است، دفاع علمى. شخص مدافع اگر هنرمند باشد هنرش را بايد در ايجاد تحمل در مخاطب به كار گيرد، نه در خوابانيدن او و القاء مطلب به ناخود آگاه او. زيرا آن چه براى يك مكتب از هر چيز بيش تر مضر است همان ناخود آگاه افراد است. اساساً مكتب كارى جز كشانيدن ناخود آگاه ها به خود آگاه ها، ندارد.

گاهى يك مدافع خطر را مشاهده مى كند، بديهى است خطر هر چه مخرب تر باشد، به بيدار باش شديدترى نياز دارد. و از جانب ديگر هر چه مخاطب كم توجه تر باشد باز به بيدار باش و آژير قوى تر نياز دارد. براى چنين مدافعى نبايد ايراد گرفت كه چرا ولتاژ آژير زياد است، بايد در اصل موضوع، كار او را بررسى كرد. اگر واقعاً خطر مخرب بوده، پس كار او صحيح بوده است. و اگر بى توجهى مخاطب نيز شديد بوده، پس كار او از دو جانب صحيح بوده است. و اگرنه خطرى در بين بوده و نه مخاطب نسبت به آن كم توجه بوده، دراين صورت اساس كار او لغو و بيهوده بوده است. و اگر خطرى بوده اما نه به حدى كه اين مدافع به نظر آورده است. در اين صورت باز كارش مورد اشكال است. و الاّ او به وظيفه اش عمل كرده، و اگر نمى كرد بايد مورد نكوهش قرار مى گرفت. «ما على المحسنين من سبيل».

3 ـ مربى مكتبى: مربى مكتبى اگر در مقام تربيت كودكان است مى تواند و در مواردى بايد از ناخود آگاه كودك بهره گيرد. اما نه در حدى كه زمينه ذهنى و شخصيتى او را طورى قالب گيرى كند كه او در آينده نيز نتواند موضع گيرى هاى خود را بر اساس تفكر و انديشه، برگزيند. بر فرض مى توانيم همين امروز همه كودكان جامعه را طورى با بهره جوئى از القائات به ناخود آگاه شان، به بار آوريم كه در آينده نيز همان مسلمان باشند كه ما مى خواهيم ليكن مسلمان قالبى و فاقد انديشه و تفكر. اين گونه مسلمان در عين مسلمان بودن مشمول آيه «صم بكم و هم لا يسمعون»  است و مورد نكوهش بل مورد بيزارى اسلام است.

و اگر مربى مكتب با افراد بزرگ مخاطبه مى كند، به هيچ وجه نبايد از ناخود آگاه او استفاده كند. زيرا اين اولا مصداق آيه بالا است. ثانياً «غشّ» هم هست. و مكتب عضو يا طرفدار نا آگاه را نمى خواهد.

ليبراليسم در همه موارد بالا درست برعكس مكتب است. يك ليبرال اگر موارد بالا را رعايت كند اشتباه كرده است. و گاهى برخى ها مى گويند: راديو اسرائيل را ببينيد با شيرين ترين بيان و با شيواترين سبك سخن مى گويد، اگر بخواهد كينه و دشمنى هم بكند، باز در بيان شيوا و شيرين، ادا مى كند. اما برخى گويندگان ما، برخى نويسندگان ما، برخى مسئولين ما شيوه بيان شان عنصرى از حمله دارد. اينان توجه نمى كنند دزدان و سارقان هميشه از سيم خاردار خوش شان نمى آيد، اما صاحب مال چاره اى ندارد و بايد از سيم خاردار استفاده كند.

فرق مكتب و ليبراليسم در اين است كه مكتب، هم دافعه دارد و هم جاذبه و بايد داشته باشد. و اين دافعه و جاذبه در اصل مكتب بايد كاملا متعادل باشند. و در مقام دفاع بستگى به ماهيت خطر دارد. اگر مكتب دافعه نداشته باشد، ديگر مكتب نيست و عين ليبراليسم است. و معنى ليبراليسم نيز همين است.

نظر به سيطره روز افزون فرهنگ ليبراليسم، برخى از گويندگان و نويسندگان ما نيز دچار انفعال شده اند، علاوه بر تاييد سبك ليبرالى، گاهى از آن تقليد هم مى كنند. و هستند كسانى كه آن را ضرورى هم مى دانند. و توجه نمى فرمايند كه معيار معين و مشخص است. كدام قلم و بيان را بايد معيار قرار دهيم؟ قلم و بيان «ثقلين» را.سبك قرآن و اهل بيت(عليه السلام) سبك «بشير و نذير» است، هم جاذبه دارد و هم دافعه. ما نبايد اين گونه منفعل شويم، اگر دقت كنيم سرانجام اين روند به محكوم كردن قرآن مى انجامد. و الاّ در بيان و القائات به ناخود آگاه، ابليس ماهرتر از ويل دورانت است.

مگر مى خواهيم 41 مورد «لعن» را كه در قرآن آمده است انكار كنيم؟ علاوه بر تعبيرهاى ديگر از قبيل «قاتلهم الله» و «شلّت ايديهم» و… و همچنين در مورد سخنان اهل بيت(عليه السلام). عارف به زمان بودن، غير از تسليم شدن در برابر شرايط غلط زمان است. رعايت «اقتضاى مجلس» يا «اقتضاى مخاطب»، غير از تاييد وضعيت مجلس يا وضعيت مخاطب است.

اين 41 مورد همگى در مقام دفاع است. و همگى در مورد كسانى است كه در قبال تبيينات اسلام، تبييناتى را ارائه مى دهند اعم از منافق و ديگر مخالفين كينه ورز يا عوام فريب، كه عنصر ليبراليسم در هر دو جريان هست، بل از ضروريات آن هاست. در سنت اهل بيت، مشاهده مى شود كه در مباحثه با طرفداران اديان ديگر سعى مى كنند آن ها را به بحث و مباحثه جذب كنند و بدون دافعه با آن ها بحث مى كنند. و در اين مورد عنوان معلم به خود مى گيرند كه در بالا بحث شد. اما با اشكال تراشان درون دينى رويه ديگر دارند، ابتدا بحث مى كنند اگر معلوم شد كه مخاطب قصد روشن شدن مطلب را ندارد بل به طور دانسته انگيزه ديگر دارد، آن وقت طرد مى كنند. و غير از اين نيز راه صحيحى نيست. زيرا ليبرال بازى در چنين موارد، اساس مكتب را فاقد دفاع و متلاشى مى كند. بايد امام صادق(عليه السلام) «ابو الخطاب» را لعن كند، يا امام رضا(عليه السلام) آن تعداد از واقفيه كه عمداً و به طور دانسته راه امامت را مسدود مى كنند، لعن كند.

ليبراليسم عين طبيعت و به اصطلاح كپى  مطابق اصل است. اما مكتب تربيت است، و تربيت درست بر عليه برخى از اقتضاهاى طبيعت است. و به همين جهت هيچ مكتبى نمى تواند شعار آزادى مطلق بدهد، گرچه براى ليبراليسم هم امكان چنين شعارى نيست. مكتبى بودن سخت مشكل است. زيرا داشتن چهار چوبه نيز نبايد آزادى ها را طورى از بين ببرد كه مشوب به استبداد گردد.

مكتب تربيت است و تربيت محدود كننده طبيعت، يك تاك مو اگر به حال خود رها شود با رشد طبيعى خود خودش را از بين مى برد، اما قيچى تلخ باغبان او را از اين خود فرسائى، نجات مى دهد. قلم و بيان مكتبى گاهى تلخى آن قيچى را دارد و گاهى بايد داشته باشد.

آن ديوار معروف، كه بايد پائيد تا نه از آن طرف سقوط كرد و نه از اين طرف، مال مكتب است. و ليبراليسم فاقد اين ديوار است كه سقوط محض است. و همين پائيدن، مشكل جامعه مكتبى است.

استبداد موقوف است، تلخى بى مورد نيز موقوف. خود مكتب هم چهار چوبه خود را تعيين مى كند و هم شيرينى ها و هم تلخى هاى لازم را. آن چه مهم است پرهيز از اعمال سليقه فردى است و مقدم نداشتن منافع شخصى و آسايش فردى خود.

و بالاخره بر اساس ويژه گيهاى مكتبى بودن كه به آن ها اشاره شد، يك مكتبى نمى تواند شاعر خوب باشد يعنى گوى سبقت از ديگران ببرد. اما يك صوفى مى تواند به اوج قله شاعرى برسد. و نيز يك مكتبى نمى تواند رمان نويس برتر باشد و مقاصد خود را در لفافه رمان پيچيده و ساندويچ وار به خورد  ناخود آگاه مخاطب بدهد. مكتبى بودن هزينه دارد و اين دو هزينه از آن جمله است.

زمانى (عصر خلافت) شعر شيعى آن قدر تكامل يافته بود كه اگر مى خواستند كسى را تشويق كنند مى گفتند «ترفّض فى شعره»: مانند رافضيان شعر مى گويد. اما اين رشد در سرايش مظلوميت ها، محدويت ها، قتل عام ها و…بود و امروز هم شعر رثائى شيعه در موضوع خود، برترين است.