فقها یا دین شناسان واقعی؟

فقها يا دين شناسان واقعى؟ـ؟

صوفيان و به پيروى از آنان، جريان ايران باستان پرست، براى اين كه دانشمندان شيعى را تك بعدى و غير متخصص نشان دهند، آنان را تنها «فقها» ناميدند. مراد شان اين است كه مخالفين تصوف فقط با فقه آشنا هستند و از اسرار توحيد و معاد چيزى نمى دانند و چنان قشرى انديش و ظاهر بين هستند كه تاب تحمل حقايق را ندارند و از جان دين بى خبرند.

اصطلاح «فقها» را طورى با لحن تحقيرآميز به كار مى برند و به سر زبان ها انداخته اند كه خواننده و مخاطب به طور ناخودآگاه تحت تاثير قرار گرفته و شخصيت همه بعدى شيخ مفيد، شيخ طوسى، و سيد مرتضى، علامه حلى و هزاران عالم ديگر را اساسا فراموش مى كند و در  ذهنش تنها صوفيان در يك طرف و گروهى فقيه صرفا متخصص در فقه در طرف ديگر، باقى مى ماند.

لحن مظلوم نمايانه و بيان ليبرالانه با «ناخود آگاه» مخاطب سر و كار دارد. «القاء به ناخود آگاه» هنرى است گوئى كه ويل دورانت امريكائى در مكتب اينان اين هنر «القاء» را به دست آورده است. به عبارت زير توجه فرمائيد:

 «اين مرد بزرگ (عفيف الدين) از مضافات تونس (مغرب عربى) است وى نيز مانند بسيارى از عارفان گرفتار متفقهان متقشف شد و سر انجام نيز او را تكفير كردند. آن عارف بزرگ لابد مى پنداشت همه جا مانند قونيه اظهار عقيده آزاد است… همه احفاد شيخ زاهد گيلانى از جمله حزين لاهيجى را همين گونه كسان از اصفهان تبعيد كردند و پس از تبعيد ايشان طولى نكشيد كه آن بلد گرفتار مصيبت او باش قندهار گرديد.

اين سخن جناب دانشمند جلال آشتيانى است در مقدمه اى كه به «شرح قيصرى» نوشته، آورده است. اما :

1 ـ هميشه دين گريزان از لفظ مقدس آزادى استفاده كرده اند.

2 ـ چرا در استفاده از اين لفظ شراب خواران، قمار بازان، دين فروشان غرب زده و صوفيان در كنار هم هستند؟!

3 ـ اگر توحيد فداى ارسطو و عقول عشره ارسطوئى، يا فداى تخيلات جوكى هاى هندى شود. نبوت و ولايت از مقامات پائين صوفيان شود. معاد به ملا صدرا هديه شود تا معاد مثالى جاى گزين آن شود، احكام قرآن و آيه خمر نيز به خاطر شراب خوار از قرآن بر داشته شود، آيات حجاب و تحريم زنا به خاطر غرب زدگان بايگانى شود، تحريم قمار فداى قمار بازان شود و… در اين صورت فقها «متقشف» نمى شوند. هر فقيهى كه فتواى «همجنس گرائى» ملا صدرا را امضا كند متشقف نمى شود و لابد «مغزگرا» مى شود و مغز اسلام يعنى همين!؟! آزادى يعنى اين!؟!

شنيده ايد: امام كاظم(عليه السلام) از كوچه اى مى گذشت هياهوى عياشى و عربده كشى را از خانه اى شنيد، كنيزى در را باز كرد تا زباله اى را بيرون بريزد امام پرسيد صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ گفت آزاد است امام فرمود درست است اگر بنده بود اين كار را نمى كرد.

كنيز بر گشت سخن امام را به اربابش گفت مستى از سر ارباب پريد پا برهنه به كوچه دويد و به دست امام توبه كرد.

علماى دين شناس و همه بعدى شيعه مى گويند آزادى اى كه صوفيان مى خواهند (هم در عرصه نظرى و هم در عرصه عملى) همين آزادى است كه قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ائمه ممنوع كرده اند. آيا سخن شان ناروا و كلام شان (تقشف) است؟!!

آيانبايد اين سخن را به زبان آورند!؟! كدام مسلمان كدام مسيحى كدام لائيك كدام دين دار و كدام عاقل و دانشمند اين سخن را «تقشف» دانسته و مى تواند مدعى شود كه اين حكم اسلام نيست؟!

آيا اسلام غير از اين است؟

علماى شيعه مى گويند هركارى و هر انديشه اى و هر راهى را مى خواهيد انتخاب كنيد و هر بينش و هر مكتب حتى مكتب بى مكتبى ليبراليسم را نيز مى خواهيد بر گزينيد. اما نگوئيد اسلام اين است. مسيحى، يهودى، زردشتى در اين مملكت آزاد است و محترم و مى تواند در خانه اش شراب بخورد اما اگر كسى هم خودش را مسلمان  بداند و هم شراب بخورد مطابق اسلام خودش، مجازات خواهد شد. او خودش، خودش را محكوم به مجازات كرده است.

ملا صدرا مسلمان است دينش اسلام است اسلامى كه يك نگاه بهره جويانه به پسران امرد را تحريم كرده و مجازات براى آن تعيين كرده، اما او نه تنها اين عمل را جايز مى داند بل «همجنس گرائى» را از ابزار ضرورى نيل به كمال مى داند. اكنون يك عالم مسلمان شيعه در قبال اين «ترويج همجنس گرائى» چيزى نگويد؟! آياهمه آزادند غيراز اسلام شناسان!؟!!! اگر يك متخصص اسلام شناس بگويد فلان مسئله برخلاف اسلام است آزادى  را ازبين برده است!؟!.

آزادى يعنى ابراز هر نظريه غير علمىوعملى آزاد است غير ازابراز نظر اسلام شناسانه!؟!اين چه مغلطه اى است كه سزاوار كلاغ هاى نابخرد نيست تاچه رسد به انسان مدعى عقل و خرد.

4 ـ تكفير: به حدى ازواژه ى آزادى سوءاستفاده كرده اند كه علماى راستين شيعه رادقيقا «خفه» كرده اند.وقتى كه آن يارو در روزنامه مى نويسد «همجنس بازى مردوداست امانبايد ممنوع باشد» اگر دانشمند محترم يعنى مصباح يزدى بگويد «اين مسلمان كه اين سخن راگفته مطابق اسلام خودش، بايد مجازات شود» آيابرخلاف آزادى سخن گفته است!؟! آيا مصباح كه پدر علوم انسانى روز است تك بعدى يامتقشف است !؟!.

بياييد با همان اصول وقواعد ليبراليسم بامارفتار كنيد، دست كم مارا از آنچه كه ليبرال هاى واقعى غرب مى دهند محروم نكنيد. و بريست هاو پوپريست هاكه سرآمد ليبراليسم غرب هستند ابتدا اعلام مى كنند  كه مسيحى نيستند، پيرو مكتب ارسطو نيز نيستند كه حكمت عملى (ايدئولوژى) مى دهد، تابع پوزوتيويسم اگوست كنت هم نيستند كه نسخه ى دين اجتماعى مى دهد و… سپس مى گويند ماليبرال هستيم.

شما هم اول بگوييد و اعلام كنيد مسلمان نيستيد آن گاه هر چه مى خواهيد بگوييد. اين رفتار شما نامش چيست چه «ايسمى» رابر بينش خود بر مى گزينيد؟؟

فقيه چه كند؟ مگر راهى علمى، راهى در مكتب شناسى، راهى در جامعه شناسى، راهى در دين شناسى براى او هست غير از اين كه بگويد شما مسلمان نيستيد.ـ؟.

اصول و قواعد ليبراليسم مى گويد  اگر اين فقيه غير از اين بگويد غلط گفته است.

ارسطوئيان صدرائيان وصوفيان در جامعه ى اسلامى به هيچ منطقى گردن نمى نهند گرچه دو گروه اول خودشان را صاحب بلامعارض منطق مى دانند.

وقتى كه يك فقيه اسلام شناس مى گويد اين راه شما راه اسلام نيست، معنايش مى شود تكفير.فقيه مى گويد ليبراليسم اسلام نيست.اين فتواى ماكس وبر، پوپروكسينجر (رهبران ليبراليسم) نيز هست. اين فتواى ارسطو وافلاطون هم هست اين فتواى ماركس هم هست واين فتواى هر آدم انديشمند هست. وهر كس اين واقعيت را نفهمد اهل فكر علم وانديشه نيست. اين جمله نيز فتواى همگان است.

پس چرا فقيه بيچاره را در طول 14 قرن كوبيده ومى كوبند وكلمه ى «تكفير» را اين قدر تكفير كرده و مى كنند؟!؟ اگر كسى بگويد «پوپرپيرو ارسطو نيست» يا بگويد «ماكس وبر پيروماركس نيست» آيا سخن گزافى گفته است!؟!.

اگر يك پيروپوپر بگويد من در عين پوپريست بودن مسيحى هم هستم. يادكارتيست هم هستم. جواب مى شنود: يا چيزى نمى فهمىو يا مى خواهى انگل وار از طرفداران مسيح يادكارت سوء استفاده ى تغذيه اى كنى.

داستان علماى شيعه باارسطوئيان يونان گرا، وصوفيان هندگرا، همين است مصيبتى كه هيچ مكتب و هيچ آيينى دچار آن نگشته است.

روزگارى يونان زدگان، روزگار ديگر هندى زدگان، و امروز غرب زدگان چماق هاى كوبنده را با ادعاى علمىو عرفانى بر سر اسلام ومسلمين كوبيدند. دو گروه اول در يك مقطع زمانى به وحدت رسيدند وامروز مى روند يك وحدت مثلثى را تشكيل دهند.

در اين بين شگفت از برخى صدرائيان است كه خود را دقيقا پيرو قرآن و اهل بيت(عليه السلام)مى دانند وگروه سوم را رد مى كنند. در مبحث «شريعت، طريقت، حقيقت» اين نكته را توضيح دادم.

5 ـ از نو نظر خواننده را به عبارت آن محقق كه دراوايل اين مبحث آوردم جلب مى كنم كه گفت: همه احفاد شيخ زاهد گيلانى را همين گونه كسان از اصفهان تبعيد كردند وپس از تبعيد ايشان طولى نكشيد آن بلد گرفتار مصيبت او باش قندهار گرديد.

توضيح: مشاهده مى كنيد كه هجوم افاغنه به اصفهان را معجزه اى براى صوفيان مى داند. عوام فريبى اينان حدى ندارد. با همه ى انحرافات اساسى ونيز ارتكاب محرمات،خودشان رادُردانه خدا نيز مى دانند. كدام جامعه شناس يا متخصص در روان شناسى اجتماعى يا عالم به علم «تحليل تاريخ» است كه نداند سقوط اصفهان به دليل روح ليبرال و صوفيانه مردم بود؟ واين اصل كه «قدرت صفوى از گرايش صوفيان به تشيع پديد گشت وبا گرايش شيعيان به تصوف از بين رفت» امّ الكلام تاريخ عصر صفوى است. رجوع كنيد به مبحث «تصوف و ولايت فقيه».

مى گويند «شاه سلطان حسين بى لياقت بود». اما آن 500000 جمعيت اصفهان چرا كارى نكردند؟ محمود افغان از قندهار تااصفهان با نيروى اندك خود، شكافت و پيش آمد كسى در مقابل او ظاهر نگشت بل همه جا به او آذوقه نيز فروختند.

ماهيت اين «پذيرا بودن» يك ملت، از نظر جامعه شناسى چيست؟ مگر غير از اين روحيه ى ليبرالى و جهان وطنى تصوف بود كه حتى بر روح غير صوفيان (مانند امروز) نيز مسلط شده بود. تصوفى كه كار دنيا را به دنيا داران مى سپارد و «شمشير» رامال ظاهر بينان متقشف مى داند. درست مانند عصر حمله ى مغول در تاريخ عصر تسنن ايران، كه اين يكى در تاريخ عصر تشيع ايران، اتفاق افتاد.

صوفى كجا و جنگ وجهاد كجاـ؟ـ؟!

شيخ عطار در بيرون نيشابور با سرباز مغول روبه رو شد گفت: گمان مى كنى تو را نمى شناسم هر بار به شكلى جلوه مى كنى اين بار نيز با كلاه تاتارى آمده اى جانم را بگيرى بيا جان فداى توست و مردن لقاى تو.

تصوف كه همه چيز و همه كس را خدا مى داند چگونه به روى محمودافغان شمشير بكشد؟ علاوه بر اين، مگر تصوف غير از خيالپردازى و راحت طلبى، حسى براى روح اجتماعى، باقى گذاشته بود كه توان حركت  در مردم باشد.

علامه ى مجلسى اين خطر را كاملا درك كرده بود و به قول اروپائيان (يعنى همه مى دانند حتى غربى ها) بحار را فقط با نيت ارسطو زدائى و تصوف زدائى نوشته است تا شايد جامعه را از اين رخوت و خيال گرائى  اندكى به واقع گرايى سوق دهد. اما در قبال سيل بنيان كن خرافات تصوف و كارخانه معجزه سازى و كرامت بافى، هدف مورد نظر او حاصل نگشت.

به مصداق مثل «ماست رامى خورد و كيسه اش را به دهان ديگرى مى مالد» سقوط ايران در مقابل محمود افغان را به حساب اعمال فقهاى عمل گرا مى گذارد و به حساب معجزه صوفيان شريعت گريز، كه از ترس جهاد اصغر به زير چتر جهاد اكبر پناه مى برند.

صوفيان و طرفداران امروزى شان اگر هر چيز را انكار كنند يا به پشت گوش بيندازند نمى توانند روح «عمل گرايى» فقها را انكار كنند. حتى آن عبارت توهين آميز و گستاخانه «تقشف» نيز دلالت بر عمل گرايى دارد.

اگر تصوف مجال مى داد همان تقشف (ادعايى) فقها كافى بود در مقابل نيروى اندك محمود بايستد. به طورى كه پس از شرمسارى و سر افكندگى تصوف، نادر بى سواد (اما غير صوفى و بى زار از تصوف) كه يك گروه تشكيل داده بود توانست افاغنه را با خوارى و زبونى از كشور بيرون كند.

تصوف علاوه بر اينكه بر غيرت مردم لطمه زده بود فقها را نيز فاقد نفوذ اجتماعى، بل به نوعى مطرود زمينه روان اجتماعى كرده بود، كه خون دل مى خوردند و نمى توانستند كارى بكنند.

6 ـ اين دانشمند در ادامه سخن در طرفدارى از صوفيان، علامه مجلسى را نيز از چماق تصوف بى بهره نكرده (چماق گران تر از گرز رستم)، آورده است: اينكه درالسنه مشهور است ملا محمد صادق اردستانى را به حكم مجلسى دوم در فصل زمستان از وطن تبعيد كردند بايد دانست كه تنها او نبود بل نفى بلد شامل جمعى از ارباب معرفت از جمله شيخ زاهد گيلانى نيز شد شيخ زاهد در عصر خود بزرگترين عارف بود…

توضيح: بنابراين سخن، عامل سقوط ايران و سقوط اصفهان، علامه مجلسى بوده است. و سخن را در بيان ليبرالى و با قلم ليبرالى  به ذهن خواننده «القا» مى كند يعنى از نا خود آگاه مخاطب استفاده مى كندكه يكى از ويژه گى هاى قلم ليبرال نرمىو فقدان دافعه و ديگرى «ارسال مسلم» ى كه در نا خود آگاه مخاطب بدون اطلاع او جاى بگيرد است. درست مانند قلم ويل دورانت و لحن نرم و جذاب راديو اسرائيل.

در عبارت فوق همه چيز علامه مجلسى را پاى مال كرده، علم و دانش، زحمات، دين و ايمان، اخلاق و كرامت انسانى، عدالت و رعايت حقوق ديگران، عاطفه و مودت مجلسى را از بن و بيخ بركنده است آن هم فقط با تكيه بر «در السنه مشهور است».

امروز در همين حوزه علميه، صدرائيان از روى ناچارى علامه مجلسى را تحمل مى كنند اما با سختى جانكاه. گاهى با لفظ تحقيرآميز مى گويند «مرحوم علامه متكلم بود نه فيلسوف» در حالى كه علامه بحار را فقط براى شرح فلسفه اهل بيت(عليه السلام) در قبال فلسفه ارسطوئى و تصوف، نوشته است. اينان هرچيزى را كه با اصطلاحات ارسطوئى توضيح داده نشود فلسفه نمى دانند، اما معلوم نيست چرا همه اين فلسفه هاى غربى را كه هيچ كدام بر اساس اصول و اصطلاحات ارسطوئى نيست. فلسفه مى دانند!؟!

هر چه از غرب بيايد «فلسفه» است اما هركسى فلسفه اهل بيت(عليه السلام) را تبيين كند كار غير فلسفى كرده است!! اين درست تيشه به ريشه خود است از اين قبيل سروران..

چگونه مى توان گفت علامه فيلسوف نبود كه هم  فلسفه ارسطوئى را حلاجى كرده و هم فلسفه اهل بيت(عليه السلام) را ارائه داده است گر چه امروز نياز هست از نو با زبان روز و در نظام فلسفى محض مجدداً تدوين شود. بايد گريست امروز برخى از علماى بس مستعد ما كمر به ميان بسته و كارد در دست مشغول ذبح علم و علماى شيعه در پيش پاى ارسطوئيسم يونانى وجوكيسم هندى هستند.