فيض و اراده خدا

باز سخنى در فيض و اراده خدا:

پيش تر در مبحث «فيض اقدس و فيض مقدس» گذشت. اين جا براى تكميل هر چه بيش تر آن، يك نگاه دوباره به عبارت بالا لازم است. مراد صوفيان و نيز صدرائيان امروزى، از فيض عبارت است از همين سريان وجود خدا در وجودهاى موجودات عالم، كه اگر اين سريان يك لحظه قطع شود عالم فانى شده و از بين مى رود.

فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) مى گويد: فيض عبارت است از خواست و اراده خداوند و رحمت او نه سريان وجود او در وجودهاى ديگر موجودات عالم. و اگر خداوند فيض رحمتش را از عالم قطع كند لازمه حتمى آن از بين رفتن عالم نيست به طورى كه رحمتش را از معاويه، يزيد، شمر قطع كرد و آنان زندگى كردند و در قيامت هم خواهند بود و در دوزخ نيز خالداً خواهند بود. درست است اگر خدا اراده كند عالم را نابود مى كند ولى خودش وعده فرموده كه اين اراده را نخواهد كرد و «إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» [1]. در نظر صوفيان و تصوف نو پديد صدرائى، خداوند (نعوذ باللّه) براى اداره عالم ابزارى غير از وجود خود ندارد و وجودش را ابزار حفاظت از عالم كرده، وجودش را در سرتاسر عالم گسترانيده تا بتواند عالم و اشياء عالم را حفظ و اداره كند.

فلسفه قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) مى گويد: خداوند عالم را با «كن فيكون» ايجاد كرده است. وجود عالم را ايجاد كرده، عالم وجود دارد، اشياء عالم وجود دارند. با اراده اش ايجاد كرده و با اراده اش نيز آن را اداره مى كند. وجود عالم سرايتى از وجود خدا نيست. بل وجود عالم با فعل خدا بل به محض اراده خدا، ايجاد شده است «اذا اراد ان يقول لشيىء كن فيكون» [2].

خداى صوفيان و ارسطوئيان يك خداى بيچاره و ناتوان و بس كوچك است تا وجود خود را به كار نگيرد نمى تواند كارى را بكند بل يك خداى «فعل محض»، «غيرفعال» و لميده در سرير الوهيت تماشاگر صدور اشياء از وجود خود و يا تماشاگر تموّج و تحركات وجود خود است كه هر حركت و هر موجش يك شىء از اشياء عالم است.

ميان اين حقيقت و ان فسانه *** تفاوت از زمين تا آسمان است

يكى سيمرغ و عنقاى دو هستى *** يكى نازد به تخمش ماكيان است

يكى علم است و تبيين است و دانش *** يكى وهم و خيال و بافتمان است

يكى وحى و نبوت با امامت *** يكى بر حول منقل گفتمان است

يكى بى «مى» نتاند حرف گفتن *** يكى نور المبين روح البيان است.

ادامه متن:

ـ كما انّه لو لا تلك الحقائق المعقولة الكليّة ما ظهر حكم فى الموجودات العينية: همان طور كه اگر آن حقايق معقوله كليّه، نبودند، هيچ حكمى در موجودات عينيّه خارجى، ظاهر نمى گشت.

توضيح: اين عبارت يك نگاه مجدد و برگشت است به «كليات ذهنى» كه در اوايل اين فصّ مشروحاً به آن پرداخت. و اشكالات آن در مباحث گذشته به ويژه در مبحث «بحثى در ذهنيات» به شرح رفت. در اين جا تكرار مى كند كه اگر كليات ذهنى از قبيل انسان، حيوان، ستاره، سياره، گياه، فرشته و… و… ذهنى نه خارجى يعنى مفهوم انسان، مفهوم ذهنى حيوان و مفهوم ذهنى ستاره و… نبودند چنين مى شد و چنان.

اما مسلم است زمانى موجودى به نام انسان نبود تا ذهن داشته باشد و اين مفاهيم كلى را از موجودات خارجى برداشت كرده و در ذهن جاى بدهد و اين مفاهيم وجود نداشتند اما باز افراد خارجى حيوان، گياه، ستاره، سياره و… همه وجود داشتند با همه احكامى كه امروز دارند.



[1]ـ  آل عمران،9.

[2]ـ  ياسين، 82.