فصل چهارم: انسان شناسی(1)

فصل چهارم: انسان شناسی(1)

زمينه پيدايش بشر

يكي بود يكي نبود[1] روي زمين موجود زنده‌اي نبود.

هنوز خاك وجود نداشت. اندرون زمين مذاب و روي آن پوسته‌اي از سنگ بود.[2] اين پوسته شبيه شكل امروزي، ناهموار و داراي فراز و نشيب بود. قسمت‌هايي در آن يافت مي‌شد كه مثل شيشه صاف باشد.

اما اكثر جاهاي آن (اعم از كوه‌ها، پهلوها، يال‌ها و دشت‌ها) مانند كف صابون ـ كه در طشتي انباشته شود و دانه‌هاي ريز و درشت حباب در روي آن ديده شود ـ ناهموار بود.[3]

بخش‌هاي مشجر و مشبّك زيادي در آن پيدا مي‌شد.[4] اين پوسته سنگي كلاً از نوع «آذرين» بوده،[5] و هنوز از سنگ‌هاي «رسوبي» خبري نبود.[6] ولي بعد از فرسايش سنگ‌ها ـ كه در اثر چين خوردگي‌ها، زلزله‌ها، بادها، باران‌ها و سرما و گرما فرسوده مي‌گشتند ـ خاك به وجود آمد. و از رسوبات خاك سنگ رسوبي درست گرديده و مي‌گردد.

آيا قبل از آن كه چيزي به نام خاك به وجود آيد، در درياها موجودات ريز داراي حيات پيدايش يافتند؟ يا اين حادثه پس از پيدايش خاك رخ داد. شايد پاسخي همراه با اطمينان براي اين سئوال نباشد. اما نظر به اينكه زمينه مناسب براي پيدايش حيات، «رسوبات شيمايي» است،[7] بايد گفت حادثه حيات قبل از پيدايش خاك رخ نداده است.[8]

حيات: پس از پيدايش خاك و باتلاق‌ها، اولين موجودات ريز كه داراي «حيات نباتي» بودند به صورت تك سلولي پيدايش يافتند[9] ولي هنوز از موجودي كه «حيات حيواني» داشته باشد خبري نبود. يعني هنوز تك سلولي‌هاي پروتئيني اوليه ظاهر نشده بودند.[10]

گياهان اوليه به تدريج رشد كرده پس از گذشت زمان‌هاي مديد درختچه و درخت‌ها ظاهر گشتند. ذره‌هاي گياهان اوليه به انواع مختلف گياه تبديل شدند. آنها به صورت درختان امروزي و با اين ظرافت و زيبايي نبودند معمولاً پوسته‌هاي خشن[11] و شاخ و برگ ناموزوني داشتند.[12]

تنه اين درختان و شاخ و برگ‌شان و بوته ساير علف‌ها پس از طي عمر خود در روي خاك و آب افتاده و مي‌پوسيدند، و بدين ترتيب روز به روز حالت شيمايي باتلاق‌ها شيميايي‌تر مي‌گشت. در حالي كه حيات نباتي سخت در فعاليت بوده و مراحل كمال را طي مي‌كرد. تا آن زماني رسيد كه آبستن حادثه ديگري گرديد.

اين حادثه پيدايش موجودات ريزي با حيات حيواني بود. اگرچه آنها حيوان نبودند بل يك «واحد» تك سلولي بودند. كه به حيات حيواني دست يافته بودند. يعني آنها تنها يك خشت از ساختمان حيوان بودند خشت اول پيكر حيوان.[13]

تجزيه گياهان و مرگ و مير اين خشته‌هاي حيواني و تجزيه شدن‌شان يك جريان تعاطي و داد و ستد به راه انداخت. از طرفي محيط حياتي، گياهان و خشته‌ها را به وجود مي‌آورد. و از طرف ديگر تجزيه آنها در همان محيط به جريان حيات استعداد روز افزوني را مي‌بخشيد. نيروهاي حيات قوّت و شتاب زيادتري مي‌گرفت. تا موجوداتي به وجود آمدند كه از چند خشته تشكيل يافته بودند.[14]

اين موجودات مي‌آمدند و مي‌مردند در حالي كه اجزاي آنها به محيط حيات بر مي‌گشت و آن را تقويت مي‌كرد. پشت سر هم شروع يافته و عود مي‌كردند.

قرآن براي انديشه در اين مسائل، تشويق مي‌كند: ـ أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ـ قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ[15] ـ سير در اقطار روي زمين و سير در قطرها و اعماق خاك يعني مطالعه در آنها و تحقيق در امور خلقت. قرآن مي‌گويد اين مطالعه و تحقيق‌هاست كه انسان را به عظمت خدا و به حقيقت توحيد رهنمون مي‌گردد.[16]

زمين آن روز شرايط جوّي امروز را نداشت. محيط زيست تحولاتي به خود ديده تا به شرايط امروزي رسيده است. تغييرات جوّي و محيطي عامل ديگري بود بر تحول آن جانداران و گونه‌گون شدن‌شان.[17]

اما از طرف ديگر همين تحولات جوي و محيطي باعث گرديد كه آن «بحران حيات» از جوشش افتاد. و ديگر براي تكرار «پيدايش حيات» به صورت مجدد، و به عنوان «حادثة ديگر» رخ نداد. و همان‌هايي كه در آن بحران حياتي پيدايش يافتند راه تحول و تكامل را پيش گرفتند. ما اطمينان نداريم كه آن محيط حياتي اوليه فقط يكبار فراهم شده و تكرار نشده است. بلكه مي‌گوييم اگر چندين بار هم اتفاق افتاده باشد همه آنها در يك «دوره» بوده است.

و نيز نمي‌توان گفت كه آن شرايط فقط در يك نقطه از كره زمين فراهم آمده است، شايد در نقاط متعدد چنين حادثه‌اي رخ داده است. اما بر اساس «سنن الهي» در «ايجاد»، بايد گفت كه فقط يكبار و فقط در يك نقطه اتفاق افتاده. و شايد به هنگام ايجاد حيات نباتي اوليه ابتدا تنها يك موجود تك سلولي گياهي، به وجود آمده و تجزيه شده، به محيط برگشته است. سپس در اثر آن تعاطي، باز محيط به بازدهي چند عدد تك سلولي ديگر پرداخته است، و همين طور تا… و همچنين است اولين خشته.

زيرا پيدايش حيات تك سلولي گياهي و نيز پيدايش حيات حيواني، مانند پيدايش ماده اوليه جهان، از مصاديق «ايجاد» هستند[18] پس مناسبت دارد كه تنها در وجود يك چيز «ايجاد حيات» رخ داده باشد.[19]

اما جداً پيشنهاد مي‌شود در يادمان بماند كه بار ديگر نيز يك «بحران حياتي» ديگري پس از گذشت چند ميليارد سال از بحران حياتي اول، در كرة زمين، در يك نقطه، براي پيدايش يك موجود، فراهم آمده است.

پس از تأكيد روي پيشنهاد فوق بر مي‌گرديم به داستان تحول جانداران اوليه به انواع مختلف. اما قبل از ادامه بحث توجه به يك مطلب لازم است، كه به عنوان موضوع معترضه مطرح مي‌شود: هر وقت سخني از تحول انواع از همديگر به ميان مي‌آيد، بعضي‌ها عكس العمل منفي شديدي نشان مي‌دهند، كه اين هم سرايش مجدد فرضية بي‌سر و ته داروين است. از جانب ديگر بعضي هم فرضيه مذكور را ره‌آورد مسلم علمي دانسته، و عاشقانه به طور دربست آن را مي‌پرستند.

اولاً آنچه امروز از نظريه داروين باقي مانده تنها يك جمله است «انواع از همديگر تحول يافته‌اند» و بقيه تبيين‌هاي او در اطراف مسأله، تار و مار گشته است.

برخورد با اين موضوع دچار افراط و تفريط دو جانبه شده است. عدّه‌اي با تقليد از اسرائيليات هنوز هم معتقدند كه خداوند مانند كودكان در كنار گلزاري نشسته و براي هر كدام از انواع جانداران، يك نر و يك ماده، يك پيكر مجسمه‌وار ساخته، آنگاه بر آنها روح دميده است. و عدّه‌اي ديگر به طور چشم بسته ترانسفورميسم را در تحول همگاني و وسيع پذيرفته‌اند و سراسيمه دست به قلم برده و آيات قرآن را بر آن اساس تأويل كرده‌اند. تأويلي ناهنجار و سخت بي‌مهابا.[20]

اكنون بايد گفت داستان ما به كجا مي‌رود؟ پاسخ اين سئوال غير از ادامه دادن داستان نمي‌تواند چيز ديگري باشد:

حيوانات هم مانند گياهان با گذشت زمان انواع ظريف‌تري را به بار مي‌آوردند. حيوانات اوليه، بد قيافه و داراي پوست‌هاي خشن و بيشتر «سخت پوستان» بودند[21] تا به تدريج با گذشت ميليون‌ها سال پرندگان و سپس پستانداران[22] به وجود آمدند.

با گذشت دوران‌ها اندام بدن بعضي از شاخه‌هاي «شجرة تحول» ظريف‌تر و حساس‌تر مي‌گشت. چاشني حيات طوفاني در درون جانداران ايجاد كرده بود، و مي‌كند. حساسيت‌هاي دروني نقش مهمي در تحولات داشته است. آنان كه در اين موضوع همه نقش را تنها به تأثيرات بيروني از قبيل سازش با محيط، و تنازع بقاء[23] مي‌دهند، بي‌توجه‌اند. باز هم بايد گفت در اين مسأله ميان محيط[24] و درون موجود جاندار يك تعاطي و داد و ستد منظم، قوي و شديداً محرّك وجود داشته است. مثلاً پيدايش چشم بدون انگيزش حساسيت‌هاي دروني هرگز امكان ندارد. حساسيت‌ها موجب مي‌گشتند كه نقطه‌اي از بدن جاندار محل انباشتگي حساسيت شده و آن نقطه را ظريف‌تر كند تا به تدريج به صورت يك عضو حساس به نام چشم درآيد. البته تأثيرات بيرون در اين امر يك طرف تعاطي است.

چشم به عنوان يك نمونة بارز مذكور گرديد، والاّ حساسيت‌هاي دروني در تحوّل همه اعضا‌ء همين نقش را دارند، و شايد آنچه به عهده انگيزش‌هاي دروني است، بيش از تأثيرات محيط باشد. و محيط در اين تعاطي تنها هدايت كننده و نشان دهنده براي تحوّل باشد.

در بيان امام صادق ـ عليه السلام ـ به انگيزش‌هاي دروني توجه بيشتري شده است.[25]

انقراض‌ها: محيط زيست در اثر تغييرات جوّي عوض مي‌گشت.و مهمتر اين كه مواد غذايي گياهان به وسيله مرگ و مير خودشان،[26] و مواد غذايي حيوان به وسيله مرگ و مير گياهان و مرگ و مير خودشان[27] روز به روز عوض مي‌گرديد. و كيفيت‌ها جاي كميّت‌ها را مي‌گرفت.

در نتيجة اين تغييرات عمومي، جانداراني كه بقاي نسل‌شان بيشتر به كميت وابسته بود. منقرض مي‌شدند.[28] و جانداران چابك‌تر كه بيشتر به كيفيت‌ها متكي بودند. و به همين دليل سنگيني وزنشان كمتر بود، و بر اساس اين خصوصيت، محيط زيست آنها وسيع‌تر بود،[29] جاي غول پيكران كميت‌گرا را گرفتند. در طول تاريخ حيات در كره زمين گاهي انواع خرد پيكر هم، همراه غول پيكران، منقرض شده‌اند. زيرا تغييرات مذكور به ضرر آنها بود. ليكن در يك دوره‌اي قانون انقراض بيشتر به سراغ غول پيكران آمده، و در دوره‌اي بيشتر به سراغ خرد پيكران. با اين تذكر كه تغييرات محيطي، همه عامل و «علت تام» انقراض‌ها نبوده و نيست. همان طور كه گفته شد خود «حيات» نيز در اين ماجرا دخيل است.[30]

يك نوع ديگر از تحولات بزرگ و همه جايي كره زمين نيز از چندين جهت در اين انقراض‌ها دخيل بود. جا به جايي خشكي‌ها و درياها به سير كاروان تكامل شتاب مي‌بخشيد. و زمينه را بيش از پيش به نفع كيفيت گرايان فراهم مي‌كرد. اين قاره‌ها كه امروزه مشاهده مي‌كنيم، روزگاري دريا و اقيانوس بوده‌اند و جايگاه امروزي درياها و اقيانوس‌ها خشكي بوده است. آثار به جاي مانده از حيوانات دريايي در جاي جاي خشكي‌ها موجود است. احاديث ما بر اين موضوع تصريح كرده‌اند.[31]

پيدايش بشر[32]

فعاليت حيات پس از اولين چاشني آن كه «ايجاد» گرديد همچنان در روي زمين ادامه داشت. تا اينكه شرايط جوّي و محيط زيستي و مواد غذايي به تكامل لازم خود رسيد. در آن وقت زمين چهار روز ـ چهار دوران ـ از عمر خويش را طي كرده بود:

1ـ دوران تشكيل پوسته سنگي، يا: دحو الارض.

2ـ دوران پيدايش خاك و رسوبات.

3ـ دوران پيدايش حيات نباتي.

4ـ دوران پيدايش حيات حيواني.

شرايط جوّي و مواد غذايي لازم براي گياه و جاندار در آن وقت به كمال مطلوب خود رسيده بود. و زمينة پيدايش موجود برتر آماده بود.[33]

روز پنجم يا دوران پنجم[34] آغاز شده بود. و موجودي از شجرة جانداران تحول يافت كه «دو پا» و مستقيم القامه بود. يعني مي‌توانست روي دو پاي خود راه برود. و قامتش را تا اندازه‌اي راست نگاه دارد. ما اطلاع زيادي از چگونگي اندام و پيكر آنها نداريم. آنچه مي‌دانيم اين است كه چندين نوع بشر در روي زمين ظاهر شده و منقرض شده‌اند.[35]

آيا چند نوع از اين بشرها همزمان با هم و در عرض هم ديگر در گوشه‌هاي مختلف كرة زمين به وجود آمدند؟ يا پيدايش آنها از نظر زمان در طول هم بوده؟ و يا ابتداء يك نوع پيدا شده سپس در مراحل بعدي چندين نوع در عرض زماني همديگر بوده‌اند؟[36]

ظاهراً از اين انواع تنها هفت نوع به حدي از تكامل رسيده بوده‌اند كه شبيه نوع حاضر بشر (كه انسان ناميده مي‌شود) بوده‌اند.[37]

از انواع بشرهاي گذشته آثاري از مدنيّت، صنعت، و سلطه بر طبيعت حتي در سطح ابتدايي نيز ديده نمي‌شود. اين قدر هست كه بعضي از آنها تا حدي پيش رفته بوده‌اند كه فرق زيادي با حيوان داشته‌اند. آن تعداد از آنها كه به دريافت زبان و كلام نايل شده بودند. الفاظ و كلمات را در طول زمان بس طولاني در اثر تمرين‌ها و قراردادهاي في ما بين، ساخته بودند. به اشياء اطراف زندگي‌شان نام گذاري مي‌كردند و همچنين بر افعال هم نام مي‌گذاشتند و از همين نام‌ها و اسم‌ها يك زبان محاوره‌اي براي آنها حاصل گرديد. ليكن در طول چندين نسل به زحمت مي‌توانستند به يك زبان خيلي محدود برسند.

اكنون اين داستان را در اينجا پايان مي‌دهيم و به شمارش عوامل تحول و سپس به دلايل آن مي‌پردازيم:

عوامل تحولات گياهان و جانداران:

1ـ نيروي حيات و انگيزش‌هاي آن.

2ـ تحول مواد غذايي زمين و رشد كيفيت‌ها.

3ـ كشش‌ها و جذبه‌ها و هدايت‌هاي محيط.

4ـ سازش با محيط.

5ـ تغييرات جوّي.

6ـ توارث.

7ـ تنازع بقاء.

8ـ انتخاب طبيعي، يا انتخاب اصلح ـ رسيدن به «اجل» يا به «فوق تخصص» كه عامل انقراض بعضي از انواع بوده، و در نتيجه فضاي زيستي براي بعضي ديگر، فراهم‌تر مي‌گشت.[38]

ادلة تحول گياهان و جانداران از همديگر:

1ـ آيات.

2ـ احاديث.

3ـ سنت‌هاي شناخته شده الهي.

4ـ عقل.

توضيح: موضوع بحث ما «شناخت هستي به صورتي كه اسلام تبيين مي‌كند» است. يعني مي‌خواهيم دريابيم كه اسلام اين مسأله را چگونه تبيين كرده است؟ ادلّة فوق «ادلّه تحول» در اين مسير است. نه ادلّة طبيعي و تجربي.[39]

پيدايش انسان

روزي بود روزگاري بود روي زمين پر از انواع گياهان و حيوانات بود. ليكن آنچه در اين بين حضور نداشت بشر و انسان بود. زيرا از انقراض آخرين نوع بشر ده‌ها هزار سال مي‌گذشت.[40] و هنوز هم نوع اخير بشر كه «انسان» ناميده مي‌شود پيدايش نيافته بود. اما شرايط عمومي طبيعت كره زمين آبستن حادثه جديدي بود.

در آن وقت ميلياردها سال از عمر كره زمين گذشته بود.[41] و زمين عصر پر اضطراب تولد و نوجواني و جواني خويش را سپري كرده بود.[42] در چنين زماني باز يك «بحران حيات» در نقطه‌اي از زمين در ساحل دريا و ميان باتلاق‌هاي جنگلي به فعاليت افتاد. اين سومين بار بود كه چنين اتفاقي در روي زمين رخ مي‌داد.

اين بار نيز ذره‌هاي زيادي حيات پيدا كردند. آنها شبيه ذره‌هايي نبودند كه در اولين بحران حيات پديدار شده بودند. بل بيشتر شبيه ذره‌هايي بودند كه در بحران دوم به حيات رسيده بودند. زيرا در بحران اول تنها «ذره‌هاي حيات‌دار گياهي» پيدايش يافته بودند.

ذرّه‌هايي كه در بحران دوم به حيات رسيدند جنبندگان اوليه ناميده مي‌شوند. ذره‌هاي بحران سوم هم در زبان حديث به جنبندگان موسوم شده‌اند.[43] اين جنبندگان در زماني پديدار شدند كه ميلياردها سال بود موجودات زنده ريز كه مواد غذايي را به ريشه‌هاي گياهان مي‌رسانند، وجود داشتند.[44]

ما نمي‌دانيم اين جنبدگان به اصطلاح بي‌شمار چه مدت عمر كردند. اين قدر مي‌دانيم كه تنها يك جفت از آنها توانستند ادامه فعاليت بدهند. و اين خاصيت طبيعت است كه با باز شدن سوپاپ احتياط بحرانش فروكش مي‌كند.[45]

پس بقية آن همه ذره‌هاي زنده چه شدند؟ كجا رفتند؟ اين موضوع داستان شنيدني دارد. قرآن در مورد آنها بحث كرده است. به طوري كه اصلي از اصول عقايد اسلامي گشته است. شرح اين داستان در اينجا سيماي سخن را دچار اضطراب مي‌كند و جريان كلام را از نظم لازم باز مي‌دارد. پس از بيان چند مطلب به شرح آن مي‌پردازيم.

اينك قهرمان داستان ما آن يك جفت ذرّه هستند كه موفق به ادامة فعاليت شده‌اند. محيطي كه آنها را پذيرفته بود. باتلاقي گرم و بدبو و حتي بايد گفت سياه رنگ و متعفن بود.[46] و تنها چنين محيطي است كه بحراني‌ترين حالت را براي فعاليت حيات جانداران ريز، دارد و بزرگترين گياه آن جلبك و بزرگترين حيوان آن حلزون و گوش ماهي است. يعني براي جانداران درشت‌تر پذيرش ندارد. اگر چنگي بر آن گِل مي‌زدي و كفي از آن بر مي‌داشتي با مختصر فشاري از لاي انگشتانت به بيرون مي‌لغزيد.[47]

اين دو ذرّه تا اينجا دو مرحلة كاملاً جدا را طي كرده بودند: مرحله نيل به دريافت حيات. و مرحله پذيرش در آن محيط براي ادامه فعاليت. پس از آن وارد مراحل ديگري شده‌اند.[48] مي‌توان گفت مرحلة دوم آنها به اين صورت شده كه پيكر گياهي پذيراي آن دو شده است.[49] مانند يك جفت تخم پروانه كه در داخل اندام گياهان پذيرفته مي‌شوند و به فعاليت مي‌پردازند تا روزي كه به بلوغ لازم برسند. اما گياه مورد نظر از سنخ جلبك‌ها بوده زيرا در چنان محيطي امكان زيستي براي گياهان درشت‌تر نيست.

در مراحل بعدي آن دو را مي‌بينيم كه در ميان جنگل افتاده‌اند[50]. شبيه دو كدو (دو نارگيل، يا هر چيز ديگر كه داراي پوسته سفت و دروني نرم باشد) اگر با ضربة انگشت بر آنها كوبيده شود مانند پوست خشك نارگيل يا بادام صدا مي‌دهد.[51]

پس از مرحله‌هاي: حيات يابي، جنبندگي، قرار گرفتن در پيكر گياه، سفت پوستي و صلصال كالفخار بودن، پنجمين مرحله‌اي كه آنها طي كرده‌اند مرحله «سخت پوستي» است كه گويا از قالب سفت پوستي درآمده‌اند و داراي پوست سخت شده‌اند. مانند يك بادام كه پس از ريزش پوست سفتش در قالب يك پوست سخت ظاهر مي‌گردد.

اين پوست سخت را جنس همين ناخن‌هايي كه امروز انسان‌ها دارند، بوده است. يعني همه جاي بدن آنها پوشيده از همين ناخن بوده و آنچه در سر انگشتشان مانده (مثلاً) يادگاري از آن پوسته و پوشش است.[52] پيكرش از گوشت و استخوان بود ليكن مانند يك گوش ماهي در درون آن پوستة سخت قرار داشت.

آدم با چنين پيكري مدت زيادي در گوشه‌اي از آن جنگل انبوه كنار باتلاق افتاده بود، قبل از آنكه روح انساني بر او دميده شود. و از حديث فهميده مي‌شود دوران گياهي، سفت پوستي و سخت پوستي مدت چهل سال طول كشيده است.[53]

از اينجا مي‌فهميم كه او در آن حال داراي روح حيواني (يعني حيات سلولي پروتوئيني گوشتي) بود ليكن هنوز فاقد روح انساني بود.[54]

در اين دوران سخت پوستي مانند هر موجود زنده، اندام‌هايش كار مي‌كردند. ليكن تغذيه‌اش از ذخيره‌هايي بوده كه در درون محفظه سخت يا در اندام خود داشته است. همه اين درنگ‌ها و طي مراحل براي دريافت كمالي بود كه لايق و آماده دريافت حيات انساني و روح انساني گردد.

نفخ روح

فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ.[55] ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ.[56]

اينك آدم تسويه شده و در طول پنج مرحله داراي اندام كامل شده است، ولي هنوز در محفظه سخت قرار دارد، كه آماده دريافت روح انساني است. خداوند از روح خودش، يعني روحي كه مخلوق خود خدا بود، و روح والا و خاص بود،[57] بر پيكر آماده آدم دميد. موجودي كه قبلاً داراي حيات نباتي و حيات حيواني بود اينك به حيات انساني نيز نايل گرديد.

تفاوت اين بشر با بشرهاي ما قبل كه دستكم دويست هزار سال قبل از او منقرض شده بودند، در همين است كه آنها «حيوان برتر» بودند ولي اين يكي انسان است و يك آفرينش جدايي دارد. هم جسمش با برنامه خاصي آفريده شده هم استعدادهاي دروني و روح و روانش.

اسلام موجودات حيات‌دار، را از نظر چگونگي رابطه‌شان با حيات، چنين تبيين مي‌كند:

1ـ گياه داراي يك روح است. ـ روح نباتي.

2ـ حيوان داراي دو روح است ـ روح نباتي كه بدن و چشمش را رشد مي‌دهد، و روح حيواني كه درك و حس‌هايي را به او داده و او را مستعد بر انتقال در مكان كرده.

3ـ انسان داراي سه روح است[58] ـ روح نباتي و روح حيواني، و روح انساني كه اين روح انساني، او را بر ساختن تاريخ، ‌جامعه، حقوق، زيبا شناسي و… مجهز كرده است. و ما شرح اين قصه را به بخش دوم «انسان شناسي» وا مي‌گذاريم. و تنها به يكي از آثار اين روح در اين مبحث مي‌پردازيم.

انسان و زبان

زبان بشري و زبان انساني

در اينجاي داستان بايد برگرديم به زمان قبل از آفرينش آدم و به روزي كه اعلاميه آفرينش آدم از ناحيه خداوند تازه صادر مي‌گشت آن روز به همه ملائكه اعلام گرديد كه: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ:[59] من اراده كرده‌ام بشري را از گِل سياه بيافرينم. در اين اعلاميه، موجود مورد نظر دو بار «بشر» ناميده شده و يك بار هم «خليفه»: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِين[60] ـ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[61] ـ يعني نام «عام» او آمده بود، و به نام «خاص» او كه «انسان»، است اشاره نشده بود.

و به همين دليل فرشتگان گمان كردند كه اين موجود هم نوعي از همان بشرهاي منقرضه خواهد بود. و چون قبلاً انواعي از آن بشر را ديده بودند[62] تعجب كردند و چون عدم كارآيي و نقص تكاملي آنها را قبلاً ديده بودند. حكمت آفرينش يك نوع ديگر از آنها برا‌ي‌شان روشن نگشت. گفتند: اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء: آيا قرار مي‌دهي در روي زمين موجودي را كه فساد مي‌كند در آن و خون‌ها را مي‌ريزد؟[63]

كشتار افراد يك نوع به وسيله نوع ديگر ـ مثلاً كشتار گوسفندان به دست پلنگ‌ها ـ در اين طبيعت امري رايج و طبيعي بوده است و هست. و منظور فرشتگان از خون ريزي، اين قسم از خون ريزي نبود. بلكه مراد آنها «كشتار افراد يك نوع همديگر را» بود. اين پديده در اين شكل خاص تنها منحصر به بشر است.[64] ممكن است گرگي، گرگ ديگري را بكشد، پلنگي پلنگ ديگري را بدرد، گربه‌اي بچه گربه‌اي را بخورد. ليكن اين خصلت در ميان انواع حيوانات يك خصلت رايج نيست. و از اين گستردگي برخوردار نيست كه مصداق «سفاك خون همنوع» باشد. همنوع كشي خصلت رايج آن بشرها بود.

و با بيان واضح‌تر: تنازع بقاء به عنوان يك اصل مسلم در ميان انواع جانداران، بوده و هست. اما تنازع بقاء در ميان افراد يك نوع، اگر به طور پراكنده هم ديده شود، در حدي نيست كه واقعيت يك «اصل» را داشته باشد.[65]

فرشتگان براي اين تعجب خودشان مثال روشني هم مي‌آوردند. آنان در يك طرف بشرهاي منقرضه را مي‌ديدند و در طرف ديگر خودشان را. و چون خودشان را معصوم مي‌ديدند، لذا سئوال مي‌كردند: چرا موجودي مثل ما نمي‌آفريني كه نه فساد كند و نه خون‌ها را بريزد؟[66]. كه پاسخ شنيدند: انّي اعلم مالا تعلمون[67] من مي‌دانم آنچه را كه شما نمي‌دانيد.

مي‌بينيم كه در اين مباحثه ميان خدا و فرشتگان، انتقادي كه از «بشر» مي‌شود، از ناحيه خدا ردّ نمي‌شود. يعني اين عيب و نقص در مورد بشرهاي گذشته، تائيد مي‌گردد، و در مورد بشري كه ارادة آفريدن آن اعلام شده بدون توضيح مسكوت مي‌ماند.

آيا اين بشر هم مفسد و خون‌ريز خواهد بود؟ اين سئوالي بود كه پاسخ آن در يك عبارت كلي (من مي‌دانم آنچه را كه شما نمي‌دانيد) داده شد. و جزئيات آن مشخص نگرديد.[68]

يك توضيح ديگر براي فرشتگان داده شد كه براي‌شان روشن مي‌كرد اين موجود با بشرهاي قبلي تفاوت اساسي خواهد داشت.

در اواخر زماني كه آدم در آن پوشش زرهي سخت پوستي، سپري مي‌كرد، روزي به هنگام خواب روح انساني را بر وي دميدند.

تحولي در وجودش رخ داد. عطسه كرده و بيدار شد. در اين هنگام خداوند به فرشتگان فرمود: انبئوني باسماء هؤلاء: بشماريد اسامي (همة) اين چيزها را.

يعني اسم همة پديده‌ها را يك به يك بشماريد، آسمان، زمين، آب، خاك، درخت، آهو، پلنگ، كوه، دره و… و…

و نيز همة «اسم فعل»ها را بشماريد، رفتن، گفتن، ديدن، شنيدن، بوئيدن، خوردن، خوابيدن، كار، صنعت[69] و… و….

فرشتگان گفتند: سبحانك لاعلم لنا الاّ ما عَلّمتنا: پاك خدايا، دانش نداريم مگر آنچه خودت براي‌مان آموخته‌اي. چه بگوئيم هر چه مي‌دانيم يا نمي‌دانيم براي خودت روشن است.

خداوند به آدم فرمود «انبئهم باسمائهم»: تو بشمار براي اين فرشتگان اسامي اين اشياء را.

ملائكه ناظر صحنه بودند. بلكه نقش زيادي در اين صحنه داشتند. ديدند كه آدم شروع كرد به نامگذاري براي اشياء محيط اطرافش.

اين مسأله براي‌شان سخت عجيب بود. آنان گمان نكرده بودند كه مراد از اين «بشر» يك بشر استثنائي است كه سزاوار نام «انسان» خواهد شد. و روح سومي[70] به او داده خواهد شد كه به انواع بشر‌هاي منقرضه در روي كره زمين داده نشده بود.

بشرهاي قبلي سال‌ها طول مي‌كشيد كه بر اساس «قرارداد» ميان خودشان نامي را براي چيزي بگذارند. زبان در ميان آنان يك صنعت بودكه مي‌بايست كلمه به كلمه بر اساس قرارداد تعيين گردد. آنگاه جمله بندي اين كلمات براي‌شان آن قدر سخت و دشوار بود كه پس از مرحله نامگذاري در پيوند اسم‌هاي اشياء با اسم‌هاي افعال، باز مي‌ماندند. سير تحول زبان به حدي در ميان‌شان بطيئي و كند بود كه در طي دوره‌هاي مديدي از عمر زمين، تنها توانسته بودند داراي يك زبان خيلي محدود باشند.

اما اين بشر كه در همان روز به نام «انسان» موسوم گرديد، استعداد استثنايي داشت. نامگذاري بر اشياء و تقطيع صدا برايش يك امر ابتدايي، و خصلت ذاتي و نيروي نهادي، است.[71]

عالم ذرّ

در اينجا به يك موضوع ديگر به طور اختصار بپردازيم آنگاه به ادامه سرگذشت آدم بر مي‌گرديم.

پيشتر هنگام بحث از بحران سوم حيات گفته شد كه تنها يك جفت از آن همه ذرّه‌هاي بسيار، موفق به ادامه فعاليت شدند. و همين موفقيت آن دو، سوپاپ احتياط بحران طبيعت بود كه موجب فروكش كردن بحران گشت، و بقيه ذرّه‌ها موفق به ادامة فعاليت نشدند. در آنجا سئوالي عنوان شد كه: آن ذرات حيات‌دار با آن تعداد بيش از حدشان چه شدند؟ و به چه سرنوشتي دچار گشتند؟ آيا مردند و حيات به دست آورده را از دست دادند؟

در مورد اين پرسش گفته شد كه پاسخ آن، داستان شيريني دارد. اكنون به آن داستان گوش مي‌كنيم.

پس از مراسم دمش روح سوم و استعداد استثنايي اين موجود جديد، و برنامه سجده، نمايش ديگري در صورت مراسم ديگر انجام يافت. آدم از خدا همين سئوال را كرد. يعني مي‌خواست بداند كه او و جفتش تنها خواهد بود يا نسلي از آنها پديد خواهد آمد؟

خداوند بصيرتي ديگر به او داد. آدم به اطراف خود نگاه كرده زمين، هوا و آب را پر از ذراتي ديد كه جاندار و داراي حيات هستند.[72] و برايش روشن شد كه خودش هم روزي يكي از اين ذرّه‌ها بوده است.

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى:[73] آن دم كه پروردگارت نسل آدم را برگرفت از پديدار شدن‌شان، ذره‌هاي‌شان را و گواه گردانيد آنان را بر خودشان، گفت: آيا نيستم پروردگار شما، گفتند: بلي.

اين ذرّه‌ها از آن روز تا به امروز، و زمان‌هاي آينده، در هوا و آب و خاك اين كرة زمين پراكنده هستند. و همراه آب و غذا داخل بدن افراد و دستگاه تناسلي‌شان مي‌شوند، و بالاخره آن «مادة حياتي درون دستگاه نطفه» همين‌ها هستند كه به نوبت به دنيا مي‌آيند و در عالم رحم به دريافت روح سوم نائل مي‌شوند.

البته درست مانند زمان آفرينش آدم، آنها گروه گروه هجوم مي‌آورند كه به مرحله فعاليت برسند. ليكن رحم انسان هر بار يكي يا دو تا (و احياناً چند قلو) از آنها را مي‌پذيرد و بقيه باز به محيط و شرايط قبلي باز مي‌گردند.

اين ذرّه‌ها در آن مراسم نمايش به آدم و پس از آن، يعني از روزي كه فقط ذرّه آدم و حوا موفق به ادامه فعاليت شدند و بقيه باز ماندند به صورت ذراتي درآمدند كه حيات ندارند. بل منبع حيات هستند. حيات در آنها به وديعه گذاشته شده. درست مانند دانه گندم، دانه ارزن و كوچك‌تر، خيلي كوچك‌تر از آنها، با اين تفاوت كه دانه گندم تنها حامل حيات نباتي است ولي اين ذره‌ّها حامل حيات نباتي و حيات حيواني هستند. و هنوز روح سوم[74] بر آنها دميده نشده بود و اين روح در رحم مادر پس از اتمام چهار ماهگي بر آنها دميده مي‌شود.

شايد بفرمائيد: اين ذرّه‌ها كه حيات بالقوه دارند (مانند دانة گندم) و حيات بالفعل ندارند، پس چگونه در همان مراسم پيمان‌گيري و گواه‌گيري پاسخ «بلي» دادند؟

جالب اين است كه همين سئوال را از امام صادق (ع) مي‌پرسند:

كيف اجابواوهم ذرّ؟ قال: جعل فيهم ما اذا سئلهم اجابوا: چگونه جواب دادند در حالي كه ذرّه بودند؟ فرمود: خداوند به آنها حالتي داد كه هنگام سئوال پاسخ دادند. يعني اين موضوع قابل تبيين براي همگان نيست و در قرآن آيات متعددي داريم كه از تسبيح و سخن گفتن همه چيز با خداوند، حكايت مي‌كنند و نيز تصريح شده است كه «ولكن لاتفقهون تسبيحهم»[75]: شما تسبيح آنها را نمي‌فهميد و نخواهيد فهميد. بنابراين اين موضوع غير قابل تبيين از مسئوليت اين مباحث خارج است.

غذا و لباس

خوردن از درخت ممنوعه

آدم توي آن پوشش سخت و شبيه زره به سر مي‌برد كه مراسم نمايش استعداد زبان، و سجده انجام گرديد. مطابق احاديث متعدد وي پس از آن مراسم بيش از هفت ساعت در آن محيط جنگل و در آن پوشش سخت نمانده است. پيشتر به شرح رفت كه يكي از عوامل مهم و مسائل اساسي كه بايد در داستان پيدايش حيات در كرة زمين (اعم از تك سلولي‌هاي گياهي اوليه و «جنبندگان مرحلة دوم بحران حيات» و همچنين در «بحران سوم حيات») حتماً مورد بحث قرار گيرد، مسألة تكامل و تحول مواد غذايي در زمين است. اينك لازم است اين موضوع تا آخر تعقيب شود.

چگونگي تغذية ذره‌ها، در مبحث پيدايش حيات و پيدايش سه بحران حيات، اختصاراً بحث گرديد. تغذيه پيكر آدم در مرحله گياهي نيز مشخص است. و تغذيه پيكر او در مرحله سفت پوستي و سخت پوستي نيز همان طور كه اشاره گرديد از مواد غذايي ذخيره شده در پيكرش بود. به عنوان مثال (البته با فرق بسيار) مانند تغذيه جوجه در درون تخم مرغ.

آيا در زمان سخت پوستي تا دمش روح سوم هيچ چيزي از خارج تغذيه نكرده است؟ شايد پاسخ مستندي به اين پرسش نتوان داد ليكن يك اصل در اينجا هست. و آن اين است كه وي تا هنگامي كه از آن جنت (جنگل) اخراج نشده بود، چيزي از دفع مدفوع نمي‌دانست، وقتي كه از آن درخت ممنوعه تغذيه كرد و از آن محيط اخراج گرديد دردي در شكمش احساس كرد و جبرئيل او را به دفع مدفوع رهنمون گرديد.[76] بنابراين بايد گفت او قبلاً تغذيه‌اي از خارج نداشت و مانند جوجه در درون تخم از يك نوع تغذيه آماده كه نياز به دفع مدفوع نداشت، برخوردار بوده است.

و مدتي كه او پس از دمش روح سوم در آن محيط توانسته بماند بيش از هفت ساعت نبوده است.[77]

پس از دمش روح سوم و در پايان مراسم سجده بلافاصله به او اعلام مي‌شود كه نياز به غذا دارد.[78] اما اكيداً سفارش شده كه از ميوه يك درخت خاص تغذيه نكند.

عدم سازگاري با يك محيط و سازگاري با محيط ديگر

درخت ممنوعه و ريزش لباس

خوردن از درخت ممنوعه به عنوان آخرين مرحله از مراحل خلقت آدم، لازم بود. يعني وي قبل از آن، به كمال آفرينش خود نرسيده بود. و هنوز يك موجودي بود در درون پوشش زرهي سخت. و لازم بود آن ميوه را با حالت احساس قانون شكني و نگراني و اضطراب، بخورند. زيرا تأثير غذا در حالات مختلف فرق مي‌كند.

حتي در مراسم سجده نيز تنها استعداد او به نمايش درآمده. يعني وي هنوز به منزلة يك انسان صغير بود، و اساساً يك مرحله از مراحل خلقتش مانده بود.[79] و آدم هنوز انسان كامل و مكلف نبود[80] پس آن همه بحث كه: آيا آدم كه معصوم بود چرا گناه كرد، خلاف دستور عمل كرد؟ بي‌پايه و يك بحث «سالبه به انتفاء موضوع» است. شايد گفته شود: در اين صورت نيازي نبود كه آدم توبه كند. در پاسخ بايد گفت: از نظر ديني بهتر است افراد كبير نسبت به رفتارها و كردارهاي دوران صغيري‌شان نيز توبه كنند.

به او گفتند: در اين محيط سبز جنگل ساكن باش و از مواد غذايي آن بخور به طور آزاد و از هر چه بخواهي ـ رغداً ـ و به اين يك درخت نزديك مشو. آنان فقط هفت ساعت پس از مراسم سجده در آن محيط مانده‌اند (بل كمتر از هفت ساعت) و درنگ زيادي نداشته‌اند. اما معلوم نيست در آن مدت هفت ساعت چيز ديگري خورده يا اولين غذايش از تنها درختي بود كه از آن منع شده بود؟ ـ ؟. اين قدر روشن است كه به محض خوردن از آن درخت لباس‌هاي سخت از بدن‌شان ريخت.[81] لابد ميوه‌اي كه خورده بودند خاصيتي داشته كه همراه احساس قانون شكني توانسته اين تأثير را در بدن آنها بگذارد. بدين ترتيب دو موجود سخت پوست به دو موجود «نرم پوست» تبديل شدند. پوستي كه تا آن روز در زير قشري سخت قرار داشت و اينك بايد در اثر تماس با هوا و اشياء محيط حالت مقاومتري پيدا كند. وگرنه بدنشان سخت آسيب‌پذير خواهد بود.

آنان پيش از آنكه در انديشة از دست دادن اين حفاظ باشند، سراسيمه به فكر پوشانيدن سؤات‌شان افتادند. شايد آن «انگيزش‌هاي حيات» كه پيشتر به عنوان مؤثرترين عامل تكامل ناميده شد. آخرين نهيبش را بر آنان مي‌زد كه:

حيات نسل به عهده آنهاست. نبايد آشكار بمانند.[82] شروع كردند به درست كردن پوشش[83] از برگ‌هاي بزرگ و پهن گياهان جنگل براي سوات خودشان.[84]

دستور آمد از آن محيط جنگل خارج شويد. چرا؟ مبحث بعدي براي پاسخ به اين سئوال گشايش مي‌يابد.

خروج از جنگل

قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ:[85] گفتيم بريزيد بيرون برخي از شما دشمن برخي ديگر هستيد، و براي شما در (جاهاي ديگر) زمين قرارگاه و برخورداري هست تا يك «سر رسيدي».

چرا بايد از آن محيط بيرون روند؟ براي اين كه محيط آن بخش از جنگل ـ و شايد هر محيط جنگلي ـ با شرايط جسمي آنها سازگار نبود. به چند دليل:

1ـ آن ميحط يك محيط استثنايي و لجنزار بود.

2ـ پس از خوردن از ميوة آن درخت ديگر مواد غذايي در آن بخش، و امكان برخورداري «متاع» نبود.

3ـ در اثر انبوهي جنگل تابش آفتاب به سطح آن نمي‌رسيد.[86] در حالي كه بدن آنها سخت نيازمند آفتاب بود.

4ـ اين موجود مي‌بايست، يك «خام خوار» محض نباشد.

5ـ اين موجود بايد در محيطي باشد كه خود محيط او را به تصرف در طبيعت، وادار كند.

6ـ و تصرف در طبيعت نيازمند تعاون، جامعه، تاريخ و… است و اين موجود براي اينها آفريده شده بود.

انسان و دوران غار نشيني

در اينجا كه تنها يك مبحث به پايان مبحث پيدايش انسان مي‌ماند. با يك مشكل روبرو مي‌شويم. مشكلي كه طرح آن خود يك مشكل بزرگي است. و آن عبارت است از يك ادّعايي كه رسماً بر خلاف نظريه همگاني امروزي است. نه تنها مخالف نظريه زيست شناسان، زمين شناسان و باستان شناسان است، بلكه مخالف چيزي است كه امروز صورت فرهنگ عمومي پيدا كرده. يعني بي‌سوادها هم به آن باور دارند.

بهر صورت بهتر است بيش از اين مقدمه چيني نشود و رك و صريح گفته شود: نوع حاضر بشر كه «انسان» ناميده مي‌شود هرگز دوراني را به نام «غار نشيني» طي نكرده است.(!!!) بله هر كسي حق دارد از اين سخن تعجب كند. اما اگر كمي حوصله داشته باشيم روح قضيه روشن مي‌شود.

اولاً: در يك بحث حديثي و كلامي، بايد گفت نه تنها دليلي بر «غار نشين بودن» انسان نداريم، بلكه همة احاديث كه به اين مسأله مربوط مي‌شوند عكس آن را ثابت مي‌كنند.

ثانياً: بايد توجه داشت كه مراد از اين سخن اين نيست كه هيچ فردي و هيچ خانواده‌اي از اين نوع انسان، غار نشين نبوده. زيرا همين امروز هم چنين نمونه‌هايي در ميان بوميان بعضي جزاير پيدا مي‌شود. بلكه مراد اين است كه هيچ دوره‌اي از زمان نبوده كه همه نسل بشر كنوني غار نشين باشد.

ثالثاً: در يك بحث زيست شناسي و باستان شناسي و زمين شناسي، بايد گفت: كدام دليل بر غار نشين بودن اين نسل داريم؟ غير از تكرار يك خيال و گمان، آن هم گماني كه شرايط يك فرضيه صرفاً احتمالي را هم ندارد.

رابعاً: آنچه در مواردي آثاري از غار نشيني به دست آمده بر دو قسم هستند.

1ـ آنچه به چهل و پنج هزار سال اخير مربوط است: اينها آثاري هستند كه هيچ نشاني در آنها ديده نمي‌شود كه حاكي از غار نشيني همه نسل انسان، باشد. هر كدام از آنها به يك فرد يا به يك خانواده دور افتاده «مربوط» مي‌باشد.

2ـ همان طور كه قبلاً توضيح داده شد فاصله ميان انقراض بشرهاي گذشته، با نوع حاضر انسان دست كم دويست هزار سال است، و چيزي يا اثري در اين دويست هزار سال، نه از بشرهاي گذشته هست و نه از انسان حاضر.[87] و بعضي از آثار كه از كيفيت آنها امكان حدس و گمان و احتمال، هست كه صاحبان آنها عموم نسل‌شان غارنشين بوده‌اند، مربوط به قبل از همان دويست و چهل و پنج هزار سال است.

اما چه مي‌توان كرد، يك حرفي به زبان‌ها افتاده و به حد «باور»هاي عمومي رسيده است و شما هم اگر اين ادعا را نپذيريد، براستي حق داريد. زيرا اين موضوع سخت نيازمند زمان و تكامل علوم مذكور مي‌باشد. و ما هم پر توقع نيستيم.

به همان ادّلة شش گانه‌اي كه (به شرح رفت) آدم از آن محيط اول خارج گرديد، به همان دلايل با ورود به محيط دوم شروع به تصرف در طبيعت كرد.[88] اساساً بحران سوم حيات براي اين «تصرف در طبيعت» رخ داده بود. همان طور كه بحران دوم براي ايجاد حيوان، رخ داده بود. و نيز بحران اول براي پيدايش حيات گاهي پيش آمده بود. هر چند تفكيك ميان بحران اول و دوم از نظر زماني دشوار است.

آخرين مبحث

دلايل ديگر بر استقلال آفرينش انسان

ناگفته پيداست هدف از شرح داستان آفرينش و پيدايش بشر، سپس شرح پيدايش نوع ديگر آن كه انسان ناميده مي‌شود، دو چيز است:

1ـ به اصطلاح حوزوي تنقيح و پالايش تبيين اسلامي از بينش‌ها، فلسفه‌ها و عقايد ديگر. و نيز پيراستن بيان اسلام از خرافات و اسرائيليات.

2ـ توضيح آن تعداد از ابعاد مسأله كه در نظر بعضي‌ها علمي مي‌آيد. اينك نوبت آن رسيده كه ما در مقام طرح سئوال بيائيم و بگوييم:

1ـ حضراتي كه در اين گونه مسائل به جنبه كلامي مسأله اهميت زيادتري مي‌دهند، كدام يك از اصول و فروعي كه در محور پيدايش آدم در اين سلسله بحث‌ها بيان گرديد بدون دليل قرآني و حديثي، ابراز گرديده است؟

2ـ حضراتي كه به جنبه تجربي مسأله بيشتر حساس‌اند، بفرمايند كجاي «آدم اسلام» به شرحي كه گذشت با اصول و فروع علوم تجربي نمي‌سازد؟ علاوه بر اين لطفاً داوري بفرمايند چه مقدار از اصول و فروع تجربي از آيات و احاديث فرا گرفتند. كه براي‌شان كاملاً جديد بود؟ كه در متون علمي علوم تجربي به آنها بر نخورده بوده‌اند. و هنگام آن رسيده كه نتيجه نهايي از اين مباحث گرفته شود كه: اسلام در پيدايش به فيكسيسم معتقد نيست و «خلق الساعه» را تأييد نمي‌كند.

و نيز: اسلام در مورد همة گياهان و جانداران بر اساس ترانسفورميسم تبيين مي‌نمايد ليكن نوع اخير بشر را از آن شجره استثناء مي‌كند.

يعني انسان را تكامل يافته از جنبندگان مستقل و خاصي مي‌داند.

ظاهراً تا اينجا به قدر لازم در مورد اين «استثناء» بحث شده، يعني همة بحث‌ها براي اين موضوع بود. ليكن به چند دليل تجربي ديگر نيز اشاره مي‌شود:

1ـ خلاء آثاري: پيشتر هم اشاره گرديد كه هيچ دليل آثاري و فسيلي، بر پيوند نسل اين انسان با بشرهاي منقرضه در دست نيست. و اين فقدان آثار و فسيل در يك مقطع كوچك نبوده، بلكه دستكم 245000 سال ميان انسان و بشر گذشته خلاء آثاري وجود دارد.

2ـ حلقة مفقوده: وقتي كه فسيل‌ها و آثار به دست آمده، از هر نوع بشري كنار هم چيده مي‌شود تا تكامل بشر مرحله به مرحله ملاحظه گردد، اين فسيل‌ها در جايي ختم مي‌شوند كه قيافه و اندام‌شان با قيافه و اندام بشر كنوني، تفاوت زيادي دارد. و به چندين اثر و فسيل ديگر نياز هست تا رديف چيده شده به بشر كنوني برسد. كه حلقة مفقوده (بل حلقه‌هاي مفقوده) ناميده مي‌شود. اما بر اساس تبيين اسلامي حلقه‌اي نبوده تا گم شده باشد.

3ـ در سال‌هاي اخير خود غربي‌ها به جديد بودن نوع انسان حاضر معتقد شده‌اند، يعني چنين گرايشي به سرعت در محافل علمي آنان پيش مي‌رود. مثلاً گفته مي‌شود كه اين انسان بيش از سي، چهل هزار سال سابقه ندارد.

4ـ وجود پرده بكارت در انسان، و از بين رفتن آن در حيوانات، نشان مي‌دهد كه آنها قديم‌تر و اين يكي خيلي جديد است. در حالي كه اگر انسان را با حيوان مربوط بدانيم بايد اين پرده در انسان زودتر از ساير حيوانات از بين مي‌رفت. زيرا بر اساس عموميت ترانسفورميسم كاملترين موجود بايد قديمي‌ترين موجودات باشد. و در نتيجه پرده بكارتش هم در اثر پاره شدن‌هاي زياد و توراث آن، جلوتر و زودتر از سايرين، محو شده باشد.

5ـ آثار گياهي: همان طور كه شرح داده شده در پيكر انسان آثار گياهي (جلبكي) هست و اين آثار در پيكر حيوانات نيست.[89]

6ـ جديد بودن مدنيت‌هاي ابتدايي: مدنيت انسان در ده هزار سال اخير، تحقق يافته است. پيدايش «قلم» به عنوان كشيدن خطوطي در روي خشت خام و رسيدن آن به يك «قرارداد اعلام شده» در ميان مردم يك شهر، حدود 4500 سال پيش رخ داده است. پيدايش چيزي كه بتوان آن را «دولت» ناميد در محدودترين شكلش به حدود 7000 سال مي‌رسد. ريسندگي و بافندگي در حدي كه يك «صنعت جهت يافته» باشد، تقريباً با دولت همزاد و هم سن و سال است.

اينك اگر فرض شود كه انسان تحول و تكامل يافته از بشرهاي قبلي است، با اصول و فروع، و با عوامل و علل خود تراتسفورميسم منافات بلكه تضاد دارد. زيرا طبيعتي كه بشر را در 19 ميليون سال پيش به مرحله‌اي از تكامل رسانيده بود كه داراي زبان بود.[90] چگونه به «ارتجاع» برگشت و بشر پيشرفته را به ترمز كشانيد و نگذاشت به سير تكاملي‌اش ادامه دهد؟ آيا اين ركود بزرگ به معناي «ايستادگي طبيعت» نيست؟

نظر به اينكه بشر در رأس و نوك پيكان پيشرفت قرار داشت. ركود او به معناي ركود جريان عمومي تكامل طبيعت نيست؟ بشر در 19 ميليون سال پيش به زبان محدودي نايل مي‌شود و شكل بعضي از حيوانات را در روي ديوار غار مي‌كشد،[91] يعني «قلم نقاشي» را مي‌شناسد. سپس به خواب خرگوشي مي‌رود و «قلم علائمي» كه همان كشيدن شكل اشياء بود، را در 4500 سال پيش كشف مي‌كند.

توجه فرمائيد كه پايه سخن خود بشر نيست. بلكه بشر به عنوان نمايانگر سير تكامل عمومي طبيعت مطرح است. زيرا واقعيت مسلم تجربي غير از اين نيست. درست است كه ممكن است نوع بشرِ پيشرفته منقرض شود و نوع ديگري كه عقب مانده‌تر از او بوده به فعاليت و رشد تكامل ادامه دهد. اما تفاوت اين دو در پيشرفتگي و عقب ماندگي بر اساس اصول و فروع اصل تكامل، تا چه اندازه مي‌تواند باشد؟ آيا اصول تكامل به ما اجازه مي‌دهد كه اين تفاوت را 500`995`18 سال بدانيم؟ آن هم در مورد پديده‌اي كه اول و آخر زمانش 000`000`22 سال است.

بلبل كيسه‌اي در همان ده هزار سال پيش نيز لانه خودش را به شكل يك كيسه محكم و نرم با كامل‌ترين كيفيت، با يك درب ورودي و يك درب خروجي مي‌بافت، ولي بشر با سابقه 19 ميليوني زبان و نقاشي، هنوز نفهميده بود كه با تقليد از همان بلبل پشم، مو و ساير الياف را به هم ببافد و در حد همان بلبل از آن استفاده كند! آيا بشر 000`30 سال پيش نادان‌ترين موجودات بود يا كامل‌ترين آنها؟ ـ ؟

به گمانم ديگر نيازي نيست كه انسان را تحقير كنيم. دوران اين نياز سپري شده است. زيرا ديگر كليسا تسليم شده است و اعتقاد به «خلق الساعه» را اگر كنار هم نگذاشته باشد، دستكم از راه اندازي دادگاه‌هاي انگيزايسيون صرف نظر كرده است. اگر در قالب يك «سياست علمي»‌ ـ مثلاً ـ بعضي‌ها احساس مي‌كردند بايد در مقابل افراط‌هاي كليسا، دست به يك سلسله تفريط‌ها زد و لو ناهنجار و در قالب «ضدّ علم» باشد، ضرورت دارد، اينك بايد از ساحت انسان پوزش طلبيد و بيش از اين علم را فداي علم نكرد.

7ـ وحدت زبان و وحدت نژاد: همة زبان‌هاي مختلف به سه شاخه اصلي محدود مي‌شوند:[92]

الف) زبان آريايي (هند و اروپايي).

ب) مغولي، منچوري: يعني ژاپني، چيني، آسياي جنوب شرقي، سيبري و تركستان كه همان نژاد زرد مي‌باشد.

ج) سامي: شامل حامي، خاور ميانه و آفريقا.

بوميان آمريكايي شعبه‌اي از نژاد «منچوري، تركمني» هستند.[93]

در ميان سه شاخة اصلي نيز واژه‌هاي اساسي مشترك زياد وجود دارد. در زبان سومري (سامي) واژه‌هايي كهن مانند «گيلگميش» قهرمان اسطوره‌اي ادوار بين النهرين. به روشني يك لفظ مركب «تركي، مغولي» است. و دهها واژه‌ي ديگر.

همان طور كه امروز در اثر وسايط ارتباط جمعي و نزديك شدن فاصله‌ها جهانيان به سوي وحدت زبان مي‌روند.[94] در هزاره‌هاي آغازين پيدايش انسان، كه نسلش در روي زمين پراكنده مي‌گشت به دليل مسافت‌ها، دوري فاصله‌ها، و اختلاف محيط‌ها با همديگر، زبان به صورت‌هاي گوناگون در مي‌آمد، حضور اشياء جديد در محيط جديد و عدم آنها در محيط بومي قبلي، موجب مي‌گرديد كه بر آن اشياء نامگذاري شود و آن نامها وارد زبان مي‌گرديد و تغييرات مهمي در آن ايجاد مي‌كرد. فيل در عربستان وجود نداشت. و اسب در هندوستان و شتر در آمريكا، خرما در چين نبود و چاي در عربستان… و… صدها چيز ديگر.

———————————————————————————————-

[1] . يكي بود: يعني بي‌ترديد در كرات ديگر موجودات عاقل و مكلّف، بوده‌اند. همانطور كه در فصل «پيدايش كره زمين» بحث گرديد و احاديث مربوط از امام باقر (ع) نقل شد.

يكي نبود: يعني اينهمه افراد انسان كه تا امروز آمده و رفته‌اند نبودند.

[2] . اين موضوع را نيز در همان مبحث از نهج البلاغه شنيديم.

[3] . لفظ «كف» را در فصل «پيدايش كره زمين» از بيان امير المومنين (ع) از نهج البلاغه شنيديم ـ و شايد بهترين مثال براي يك تصوير ذهني از سيماي آن روز كره زمين، رويه «گل كلم» باشد، يعني آن نوع از كلم كه كلاً گل است، و براي ترشيجات مصرف مي‌شود. نه گلِ هر كلم.

[4] . مانند شجره‌ها و شبكه‌هائي كه در «شبنم منجمد» مشاهده مي‌شود. در فصل‌هاي سرد روي سنگ‌ها و گياهان و بالاي ديوارها، شبنم منجمد مي‌شود. شكلهاي زيبائي شبيه كوه و دره، مشجرها و مشبك‌ها در آن ديده مي‌شود. گاهي يخ‌هاي درون ظرفها و محفظه‌ها نيز بدين صورت مي‌باشند.

[5] . سنگ‌هاي آذرين به سنگهائي گفته مي‌شود كه از منجمد شدن مواد مذاب حاصل شوند. خواه در مرحله «دحو الارض»، و خواه در همين امروز كه از مذاب‌هاي آتش فشاني، درست شود.

[6] . سنگ‌هاي رسوبي از رسوب شدن مواد محلول، حاصل مي‌شوند.

[7] . از قرآن استفاده مي‌شود كه مناسبترين شرايط را براي پيدايش يا «عروض» حيات، لجن‌ها و باتلاق‌ها دارند.

[8] . ظاهراً پس از پيدايش خاك ميليون‌ها سال طول كشيده تا نمونه‌هاي ريز حيات به صورت تك سلولي‌هاي اولية گياهي ظاهر شده‌اند.

قرآن (آيه 10 سوره فصلت) از آغاز پيدايش قشر سنگي تا زماني كه زمين «داراي مواد غذائي كامل براي موجودات» شده را به چهار مرحله تقسيم مي‌كند: و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها في اربعة ايام: و قرار داد در آن صخره‌ها و كوه‌ها را و بركت داد به آن و به سازمان در آورد مواد غذائي آن را، در چهار روز.

توضيحات:

الف: پيشتر در مورد اين آيه و آيه‌هاي ما قبل و ما بعد آن بحث شده و توضيحات لازم داده شده است.

ب: و نيز قبلاً بيان گرديد كه مراد از يوم «بخشي از زمان» و «مرحله» يا «دوران» است.

ج: همان طور كه در مبحث «ستة‌ ايام» مشاهده كرديم، سليقه قرآن در اينگونه موارد بيان مرحله‌هاي سابق است. يعني رقم و عددي كه ارائه مي‌دهد شامل مرحله اخير كه ما در آن هستيم نمي‌شود. مثلاً در مورد «ستة ايام» مطابق حديث‌ها ما در اواخر روز هفتم هستيم.

بنابراين در اين آيه نيز بايد ما در روز پنجم باشيم.

در مباحث آينده به طور مكرر با اين آيه سر و كار خواهيم داشت و آن را «آية اقوات» مي‌ناميم.

د: دست اندركاران علم «زمين شناسي» نيز عمر زمين را از آغاز پيدايش خاك و رسوب، تا به امروز به چهار «دوران» تقسيم مي‌كنند. كه با دوران تشكيل قشر سنگي پنج دوران مي‌شود.

تكيه ما در اين مباحث تنها بر قرآن و احاديث اهل بيت (ع) است و غير از اين تعهدي نداريم و نقشي به علوم تجربي نمي‌دهيم. زيرا چنين برنامه‌اي كاري است ديگر، و ارزشي است به جاي خود. ليكن آن «حسن اتفاق‌هائي» كه در علوم تجربي رخ داده است، را نيز ذكر مي‌كنيم.

[9] . پيدايش حيات، نه تنها از نظر علمي توجيه نشده، بل با اصول علمي در تضاد است. يعني از نظر علمي، پيدايش حيات، يك محال روشن است و آنچه در واقعيّت مي‌بينيم اين است كه اين محال به وقوع پيوسته است.

[10] . مقدّم بودن پيدايش حيات نباتي بر پيدايش حيات حيواني، اصلي است كه آيه «اقوات» كه در زير نويس بالاتر بحث گرديد، بر آن دلالت دارد. زيرا درست است كه گياه به مواد غذائي نياز دارد، و هنگامي به وجود آمده كه غذاي لازم را داشته است ليكن خود گياه غذا و قوت جانداران است كه حيات حيواني دارند. بنابراين هم جريان طبيعي مسئله نشان مي‌دهد كه حيات گياهي قبل از حيات حيواني بوده و هم سير تحولي كه در آيه اقوات بيان گرديده.

[11] . در احاديث آمده كه نخل و موز از قديمي‌ترين گياهان روي زمين هستند.

[12] . سير جهان به سوي كمال، و نيز سير كره زمين، و همه مواد، و همه گياهان، و همه حيوانات، و انسان، به سوي كمال يك اصل مسلم اسلامي است. همة بينش‌ها و مكتب‌هاي مختلف، و فلسفه‌هاي متعدد كه در جامعه اسلامي آمده‌اند، بدون استثناء به «كمال جوئي» مخلوقات معتقدند.

[13] . اصل «تدريج» يك سنت الهي است. در فصل پيدايش جهان، و پيدايش اولين خميره جهان كه آن را «مرحله ايجاد» ناميديم، ديديم كه اين جهان بس بزرگ با اين فضاي بس وسيع و كهكشان‌ها و آسمانها ابتداء يك چيز كوچكي بوده‌اند «و لن تجد لسنة الله تبديلا» اين جمله در آيه‌هاي 23 سوره فتح و 43 سوره فاطر، و 62 سوره احزاب، تكرار شده است.

[14] . اين «تعاطي و داد و ستد متقابل» ميان محيط حياتي و موجود ذي حيات، در تحوّل و تطور انواع جانداران از همديگر، قوي‌ترين اصل است. ولي تا آنجا كه من اطلاع دارم دست اندركاران زمين شناسي و زيست شناسي و گونه شناسي، به اين اصل در اين موضوع متوجه نشده‌اند و تنها اصول چهارگانه، ترانسفورميسم را تكرار نموده‌اند.

 اصل «تعاطي» يكي از اصول مهم در تبيين‌هاي اسلامي است، اعم از تبيين جهان، تبيين انسان، تبيين جامعه و خصوصاً در تبيين «جامعه شناسي شناخت» و «رابطه عين و ذهن»، كه در كتابي به اين نام بحث كرده‌ايم.

[15] . آيه 19 و 20 سوره عنكبوت. ـ آيا نمي‌بينند خداوند چگونه خلقت را شروع مي‌كند و سپس باز مي‌گرداند و اين بر خداوند آسان است ـ بگو سير كنيد در زمين پس ببينيد چگونه شروع مي‌كند خلقت را و چگونه برمي‌گرداند (آن را عود مي‌دهد).

در آيه 34 سوره يونس و نيز در آيه‌هاي 64 نمل، و 11 و 27 و سوره روم و 13 سوره بروج، جمله «يبد، الخلق ثم يعيد» تكرار شده است.

[16] . در نخستين فصل اين كتاب گفته شد كه اگر «خدايابي» كار قلب و دل است، خداشناسي كار علم است. توحيد كامل بدون علم ميسر نيست و به اصطلاح «كشف» و «اشراق» تنها مي‌تواند در «خدايابي» به كار آيد. و تاريخ نشان مي‌دهد كه خيلي از افراد كه تنها از راه كشف و اشراق به خداشناسي پرداخته‌اند. سر از نوعي شرك در‌آورده‌اند.

[17] . دست اندركاران ترانسفورميسم به اين اصل نيز كمتر توجه كرده‌اند. و نمي‌توان اين اصل را در ضمن اصل انتخاب اصلح «يا انتخاب طبيعي» قرار داد زيرا در اين صورت بايد همه اصول چهارگانه معروف (يعني سازش با محيط، تنازع بقاء، توارث، انتخاب طبيعي) را يكي دانست و همه را انتخاب طبيعي ناميد.

[18] . لفظ «يبدأ» و «بدأ» نيز در آيه‌هاي بالا به اين موضوع دلالت دارند.

[19] . اين بحث وقتي به حد كافي روشن مي‌شود كه به مبحث «ايجاد» در فصل آغازين اين كتاب مراجعه شود.

[20] . گروه اول از پيروان گفتار فخر رازي هستند كه «عليكم بدين العجائز» ـ بهتر است مانند پير زنان عقايد ديني داشته باشيد ـ و به آنچه شنيده‌اند بسنده مي‌كنند. گروه دوم به دو دسته تقسيم مي‌شوند: آنان كه در منابع اسلامي كار كرده‌اند و در رشته‌هائي متخصص و دانشمند هستند ولي در اين رشته، به قدر كافي در منابع اسلامي تحقيق نكرده‌اند. و نيز در رشته تجربي اين موضوع هم كاري نكرده‌اند. دسته دوم در رشته تجربي اين موضوع كاري كرده‌اند ليكن اطلاعي از تبيين‌هاي اسلامي ندارند، و دست به تأويل آيات زده‌اند.

[21] . انواع خزندگان سخت پوست كه مثلا لاك پشت را واپسينترين يادگار آنها مي‌توان دانست. و انواع خزندگان ديگر كه تمساح واپسينترين يادگارشان است. و دايناسورها كه ظاهراً «اجاق كور» مانده‌اند و ماموت‌ها كه فيل‌ها نشانه واپسين آنها هستند. و…

[22] . گفته مي‌شود در مورد حيوانات خشكي مي‌توان از قرآن استفاده كرد كه ابتدا از جنبندگان باتلاقي خزندگان اشتقاق يافته‌اند، و از خزندگان پرندگان و از پرندگان پستانداران. به آيه 45 سوره نور توجه فرمائيد: و الله خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع يخلق الله ما يشاء. ان الله علي كل شىء قدير.

بعضي‌ها معتقدند كه حرف «من» در اين آيه به اصطلاح «نشويّه» نيست، بلكه «تبعيضيه» است. امّا لفظ «يخلق» كه به صيغه مضارع (حال و آينده) آمده، با نشوّيه بودن «من» بيشتر تناسب دارد. يعني همين امروز هم خداوند به اين پديد آوردن نشوي و تحولي ادامه مي‌دهد.

[23] . در اينجاي سخن از دو اصل توارث، و انتخاب اصلح، سخني به ميان نيامده. براي اينكه بحث در خود تحول است. و توارث استمرار تحول است. و انتخاب طبيعي (يا انتخاب اصلح) هم ناظر است تا بر اساس چگونگي تحول‌ها، اقدام به انتخاب نمايد.

[24] . مراد از محيط در اين جمله همة اصول چهارگانة‌ معروف، است، يعني محيط به معناي مطلق، و عوامل محيط به معناي عام.

[25] . در حديث مفصل و مشروحي كه به «توحيد مفضل» معروف است، مي‌فرمايد:

اعرف يا مفضل ما للاطفال فى البكاء من المنفعة، و اعلم أنّ فى ادمغة الاطفال رطوبة أن بقيت فيها احدثت عليهم احداثاً و عللاً عظيمة من ذهاب البصر و غيره فالبكاء يسيل تلك الرطوبة من رؤوسهم…

بشناس اي مفضل منفعتي را كه در گريه براي كودكان است. و بدان كه در دماغ اطفال رطوبتي هست كه اگر باقي بماند پديد مي‌آورد براي آ‌نها آفات بزرگي را، و آسيب‌هاي خطرناكي را از قبيل از دست دادن بينائي و غير آن. پس گريه آن رطوبت را جاري مي‌كند از سر آنها…

توضيح: اين كلام به انسان مربوط است و ما هنوز به بحث انسان نرسيده‌ايم، ليكن در نشان دادن فعاليت‌هاي مهم دروني حيات، بر مطلب ما دلالت دارد.

باز مي‌فرمايد: انظر الان كيف جعل حبأ الانثي من الفيلة فى اسفل بطنها فاذا هاجت للضراب ارتفع و برز حتّي يتمكن الفحل من ضربها… ليتهيّأ للامر الذي فيه قوام النسل: نگاه كن چگونه قرار داده است دستگاه تناسلي فيل مونث را در زير شكمش، و هنگامي كه موسم جفتگيري آن فرا مي‌رسد دستگاه تناسلي او از زير شكم به طرف بالا مي‌آيد و آشكار مي‌گردد تا در دسترس فيل نر قرار گيرد.

توضيح: انگيزش دروني حيات، تنها عامل اين موضوع در فيل است. و نيز مي‌فرمايد: هل رايت يا مفضل هذا الطائر الطويل الساقين؟ و عرفت ماله من المنفعة فى طول ساقيه؟ فانّه اكثر ذلك فى ضحضاح من الماء فتراه بساقين طويلين كانّه ربيئة فوق مرقب. و هو يتامل ما يدبّ فى الماء، فاذا رأي شيئاً مما يتقوّت به خطا خطوات رقيقاً حتي يتناوله و لو كان قصير الساقين و كان يخطو نحو الصيد لياخذه يصيب بطنه الماء فيثور و يذعر منه فيتفرق عنه…:

اي مفضل آيا ديده‌اي آن مرغ بلند پا را؟ و دانسته‌اي چه منافعي براي او در درازي گردنش هست؟ چون اكثر (فعاليت) او در آب‌هاي كم عمق است و مي‌بيني او را با ساق‌هاي بلندش گوئي ديده‌باني است در بالاي دكل كه جنبندگان زير آب را به زير نظر گرفته است. آنگاه كه چيز قابل خوردن را مشاهده مي‌كند، قدم‌هاي آهسته برمي‌دارد تا آن را مي‌خورد. اگر ساق‌هايش كوتاه بودند هنگام حركت به طرف شكار شكمش با آب برخورد مي‌كرد و آن را به حركت در مي‌آورد و در نتيجه شكار رميده و متفرق مي‌گرديد.

توضيح: در اين تكّه چگونگي اندام و سازگاري آن با محيط بيان شده و هم چگونگي رفتار، و آهسته برداشتن قدم‌ها كه انگيزش دروني دارد.

در اينجا منظور اصلي اين است كه نقش زيادتري در لحن بيان امام صادق (ع) به انگيزش‌هاي دروني حيات داده شده. به طوري كه اگر فرضاً در روي كره زمين فقط يك «شرايط محيطي» وجود داشت، باز هم جانداران به انواع متعدد تقسيم مي‌شدند و منحصر در يك نوع واحد نمي‌گشتند. زيرا مرغي ترجيح مي‌دهد كه به آهستگي قدم‌هايش به شكار برسد و مرغ ديگر ترجيح مي‌دهد با هجوم سريع اين كار را بكند.

و به عبارت ديگر: برآيند دو عامل موجب تحول مي‌‌گردد: انگيزش‌هاي دروني حيات. و كشش‌هاي محيط بيرون. عامل اوّل به وسيلة‌ غرايز و نوعي هوشمندي تقويت مي‌گردد. و عامل دوّم با تأثيرات عمومي محيط نيز تشديد مي‌گردد. و نقش پايه‌اي با حيات است. نه به اين معني كه اگر حياتي نبود جانداري نبود. بلكه مراد نقش حيات در تحول است و كاربرد آن در ايجاد تحول.

[26] . تكثير گياهان اوّليه با مرگ و ميرشان يك نسبت و رابطه محكمي داشت. زيرا مواد غذائي گياهان به پوسيدگي و تجزيه خود گياهان بستگي دارد. قبلاً نيز به اين موضوع اشاره شد.

[27] . و همچنين مرگ و مير جانداران، محيط را براي تغذية گياهان نيز مساعد‌تر نموده، و مسئلة تغذيه را توسعه مي‌دهد.

[28] . مانند دايناسورها، ماموت‌ها و… ـ عوامل تكامل را نبايد تنها در رابطه فيزيكي جاندار با محيط، جستجو كرد به طوري كه تكامل عمومي حيات از كميت‌ها به كيفيت‌ها، فراموش گردد. يعني گرايش كميت‌ها به كيفيت‌ها نتيجه تحول جانداران نيست. بلكه عامل تحول است. و اين دو با هم تفاوت بنيادين دارند. گويا اين مطلب كمي به توضيح نيازمند است: ميان «كمال جوئي حيات» و «تحول جانداران» يك تعاطي و داد و ستد برقرار است. حيات در جستجوي كيفيت است و بدان مي‌گرايد، و در نتيجه بعنوان يكي از عوامل ـ بل اصلي‌‌ترين عامل ـ تحول را در جاندار به وجود مي‌آورد. آنگاه همان تحول ايجاد شده، برمي‌‌گردد و آهنگ كيفيت جوئي حيات را، نيرو مي‌بخشد.

نظر به اينكه دست اندركاران ترانسفورميسم «حيات» را يك موجود مستقل نمي‌دانند (زيرا در تبيين آن وا مي‌مانند) بدين جهت هميشه حيات را «معلول» مي‌دانند نه «علت». و اين يكي از تفاوت‌هاي اساسي بينش اسلام با بينش مذكور است. كه در مبحث «آفرينش آدم»‌شرح داده خواهد شد.

البته پيشتر به اين موضوع (در يك نگاه كلي) اشاره گرديد. آنجا كه در فصل معاد سخن از «روح» بود. و گفته شد كه بعضي‌ها معتقدند روح مانند آهنگي است در چنگ. با اينكه اين نظريه ديگر خريداري در محافل علمي ندارد، ترانسفورميست‌ها، به طور اعلام نشده (و شايد به طور ناخود آگاه) در تبيين‌هاي‌شان، بر همان اساس، مسئله را برگزار مي‌كنند. و متاسفانه اين روش باعث شده كه از رسيدن به يك سري نتايج علمي، باز مانند.

[29] . هر قدري كه يك نوع جاندار تكامل مي‌يافت به همان ميزان محيط براي ادامه حياتش وسيعتر مي‌گرديد. مثلاً بعضي‌ها تنها مي‌توانستند در باتلاق زندگي كنند، و بعضي تنها در جنگلهاي انبوه، و بعضي مي‌توانستند در چندين محيط از اين محيط‌ها زندگي كنند.

[30] . جنگ شهرداري تهران با موش‌ها: در سال 1365 و 1366 تكثير بيش از حد موش‌ها يكي از مسائل روز تهران گرديد. اين موش‌ها كه بيش از حد نوع خود بزرگ شده‌ بودند، در خيابانها، پياده‌روها، محوطه خانه‌ها، حتي در آشپزخانه پارلمان، پرسه مي‌زدند. و مشكل بزرگي را ايجاد كرده بودند. شهرداري در صدد بود بوسيله سم و ابزار ديگر آنها را قلع و قمع نمايد. و بودند ديگراني كه معتقد بودند اين كارها نه تنها باعث ركود توليد مثل موش‌ها نخواهد گشت بلكه موجب افزايش آنها نيز خواهد شد. و اگر آنها را به حال خود بگذارند تا موش‌ها بتوانند به نصاب كامل رشد خود برسند، آنوقت خودشان (هر كدام) در گوشه‌اي كز كرده و به انتحار رياضي دست خواهند زد، و بدين ترتيب چنين موشهاي «گنده شده»‌اي، و با اين شمار زياد وجود نخواهد داشت.

و به اصطلاح بعضي‌ها «هر چيزي كه به حد فوق تخصص خود رسيد قهراً سقوط مي‌كند». حيات در هر قالبي از قالبهاي انواع تا حد معين و مدت معيني جا خوش مي‌كند. و در آن حدّ معين و وقت معين، از آن بستر و از آن قالب، رخت مي‌بندد، و اين يكي از قوانين و «ناموس‌»هاي لا يتغير جهان هستي است.

قرآن مي‌فرمايد: همه چيز و هر چيز يك «اجل»‌ دارد. اجل يعني حدّ معين. و آيات متعددي در اين مورد هست مانند: آيه 3 سوره احقاف:

ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الاّ بالحقّ و اجل مسمّي:

نيافريديم آسمان‌ها و ارض، و آنچه را كه در ميان آنهاست مگر به حقّ و با اجل مشخص.

پس نبايد همه چيز را در اختيار شرايط محيط دانست، يا در همه جا و در همه حوادث نقش اساسي را به محيط داد. گاهي خواسته حيات بر همه عوامل محيط قلم قرمزي كشيده و به آنها بي‌اعتنا مي‌گردد.

[31] . مطابق بيان اين احاديث، تنها جائي كه پس از پيدايش قشر سنگي زمين (دحو الارض) هرگز به زير آب نرفته است، جايگاه كعبه مي‌باشد.

براي شرح اين موضوع به حديث‌هاي زير توجه فرمائيد:

بحار ج 75 ص 203، حديث شماره 149: عن ابي عبدالله (ع) قال: انّ الله عزوجل دحا الارض من تحت الكعبه: خداوند

دحو الارض را از جايگاه كعبه شروع كرد.

و ص 204 حديث 150: امام باقر (ع) در تفسير آيه «انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكه مباركا» فرمود اوّلين نقطه كه به خشكي گراييد جايگاه كعبه بود.

احاديث زيادي بر اين موضوع وارد شده است.

تفسير نور الثقلين، ذيل آيه «و ليطوفّوا بالبيت العتيق»، حديث‌هاي 111 و 112: 0سمي البيت العتيق لانّه اعتق من الغرق: به بيت عتيق موسوم گرديد زيرا مقرر بود هرگز غرق نشود.

و در حديث 113 تصريح شده بر اينكه جايگاه كعبه در طوفان نوح نيز غرق نشده‌ است:

اين حديث‌ها روشن مي‌كنند كه تنها نقطه عتيق در كره زمين، جايگاه كعبه است، و اين امتيازي است كه فقط به كعبه منحصر است. جالب اين است كه تحقيقات زمين شناسي نيز اين موضوع را به اثبات رسانيده است. در تغييرات خشكي‌ها و درياها تنها جائي كه هميشه خشكي بوده كعبه و اطراف آن است.

[32] . توجه داشته باشيد: در اينجا موضوع سخن پيدايش «بشر» است، نه پيدايش «انسان». و اين دو با هم فرق دارند كه در صفحات آينده روشن خواهد شد.

[33] . اين مطلب پيام آيه «اقوات» است. شايد بهتر باشد دوباره سيماي آيه را مشاهده كنيم: و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها فى اربعة‌ ايام: و قرار داد در روي زمين صخره‌ها و كوهها را بركت داد در آن، و سازمان داد مواد غذائي آن را، در چهار روز.

مطابق اين آيه بهتر است تقسيم بندي عمر زمين بر اساس پيدايش و سير تحول مواد غذائي صورت گيرد.

در علم زمين شناسي و زيست شناسي، خصوصاً از ديدگاه دست اندركاران ترانسفورميسم اين تقسيم بر اساس تحولات پوسته زمين و بر اساس تحولات جانداران ـ از روي فسيل‌ها ـ انجام مي‌يابد.

قرآن بيشتر جنبة‌ كمالي مسئله را در نظر مي‌گيرد، ولي آنان بيشتر به تغييرات و تحولات توجه دارند.

[34] . كه در اصطلاح زمين شناسان و زيست شناسان به دوران چهارم معروف است.

[35] . رشيد رضا در تفسير المنار از هفت نوع بشر قبل از آدم نام برده است. از قبيل بن، سن، جن، ناس، جان، حن، نسناس. و مراد او از «جن» غير از جنّ معروف است. ولي در روايت‌هاي شعيي تنها نام: ناس، جن بني جان، و نسناس، آمده است. ولي همچنان كه در سطرهاي پائين خواهيم ديد، در احاديث ما نيز تعداد آنها هفت، ذكر شده است.

اسامي اين بشرها در اصطلاح ترانسفورميست‌ها عبارتند از: انسان جاوه، انسان پكن، انسان نئاندرتال، انسان كرومانيون، انسان ساپينس، انسان دكتر ليكي و… ليكن توضيح داده خواهد شد كه اساساً اسلام به آنها «انسان» نمي‌گويد. بلكه فقط لفظ بشر را در مورد آنها به كار مي‌برد، و لفظ «انسان» را نام اختصاصي نوع حاضر بشر مي‌داند.

[36] . دست اندكاران ترانسفورميسم ابتدا معتقد بودند كه، بشرها فقط در يك ميليون سال اخير پيدايش يافته‌اند. ولي كشف‌هاي بعدي سابقة بشر در روي كرة زمين را به بيش از بيست ميليون سال، كشانيد. كشف‌هاي دكتر ليكي در كنگو نشان داد كه نوعي بشر در حدود 19 ميليون سال پيش مي‌زيسته كه داراي زبان محدودي هم بوده است. پس از مرگ ليكي پسرش راه او را ادامه داد و آثاري از بشري به دست آورد كه به بيش از بيست ميليون سال پيش، مربوط مي‌شود. ليكن فاقد زبان بوده است.

آخرين نوع بشرهاي پيشين كدام بوده و كي زندگي كرده، روشن نيست. آنچه تاكنون مسلم شده اين است كه همة آنها در حدود دويست هزار سال پيش، از صحنه زمين رفته‌اند. بنابر بعضي نظريه‌ها حدود پانصد هزار سال، و بنابر بعضي ديگر حدود هفتصد و پنجاه هزار سال از انقراض آخرين نوع از اين بشرها، مي‌گذرد.

يعني در طول اين مدت اثري، فسيلي، نشانه‌اي كه دال باشد بر حضور بشر، به دست نيامده است. و همچنين در مورد بشر كنوني كه «انسان» ناميده مي‌شود، مسلم است كه حداكثر بيش از حدود چهل هزار سال، سابقه ندارد. و معناي اين سخن اين است كه دستكم حدود يكصد و شصت هزار سال پهنه زمين فاقد بشر بوده است.

[37] . بحار: ج 57 ص 319 حديث شماره 1: صدوق (في الخصال) عن محمد بن الحسن بن الوليد، عن محمد بن الحسن الصفّار، عن محمد بن الحسين بن ابي الخطاب، عن محمد بن عبدالله بن هلال، عن العلا، عن محمد بن مسلم، قال: سمعت ابا جعفر (عليه السّلام) يقول: لقد خلق الله عزّوجل فى الارض منذ خلقها سبعة عالمين ليس هم من ولد آدم، خلقهم من اديم الارض فاسكنهم فيها واحداً بعد واحد مع عالمه، ثم خلق الله عزوجل آدم ابا البشر و خلق ذرّيته منه: امام باقر (ع) فرمود: البته خداوند خلق كرد در روي زمين از آن زماني كه زمين را خلق كرد، هفت نوع كه آنها از نسل آدم نبودند، خلق كرد آنها را از «اديم زمين»، پس ساكن كرد آنها را در زمين، يكي پس از ديگري با عالم زيستي خودشان. سپس خلق كرد آدم پدر اين بشر را.

توضيحات:

الف: سند اين حديث چنان زيبا و مستحكم است كه بايد آن را «حديث سلسلة المتين» ناميد.

ب: مراد از «اديم زمين» روية خاك است كه داراي مواد غذائي براي گياهان مي‌باشد. كه از 20 سانتيمتر تا 50 سانتي متر (بسته به چگونگي زمين‌ها) عمق دارد كه باكتري‌ها و ميكروب‌ها و ويروس‌ها توان فعاليت در آن را دارند.

ج: اين حديث از دو بخش تشكيل يافته، بخش دوم آن به مسئلة «ستة ايام» و «تكرار قيامت‌ها» مربوط است كه در همان فصل‌ها، قبلاً بحث گرديد. عدم توجه به اين نكته موجب مي‌شود كه پيام حديث مخدوش گردد.

[38] . پيشتر توضيح داده شد كه هيچ كدام از اين عوامل هشتگانه قابل تداخل در يكديگر نيست. هر چند تفكيك آنها از همديگر در مواردي براي بعضي ذهن‌ها دشوار آيد.

دست اندركاران ترانسفورميسم به پنج عامل معتقدند:

1ـ سازش با محيط.

2ـ توارث.

3ـ تنازع بقاء.

4ـ انتخاب اصلح.

5ـ جهش يا موتاسيون ـ جهش يعني در سير مراحل تكامل گياهي و حيواني، گاهي جهش‌هائي رخ داده است، كه موجود در يك تغيير، چندين مرحله را در زمان كمي (بل در يك لحظه) طي كرده است. اين موضوع توسط افراد زيادي تحقيق شده، و در قالب بينش‌هائي (از آن جمله: مندليسم) در آمده است.

ما نيز در صورت كلي مسئله بدان معتقديم، و مي‌توان آن را دستكم از مصاديق «ايجاد» و «كن فيكون» دانست. ليكن نظر به اينكه به قول «علم اصول فقه» دليل خاصي از آيات و احاديث نداريم ـ يا من به آن دست نيافتم ـ و بنابراين است كه در كتاب مسئله‌اي بدون آيه و حديث عنوان نشود، لذا از طرح آن صرفنظر گرديد.

[39] . ادلّة طبيعي و تجربي تحوّل انواع جانداران از همديگر، از نظر دست اندركاران ترانسفورميسم عبارت است از:

1ـ فسيل شناسي و آثار شناسي به معناي عام.

2ـ تشريح تطبيقي.

3ـ جنين شناسي.

4ـ اصول ژنتيك و توارث.

دليل اوّل يك دليل كامل است. و به طور روشن تطور جانداران را بيان مي‌دارد. امّا دليل دوم قابل ردّ است. و از يك «ساده انديشي» ناشي مي‌شود، و براي يك فرد عامي چيز جالبي است. زيرا نتيجه‌اي كه از اين دليل حاصل مي‌شود اين است كه: تعداد استخوانها در پيكر همة جانداران مساوي است. و يك سيستم كلّي ساختمان پيكر همه آنها را در بردارد و يك نظم واحد بر آنها حاكم است.

از نظر يك فرد كه شناخت نسبتاً خوبي از طبيعت و جهان دارد، نتيجة مذكور يك «توضيح واضح» است. زيرا در طبيعت فقط يك نظام حاكم است. تشتت در آن راه ندارد. طبيعت كارخانه خودرو سازي نيست كه ماشيني را داراي جعبه فرمان و ماشين ديگري را بدون جعبه فرمان بسازد. زيرا در روند طبيعت فقط يك راه درست و صحيح وجود دارد. و دو راه، دو سبك، دو سليقه در طبيعت محال است. وحدت سبك طبيعت همان است كه ما آن را «حكمت» مي‌ناميم. و اگر دو راه وجود داشته باشد لابد يكي از آنها حكيمانه و ديگري نسبت به آن. غير حكيمانه خواهد بود.

بر فرض اگر بنا بود انواع جانداران منشاهاي متعددي داشته باشند. پس حتماً مي‌بايست تعداد استخوان‌هاي يك نوع بيشتر يا كمتر از تعداد استخوان‌هاي نوع ديگر باشد؟! چنين چيزي در طبيعت محال است.

همانطور كه هنور هم ثابت نيست كه براستي همة انواع فقط از يك ريشه واحد تحول و تكامل يافته‌اند؟ يا از چندين منشاء متعدد؟ پيشتر هم شرح داده شد كه شايد پيدايش حيات در چندين نقطه از زمين اتفاق افتاده و شايد از چندين نقطة مذكور شجره تحول راه افتاده است. با اينكه ما بر اساس سنت‌هاي الهي احتمال داديم كه «وحدت منشاء» به نظر مستدل مي‌آيد.

شايد پرسيده شود: اگر طبيعت فقط يك راه دارد پس چرا مرحله به مرحله جانداران را متحول كرده؟ اساساً خود «تحول» با يكي بودن راه طبيعت سازگار است؟

پاسخ: مراد از وحدت راه، يك راه منجمد و خشك و «ايستا» و به قول دست اندكاران تراسنفور ميسم، «فيكس» نيست. فيكسيسم عقيده تورات ـ تورات تحريف شده ـ است كه خدايش هم يك موجود جسمي است.

طبيعت يك راه دارد يك راهي كه منعطف و متكامل و متحول است. متحول و متكامل و منعطف بودن غير از متعدد بودن است. كل جهان هم با همة تحولات و تكاملش داراي يك نظام واحد، و يك سيستم واحد، و يك سازمان واحد است. و گرايش كميت‌ها به كيفيت‌ها دليل تعدد راه نيست.

پرسش: اگر اختلاف تعداد استخوان‌ها در انواع، به دليل وحدت راه طبيعت ممكن نيست، پس چگونه بعضي از جانداران دم دارند و بعضي ديگر فاقد آن هستند؟.

پاسخ: يا مي‌پذيريم كه همة جانداران دم داشته‌اند و بعضي از آنها به دليل تكامل و تحول و تدريج اين عضو را از دست داده‌‌اند.

در اين صورت پاسخ همان است كه گفته شد: راه واحد راه منعطف و تحول پذير است و كميت‌ها در آن به كيفيت تبديل مي‌شوند. و هر جانداري كه دم را از دست داده توان و استعدادي يافته كه جايگزين آن است و به وسيله آن توان و استعداد، نيازي را كه به وسيله دم تأمين مي‌‌كرده به وسيله آن استعداد تامين مي‌كند، و يا استعدادي پيدا كرده كه ديگر نيازمند به آن عضو نيست. و اين از مسلّمات علوم تجربي است.

و يا نمي‌پذيريم كه همة انواع جانداران داراي دم بوده‌اند، در اينصورت اصل تحول و تكامل را نقض كرده‌ايم، و روي سخن ما با آنان است كه به اصل تحول و تكامل باور دارند.

دليل سوم: دليل سوم اگر از دليل چهارم كمك نگيرد ضعيفتر از دليل دوم است به شرحي كه گفته شد. ليكن ملاحظة آن همراه كمكي كه از ژنتيك مي‌گيرد. كاربردي را بدان مي‌دهد. ولي نه به حدي كه بعضي‌ها با آب و تاب به شرح آن مي‌پردازند.

آنچه كه اينگونه مطالب را با ارزش و داراي اهميت جلوه مي‌دهد، سابقه‌هاي ذهني افراد است. غربي‌ها با ذهني پر از خرافات مسيحيت و يهوديت به سراغ اين مطالب مي‌روند. آنگاه اينگونه مطالب در نظرشان خيلي بزرگ و مهم مي‌آيد، و در نتيجه ارزش بيش از اندازه به آنها مي‌دهند.

[40] . حديثي با سند قوي و مستحكم از امام باقر (ع) وارد شده كه امير المؤمنين (ع) مي‌فرمايد آفرينش آدم هفت هزار سال پس از انقراض «نسناس» بوده است. بحار: ج 11 ص 103 ح 10 ـ صدوق نيز همين حديث را در «علل الشرايع» آورده است. ليكن در متن همان حديث جمله‌اي هست كه با رقم مذكور متناقض است، بدين شرح «فقال جلّ و عزّ… اني اريدان اخلق خلقاً…. و ابين النسناس عن ارضي و اطهرها منهم» در جملة اخير تصريح شده كه در آن هنگام هنوز نسناس‌ها در روي زمين بوده‌اند.

بنابراين به اصطلاح فقها اين حديث قابل عمل نيست. و چون ممكن است كه ما معناي آن را نفهميم به طور محترمانه با اقرار به عدم فهم معناي آن، از عمل به آن خودداري مي‌كنيم.

[41] . كليسا رسماً اعلام كرده بود كه از آغاز آفرينش جهان تا به امروز فقط شش هزار سال سپري شده است. از طرفي هم كتاب «عهد عتيق» يعني تورات كه مرجع مشترك مسيحيان و يهوديان در مسائل تبييني است در «سفر پيدايش» تصريح كرده كه آدم نه تنها اولين بشري است كه در روي زمين پيدا شده، بل آفرينش او قبل از پيدايش خيلي از انواع حيوان بوده است. ظاهراً به نظر تورات تنها «مار» قبل از آدم وجود داشته است.

البته كليسا در سراسر اروپا از اين خرافات به سختي دفاع مي‌كرد. بديهي است كه اين برخوردها موجب مي‌گرديد كه دانشمندان به كليسا و عقايدش خرده بگيرند و در مواردي اساس آن دو مذهب را به سخريه بگيرند. كليسا دادگاههاي انگيزاسيون را در طول سال‌ها در قبال دانشمندان به راه انداخته بود و كمترين حربه‌اش تكفير بود. بدين ترتيب «آدم تورات» محكوم گرديد و در رديف خرافه‌هاي مسلم قرار گرفت.

عده‌اي از مسلمانان نيز بدون توجه به چون و چراي قضيه علم مخالفت با «آدم اسلام» را بر افراشتند، و چه حرفهاي بي‌پايه و بي‌اساس كه نگفتند. چه خوب است هيچ مطلبي را بدون تحقيق و بررسي باور نكنيم، و چه خوب است مصداق آن مثل فارسي نشويم كه «غلام به مال خواجه نازد، خواجه به هر دو». البته آنهم به صورتي كه هنوز مال يا قال خواجه را نمي‌شناسيم.

[42] . در فرهنگ حديثي و فرهنگ اسلامي ما معروف است كه «وقتي كه آدم آفريده شد، زمين گفت: اي آدم در عصر پيري و اواخر عمر من آمده‌اي»،

[43] . بحار: ج 67 ص 113 و 114 ح 23: امام باقر(ع) در ضمن حديثي در مورد اين ذره‌ها مي‌فرمايد «كالذّر يدبّون» مانند ذره‌هائي بودند كه مي‌جنبيدند.

باز در همان مجلد: ص93، ح14، همين جمله را مي‌فرمايد. و همچنين حديث 15 در صفحه 97. و همچنين در صفحه 122 حديث 25 در بيان امام صادق (ع) در موارد اين ذرّه‌ها جمله «فكانوا بمنزلة الذّريسعي»: مانند ذره‌هايي بودند كه تلاش مي‌كردند. و در همين حديث جمله «بمنزلة الذّر يدرج»: مانند ذره‌هايي بودند مي‌جنبيدند، آمده است.

[44] . منظور اصلي از اين سخن در متن، اين است كه از نظر علوم تجربي پيدايش اين جنبندگان توجيه پذيرتر از پيدايش ذرات گياهي بحران اوّل، مي‌باشد. زيرا در آن وقت اثري از حيات در زمين نبوده، و هيچگونه مواد غذائي حتي براي خود آن ذره‌ها وجود نداشت.

و همچنين پيدايش اين جنبندگان، از جنبندگان بحران دوم هم توجيه پذيرتر است: زيرا اينها وقتي پيدايش يافتند كه همه جا پر از حيات بود و پر از مواد غذائي.

[45] . پيشتر توضيح داده شد كه گويا انواع حيوانات هم در يك نقطه از يك منشاء واحد از جنبندگان تحول يافته‌‌اند. و موضوع باز شدن «سوپاپ احتياط و فروكشي كردن»‌ تقريباًَ‌ يكي از قوانين اين طبيعت است نسبت به هر بحراني. خصوصاً در جريان‌هاي فعاليت حياتي طبيعت و توليد مثل در عالم جانداران. طرز كار دستگاه رحم بي‌شباهت به طرز كار آن باتلاق نيست.

زيرا رحم از هزاران دانه نطفه فقط پذيراي يكي دوتاي‌شان مي‌شود و بقيه را وا مي‌گذارد كه سرنوشتي مانند سرنوشت بقيه ذرّه‌هاي مذكور در متن بالا داشته باشند.

و با بيان ديگر: در آن باتلاق گرم و بدبو «حمأ مسنون» كه دچار بحران حياتي شده بود، تنها يك جاي كوچكي بوده كه شرايط پرورش آن ذرّه‌ها را داشته و توان پذيرش بيش از يك جفت را نداشته است.

[46] . و لقد خلقنا الانسان من حمأ مسنون ـ آيه 26 سوره حجر.

انّي خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون ـ آيه 28 سوره حجر.

[47] . انّا خلقناهم من طين لازب ـ آيه 11 سوره صافات.

توضيح: بيان اين آيه بر اساس شمارش معكوس است. انسان، صلصال، حماء مسنون.

[48] . مالكم لا ترجون لله و قارا ـ و قد خلقكم اطواراً ـ آيه‌هاي 13 و 14 سوره نوح.

توضيح: تورات در «سفر پيدايش» تصريح كرده است كه خداوند دو مجسمه از گل درست كرد و به آنها روح دميد، و آنها در همان دم تبديل به دو انسان شدند بنام آدم و حوّا. قرآن در دو آية فوق نه تنها بينش «خلق الساعه» اي در مورد خلقت آدم را، ردّ مي‌كند. بلكه روحيه معجزه گرائي عوام را نكوهش مي‌نمايد. و مي‌فرمايد: چرا دوست داريد همة كارهاي خدا را بدون وقار و در شكل «ناگهاني» تصور كنيد؟! چرا جريان «علت و معلول» را ناديده مي‌گيريد؟! توقع حدوث يك حادثه بدون وجود علت آن، توقع عدم وقار از خداوند است. اساساً در فرهنگ قرآن معجزه چيز خوبي نيست و انبياء تا مجبور نشده‌اند اقدام به اعجاز نكرده‌اند. آيات متعدد داريم كه مشركين مكه را براي همين روحيه معجزه خواهي نكوهش مي‌كند مانند:

آيه 8 سوره انعام: و قالوا لولا انزل عليه ملك.

آيه 20 سوره يونس: و يقولون لولا انزل عليه‌ آية من ربّه.

آيه 7 سوره رعد: و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية‌ من ربّه.

آيه 27 سوره رعد: و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربّه.

آيه 7 سوره فرقان: و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشي فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيراً.

آيه 50 سوره عنكبوت: و قالوا لولا انزل عليه آيات من ربه.

حديث نيز مي‌فرمايد «ابي الله ان يجري الامور الاّ باسبابها». متاسفانه روحيه معجزه خواهي باعث شده كه فرهنگ يهوديت در مورد خلقت آدم تقريباّ صورت يك باور عمومي به خود بگيرد. و هنگامي كه «آدم تورات» بطور مبرهن و با دلايل روشن و انكار ناپذير محكوم به خرافه گرديد، به دليل باور نادرست فوق لطمات آن به «آدم اسلام» هم خورد. به حدي كه فريد وجدي (نويسنده دائرةالمعارف) رسماً آدم اسلام را كنار گذاشته و تنها به اين جمله كه «تحول و پيدايش انسان از حيوان منافاتي با توحيد ندارد» بسنده كرده است. در حالي كه هر اهل دانشي مي‌داند كه اگر انسان را يك حيوان برتر فرض كنيم، زمينه‌اي براي «نبوت» نمي‌ماند (و توحيد بدون نبوت يك مقولة بي‌فايده است درست مانند يك درخت بي‌برگ و ثمر) زيرا در آن صورت بايد «جرم»، «جزاء»، «هنجار»، «حقوق»، «منشأء جامعه»‌ «منشاء خانواده»، «روابط جنسي»، «منشاء لباس»، «اخلاق» همه و همه را بر اساس ماهيت حيواني بررسي كنيم.

يعني همان اشتباهي كه براي دانشمندان غربي رخ داده است. و مشروح اين مسائل در بخش دوم «انسان شناسي» خواهد آمد.

به هر حال در دو آية مورد بحث، از سورة نوح ابتداء معجزه گرائي را نكوهش فرموده، سپس مي‌فرمايد: «و قد خلقكم اطواراً» در حالي كه خداوند پيدايش شما را در مراحل و صورت‌هاي مختلف انجام داده است. در صورت ذرّه ميان گل و لجن، در پيكر گياه، در شكل صلصال، در حالت صلصال كالفخار و…

[49] . راجع به مرحلة گياهي آن دو ذرة مزبور آيه 17 از همان سوره نوح مي‌فرمايد «و الله انبتكم من الارض نباتاً»: خداوند رويانيد شما را از زمين به صورت گياهي ـ ابتدا معجزه‌گرائي را نكوهش مي‌كند. سپس به مراحل مختلف خلقت انسان تصريح مي‌نمايد، آنگاه بيان مي‌كند كه يكي از اين مراحل، مرحله گياهي است. لفظ «نباتاً» به اصطلاح ادبي «مفعول مطلق» است. و كاربرد آن يا بيان عدد و يا تاكيد است. به هر كدام از اين معاني ـ نوعي گياهي، يك رويانيدني، حتماً به صورت گياهي، يا حتي: يك رويانيدني ـ نص است. در اين كه پيدايش انسان در يك مرحله‌اي به صورت گياه بوده است. و وجود لفظ «نباتاً» مانع از هر نوع تاويل است.

آيات متعددي نشئه ماده و محشر را به نشئة اين دنيا تشبيه ميكنند. و در فصل محشر نيز ديديم كه حديث ميگويد: مردم در آن روز از زمين محشر خواهند روئيد.

خلقت همه افراد در محشر مانند خلقت آ‌دم است. زيرا در آنجا ديگر زاد و ولد و پيدايش در طول زمان‌هاي بس طولاني در قالب سلسلة آباء و اجداد، نخواهد بود. و اين از مسلمات عقايد اسلامي است. بعضي از محققين علوم تجربي نيز معتقدند كه «در اندام‌هاي پيكر انسان، هنوز آثار جلبكي مشهود است» در حالي كه اين آثار در پيكر حيوانات حتي حيوانات گياهخوار نيز وجود ندارد ـ رجوع كنيد: اثبات وجود خدا ـ ترجمه احمد آرام.

[50] . بحار ج 11 ص 106 ح 11 و ص 109 ح 22، و ص 113 ح 33.

[51] . آيه 14 سوره الرّحمن, خلق الانسان من صلصال كالفخار: و خلق كرد انسان را از صلصال كه مانند فخار بود.

كالفخار: مانند خزف و سفال. البته مانند سفال، نه عين و خود سفال.

صلصال: چيز ساخته شده از گل كه روي آن خشكيده باشد، به طوري كه اگر ضربه‌اي با انگشت بر آن زده شود، صدا مي‌دهد.

[52] . اين موضوع در روايت‌هاي منقول از ابن عباس. و نيز طي حديث‌‌هاي متعدد از احاديث اهل سنت، با تاكيد زياد، وارد شده است. رجوع كنيد به كتاب «درّ المنثور» تاليف سيوطي.

[53] . بحار: ج 11 ص 109 ح 22 ـ و نيز همان مجلد: ص 106 ح 11.

موتاسيون: پيشتر هنگام بحث از «عوامل و ادّله تحول» گفته شد كه يكي از عوامل تحول موتاسيون يا جهش است. امّا چون دليل خاصّي از قرآن و حديث بر آن نداريم ـ هر چند به قول علم «اصول فقه» عمومات بر آن دلالت دارند ـ از پرداختن به آن، خودداري مي‌شود.

در اينجا نظر به اين كه در مورد خود آدم دليل داريم بايد گفت: در طول اين چهل سال و مراحل مختلف، جهش‌هائي در روند ساختمان پيكر اين موجود حاصل شده است. همچنانكه قرآن مي‌فرمايد: انّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون: آفرينش عيسي مانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت باش پس (همانطور كه امر مي‌شد) مي‌گشت.

آفرينش عيسي (ع) در شكم مادر بدون اينكه پدري داشته باشد يكي از مصاديق «ايجاد» و «كن فيكون» است، كه يكي از مصاديق بارز «جهش» مي‌باشد. و چون مقايسه شده ميان اين دو، روشن مي‌گردد كه آفرينش آدم نيز علاوه بر مرحلة پيدايش ذرات با حيات، بهره‌مندي زيادي از «كن فيكون» داشته است.

[54] . يعني او در آن حال «بشر»‌ بود كه بشري در درون يك پوستة سخت، ليكن هنوز به مرحلة‌ «انسان» نرسيده بود.

[55] . آيه 29 سوره حجر. كه در آيه 72 سوره «ص» هم تكرار شده است.

[56] . آيه 9 سوره سجده ـ نظر به اينكه بعضي‌ها اين آيه را تأويل كرده‌اند و در صدد آمده‌اند كه تحول انسان از حيوان، را از اين آيه در بياورند بهتر است آن را همراه با دو آيه قبلش مشاهده كنيم:

الذي احسن كل شي خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ـ ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ـ ثم سوّاه و نفخ فيه من روحه…: آن خدائي كه نيكو انجام داد هر چيزي را كه بيافريد ـ و شروع كرد آفرينش انسان را از گل ـ سپس قرار داد نسل او را از آب پست (مني) ـ سپس تسويه كرد او را و دميد بر او از روحش.

مي‌گويند: از ترتيب اين آيه‌ها خصوصاُ با عنايت به لفظ «ثم» بر مي‌آيد كه قبل از آنكه آن روح بر شخصي به نام آدم دميده شود، افراد انسان و نوع انسان وجود داشته كه توالد و تناسل‌شان به طريق «مني» بوده است. و آدم تنها يكي از افراد آنها بوده كه به اين روح نايل آمده، و مراد از روح، روي پيامبري و استعداد آگاهي است.

اينان معناي «جعل» را با معناي «اخرج» يا «خلق» اشتباه مي‌كنند. نمي‌فرمايد نسل او را از مني خلق كرد، مي‌فرمايد قرار داد نسل او را از نطفه. و به بيان ديگر: خلقت آدم را از گل شروع كرد سپس در مراحل بعدي اندام پيكر او را طوري خلق كرد كه نسلش از طريق نطفه باشد، يعني اين استعداد را به اندام او داد، و او را به اين توان مجهز كرد، سپس كه به مرحله كامل و تسويه رسيد روح انساني بر او دميده شد.

بديهي است كه اين تأويل كنندگان ذهنشان به «آدم تورات» مشغول است. و در اينصورت راست مي‌گويند. زيرا قبل از آنكه يك مجسمه گلي جان داشته باشد قرار دادن نسل او از طريق نطفه، چه معني دارد؟

مراد از «روحي» كه به اصطلاح ادبي لفظ «روح» به ضمير «ي» اضافه شده «اضافه ملكيّه» است. يعني روحي كه مال خدا، مخلوق خدا و در اختيار خدا، بود. نه اينكه خداوند، بخشي از ذات و روح خود را بر آدم دميده باشد. چنين معنائي لازم گرفته كه خداوند قابل تجزيه باشد. و در نتيجه مركّب هم باشد.

همانطور كه علامه مجلسي در بحار: ج 67 ص 118 مي‌فرمايد «اي من روح اصطفيته و اخترته، او من عالم المجردات» در مبحث توحيد شرح بيشتري داده شد.

[57] . در همان دو حديث فوق به اين موضوع تصريح شده است. در يكي مي‌فرمايد «ثم نفخ فيه فلّما بلغت فيه الروح الي دماغه عطس…» سپس در او روح دميده شد وقتي كه روح به مغز او رسيد عطسه كرد. و در ديگري در مورد پيكر آدم در آن حال، لفظ «جسد» به كار رفته است. كه نشان مي‌دهد هنوز فاقد روح انساني بوده است.

[58] . از زبان امام سجاد ـ عليه السّلام ـ در دعاي اوّل (صحيفه سجّاديه) بخش بيستم، مي‌شنويم: الحمد لله الذي ركّب فينا الات البسط ـ و جعل لنا ادوات القبض ـ و متّْعنا بارواح الحيوة: حمد خداي را كه مجهز كرده بدن ما را به ابزار بسط ـ و قرار داده براي ما وسيله‌هاي قبض را ـ و برخوردار كرد ما را از روح‌هاي حيات.

در اين ميان رسماً به متعدد بودن روح‌ها در وجود انسان تصريح شده است. و علت اعتراض فرشتگان بر آفريدن آدم همين نكته بود. آنان گمان مي‌‌كردند اين بشر هم مانند انواع منقرضة بشر تنها داراي دو روح خواهد بود. وقتي آثار روح سوم را در آدم ديدند به حقيقت ماجرا پي بردند ـ به مبحث بعدي توجه فرمائيد.

انسان و زبان

[59] . آيه 28 سوره حجر.

[60] . آيه 71 سوره ص.

[61] . آيه 30 سوره بقره ـ توضيح: مراد از «خليفه» در اين آيه جانشيني نوع انسان در جاي انواع منقرضه بشر، است. و يا تنها «خليفه الله» بودن خود و شخص ‌آدم است، كه عنوان امامت را داشت. همان طور كه در مورد حضرت داود نيز لفظ خليفه آمده است. و به نظر مي‌رسد آنچه كه بعضي‌ها ادّعا كرده‌اند و معتقدند كه «نوع انسان خليفة الله است» و سعي مي‌كنند اين ادعايشان را با اين آيه مستدل كنند، يك ادعاي بي‌دليل است.

زيرا خليفه كسي است كه در غياب كس ديگري به جاي او بنشيند. و خداوند از هيچ جا غايب نيست تا جايش را به ديگري بدهد. و هيچ دليلي نداريم كه نوع انسان جانشين خدا باشد. و امامت نيز به همگان نمي‌رسد. و شامل همة افراد نوع نمي‌گردد. اينگونه تأويلات بي‌دليل، جامعه را از دريافت حقايق قرآن باز داشته و باز مي‌دارد.

[62] . راجع به انواع بشرها كه قبل از آدم پيدايش يافته و منقرض شده‌اند، مشروحاً بحث شد و نمونه‌هائي از احاديث مربوطه نيز معرّفي گشتند. در اينجا يك حديث ديگر معرفي مي‌شود: بحار ج 11 ص 117 ح 47.

[63] . در همان حديث مذكور (يعني: ح 47 ص 117 ج 11 بحار) آمده است: اگر فرشتگان قبل از آن، فساد و خون‌ريزي (انواع گذشته) را مشاهده نكرده بودند، چنين سخني را نمي‌گفتند.

[64] . گويند گاهي در ميان بعضي از حشرات نيز ديده شده است. موريس مترلينگ در كتاب «مورچگان» معتقد است حتي جنگ جهاني نيز در ميان مورچگان اتفاق افتاده است. علاوه بر عدم ثبوت اين ادّعا از نظر علمي، بر فرض ثبوت نيز بايد دقت كرد كه طرفين اين جنگ و كشتار، آيا هر دو از يك نوع هستند؟ يا تشابه ظاهري آنها موجب مي‌شود كه هر دو را «مورچه» بناميم؟….؟. و بر فرض ثبوت همه اينها، باز ذاتي بودن و غير ذاتي بودن جنگ در يك نوع از جانداران، فرق دارد. و اين موضوع در صفحات آينده به طور خلاصه بحث خواهد شد. و مشروح آن به مبحث «انسان شناسي دوّم» مربوط است.

[65] . مراد از «اصل» خصلتي است كه ريشه در ذات و كانون نهادي، موجود داشته باشد. در آينده سر و كار زيادي با اين مسايل خواهيم داشت.

[66] . سئوال: تجربه و خاطرات فرشتگان تنها به دو نوع موجود برتر كه يكي بشرهاي منقرضه و ديگري خودشان باشند، منحصر نمي‌گشت. زيرا بر اساس مباحث گذشته با تكيه بر آيه «افعيينا بالخلق الاول» حديث‌هائي كه در تفسير آن آمده ثابت گرديد كه انواع موجودات عاقل و مكّلف در هر دوره از ادوار «ستة ايام» در روي كرات متعددي آمده و رفته‌اند. و معادشان برپا شده، و به بهشت (يا دوزخ) خودشان رفته‌اند.

پاسخ: اين درست است. ليكن آنچه باعث شده بود كه فرشتگان تنها به «بشرهاي منقرضه در روي كره زمين» و خودشان توجه كنند، كلمه و لفظ «بشر» بود كه در اين اعلاميه آمده بود. و آنها ديده بودند كه اين لفظ فقط به موجودات برتر كره زمين گفته مي‌شد. و آن موجودات عاقل و مكّلف هر كدام نامي داشتند. ليكن بالفظ بشر موسوم نبودند.

[67] . ادامه آيه 30 سوره بقره.

[68] . هنوز هم براي دست اندكاران علوم انساني و اجتماعي، مشخص نگرديده است. و اين مسئله يكي از مشكلات اساسي و پايه‌اي علوم انساني است. و عدم حل اين اشكال منشاء بروز مكتب‌هاي مختلف در انسان شناسي، جامعه شناسي، تبيين تاريخ، سياست، حقوق، جرم و جزاء، مديريت و برنامه ريزي، و…. شده است. بهتر است صورت سوال و پاسخ آن را از مكتب اهل بيت (ع) در زير مشاهده كنيم:

آيا انسان موجودي است كه «ماهيتاً و ذاتاً متنازع در بقاء در ميان نوع خود» هست يا نه؟…؟.

پاسخ: نه اين، و نه آن. بل امر بين الامرين ـ انسان غريزتاً اين تنازع را دارد ليكن فطرتاً يك موجود متعاون در بقاء هست.

بخش دوم انسان شناسي، در اين كتاب براي شرح و توضيح اين مسائل باز خواهد شد. و پاية اصل مسئله را در كتاب «جامعه شناسي شناخت» بيان كرده‌ايم.

[69] . بحار: ج 11 ص 146، ح 16 (و توضيحي كه مجلسي در ذيل آن داده) و 18 و 19 و 20. در اين احاديث آمده است كه مراد از «اسماء» اسامي كوه‌ها، درياها، دشت‌ها، گياهان، حيوانات، دره‌ها، زمينها، درخت، و… است. در حديث 18 آمده است كه امام صادق (ع) پس از شمارش اين اسامي، به فرشي كه روي آن نشسته بود نگاه كرد و فرمود: حتي نام اين وساده.

و در حديث 20 مي‌گويد: آنگاه «طشت و سنانه» آوردند. پرسيدم آيا اسم اين طشت و دست سنانه هم در زمره آن اسماء بود؟

امام در ادامه شمارش فرمود: تنگه‌ها، دشت‌ها ـ و دستش را به چپ و راست تكان داد ـ فرمود: اين، آن.

توضيح: الف:‌مراد از طشت و دست سنانه، يك لفظ فارسي معرب است يعني «طشت دست شويانه» كه هنگام شستن دست مي‌آوردند.

ب: امام تأييد نفرمود كه اسمي به شكل «طشت و دست سنانه» در ميان آن اسماء بوده است.

[70] . پيشتر توضيح داده شد.

[71] . اگر امروز دو كودك پس از تولد، در محيطي مانند همان جنگل و دور از جامعه و افراد ديگر، بزرگ شود، فوراً و بدون درنگ، و بدون اينكه دوره‌هائي را طي نسل‌هائي بگذرانند، صاحب زبان خواهند شد. زيرا زبان يعني همان اسامي اشياء و اسامي افعال. كسي كه مثلاً زبان ژاپني را بلد نيست، اگر تنها اسامي اشياء و اسامي افعال آن زبان را ياد بگيرد، مي‌تواند سخن بگويد. گر چه لهجه‌اي جديد خواهد داشت.

البته بايد توجه كرد كه: دو كودك تازه تولد يافته به عنوان مثال گفته شد، تا اين نكته روشن شود كه شخص بزرگي كه داراي زباني است نمي‌تواند به صورت مذكور نامگذاري بكند. زيرا زباني كه او قبلاً آموخته در اين كار مزاحمش مي‌شود. و ذهن او را از جريان طبيعي باز مي‌دارد.

عالم ذرّ

[72] . اسلام در مورد انسان به چند عالم معتقد است: عالم ارواح (كه مراد عالم ارواح انساني يعني همان روح سوم است). عالم ذرّ كه ذرّه‌هاي افراد انسان هستند. و عالم حيات دنيوي كه همين زيست مشهود انسان است.

[73] . آيه 72 سوره اعراف ـ توضيح: بعضي‌ها لفظ «ظهور» را به معناي «پشت‌ها» گرفته‌اند. اين معني درست نمي‌باشد، زيرا پيشتر چندين حديث را مشاهده كرديم كه آن ذرّه‌ها از خاك و گل آفريده شده‌اند، نه از پشت و صلب همديگر. يك مراجعه اختصاري به احاديث اين باب، روشن مي‌كند كه مسئله از مسلّمات است.

[74] . روح سوم، روح انساني ـ پيشتر مشروحاً بيان گرديد و گفته شد كه انسان داراي سه روح است ـ روح نباتي و روح حيواني و روح انساني.

غذا و لباس

[75] . آيه 64 سوره اسراء.

[76] . بحار: ج 11 ص 114 ح 37.

[77] . اين موضوع پيام چندين حديث است. با اينكه در متن بعضي از آنها اضطراب هست. رجوع كنيد: بحار: ج 11 صفحات 182، 188 (و پاورقي آن كه از خود علامه است).

[78] . يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة و كلامنها رغداً ـ آيه 35 سوره بقره.

درخت ممنوعه و ريزش لباس

[79] . بحار: ج 11 ص 163 ح 6: مي‌فرمايد: سي سال قبل از آفرينش آدم، مقرر بود كه آدم از آن درخت بخورد.

درخت ممنوعه و ريزش لباس

[80] . قرآن به اين موضوع تصريح مي‌كند كه آدم و حوّا پس از خروج از جنگل، مكلّف به تكليف شدند: قلنا اهبطوا منها جميعاً فامّا ياتينّكم مني هدي فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون گفتيم بريزيد بيرون از آن (جنت، جنگل) همگي ـ آدم، حوا، و ابليس ـ پس آنگاه مي‌آيد بر شما هدايت من (يعني احكام، اعم از اصول و فروع) پس كساني كه از هدايت من پيروي كنند نه خوفي بر آنها هست و نه آنان غمگين مي‌شوند.

[81] . بهتر است چند حديث را در اين رابطه مشاهده كنيم.

بحار: ج 11 ص 160 ح 1: عن ابي عبدالله (ع) في قول الله «فبدت لهما سوآتهما»، قال: كانت سواتهما لا تبدو لهما فبدت. يعني كانت من داخل: از امام صادق (ع) در تفسير آيه «فبدت لهما سوآتهما» پرسيدند، فرمود: سوات ـ عقب و جلو ـ آنها آشكار نبوده، آشكار گشت، يعني از داخل.

[82] . اين نكته بس مهم است همان طور كه نقش نيروي حيات را در طول تكامل جانداران مشاهده كرديم. ليكن چرا اين نيرو چنين نهيبي را بر حيوانات نمي‌زند؟. پاسخ روشن است. براي اينكه نيروي مزبور در وجود آدم به وسيلة روح سوم تقويت شده است.

توضيح: يعني قبلاً در داخل پيكرشان بوده، پس از خوردن از آن درخت، آشكار گرديد. اين حديث توجه مي‌دهد كه لباس آنها يك لباس طبيعي بوده است. همين بيان به طور حرف به حرف در حديث ديگر آمده است ـ صفحه 189، ح 46.

و نيز در صفحه 179 ح 26 مي‌فرمايد: كانت سوآتهما لا تري قصارت تري بارزة: سوآت آنها طوري بود كه ديده نمي‌شد سپس مشهود گشت. ـ توضيح: لفظ «كانت» در هر سه حديث، و نيز لفظ «صارت» در اين حديث نشان مي‌دهند كه لباس آنها يك پوشش طبيعي بوده است.

و نيز در صفحه 159، از ابن عباس آورده است كه لباس آنها از جنس ناخن بود. پيشتر هم توضيح داده شد.

[83] . اين مسئله يكي از مسائل پايه‌اي و اساسي «تبيين انسان» و علوم انساني و اجتماعي، در اسلام است. كه شرح آن در «انسان شناسي دوم» مبحث لباس خواهد آمد. اگر خداوند توفيق دهد.

[84] . و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنه ـ آيه 22 سوره اعراف.

خروج از جنگل

[85] . آيه 36 سوره بقره.

[86] . آن محيط قبل از ريزش پوشش سخت، با بدن آدم كاملاً سازگار بود. آيه‌هاي 118 و 119 سوره طه مي‌فرمايد:

انّ لك الاّ تجوع فيها و لا تعري ـ و انك لا تظمؤ فيها و لا تضحي: و تو در اين جنگل نه گرسنه مي‌ماني و نه لخت مي‌شوي ـ و تو نه تشنه خواهي شد و نه تابش آفتاب خواهي ديد.

امّا پس از خوردن از آن درخت هم پوشش ريخت و هم نيازمند تابش آفتاب گرديد. و هم بدنش نسبت به مواد غذائي آن محيط ناسازگار گرديد. و غذا خوردن با تشنگي ملازم بود. و او ديگر آن موجودي نبود كه آب‌هاي غير معمولي آن محيط غير معمولي، با او سازگار باشد.

مسئلة عدم تابش آفتاب به آن محيط را حديث نيز بيان مي‌دارد: آن جنگل در آن محيط آن قدر انبوه بوده كه نور آفتاب به سطح آن نمي‌رسيده است، وقتي كه آدم از آن منطقه به بيرون هدايت گرديد آسمان و ستاره‌ها را مشاهده كرد.

اين حديث را يادداشت كرده بودم متأسفانه هنگام تدوين اين كتاب از دريافت آدرس آن باز ماندم، البته موضوع در نظر محققين روشن است.

انسان و دوران غارنشيني

[87] . و همين زمينه دويست و چهل و پنج هزار ساله است كه هم «خلا از آثار» ناميده مي‌شود و هم در طول آن «حلقه» ارزشمند دست اندركاران ترانسفورميسم گم شده است.

البته به نظر اين سلسله مباحث چنانكه مشاهده كرديد اساساً حلقه‌اي نبوده تا گم شده باشد ـ شرح در مبحث بعدي.

[88] . حتي احاديث مي‌فرمايند: آدم در محيط جديد به كشاورزي مي‌پرداخت يعني وي به «توليد دانه از دانه» پي برده بود ـ رجوع كنيد: بحار: ج 11 ص 210 و 211 ح 15. و: ص 217 ح 31.

استعداد درك «توليد دانه از دانه» در مقايسه با استعداد نامگذاري كه بحث گرديد چندان مهم نيست. و خلاصه اينكه آدم و انساني كه اسلام تبيين مي‌كند، نه در اصول اوّلية زبان و نه در شناختن چگونگي توليد مثل دانه‌ها، و نه در اصول اوّليه بافندگي، و نه در اينكه اگر چهار سنگ روي هم گذاشته شود يك استراحتگاه مي‌شود ـ يعني اصول ابتدائي خانه سازي ـ در هيچكدام از اينها وامانده نبوده، و توان درك آنها را داشته است.

آخرين مبحث

[89] . جالب است در اوستا و متون زرتشتي از اينكه منشاء انسان گياه بوده است، سخن به ميان آمده، نام آدم و حوّا در متون مزبور «مشي» و «مشيانه» است. در آنها آمده است كه مشي و مشيانه از گياه «ريواس» به وجود آمده‌اند، البته اگر منظور از كلمه ريواس همين باشد كه امروز مي‌شناسيم يك گياه كوهستاني است، نه گياه باتلاقي، امّا مي‌دانيم كه در زبان و لهجه‌هاي ايراني، الفاظ زيادي جا به جا شده‌اند. لفظ «بد» در قديم به معناي محكم و نفوذ ناپذير بوده و اينك به معناي ناهنجار، پست، و قابل تنفر است. همينطور لفظ «خر».

[90] . انسان دكتر ليكي، كشف شده در آفريقا ـ پيشتر توضيح داده شد.

[91] . باز مراد انسان دكتر ليكي است.

[92] . اين نظرية عمومي زبان شناسان است.

[93] . كشفيات تحقيقي پرفسور «كورنتسف» و پرفسور «كومليك» ـ خواندني‌هاي سال سي‌ام شماره 87.

[94] . اين در حالي است كه دولت‌ها و ملت‌ها با انگيزش‌هاي ناسيوناليسم ايجاد موانع كرده و از شتاب اين روند مي‌كاهند. ولي عكس قضيه يك روند صد در صد طبيعي داشته است.