فصوص الحكم

فصوص الحكم:

گفته شد محى الدين تصوف را بايك سرى از ارسطو ئيات درهم آميخت، اين كار از ابتكارت او نبود. فارابى (ف339) 300 سال پيش از او اين راه را باز كرده بود او كتابى دارد به نام «فصوص الحكمه». اين فيلسوف ارسطوئى كه در ارسطو ئيات لقب «معلم ثانى» دارد دراين كتاب گام نسبتا مهمى به سوى تصوف برداشته است و «علم النفس» را طورى مطرح كرده بود كه رنگ و بوئى از تصوف داشت. اين بار محى الدين از كانون تصوف به استقبال او رفت و گام هاى جدى تر به سوى ارسطوئيان بر داشت و حتى نام كتاب فصوص را نيز از او گرفته است، گرچه مدعى است از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) گرفته است.

در اين كتاب با روحيه مقتدرانه مرد ديگرى از صوفيان آشنا خواهيم شد كه در صدد بود لوك نر تصوف محى الدين را مهار كند و تا حدى كرد. ليكن با حادثه شمس تبريزى رو به روشد كه برنامه اش نيمه تمام ماند. اين مرد يعنى مولوى كه تقريبا وارث بلا فصل خانقاه قونيه و جانشين محى الدين شده بود (ف 672). و نيز خواهيم ديد كه شيخ محمودشبسترى هر چه داشته ترجمه اى از برخى تبيينات محى الدين است و او چيزى از خود نداشته است (ف 720). و ملا صدرا كارى اساسى انجام نداده تنها به عناصر ارسطوئى تصوف محى الدين، افزوده است. كار دوم او اين است كه محى الدين هم «همه چيز خدائى» را جايز مى داند و هم «تك بت پرستى» را، ملا صدرا اين دومى را كنار گذاشته است. و نيز روشن خواهد شد كه طرف داران امروزى محى الدين (كه متاسفانه فقط  در ايران هستند و شيعه هرگز صوفى نبوده) اساساً محى الدين را چنان كه بايد نشناخته اند نه نكات منفى او را و نه نبوغ او را.

 

محى الدين و خواب ديدن او:

تمسك به خواب و خواب ديدن، يكى از ادلّه بزرگ او در ادعاى هاى علمى اش است. گاهى او بزرگ ترين ادعا را مى كند بل گاهى چند اصل بزرگ اعتقادى را عنوان مى كند و بطور ارسال مسلّم بدون ارائه دليلى، اثبات شده تلقى مى كند و از مخاطبانش نيز توقع دارد اين اصول فاقد دليل را بدون چون و چرا بپذيرند و گرنه يا از «اهل نظر» اشعرى و معتزلى خواهند بود و يا از«اصحاب عقول ضعيفه». او گاهى يك كتاب را با محتوايش، مستند به يك خواب مى كند و يك مكتب را با همه اصول و فروعش در آن مى گنجاند و تنها دليل معتبرش همان خواب ديدن است.

بديهى است مردمى كه از استدلالات خشك 500 ساله مجادله اشعرى و معتزلى خسته و كاملا دست خالى و مانند مال باختگان سرخورده و سردر گم شده است اينك به خواب و خواب ديدن، مى تواند ارزش بدهد.

محى الدين هم براى اثبات مدعاهايش و هم براى اثبات مقام معنوى خود در پيش خدا، خواب هاى زيادى را نقل مى كند اما در اين بين يكى بس شنيدنى است. مى گويد: در آن زمان كه در شهر بجايه بودم در خواب ديدم كه با همه ستارگان (اعم از ستاره و سياره) يك به يك مجامعت كردم حتى يك ستاره هم باقى نماند( البته من لفظ مجامعت را آوردم خودش تعبير ديگر دارد) و چه لذت عظيم روحانى بردم. سپس حروف (الف و با) را به من دادند باز با همه آن ها نيز مجامعت كردم (همان بلا را بر سر حروف نيز آورده است) از كسى خواستم پيش يك شخصى كه كاملا در تعبير خواب متخصص بود برود و بدون ذكر نام من خواب را به او عرضه كند. آن معبّر دانشمند گفته بود اين خواب بزرگى است و اين در يائى است كه صاحب اين رؤيا قعر آن را درك نمى كند براى او از علوم آسمانى و اسرار هستى و خواص كواكب باز خواهد شد كه احدى از مردم زمانش به آن علوم دست نخواهند يافت، گفته بود: اگر صاحب اين خواب در اين شهر باشد حتما آن جوان اندلسى است.

محى الدين كتابى نيز به نام «صواعق النجوم» دارد و كتابى نيز در مورد «حروف» نوشته است.

 

محى الدين و خود آرائى:

محى الدين براى آرايش  شخصيت خود اهميت مى داد. در اند لس اورا با عنوان «ابن سراقه» مى شناختند. اين موضوع در بيوگرافى او كه در آخر فتوحات چاپِ دار صادر، هست، آمده است.

بديهى است چنين عنوان، نشان از بزرگى تبار و اصالت خاندان نيست. زيرا «سراقه» يعنى «چيز دزديده شده» و ابن سراقه يعنى پسر كسى كه دزديده شده بوده است. محى الدين ظاهراً همراه با تصميم بزرگى كه در سال 595 در فاس گرفته سعى در تعويض عنوان خود نيز كرده است كه آن نام راهمراه خود به مكه، بغداد، سوريه و قونيه نياورده و به جاى آن عنوان «ابن العربى» را بر گزيده است. كه موفق هم شده است. حتى عنوان ابن العربى از ممالك مذكور دوباره به ممالك افريقا برگشته  و اورا به ابن العربى معروف كرده است.

لفظ و معناى «ابن العربى» براى او از جهت ديگر نيز لازم بوده است. زيرا ممكن بود نسب اورا از بوميان شمال آفريقا يا از بوميان اسپانيا بدانند. در اين صورت براى كسى كه بناست خاتم الاولياء معرفى شود نقصى بزرگ بل مانع بزرگى مى شد. زيرا بنائى كه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) گذاشته  شد (و مرد مان غير عرب با عنوان «موالى» به معنى بردگان و دست كم در تعبير بهتر و انسانى تر به معنى «وابستگان» بود، ناميده شدند و نژاد گرائى از نو پديدار گشت) موجب شده بود كه يك فرد غير عرب  هرگز نتواند مدعى وراثت ولايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن هم در رتبه خاتم الاوليائى شود.

محى الدين در مدت اندك در حدود 10 سال توانسته شخصيت خود را به طور همه جانبه بيارايد، نسب به حاتم طائى كه دقت گزينش در آن، به شرح رفت. و نيز انتخاب «عنقاى مغرب» براى يكى از كتاب هايش كه حاكى از سيمرغ آسمان پيما بودن خودش است، و گزينش عنوان فتوحات مكيه، براى بزرگ ترين كتابش و اقتباس عنوان «فصوص الحكم» از فصوص الحكمه فارابى و… همگى مى توانند نشان دهند كه ممكن است لقب «محى الدين» نيز رابطه اى با «احياءالعلوم» غزالى داشته باشد كه اگر غزالى آن طوركه مى خو است موفق نشد اما احياء كننده دين موفق شد.

 در دوره بعد در ممالك مغرب (اندلس، مراكش، الجزائر، تونس و مصر) به او «ابن العربى» مى گفته اند اما در مناطق شرقى (عربستان، عراق، سوريه، لبنان و تركيه) «ابن عربى» بدون الف و لام مى گفته اند. در پايان فتوحات چاپ مذكور كه مختصرى از زندگى نامه او آمده است، نويسنده توضيح مى دهد: براى اين كه ميان او وقاضى ابو بكر ابن العربى مشتبه نشود اين عنوان او را بدون الف و لام مى آوردند. شايد اين عامل باشد ليكن به نظر مى رسد عامل اصلى در حذف الف و لام سليقه هميشه گى مردم ترك باشد كه آن روز علاوه بر تركيه بر سوريه نيز حكومت مى كردند.

 

مكتب محى الدين دولت مستعجل بود:

عبدالقادرگيلانى (ف 561) يك قرن پيش از محى الدين سلسله خانقاه هاى قادرى را تأسيس كرد. حتى يكى از خانقاه هاى فرعى او در شهر فاس مراكش، كه محى الدين تصميم بزرگ خود را در آن جا گرفته، داير بود در همان زمان. امروز نيز در اكثر ممالك اسلامى شعبات آن داير است.

و يا خواجه بهاء الدين محمد بخارى نقش بند (791) صوفيه نقشبنديه را تاسيس كرد كه امروز در ايران (كردستان) عراق، تركيه، ازبكستان، قزاقستان، هند و چين شبكه گسترده است.

اما تصوف محى الدين از فرداى وفاتش رو به افول نهاد و به تدريج از دو جانب ذوب مى شد:

از طرفى سران صوفيه عموماً حتى جانشينان خود او در خانقاه قونيه، اصل هاى متعددى از مكتب او را، به اصطلاح به پشت گوش انداختند، برخى از اصول او را بدون اين كه نامى از او ببرند رد كردند. يكى از اين اشخاص مولوى بود كه براى «باز كردن دست خدا كه محى الدين به سختى بسته بود» صريحاً اصل «بيهوده بودن دعا» را كه از اصول مسلم تصوف محى الدين بود به شدت رد كرد، و نيز با همه اعتقاد به جبر، راه را براى باز شدن دست انسان، گشود:

اين كه گوئى اين كنم يا آن كنم *** اين دليل اختيار است اى صنم

در خلال مطالب اين كتاب به اين مسائل اشاره خواهد شد.

و از جانب ديگر ظهور فرقه هاى عجيب و غريب و به راستى «شنيع» كه پشت سرهم از تصوف و تعليمات محى الدين متولد مى شدند، حيثيتى براى تصوف محى الدين باقى نگذاشتند. از قبيل: جريان وسيع «حروفيه»، «نقوطيه» و فرقه هاى «شيطان پرستان و يزيديه»، «چراغ سوندرن» و «تومان توكدى».

امروز فرقه «بكتاشيه» كه نسب به فرقه «حروفيه» مى رساند، در آناتولى (تركيه) هست ليكن آن چه در آن ها يافت نمى شود اصول محى الدين است.

خانقاه قونيه كه مركز تصوف محى الدين بود، با اقدامات نا تمام مولوى دريچه اى به سوى تصوف فارسى يافته و به تدريج به گذشته بر مى گشت، گر چه اشخاصى مثل صدر قونوى (كه مادرش همسر محى الدين بود) سعى در حفاظت آن داشتند.(در قونيه يك خانقاه وجود داشته كه پس از محى الدين رياست آن به مولوى رسيده است همه شواهد از جمله گورهاى سران صوفيه بيانگر اين واقعيت است.)

محمود شبسترى را در پيش از 720 مشاهده مى كنيم كه سخت به محى الدين و تصوفش وفادار است، اما ظاهرى كاملا مستقل و سيماى «مستقل انديش» به خود گرفته و در تبريز خانقاهى داير كرده بود. مكتب محى الدين در ديگر مناطق ممالك اسلامى نيز با همين سرنوشت رو به رو گشت. گوئى او يك طوفانى بود كه هم علما و هم سران صوفيه يك حالت نرم و غير شكننده به خود گرفتند كه در مقابل آن ترد و شكننده نباشند، و او از سر آن ها گذشته گرچه تكان شديدى بر آنان داده و خم شان كرده است.

امروز از نو مشاهده مى كنيم كه يك گرايش شتاب آلود و عجولانه به سوى محى الدين در ميان خودمان، پديد شده است به اصطلاح عرب ها «اصبحنا» و به قول خودمان يهو چشم باز كرديم ديديم اين همه صوفى مريد محى الدين داشته ايم كه خبر نداشتيم. هر كس صبح بيدار مى شود خواب هاى محى الدينى مى سرايد. آن هم تنها به بهانه واهى اى كه در مبحث بعدى توضيح خواهم داد.