فصوص ناسخ فتوحات است

فصوص ناسخ فتوحات است:

ـ فكل نبىّ من لدن آدم الى آخر نبى، ما منهم احد ياخذ الّا من مشكاة خاتم النبيين، و ان تأخر و جود طينته، فانه بحقيقته موجودة و هو قوله «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين»، و غيره من الانبياء ما كان نبياً الا حين بعث: پس هرپيامبر از آدم تا آخرين نبى كسى در ميان شان نيست مگر اين كه هر چه دارند از مشكات خاتم النبين گرفته اند، گر چه وجود جسمانى آن حضرت از آنان مؤخر است. زيرا او با حقيقت خود وجود داشت كه خودش مى گويد «من پيامبر بودم و هنوز آدم ميان آب و گل بود». و همه انبياء غير از خاتم الرسل پيامبر نشدند مگر در همان وقت كه مبعوث شدند.

ـ و كذلك خاتم الاولياء كان وليّاً و آدم بين الماء و الطين و غيره من الاولياء ما كان وليّاً الّا بعد تحصيل  شرائط الولاية، من الاخلاق الا لهيّة فى الاتصاف بها، من كون الله تسمى بالولّى الحميد: و همين طور است خاتم الاولياء او ولى بود در حالى كه آدم در ميان آب و گل بود، و ديگر اولياء (انبياء) ولى نبودند مگر پس از آن كه شرايط ولايت(اخلاق الهى و متصف بودن به آن ها) را از اسم «ولىّ الحميد» خدا، كه خود را به آن ناميده، بگيرند.

توضيح: 1ـ پس هيچ كدام از انبياء در زمان آب و گل بودن آدم، ولايت را دريافت نكرده بودند. به جز خاتم الرسل(صلى الله عليه وآله) و خاتم الاولياء كه خود محى الدين باشد.

2ـ با عبارت «ما منهم احد» و «ماكان نبياً الا حين بعث» تاكيد مى كند كه عيسى(عليه السلام)نيز در زمان آب و گل بودن آدم نه پيامبر بوده و نه ولى.

تامل: 1ـ قيصرى در چند سطر بعدى سخن محى الدين را از باب 14 فتوحات، نقل مى كند: نور محمدى(صلى الله عليه وآله)در عالم مظاهر متعدد دارد و كامل ترين مظهر او «قطب زمان» است در ميان افراد، و در خاتم ولايت محمديه و مظهر او در ختم ولايت عامه كه آن عيسى(عليه السلام) است.

قيصرى به گمان خود اين بخش از فتوحات را براى تفسير و شرح مقصود محى الدين در اين متن فصوص آورده است و خيال مى كند هر دو يك پيام را دارند. در حالى كه عبارت فصوص دقيقاً ناسخ عبارت فتوحات است. در آن جا مى گويد عيسى(عليه السلام)خاتم الاولياء است اما در اين جا مى گويد همه انبياء و با عبارت «ما منهم احد» تاكيد مى كند كه عيسى(عليه السلام) هم در آن وقت نبوده اما خاتم الاولياء در كنار خاتم الرسل، بوده است.

اين جاست كه لازم است حضرت آشتيانى به جاى پيشنهاد «بايد متشابهات كلام محى الدين را به محكمات آن ارجاع داد»، بايد پيشنهاد مى كرد كه با سخنان محى الدين با قاعده «ناسخ و منسوخ» رفتار شود.

اين قسمت از عبارت فصوص دقيقاً و خيلى واضح و با فرياد مى گويد كه لازم است با آثار محى الدين روى نوار تاريخى شان برخورد شود وگرنه، همه چيز به هم مى خورد و مختلط مى شود. گرچه بعضى ها اين آميختگى را دوست دارند و مى خواهند سخنان او را كه نصّ در ادعاى خاتم الاوليائى است در ميان اين آميختگى به زيرهاله اى از احتمالات ببرند.

اگر آثار او روى نوار زمان شان چيده شود، در هيچ جاى سخن او ابهامى براى اين ادعايش، پيش نمى آيد. اما در اين صورت بايد صوفيان نوپديد، از محى الدين اعلام بى زارى كنند. و اين جاى كار مثل اين كه مشكل است، زيرا از تعميم ولايت بهره اى شايد براى اينان نيز برسد و مى رسد. پس نبايد ختم ولايت اعلام شود، بايد مسئله به سردرگمى احاله شود.

نص ترين و صريح ترين عبارت:

ـ فخاتم الرسل من حيث ولايته، نسبته مع الخاتم للولاية نسبة الانبياء و الرسل معه، فانّه الولّى الرّسول النّبى، و خاتم الاولياء الولىّ الوارث الآخذ عن الاصل، المشاهد للمراتب: پس نسبت خاتم الرسل از حيث ولايت، با خاتم الاولياء همان نسبت ديگر انبياء است با خاتم الاولياء. زيرا خاتم الرسل ولى، رسول و نبى است، و خاتم الاولياء نيز ولىّ وارث است كه اخذ مى كند از معدن اصلى و مشاهده مى كند «مراتب» را.

قيصرى مى گويد: ممكن بود بعضى ها فكر كنند كه خاتم المرسلين داراى معناى خاتم الاوليائى هست. لذا محى الدين با اين عبارت مى خواهد روشن كند كه همه انبياء از جمله خاتم الرسل هيچ كدام داراى اين معنى نيستند و در اين مسئله با هم مساوى اند.

توضيح: در جملات پيشين نيز گفته بود كه خاتم الانبياء توسط جبرئيل مى گيرد اما خاتم الاولياء مستقيماً مى گيرد.

اما: قيصرى به دنبال سخنش در صدد است كه از حدت و شدت سخن محى الدين بكاهد، مثل برخى از آقايان به «مظاهر روح  محمدى»  متمسك مى شود كه مثلا اين خاتم الاولياى مستقل (كه دوش به دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) در هنگام آب و گل بودن آدم ايستاده بود و همه چيز را مستقيماً از معدن خدا مى گرفت  و مى گيرد) را يكى از مظاهر روح محمدى(صلى الله عليه وآله) بكند. و براى اين كار تكه اى از فتوحات مكيه را در اين جا نقل مى كند و عيسى(عليه السلام) را عنوان مى كند همان طور كه گذشت.

محى الدين در اين عبارت جائى براى هيچ حقى كه خاتم الرسل در گردن خاتم الاوليا داشته باشد، باقى نمى گذارد غير از لفظ «وارث» و مراد محى الدين از وارث بودن وراثت به معنى «نوبت» است.يعنى نوبت و دوره پيامبر(صلى الله عليه وآله) تمام شده و من خاتم الاولياء امروز در جاى او نشسته ام، شبيه اين كه گفته شود ابوبكر در حكومت وارث پيامبر(صلى الله عليه وآله)شد. يا نادر شاه طهماست دوم را كنار زد و خود وارث تاج و تخت او شد.

باز قيصرى بر اين كه محى الدين در فصوص برخى از اصولى را كه در فتوحات آورده، نسخ مى كند، توجه ندارد، يا نمى خواهد توجه كند. زيرا سخت است براى مريد كه مرادش را اين گونه در طغيان ببيند. در حالى كه براى يك شخص محقق كاملا روشن استوفصوص يك كتاب كم حجم است تنها به مثابه «حاشيه» است بر «فتوحات» كه كتابى ضخيم و بس پر حجم است.

و به عبارت امروزى: فصوص در يك سبك خاصى موارد مورد «تجديد نظر» را در فتوحات پى گيرى مى كند. و اين موارد گاهى با تكميل كردن تجديد نظر مى شود و گاهى با افزودن توضيح، و گاهى با نسخ. ليكن موارد نسخ را نيز طورى مى آورد كه گويا مى گويد در زمان تدوين فتوحات نيز منظورش همين بوده است. يعنى موارد نسخ را به سبك موارد افزايش توضيح، حل مى كند.

كه بايد نام اين نسخ را «نسخ توضيحى» گذاشت. اگر كسى بخواهد روح و جان اين نوع نسخ را به طور مشخص ملاحظه كند، با توجيهات بابيان و بهائيان، در توجيه ادعاهاى متعدد على محمد باب كه ابتدا بابيت، سپس امامت، سپس نبوت بود، مقايسه كند.

قيصرى و ديگران نمى توانند ادعاهاى گزاف محى الدين را تحمل كنند لذا مى كوشند با آوردن سخنان او از كتاب هاى پيش از فصوص، به ادعاهاى او معنى ديگر بدهند. اما دقيقاً بايد گفت اشكال از خودشان است كه اولا روى يكى از ثابت ترين اصول نويسندگى و كار تحقيقى كه رعايت موقعيت تاريخى متون، است. پا مى گذارند و كار عوامانه مى كنند. ثانياً: اگر تاب تحمل عظمت و جلال محى الدين را ندارند بهتر است كارى با او نداشته باشند دنبال مراد ديگر بروند و گرنه، نمى شود كه هم مريد كسى شد و او را شيخ اكبر ناميد و هم به او خيانت كرد و كلام او را مخدوش نمود.

پيش تر گفتم همه سخنان محى الدين متشابهات است مگر در جاهائى كه از انبياء و ائمه(عليهم السلام) تنقيص مى كند. به راستى اين گونه سخنان روشن و بيّن او را مخدوش كردن، خيانت نيست؟

به نظر آقايان هر جا كه شيخ اكبر ادعاى اكبر كند سخنش مصداق متشابه مى شود. در اين بخش از فصوص شيخ اعظم ادعاى اعظم مى كند پس كسانى كه تاب تحمل ندارند براستى لياقت مريد بودن به او را ندارند.

دوستى با پيل بانان يا مكن        يا طلب كن خانه اى در خورد پيل.

محى الدين مرد و مردانه ادعاهايش را گفته، ديگران چرا به جاى او به ترس و واهمه مى افتند.