فصل سوم: جهان شناسی(2)

فصل سوم: جهان شناسی(2)

معاد

آنچه از شنيدن كلمة معاد به ذهن ما مي‌رسد، زنده شدن انسان‌ها پس از مرگ، سئوال و جواب و محكمه پس دادن، و بهشت و دوزخ و… است.

همة اينها درست است و معناي معاد نيز همين است. زيرا معاد يعني «عود»، برگشتن انسان‌ها به زندگي مجدّد. به اصطلاح ادبي كلمة معاد «مصدر ميمي»، «اسم زمان» و نيز «اسم مكان» مي‌باشد. يعني سه كاربرد دارد: معاد يعني برگشتن. معاد يعني زمان برگشتن. معاد يعني مكان برگشتن. ـ خود معاد، روز معاد و محل و محشر معاد.

اما ذهن ما با شنيدن كلمة معاد، مسأله معاد را به صورت حادثه‌اي كه تنها در مورد انسان رخ خواهد نمود و به هيچ چيز ديگري مربوط نيست، تصور مي‌كند. قرآن معاد را در ضمن «نباء عظيم»[1] بررسي و تعريف مي‌كند. نباء عظيم به معناي حادثه بزرگي است كه شامل كل جهان خواهد شد. و انسان هم كه جزيي از اين جهان است مشمول اين حادثة همه جايي و همگاني خواهد بود.

تصوير محدود كه معاد را تنها به سرنوشت انسان‌ها مربوط مي‌داند، صورتي پيدا مي‌كند كه براي افراد توضيح، توجيه و تحليل آن با مشكلات زيادي همراه است. و سئوال‌هاي بسياري در نظر و ذهن افراد خطور مي‌كند كه پاسخ و حل آنها در محدوده معاد انسان‌ها، غير ممكن است.

آن كسي كه به ما گفته «معاد هست»، همين طوري به صورت تك بعدي نگفته و سخنش را بدون شرح و بسط و توضيح رها نكرده است. او همة ابعاد موضوع را شرح داده، مسائل را يك به يك بررسي نموده و دست ما را گرفته و قدم قدم پيش برده است.

راستي اگر چنين است پس چرا معلومات تبيين شدة ما از معاد خيلي كم و ناچيز است؟[2] و چرا اين همه سئوال در ذهن افراد بي‌پاسخ مانده و درگوشه‌هاي ذهن‌شان دفن مي‌گردد؟. به نظر مي‌رسد مهم‌ترين علت اين امر بسنده نكردن به بيان قرآن و اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ در مبحث معاد مي‌باشد.[3] چرا بايد معاد اسلام را در چهارچوب كلام اسلام بررسي نكنيم؟.[4]

بگذريم، قرآن معاد را در ضمن «نبأ عظيم» و به عنوان بخشي از مسائل آن، بررسي مي‌كند. «نبأ عظيم» در فصل‌هاي گذشته اين كتاب با عنوان «انفجار عظيم» مورد بحث قرار گرفت.[5] نبأ عظيم از آغاز عمر جهان تاكنون شش بار رخ داده است. اينك جهان مي‌رود كه براي بار هفتم با آن حادثة بزرگ روبرو شود. كرات، ماهها، سيّاره‌ها، ستاره‌ها و منظومه‌ها و كهكشان‌ها با اين نظم كامل عمومي و سازمان همه جانبه كه به كار و فعاليت مشغولند، روزي دچار بهم‌ريختگي و درهم كوبيدگي و متلاشي شدن و داغون شدن، خواهند شد.

قرائت و قراعت

امروز بر همة كرات و كهكشان‌ها «قرائت» حاكم است. مي‌دانيم كه اگر كسي حروف و كلمات را به صورت مرتب به طوري در كنار هم قرار دهد كه ميان حروف هر كلمه و همچنين كلمات هر جمله رابطه‌اي باشد كه به آنها وحدت بخشيده و مجموع آنها را به صورت كلمه يا جملة با معنايي دربياورد و همين طور اگر جمله‌ها را با رعايت هماهنگي و رابطه معنوي مرتب نمايد، به كاري كه او انجام داده است، قرائت گفته مي‌شود.

اما اگر وي بدون آنكه رابطه و هماهنگي لازم براي يك معنا را مراعات كند، حروفي را رديف نموده و كلماتي بسازد و يا به همين ترتيب كلماتي را پشت سر هم قرار دهد، به اين كار او قرائت گفته نمي‌شود.

به عنوان مثال اگر شخصي بگويد «به نام خداوند جان آفرين ـ حكيم سخن در زبان آفرين» اين شعر را قرائت كرده است زيرا هر كلمه آن سازمان لازم را داشته و مجموع جملات آن نيز از هماهنگي لازم براي بيان معناي مورد نظر برخوردار است.

اكنون اگر حروف كلمات اين شعر را به هم ريخته و بدون رعايت هماهنگي و سازمان جمله‌ها و كلمات، آنها را به زبان بياوريم، تقريباً چنين صورتي پيدا خواهد كرد:

الف) بدون رعايت سازمان و هماهنگي ميان جمله‌ها: حكيم سخن در زبان آفرين ـ به نام خداوند جان آفرين.

ب) بدون رعايت سازمان و هماهنگي حروف در كلمات: نيز فاناج دنداواداخ مانب ـ نير فانا بزرد نخس مكيح.

البته باز هم يك نظامي در حروف و كلمات بالا باقي مانده است. زيرا آنها را دقيقاً از آخر شعر به ترتيب چيده‌ايم. اگر اين نظام هم نباشد بيشتر بهم مي‌خورد.

اين كار ما كه بهم ريختن سازمان شعر بود، قرائت نبوده، بلكه «قراعت» است.

قراعت يعني: متلاشي و داغون نمودن سازمان و هماهنگي مجموعة منظم و هماهنگ. چنانكه قرائت يعني: هماهنگ كردن و تحت سازمان درآوردن چيزهاي متعدّد و مختلف.

بنايي كه به صورت هماهنگ آجرها را كنار هم مي‌چيند، قارء است و دارد قرائت مي‌كند. همچنين مهندسي كه بر اساس محاسبة دقيق و منظم نهال‌ها را سازمان داده و مي‌كارد، يا بافندة قالي كه گره‌ها را كنار هم و هماهنگ، تحت نظم معيني رديف مي‌كند، قرائت مي‌كند همين طور نقاش، حسابدار شركت، سازندة موتور و… و… اگر همان ساختماني كه بنا ساخته است، به وسيله مواد منفجره ويران و متلاشي شود، كاري كه انجام شده است، قراعت است. همچنين اگر كسي آن باغ را ويران يا قالي بافته شده را دريده و متلاشي نمايد و يا موتور منظم را داغون كند، قراعت كرده است.

كرات و كهكشان‌ها امروز تحت سازمان قرائت هستند و كار مي‌كنند. اين سازمان و نظم و هماهنگي و قرائت روزي دچار قراعت خواهد شد: القارعه ما القارعه:[6] آن داغون كننده، چيست آن داغون كننده. و ما ادريك ماالقارعه:[7] و چه چيز مي‌فهماند به تو كه چيست آن قارعه. ـ يعني با كدام بيان و كدامين الفاظ اين اعجوبة جهان را بيان كنم و شرح دهم. بشر براي اداي اين مسأله لفظ و كلمه و جمله ندارد.[8]

قارعه قانوني از قوانين هستي است، هنگامي كه محتواي آسمان اول، يعني «ارض» به حالتي رسيد كه مانند زردآلوي رسيده شد،[9] هم بايد از درخت بيافتد و هم پلاسيده شود، و ديگر مثل سابق نمي‌تواند به درخت متّصل مانده و تر و تازه باشد. همچنين نمي‌تواند سيستمي را كه در پيكرش وجود داشت حفظ كند. سازمان اندامش بهم خواهد خورد.

ارض بر سر مركز جهان خراب و از پوسته‌اش جدا خواهد شد، همانند محتواي هندوانه لهيده مي‌شود و از پوست جدا شده[10] و در درون آن تلمب، تولمب مي‌‌خورد.[11] باز هم دنياي بزرگي است از گاز، مواد مذاب، انرژي. از نو غوغاي امواج بزرگ گاز، امواج خشمگين و آشفتة مواد مذاب و جريان شديد انرژي‌ها است كه طوفاني به پا كرده‌اند. طوفاني كه «ما ادريك» چيست آن طوفان.

همان طور كه خدا لطيف است و كارها و ساخته‌هاي لطيف مانند نواهاي موسيقي، عطر، گلبرگ زيبا، ريزه كاري اتم، دمسازي مولكول، آهنگ شگفت‌انگيز حيات، مهر و محبت و… و… همه كار او هستند، خداوند عظيم نيز هست و كارهاي عظيم دارد. انفجار عظيم، نبأ عظيم، ساختن آسمان عظيم و اين طوفان عظيم همه از كارهاي او هستند. فسبحان الله القادر المبدعُ المُبداء المُنشيء الخالق، و هو ربّ العالمين الرحمن الرحيم، الودود الرّئوف، مدبر السموات و الأَرض و مدبّرها.

او به همة مخلوقاتش لطف دارد. به آسمان‌ها و ارض، به كهكشان‌ها و منظومه‌ها، به خورشيد و زمين و به انسان. او همة آفريده‌هايش را دوست دارد. تنها از آنها مي‌خواهد كه خلاف قوانين و فرمول‌هاي هستي عمل نكنند. و همة كاينات به اين خواسته او عمل مي‌كنند و از قوانين تكوين تجاوز نمي‌كنند و چون به انسان اراده داده، در مقابل آن يك سري قوانين تشريعي هم داده است. و قانون شكني در اين زمينه را نيز دوست ندارد. زيرا قوانين تشريع برگرداني از قوانين تكوين است. و اخلال در آن دقيقاً همانند اخلال در فرمول‌هاي سيستم هماهنگ جهان است.[12]

صور و نفخه[13]

حادثه طولاني نبأ عظيم كه مسألة معاد هم در ضمن آن است، در دو مرحله انجام مي‌يابد كه در اصطلاح قرآن صور اول و صور دوم يا نفخة اول و نفخة دوم ناميده مي‌شود. صور يعني شيپور. و نفخه يعني «دمش» از واژه اصلي دميدن. در حديث آمده است كه دهانة اين شيپور همان محتواي آسمان اول مي‌باشد يعني شيپوري كه به صورت ابزار خاص و جدا از ارض باشد، نيست. و اسرافيل در آن مي‌دمد و نبأ عظيم حادث مي‌گردد.

پس از آن كه مدت زمان لازم گذشت و در عرض آن، ارض آمادة حادثه جديد گرديد، و مواد لازم براي ساختن آسمان جديد در فاصله محتواي لهيده و پوسته جمع گشته و آن را ساختند، صور دوم دميده مي‌شود. كه اين خود يك انفجار بزرگ ديگر است. كرات و منظومه‌ها و كهكشان‌ها ساخته مي‌شوند و از نو مانند ميوة نو با سازمان اندام خويش، شكل جديدي مي‌گيرند.

گفته شد نبأ عظيم و در ضمن آن معاد در دو صور تحقّق مي‌يابد. مطابق بحثي كه پيشتر داشتيم. صور اول قارعه است و صور دوم قارئه، صور اول نظامي را كه به وسيله قارئه قبلي به كار افتاده بود، درهم كوبيده و صور دوم آن درهم كوبيده شده‌ها را در سازمان جديد قرار مي‌دهد.

بنابراين نبأ عظيمي كه در پيش روي جهان است، تكرار چيزي است كه قبلاً شش بار اتفاق افتاده است. و جالب اين است همان طور كه اين بار اولِ اين حادثه نيست، بار آخر آن نيز نيست. زيرا پس از ميلياردها سال مجدداً همين صورها و حادثه بزرگ اتفاق خواهد افتاد.[14]

سرنوشت كرة زمين ما

فناء[15] سرنوشت حتمي هر پديده است. جماد، جاندار، كره، منظومه، كهكشان، اتم و… و… كرة زمين ما هم (گرچه خوشمان نيايد) روزي فاني خواهد شد. اين اصلي است كه امروزه يك مسأله پيش پا افتاده علمي به شمار مي‌رود.

فاني شدن يك كره ممكن است به يكي از پنج صورت زير تحق يابد:

1ـ افول: يك كره مشتعل مانند خورشيد در اثر از دست دادن روزمرّة انرژي به تدريج كوچك و كوچك‌تر شده، سرانجام به «سياه چاله»اي تبديل مي‌شود.

2ـ خروج ازمدار: كره‌اي از مدار خارج شده و در نتيجة تصادم با اجسام ديگر يا به هر دليل ديگري متلاشي شود.

3ـ مرگ منظومه: يك منظومه به دليل مرگ خورشيدش از هم پاشيده و هر كدام از اعضاي خانواده دچار مرگ شوند.

4ـ مرگ كهكشان: همه يا بعضي از منظومه‌هاي كهكشان پيري كه نظم موجود در آن از ميان رفته، متلاشي شوند.

5ـ نبأ عظيم: كه همة كرات و محتواي آسمان اول منفجر مي‌شوند.[16]

كره زمين ما كدام يك از سرنوشت‌هاي مذكور را دارد؟ ظاهراً سرنوشت رديف 1 و 2 را ندارد. و از سه رديف ديگر گويا آنچه قرعه‌اش را به نام كره زمين زده‌اند، همان رديف سوم باشد. مي‌فرمايد: اذا الشمس كوّرت: آنگاه كه خورشيد در هم فرو پيچيده شود.[17] البته آيه‌هاي ما بعد اين آيه به سراغ نبأ عظيم و آنگاه محشر مي‌روند. و اين از سليقه‌هاي قرآن كريم است. و نيز آيه اول و دوم سورة‌حج مي‌فرمايد: يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظِيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى. اين دو آيه نشانگر اين هستند كه زمين ما قبل از نبأ عظيم به پايان عمر خويش خواهد رسيد.[18] هنگامي كه خورشيد منقبض و تكوير شود، سياره‌هاي تابع آن مانند «بند پاره كرده‌ها» فرار خواهند كرد. درست مانند وزنه‌اي كه نخي را به آن بسته باشند (و همانند آتشگردان كه قديمي‌ها داشتند) كه اگر به دور سر خودتان بچرخانيد و نخ آن پاره شود، وزنة مزبور خواهد گريخت. نيروي گريز از مركز موجب پرت شدن سياره‌ها خواهد شد. و آنها يا با همديگر برخورد نموده و داغون مي‌شوند و يا با كرات منظومه‌هاي ديگر تصادم كرده و متلاشي مي‌گردند.[19]

زمين از هنگام آغاز گريز تا متلاشي شدن، وضع مضطرب و متزلزلي خواهد داشت. وضعيتي كه با شرايط زندگي موجود زنده‌اي مانند انسان متناسب نيست.

برزخ

همة ملت‌هاي روي زمين به چيزي به نام برزخ اعتقاد دارند. اما همانگونه كه در اوايل فصل معاد گفته شده هيچ دين و آئيني مسائل معاد را تبيين نكرده است. همة آنها پيروان خود را به يك معاد (شامل برزخ، محشر، بهشت و دوزخ) تعبّدي دعوت كرده‌اند. و تنها اسلام است كه برزخ را نيز تشريح و تبيين كرده است.

برزخ را بايد در دو جهت تصوير نمود: برزخ جسم‌ها وبدن‌ها و برزخ روح‌ها.

در اينجا به برزخ جسم‌ها مي‌پردازيم و برزخ روح‌ها به آينده حواله مي‌شود.

1ـ انسان‌هايي كه سال‌ها پيش از اين (يعني از پيدايش انسان تا امروز) مرده‌اند و پيكرشان به زمين تحويل شده.

2ـ آنان كه از امروز تا فرا رسيدن مرگ خورشيد مرده و تحويل زمين مي‌شوند.

3ـ آنان كه همزمان با مرگ زمين خواهند مرد.

خود زمين نيز متلاشي شده و ذرات آن در نبأ عظيم، در ميان مواد، مذاب، گاز و انرژي ارض (قبلاً شرح داده شد). پخش خواهد گرديد. پس ذرّات بدن‌ها نيز در آن عالم بسيار بزرگ پراكنده خواهند شد.[20]

هنگامي كه مواد و انرژي‌هاي تكامل يافته (اي كه در بخش‌هاي مختلف كرات متعدد، بوده‌اند و در طول
000`000`250`18 سال مراحل زيادي از كمال را پشت سر گذارده‌اند) براي ساختمان آسمان جديد بالا مي‌روند، همين ذرات فراش كه تكامل يافته‌تر از بقيه مواد جهان هستند، به سوي بالا رفته و به صورت خاصي در خلال مواد و پيكر قشر جديد قرار مي‌گيرند.

در اينجا برنامه صور اول تمام مي‌شود.[21] صور اول يا قارعه آمد و كارهاي خويش را به انجام رساند. انفجار عظيم را به وجود آورد، ذرات بدن انسان‌ها را به صورت فراش درآورد، و مواد عالي را براي ساختن قشر جديد بالا فرستاد و عالم ارض را به صورت عالمي گسترده و پر از مواد مذاب و گاز و انرژي درآورد كه طوفان‌هاي عظيم در آن برپاست تا مجدّداً كهكشان‌هاي جديدي ساخته شوند.

اينك نوبت به صور دوم مي‌رسد كه كارهاي زير را بايد انجام دهد:

1ـ كهكشان‌ها و منظومه‌هاي جديدي راه بياندازد.

2ـ ذرّات بدن انسان‌ها را در پيكر آسمان جديد با هم جمع كرده و پيوند دهد.

3ـ زمينه و شرايط محشر را فراهم سازد.

روح و برزخ

از قديم چيزي به عنوان روح يك مسأله در ميان جامعه‌ها و محافل انديشه و علم مطرح بوده است. بررسي تاريخ نشان مي‌دهد كمتر كسي پيدا شده كه روح را انكار كند. اين قبيل افراد نيز روح را دست‌كم مانند «آهنگ در چنگ» پذيرفته‌اند،[22] و آنگاه متوجه اين حقيقت شده‌اند كه در اين صورت نيز روح يك موجود ماندگار و از بين نرفتني است. زيرا از ديدگاه اين اصل كه «هيچ موجودي عدم و هيچ معدومي وجود نمي‌گردد»[23] ثابت شده است كه آهنگ نيز همچنان جاويد باقي مي‌ماند.

مكتب افلاطوني به «وجود روح‌ها قبل از آفرينش بدن‌ها» معتقد بوده و هست. همه اديان نيز به اين اصل معتقدند ليكن اصل «تذكار» افلاطون را نمي‌پذيرد.[24]

زيرا اديان همه چيز را در مسير تكامل مي دانند. و مكتب ارسطو روح‌ها را «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» مي‌داند.[25] و نيز مكتب‌هاي پيرو «دكارتيسم» و «كانتيانيسم» نيز بر پاية وجود روح مبتني هستند.

به هر حال وجود و بقاي روح امروز از مسلمات علمي است به طوري كه تقريباً در رديف علوم تجربي قرار مي‌گيرد.

از نظر اسلام روح و همة مخلوقات و سرتاسر كائنات «جسمانية الحدوث» هستند. زيرا همه چيز از آن ماده كوچك كه در مرحلة «ايجاد» پديد آمده، آفريده شده است.[26] و اين بدان معني نيست كه روح‌ها پس از ساختمان بدن و جنين در رحم، از خود بدن نشأت مي‌يابند.[27]

داستان چگونگي پيدايش روح و روح‌ها را در اين قصه به شما نخواهيم گفت، و نقل آن را به قصة «پيدايش انسان» واگذار مي‌كنيم. در اينجا هنوز مشغول مطالعه پيرامون كليات «جهان شناسي» هستيم كه جهان از كجا آمده و به كجا مي‌رود. و چون انسان والاترين موجود اين جهان و نتيجة آفرينش آن است، در ضمن جريان جهان به سراغ انسان نيز مي‌رويم. يعني در اين مباحث كاري با اين كه «انسان از كجا آمده» اعم از جسم و روح او، نداريم. اما موضوع «انسان كجا مي‌رود» را پي‌گيري خواهيم نمود. و براي برهم نخوردن ترتيب بحث‌ها، به جز اين روش چاره‌اي نداريم.

اينك: به اصل مطلب باز مي‌گرديم: روح‌هايي هستند كه چند هزار سال پيش از اين، از بدن‌هاي مربوطةشان جدا شده‌اند، روح‌هاي ديگري نيز تا پايان عمر كرة زمين از بدن‌ها جدا خواهند شد و همچنين روح‌هايي در هنگام متلاشي شدن كره زمين به اين سرنوشت دچار خواهند شد. همگي مانند كاروانيان پشت سر هم در عالم برزخ قرار مي‌گيرند. برزخ يعني: حالتي ميان دو حالت، عالمي ميان دو عالم. و همچنان منتظر فرا رسيدن صور دوم خواهند بود.

البته آنان مانند افرادي كه در يك محل جمع شده و بي‌كار نشسته و منتظر باشند، نيستند و خود عالم برزخ يك عالم زيستي خاصي است. همچنان كه عالم جنين عالم ركود و ايستايي نيست، عالم برزخ عالم ركود و ايستايي نيست. هر كدام از اين عالم‌ها مرحله‌اي از هستي، بودن و شدن انسان است. برخي كوتاه و بعضي با زماني بس طولاني و مديد.

همان طور كه اگر انسان در عالم جنين آسيب ديده و دچار نقص شود، نتيجه آن در همين عالم حياتي و زيستي او عيان گرديده و دچار مشكلات مي‌شود، همين طور اگر در اين عالم دچار لطمه و نقص شود، در عالم برزخ دچار مشكلاتي خواهد شد. برزخ براي نيكوكاران عالم زيستي والا و پرشكوه، و براي بدكاران كه به روح خود لطمه زده‌اند يك عالم زيستي پر از گرفتاري‌ها و عذاب است.[28]

سرزمين محشر

طول مدت برزخ ـ چگونگي بازيابي حيات

اكنون داستان به جايي رسيده است كه صور اول نبأ عظيم دميده شده و آسمان جديد تولد يافته و از مواد متعالي قشر جديدي ساخته شده. و اينك ذرات فراش در جاي جاي قشر جديد قرار گرفته‌اند. در طول زمان مديدي به روي قشر جديد كه كرة بسيار بزرگي است،[29] راه يافته و در «اديم» آن قرار دارند.

در اديم آن كرة بزرگ فراش‌ها ملكول‌هاي زنده‌اي را تشكيل مي‌دهند كه داراي «حيات نباتي» هستند.[30] و جمع شده به صورت پيكر جديد انساني در مي‌آيند و پيكر جديد داراي روح گياهي است[31] آنگاه با صور دوم روح‌ها به آنها پيوسته و انسان‌ها حيات مجدّد را در مي‌يابند. به اين ترتيب مشخص شدكه جايگاه محشر روي كره بزرگ آسمان اول (جديد) است.

جالب اين است هنگامي كه انسان‌ها در محشر زنده مي‌شوند به گذشته خود فكر كرده و در مي‌يابند كه از زمان مرگ تا لحظه‌اي كه مجدّداً زنده شده‌اند، بيش از چند ساعت نگذشته است. زيرا همان گونه كه انسان به هنگام خواب از گذشت زمان اطلاع ندارد، پس از مرگ نيز آن زمان طولاني را كه ميلياردها سال مي‌باشد، به اندازه يك روز يا بخشي از آن، تصور خواهد كرد.[32] يعني در حقيقت زمان طولاني مذكور براي روح‌ها بيش از آن نخواهد بود. تعجب نكنيد، اگر با اندكي توجه و ديد وسيع به عظمت جهان خلقت (كه بيانگر عظمت بي‌نهايت خداوند است) اين گونه مسائل را بررسي كنيم، جاي تعجبي نخواهد داشت. و اين موضوع يك محاسبه زيبايي هم دارد و مي‌توان به رقم‌هاي كلي دست يافت.

يعني مي‌توانيم مسأله را قدري ملموس‌تر و تجربي‌تر ارائه كنيم.[33] اما براي چنين عملي حوصله زياد و نيز عشق و علاقه لازم است تا بتوان بدان پرداخت.

جايگاه بهشت

تفكيك ميان آيات

اكنون داستان محشر را تا همان جايي كه شرح داده شد به ياد داشته باشيم. پس از يك نگاه كلي به آيات مربوط به معاد، در مورد «جايگاه بهشت» بحث نموده و سپس بقيّه ماجراي محشر را خواهيم شنيد.

آيه‌هاي بسياري در قرآن در مورد معاد، وجود دارد. به طوري كه گفته‌اند بالغ بر يك سوم قرآن مي‌گردد. تفكيك ميان آيه‌ها ـ كه كدام يك به پايان عمر منظومه مربوط است و كدام يك از مرگ كرة زمين سخن مي‌گويد و يا كدام آيه ماجراي نبأ عظيم را شرح مي‌دهد. و كدام لفظ از الفاظ «ارض» به معناي كرة زمين و كدام يك از آنها به معناي «مجموع محتواي آسمان اول» به كار رفته؟ ـ سخت دشوار است.

و كار و فعاليت مداوم تحقيقاتي چندين ساله را ايجاب مي‌كند، اين دشواري نه بدين جهت است كه كلام خدا (نعوذ بالله) اعوجاج دارد و نه بدين جهت كه بيانات اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ روشن و بليغ و فصيح نيست. بلكه علت اصلي اين گرفتاري بزرگ جريان‌هاي عقايد غير اسلامي است كه در طول سده‌هاي اول اسلام بر فرهنگ عمومي اسلام رودخانه وار وارد شدند.

اين دشواري تفكيك ميان آيات موجب آن گرديده كه باورهاي عجيب و غريبي براي بعضي از محققين اسلامي حاصل شود. به عنوان مثال معتقد مي‌شوند كه حيوانات نيز محشور خواهند شد. زيرا آيه «واذا الوحوش حشرت» را مي‌خوانند و چون براي آنها تفكيك دشوار است، به چنين باوري مي‌رسند.

اگر توفيق باشد در مبحث «انسان شناسي» خواهيم گفت كه تنها انسان به دليل تعالي روح و جسمش به والاترين درجه كمال مي‌رسد و به همين جهت لايق حشر مي‌گردد. و حيوان فاقد آن روح است. زيرا آن روح روحي است كه علاوه بر «روح نباتي» و «روح حيواني» به انسان داده شده و او داراي سه روح است: دشواري تفكيك مسائل زيادي پيش مي‌آورد و اين مسأله يكي از آنها است.[34] و اگر آن جريان‌هاي غير اسلامي نبود، مشاهده مي‌نموديد كه بيان اسلام چقدر روشن و واضح است.

جايگاه بهشت:

بهشت در كجاست؟ اديان ديگر مانند مسيحيت و يهوديت، با توجه به اينكه از اول از «تبيين معاد» طفره رفته‌اند، به اين سئوال پاسخي ندارند. و پيروان اين اديان موظف به بايگاني كردن هر گونه سئوال در مورد معاد هستند. و تنها به «پذيرش تعبّدي» بسنده مي‌كنند. اما اسلام بر اساس «ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء»[35] اين سئوال را نيز تبيين و پاسخ داده است.

در سورة تكوير پس از بيان مراحل: مرگ خورشيد، مرگ كرة زمين، نبأ عظيم و زنده شدن براي محشر، نوبت به گشايش درب‌هاي بهشت مي‌رسد مي‌فرمايد: وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ: و آنگاه كه آسمان گشوده شود: مانند گشوده شدن هر چيز سر بسته.

 وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ: و آنگاه كه دوزخ برافروخته شود.

 وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ: و آنگاه كه بهشت به نزديك محشر كشيده شود.[36]

راهي به آسمان باز و به وسيله آن ميان بهشت و محشر رابطه‌اي برقرار مي‌گردد. بهشت در آسمان اول است. كدام آسمان؟ بهشت آدمياني كه امروز در كرة‌زمين و نيز موجوداتي كه احتمالاً در ساير كرات زندگي مي‌كنند، در آسمان اول است. كه در اين قيامت با پيدايش آسمان جديد در روي آسمان جديد محشور شده و به آسمان بالاتر كه امروز آسمان اول ناميده مي‌شود خواهند رفت.

قدمي پيش گذارده و مسأله را به صورت بزرگ‌تر مطرح مي‌كنيم: در انفجارهاي عظيم قيامت‌هاي قبلي، يعني در هر كدام از شش روز «ستة ايّام» نيز موجودات عاقل و مكلفي بوده و به بهشت خودشان رفته‌اند.[37]

عرض و طول بهشت:

در قرآن و احاديث از طول بهشت ذكري به ميان نيامده است. اما راجع به عرض بهشت دو آيه به طور صريح سخن مي‌گويد:

1ـ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ:[38] و بهشتي كه عرض آن برابر عرض آسمان و ارض است.

در اين آيه چند نكته را بايد به دقت به ياد بسپاريم: الف: بديهي است كه مراد از لفظ «ارض» در آيه «مجموع محتواي آسمان اول» است. كه پيشتر بيان گرديد. ب: سطح كروي داراي عرض و طول نيست و به همين جهت لفظ عرض در مورد آن كافي بوده و كلمة طول در مورد آن به ميان نيامده است. ج: عرض بهشت به اندازه يك آسمان و ارض مي‌باشد. يعني اندرون كره بزرگ بهشت تنها يك آسمان است و ارض.

2ـ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ:[39] و بهشتي كه عرض آن بر آسمان‌ها و ارض است.

در اين آيه لفظ «سماوات» با صيغة جمع آمده است. آيا منافاتي ميان اين دو آيه وجود دارد؟ آيه اول از پايين‌ترين بهشت سخن مي‌گويد كه عرض آن برابر با تنها يك آسمان و ارض است. و آيه دوم از بهشت‌هاي بالاتر بحث مي‌كند كه چندين آسمان و نيز ارض در درون كرة آن وجود دارد.

پايين‌ترين بهشت موجود نيز پس از چندين قيامت (بعد از قيامتي كه در پيش روي جهان است) شامل چندين آسمان و ارض خواهد شد.[40]

از اين دو آيه مطلب ديگري نيز مي‌فهميم:

1ـ دلايلي كه قبلاً اقامه كرديم بر اينكه بهشت در آسمان است، يعني هر آسمان (به جز آسمان هفتم) در عين حال كه آسمان است، نسبت به آسمان بالاتر از خود، ارض است و همچنين در عين حال بهشت نيز هست، با اين دو آيه تأييد و تقويت مي‌شوند.[41]

2ـ در حادثة بزرگ نبأ عظيم تنها ارض (محتواي آسمان اول) دچار آن شده و آسمان‌ها همچنان ثابت باقي خواهند ماند و متلاشي نمي‌شوند.[42]

سير تكامل جهان و ماهيت بهشت

اگر به تنه بريده شدة يك درخت نگاه كنيد، و يك خط «شعاع» از مركز آن تا انتها و لبه محيطش بكشيد، سپس در روي همين خط به مطالعه بپردازيد. خواهيد ديد كه قشر اول از «مغز درخت»، كامل‌تر است، و همچنين قشر دوم نسبت به قشر اول، و قشر سوم نسبت به قشر دوم. تا برسد به آخرين قشر آن كه از همه تكامل يافته‌تر است. اين مسأله را در هويج هم مي‌توانيد بررسي كنيد. مغز هويج مواد خام است و قشر اول آن نسبت به مغز تكامل يافته‌تر است و….

جهان نيز همين طور است. همه ارض و آسمان‌ها از مادّه‌اند. اما اين عالم‌هاي مادي نسبت به همديگر تفاوت زيادي دارند. آسمان اول از ارض تكامل يافته‌تر است. يعني پيكر مادي آن از ارض، بسيط‌تر است. و همچنين آسمان دوم از آسمان اول، تا برسد به آسمان هفتم كه از همه تكامل يافته‌تر و بسيط‌تر است.

سير جهان از آغاز پيدايش، از مرحلة «ايجاد»، به سوي كمال است. جهان كمال جو و تكامل طلب است. و براي اين هم آفريده شده، به همين جهت در بهشت، غم نيست. فساد نيست. دلهره، ترس، نگراني وجود ندارد. هر خوبي در آنجا هست بدون اين كه بدي‌ها حضور داشته باشند.[43]

در اين دنيا غلبه با «فيزيك» است. ولي در بهشت غلبه با «حيات» است. در اينجا هر ذي حياتي بايد به عرصه فيزيك برگردد.[44] در آنجا حيات ابديت دارد. و آن جهان يك جهان سرتاسر حيات است. «و انّ الدار الاخرة لهي الحيوان»[45] آهنگ و نواهاي غالب در اين دنيا آهنگ فيزيك است، ولي آهنگ غالب در آنجا آهنگ حيات است. و موسيقي بهشت در احاديث ما در چنين حدي تعريف شده است.

باز هم از محشر

بدل ما يتحلّل

انسان‌ها ابتدا پيكر كوچكي دارند، با تغذيه از شير مادر و ساير مواد غذايي بدن‌شان به تدريج بزرگ‌تر مي‌شود، و مواد بيشتري به خود جذب كرده و اختصاص مي‌دهد.

اما اين جريان افزايش و جذب، صورت «انباشت» ندارد. يعني بدان گونه نيست كه هر چه از شيرة غذا جذب بدن شود همچنان جزو بدن بماند،و جذب‌هاي بعدي روي آن افزوده شود. بلكه از يك طرف مي‌خورد و شيرة غذا به بدن او جذب شده و تبديل به سلول و گلبول مي‌شود. و از طرف ديگر سلول‌هاي فرسوده در اثر كار، حركت، فعاليت، حتي تنفس و خواب به انرژي تبديل شده و از بدن صادر مي‌گردد. انسان هرگز بي‌كار نيست. (گر به چشم عاقلان‌نگري همه در كارند بي‌كاران)، و كار نيز انرژي مي‌برد.

بدن كودك در ميان اين دو جريان به تدريج بزرگ‌تر مي‌شود. و بدن يك پير نيز در ميان اين داد و ستد، نحيف‌تر مي‌گردد.

هر كار و هر حركت تند يا كوچك، حركت فيزيكي يا حركت غير فيزيكي مانند تفكر و انديشه، همه و همه انرژي مصرف مي‌كند. و هيچ كاري و هيچ فعلي حتي نفس كشيدن، بدون صرف انرژي نيست. و بدين ترتيب تقريباً در هر 10 سال سلول‌هاي يك بدن عوض مي‌شود. بدن مانند روخانه‌اي است كه از يك طرف سلول‌هاي جديد مي‌آيند و از طرف ديگر مي‌روند. و بدين ترتيب بدن يك انسان هفتاد ساله ده بار عوض شده است.

كدام يك از اين بدن‌ها به محشر مي‌روند؟ و آن عمل ناهنجاري كه يك فرد در بيست سالگي با بدن آن روزي مرتكب آن شده، آيا مكافات آن عمل را بدن هفتاد سالگي (يعني آخرين بدن او) بايد متحمل شود؟ درست است كه اين بدن‌هاي دهگانه به تدريج و رودخانه وار عوض شده‌اند، ليكن در صورت كلي و روي هم رفتة جريان، بدن بيست سالگي غير از بدن هفتاد سالگي است.

پاسخ: درست است كه بدن انسان به طور مداوم از مواد جهان مي‌گيرد و آنها را به صورت انرژي به جهان پس مي‌دهد. اما بخشي از بدن از آغاز دوران جنيني تا پايان عمر او ماندگار هست و مي‌ماند. اين قسمت افزايش مي‌يابد ولي كاهش نمي‌يابد. اين قسمت همان است كه يك فرد هفتاد ساله آن را «من» مي‌نامد و مي‌گويد «من همانم كه بيست سال پيش، پنجاه سال پيش، شصت سال پيش هم بودم.»

اين قسمت عبارت است از تكامل يافته‌ترين ذرات بدن، كه در عين حال تكامل يافته‌ترين مواد در اين كهكشان‌ها و منظومه‌ها هست، و محصول والاي اين همه فعاليت‌هاي فيزيكي و شيميايي و حياتي اين عالم است. اين بخش از بدن «حساس» است، «درّاك» است. حس و فكر و انديشه، مهر، عشق، رؤيا، سازندگي، ابداع و اختراع و… و… همه مال آن و بر روي آن است. آن بخشي كه ما «عصب و پي» مي‌ناميم، بخش تشكيل دهندة «منِ جسمي» انسان است كه آشيانة روح انساني، و نيز زمينه و منزلگاه «شخصيت» انسان هم هست.

اين بخش از بدن هميشگي و ماندگار است. و از روز تولد با گذشت ايام بر كميت آن افزوده مي‌شود. تا به حد طبيعي و مقرر خود برسد. اين بخش در همه جاي بدن شبكة گسترده‌اي است. و در هر سر سوزن از نقاط بدن (اعم از گوشت، رگ، استخوان) حضور دارد. و بدن اصلي انسان همين است.

بخش ديگر بدن كه به طور مرتب عوض مي‌شود و به تحليل مي‌رود و جايش را به سلول‌هاي جديد مي‌دهد، با اين كه از نظر كميت بيش از بخش اصلي است، ليكن از نظر كيفيت در حد خيلي پايين‌تر از مراحل تكامل قرار دارد.

اين بخش تنها توانسته است به اندازه‌اي از تكامل پيش برود كه به آن «مرحله حيواني» مي‌گوئيم،[46] و بدين جهت توان رسيدن به محشر را ندارد.

بل مثل اجزاي بدن حيوان در پايان عمر كره زمين و در هنگام مرگ منظومه شمسي (خصوصاً در مرحلة انفجار عظيم و نبأ عظيم) در آن عالم پهناور گاز و مذاب، مستهلك خواهد گشت.

بنابراين، هر ماده و ذره‌اي كه روزي جزء بدن انسان بوده، قابل رسيدن به محشر نيست، و تنها ذرات بخش اصلي بدن است كه ماندگار و جاويد است. كه نه با مرگ انسان ماهيت و خصوصيتش را از دست مي‌دهد، و نه هنگام انفجار كره زمين و مرگ منظومه، و نه در انفجار نبأ عظيم. بلكه به صورت «ذرات فراش» با حفظ خصوصيات و كمال خود، خواهد ماند تا به آن عالم محشري كه شرحش رفت، برسد.[47]

اين موضوع يك مسألة جديد يا يك ره‌آورد توسعه علوم جديد نيست. متكلمين قديم ما عموماً از مسألة «بدل مايتحلل» بحث كرده‌اند و تصريح كرده‌اند كه آنچه به معاد خواهد آمد همة بدن انسان نيست، بلكه بخشي از آن است.[48]

قرآن مي‌فرمايد:

لقد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ: و البته مي‌دانيم آنچه را كه ارض از (بدن) آنها كسر خواهد كرد و در اختيار ماست كتاب حفيظ.[49]

قوانين جهان حفيظ است، اشتباه نمي‌كند، تفاوت يك كره با كرة ديگر و تفاوت يك ذرّه با ذرّه ديگر در سيستم منظم جهان محفوظ است و در اين سيستم تكليف هر چيز روشن است. كدام ذرّه در كدام بخش از جهان بايد باشد و كدام مواد بايد در كجاي پيكر جهان به كار رود، همه و همه مشخص و معين است. در قوانين و فرمول‌هاي جهان تخطي روي نداده و نمي‌دهد[50] در اين كتاب حفيظ مشخص شده است كه ذرّه‌هاي بدن انسان‌ها در كجا هستند و بايد به كجا روند و چگونه بايد بروند.[51]

اين بينش عوامانه است كه تصور شود كه خداوند مانند يك بشر (كه دنبال جمع كردن چيز مي‌رود)، قدم به قدم دنبال ذرّات فراش خواهد رفت و آنها را جمع كرده و از نو به صورت هيكل‌هاي بشري درخواهد آورد. «ابي الله ان يجري الامور الاّ باسبابها» خداوند همان طور كه ذرّات لازم براي ساختمان يك گل، يك ميوه، يك برگ را توسط اسباب و سازمان عمومي جهان از جاي جاي خاك جمع مي‌آورد. همان طور هم ذرّات فراش را براي حضور در محشر جمع خواهد كرد.

خدا قادر است اين كار را به طور مستقيم و بدون تسلط سيستم و سازمان عمومي جهان، انجام دهد. ليكن در اين صورت مصداق «معجزه» پيدا مي‌كند و خداوند «جريان حكيمانه عمومي امور جهان» را بر معجزه ترجيح داده است. و اساساً معجزه از نظر اسلام چيز جالبي نيست و انبياء تا مجبور نشده‌اند اقدام به اعجاز نكرده‌اند «ما لكم لا ترجون لله وقاراً»[52]

يك شاخه گل را در دست بگيريد و به آن نگاه كنيد. با زبان علم از او بپرسيد: با اين طراوت و زيبايي از كجا مي‌آئي؟

او هم با زبان علمي به شما پاسخ خواهد داد: از راه بس دور آمده‌ام و مسير بس طولاني را طي كرده‌ام كه اينك در دست تو قرار دارم، بيليون سال پيش در در دل يك عالم مذاب و گاز قرار داشتم بعضي از ذرات پيكرم به صورت ذرات گازي و بعضي به صورت ذرات مايع و حتي بعضي از آنها در قالب انرژي بودند. هر كدام از ذره‌هاي من در گوشه‌اي از آن عالم بس پهناور پراكنده بودند. بعضي از آنها با بعضي ديگر ميليون‌ها كيلومتر فاصله داشتند. در آن عالم پرتلاطم گاهي به اين سو و گاهي به آن سو مي‌رفتند. هر بار مسافت زيادي را طي مي‌كردند. ميلياردها سال بدين‌سان بر ذرات من گذشت.

روزي روزگاري در آن عالم گازي، مذابي ما انفجار عظيمي رخ داد كهكشان‌ها و منظومه‌ها پديد آمدند. ذرات پيكر من نيز در يك كهكشان قرار گرفت و در بخشي از آن كه منظومه‌اش مي‌نامند، و بخشي از آن منظومه كه به كره زمين موسوم گرديد دوران‌هايي بر كره زمين گذشت كه هنوز در حالت گاز و مذاب بود كه ذرات پيكر من در آن كره متلاطم يكي در اين گوشه و ديگري در گوشه ديگر در انباشت موج‌ها به فاصله ميليون‌ها كيلومتر، به سر مي‌بردند، ميليون‌ها سال اين چنين بر من گذشته است. تا دوران سرد شدن زمين و «دحوالارض» آغاز گرديد، و ذرّات پيكر من هر كدام در جايي دورتر از ديگري در دل صخره‌هاي عظيم قرار داشتند، ميليون‌ها سال هم بدين گونه زمان بر من سپري شده است.

پس از سپري شدن «عصر سنگي» با آغاز «عصر فرسايش» به تدريج خاك پدايش يافت. ذرات من در دل خاك‌ها، روي زمين‌ها، توي درياها، پخش و پراكنده بودند، در اثر تغييرات زياد، باد و باران و عوامل ديگر، شرايط جمع شدن ذرات من را در يك محيط فراهم آوردند. يادم هست شبي، باراني از ابري باريد، ابري كه از آن سر دنيا و از گوشه‌هاي دور اقيانوس برخاسته بود. بخش زيادي از ذره‌هاي مرا با خود آورده بود. اينك كه من گل هستم در دست تو، در همين چند ماه پيش بخشي از ذرات وجودم ميليون‌ها كيلومتر از تو فاصله داشتند.

اين را هم بدان كه هر ماده و هر ذرّه‌اي صلاحيت ساختن پيكر يك گلي مثل من را ندارد، اين كار فقط از ذره‌هايي ساخته است كه به ميزان لازم راه تكامل را طي كرده باشند. وگرنه در همين كره زمين ميليون‌ها تن از ذره‌ها هستند تا چه رسد به هيكل عظيم منظومه‌ها و كهكشان‌ها. اين داستان را كه از زبان اين گل شنيديد، يكي از مسائل پيش پا افتاده و مسلم علمي امروز است. پيدايش و تكوّن پيكر يك انسان در محشر، با پيدايش و تكوّن اين گل، هيچ تفاوتي در اصول، ندارد.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ :[53] پس پيشي گيريد در انجام دادن خيرات (زيرا) در هر كجا (پراكنده) باشيد مي‌آورد. (ذرات) شما را جميعاً، كه خداوند بر هر چيز قادر است.

مي‌توانيد اين مذاكره علمي و اين مباحثه را با يك سيبي كه مي‌خوريد انجام دهيد. و همين طور با يك دانه عدس، برنج، با يك قرص نان و هر كدام از آنها قصه‌اي شبيه قصة گل را برايتان سرايش خواهند كرد.[54]

شبهة آكل و مأكول

يكي از مسائل معروف معاد مسألة آكل و مأكول است كه از قديم عنوان مي‌شده و پاسخ آن توسط متكلمين از روي احاديث ارائه مي‌گشته است. اگر حيوان درنده‌اي از گوشت بدن انسان تغذيه كند، بخشي از مواد بدن مأكول به بدن حيوان آكل جذب مي‌شود. آيا اين مواد جذب شده، از بدن حيوان محسوب مي‌شود و به محشر نخواهد آمد؟ در اين صورت پيكر انسان مأكول به صورت ناقص به محشر خواهد آمد؟

بالاتر از آن: درمقاطعي از تاريخ خشكسالي‌ها و قحطي‌هاي زيادي رخ داده است كه در بعضي از آنها در اثر شدت قحطي، انساني، از گوشت بدن انسان ديگر تغذيه كرده است و بخشي از مواد بدن مأكول به بدن آكل جذب شده. اين مواد كه زماني در پيكر مأكول قرار داشت و زماني ديگر در پيكر آكل، در روز رستاخيز جزء بدن كدام يك از آنها قرار خواهد گرفت؟

پاسخ: قسمت اول اين سئوال با قسمت دوم فرق اساسي دارد. يعني اگر آكل را يك حيوان فرض كنيم، يك پاسخ دارد. و اگر آكل را يك انسان فرض كنيم پاسخ ديگري دارد. مواد بدن حيوانات در حدي از تكامل نيستند كه به محشر بروند،[55] بنابراين در اين بحث فرقي نيست ميان اينكه بدن يك انسان مرده در قبر قرار گيرد و بپوسد و سپس در هنگام مرگ منظومه و آنگاه در انفجار عظيم در عالم وسيع ارض پخش شود، يا به جاي قبر در بدن حيواني قرار گيرد و پس از مرگ آن حيوان، در خاك قرار گيرد و مراحل مذكور را طي كند. يعني در اين بحث فرقي ميان قبر و كام نهنگ نيست.

با وجود اين، اصلي كه در پاسخ قسمت دوم سئوال، خواهد آمد بر اين قسمت نيز صادق است.

در مورد قسمت دوم سئوال نيز پايه اصلي مسأله در مبحث «بدل ما يتحلل»، روشن گرديد. گفته شد كه بدن انسان از دو بخش تشكيل يافته است: بخش اصلي، و بخش غير اصلي. آن بخش اصلي جذب بدن آكل نمي‌شود. اعم از اينكه آكل يك نهنگ باشد يا يك انسان. و هرگز موادي كه جزء بدن اصلي و اصيل يك انسان است، جزء بدن حيوان يا انسان ديگر نمي‌شود. حتي اين مواد جزء پيكر يك درخت و يك گياه هم نمي‌گردد.

آخرين ايستگاه در سير مراحلي كه ماده آنها را سير مي‌كند، بدن اصيل انسان است. وقتي ماده به اين حد از تكامل رسيد كه توانست به اين مقام «اصيل» برسد. ديگر به درد اين عالم نمي‌خورد. زيرا عالي‌تر و كامل‌تر و والاتر از آن است كه مجدداً در قالب گياه يا حيوان يا انسان ديگر، ظهور كند. هنگامي كه ماده به اين حد از كمال مي‌رسد ديگر مأموريت او در اين عالم تمام است.[56]

همه اصول و مسايل پايه‌اي و فرعي معاد، بر اساس تكامل و به دليل تكامل و به خاطر تكامل است.[57]

معادي كه اسلام آن را اعلام و تبيين مي‌كند، محور اصلي آن «تكامل» و «كمال» است. تصور و تصوير اين معاد بدون توجه به اين اصل، غير ممكن است. و اين اصل شاه كليد تبيين معاد اسلامي است.

البته فهم هر علمي و دانستن هر دانشي بدون توجه به اين اصل يا غير ممكن است و يا ناقص. يعني توجه به اين اصل شاه كليد هر تبيين و هر دانشي است. ليكن در مورد تبيين معاد و «جهان شناسي» بيش از هر دانشي، اهميت دارد و از حساسيت بيشتري برخوردار است.[58]

كردار انسان

در

پنجة قوانين جهان

كردار

فعل و انفعال

در اولين بخش مباحث اين كتاب سخن از «حركت» و «تغيير» رفت. و گفته شد «جهان = حركت». ما انسان‌ها جريان عمومي حركت جهان را، بخش بخش، تكه تكه، و هر كدام از آن بخش‌ها و تكه‌ها را در قالبي از زمان و مكان، جدا مي‌كنيم و اسم، و نام مخصوص به آن مي‌گذاريم: صبح دميد، آفتاب طلوع كرد، روز رفت، شب آمد، فلاني متولد شد، فلاني ازدواج كرد، آن يكي خورد، آن ديگري مرد، باد آمد، آب رفت، فلان كوه ريزش كرد، فلان چيز پوسيد، فلان گل شگفت. فلان طوفان آمد، فلان خورشيد خاموش شد، فلان شهاب درخشيد، و… و… و…[59]

جهان سرتاسر فعل است و انفعال. تأثير است و تأثر. محرك است و متحرك. اتم، كهكشان، پيكر آسمان همه و همه اين چنين‌اند.

همه چيز در اين جهان هم فاعل است و هم منفعل. انسان نيز يكي از پديده‌هاي اين جهان است پس او هم فاعل است و افعالي از او صادر مي‌شود و افعال او نيز در جهان تأثير دارد.

اقسام حركت‌ها و تغييرها: حركت‌ها گوناگون و مختلفند. مثلاً سقوط يك صخره سنگ از كوه، حركت انتقالي خورشيد همراه سياره‌ها و ماه‌هايش يك حركت و شكفتن يك گل نيز حركت است. شكستن تنه يك درخت حركت است و انديشيدن و دوران فكر در مغز هم يك حركت است. بنابراين حركت‌ها را از جهات مختلف مي‌توان به دسته‌هاي مختلف تقسيم كرد. آنچه به داستان ما مربوط است تقسيم حركت و افعال به اقسام زير است:

1ـ حركت فيزيكي: مانند حركت الكترون به دور هسته، حركت زمين به دور خورشيد، حركت خورشيد به دور مركزي در كهكشان، فرود آمدن چكش بر سر ميخ، شكستن تنه خشك يك درخت، تصادف دو كاميون، بريدن يك ورق حلبي با قيچي، و… و…

2ـ حركت شيميايي: تركيب اتم‌هاي مختلف با هم ـ مانند تركيب اكسيژن و ئيدروژن براي تشكيل آب ـ تركيب عناصر مختلف براي پديد آمدن انواع گوناگون مواد.

3ـ حركت حياتي نباتي: دريافت مواد بي‌جان، چيزي را به نام «جان» يا «حيات». پيدايش آن تك سلولي اوليه كه منشأ گياه است. و جريان مداوم اين پديده، و توسعه كمي و كيفي و تكامل آن.

4ـ حركت حياتي حيواني: پيدايش حيات حيواني كه چيزهايي اضافه بر حيات نباتي دارد مانند:‌غريزه در جلوه‌هاي مختلف، انتقال در مكان، و حركت‌هاي لازمه اين گونه حيات.

5ـ حركت حياتي انساني: پيدايش انسان كه چيزهايي علاوه بر حيات حيواني و حركات مربوط به آن، دارد، از قبيل: اراده، انديشه، تاريخ، جامعه، خانواده، زيبا شناسي و… و…[60]

كردار: همة انواع مختلف حركت‌هاي مذكور در انسان هست و از انسان صادر مي‌شود. انسان هم جزئي از اين جهان فيزيكي است، و نيز جزئي از اين جهان شيمايي، مي‌باشد. و رشد نباتي نيز در پيكر او هست. و همين طور غرايز حيواني و فعاليت‌هاي مربوط به آن. انسان علاوه بر اينها، متفكر و اراده كننده، و «انتخابگر» هم هست.

عالم فيزيك يك عالم سرتاسر «جبر» است. و اين جبر در عالم شيمي تا اندازه‌اي انعطاف پذير ميشود و از خشكي آن كاسته مي‌شود. عالم نبات انعطاف پذيرترين مرحله است كه قوانين فيزيك اجازه تحمل آن را بر خود مي‌دهند. عالم حيوان آغاز پيدايش يك حركت است. كه در جوار حركت فيزيكي و شيميايي قرار مي‌گيرد: حركت «مكان» در «مكان»[61]. و عالم انسان نمونه عالي‌اي است از سلطة حيات بر فيزيك كه در اين دنيا امكان دارد. و نام اين حركت را نيز بايد «حركت زمان در زمان» گذاشت.[62]

به همين جهت از اين همه انواع فعل در جهان تنها فعل انسان است كه كردار يا «عمل» ناميده مي‌شود.[63]

اگر هر حركتي در اين جهان تأثير دارد (كه دارد همچنان كه توضيح داده شد)، كردار انساني يك تأثير ديگري هم دارد. زيرا هر حركتي نسبت به حركت عمومي جهاني، يكي از دو صورت را دارد: حركت در جهت جريان عمومي حركت جهان. و حركت عمود بر جريان حركت عمومي جهان.

1ـ حركت در جهت جريان عمومي حركت جهان: همة حركت‌ها غير از «كردارهاي آگاهانه و انتخابگرانه انسان»، با جريان عمومي حركت جهان همنوا و هم جهت هستند. و از آهنگ كلي آن تخلف و تخطي نمي‌كنند.

2ـ حركت عمود بر جريان عمومي حركت جهان: انسان به دليل اين كه داراي استعداد «شناخت» است و «اراده» دارد و «انتخابگر» است، همة افعال او و كارهايش مي‌تواند در يك جرياني كه عمود بر جريان عمومي حركت جهان است باشد. علم انسان (در همة رشته‌هاي گوناگون)، صنعت انسان، هنر انسان كه در جاي افعال و كردارهاي زيستي او (خواه زيست فردي و خواه زيست اجتماعي) متجلي مي‌شود همگي روي همرفته جرياني هستند عمود بر جريان عمومي حركت جهان. و اين خصوصيت تنها به افعال و كردار انسان منحصر است.[64]

به همين دليل تأثير فعل انسان در جهان و بر جهان بيش از تأثيري است كه انواع فعل‌ها و حركت‌هاي ديگر (كه در بالا به شرح رفت) دارند.

تا اينجاي بحث، يكي از تفاوت‌هاي فعل انسان با ساير فعل‌ها و حركت‌ها، بيان گرديد. ليكن پايگاه اصلي اين مبحث تفاوت ديگري است كه كردار انسان با فعل ساير موجودات اين عالم دارد. كه براي توضيح آن، مبحث زير گشايش مي‌يابد:

كردار و انرژي‌هاي صادره از انسان

هر حركتي در اين جهان نيازمند انرژي است. غلطاندن يك قلوه سنگ از كوه، حركت يك خودرو، جوانه زدن يك درخت، شاخة گل، لفظي كه از دهان بيرون مي‌آيد، نگاه كردن، شنيدن، بوئيدن، و… و… اما بيان فوق صورت ظاهر قضيه است. بهتر است گفته شود «هر حركتي، هر تغييري در اين جهان باعث مي‌شود كه مقداري انرژي از ماده آزاد شود.» بنزين در باك ماشين انرژي نيست، منبع انرژي است. كه با حركت ماشين بخشي از انرژي‌هاي انباشته شده در بنزين، آزاد مي‌گردد. هيزم را كه مي‌سوزانيد بخشي از انرژي‌هاي زنداني شده در آن را آزاد مي‌كنيد كه به صورت گرما پخش مي‌شود.[65]

همچنين است: دستي را كه تكان مي‌دهيد مقداري از انرژي‌هاي موجود در عضلات را آزاد مي‌كنيد. همين طور است كلمه‌اي كه آن را بر زبان جاري مي‌كنيد. و نيز همين طور است آن «احساس محبت» كه در قلبتان نسبت به چيزي يا نسبت به كسي به حركت در مي‌آيد. و نيز همين طور است فكر كردن و انديشيدن و…

در مبحث «بدل ما يتحلل» گفته شد كه بدن انسان مانند يك رودخانه است از يك طرف شيرة غذا را جذب كرده و تبديل به سلول‌هاي جديد مي‌كند و از طرف ديگر آنها را در اثر كار و كردار سوزانيده و صادر مي‌كند.

اگر اين همه مواد غذايي كه به بدن انسان جذب مي‌شود همگي ماندگار مي‌گرديد. انباشتگي آنها موجب مي‌گشت كه بدن يك انسان به بزرگي يك كوه گردد.

هر حركت و هر تغييري باعث مي‌شود كه مقداري انرژي آزاد و صادر گردد، اما انرژي‌هاي صادره از انسان يك خصوصيت خاصي دارند. و همه چيز در مسألة معاد در مورد «عمل» و «كردار» بر سر اين «خصوصيت» است. بنابراين لازم است اين خصوصيت و ويژگي‌اي كه در انرژي‌هاي صادره از انسان است، تبيين شود.

در مورد ذرات بدن انساني بيان گرديد كه چون اين ذره‌ها به حدي از كمال مي‌رسند و در سطح اعلايي از كمال قرار مي‌گيرند، لذا به درد اين عالم نمي‌خورند و به عالم بالا بايد بروند[66] «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ».[67]

وجود انسان يك پالايشگاه دقيق و حساسي است[68] كه از يك طرف مواد و انرژي‌ها را جذب مي‌كند و از طرف ديگر آنها را به صورت انرژي ويژه صادر مي‌كند. و آن را از شرايطي كه بتواند با انرژي‌هاي اين عالم دمساز و هماهنگ باشد، خارج مي‌كند.

مي‌توان گفت اصل شناخته شده علمي كه مي‌گويد «برخي از انرژي‌هاي اين عالم مفقود مي‌شوند».[69] بي‌ارتباط با اين مسأله نيست. بالاخره اين انرژي‌ها چه مي‌شوند؟ به كجا مي‌روند؟ براي پاسخ به اين سئوالات به مبحث بعدي توجه فرمائيد:

تجسم عمل

چگونگي سزاها و جزاها در معاد

وقتي كه سخن از معاد به ميان مي‌آيد اولين چيزي كه به ذهن ما مي‌آيد مجازات و مكافات است. فوراً صحنة يك دادگاه بزرگ در ذهنمان حاضر مي‌شود كه افراد را محاكمه مي‌كنند، و در مورد هر كس حكمي را صادر مي‌كنند. بلي مي‌توان حسابرسي معاد را يك دادگاه ناميد اما با تفاوت‌هاي اساسي.

در دادگاه‌هاي اين دنيا رابطة ميان «عمل» و «جزا» يك رابطة «تشريعي» است. تشريع يعني قانون گذاري، و قانون گذاري يعني «قرارداد». خواه اين قرارداد از فكر يك رئيس قبيله ناشي شود يا از خواست و ارادة يك پادشاه مستبد، خواه محصول يك پارلمان باشد، و خواه اعلام شده از ناحيه خداوند متعال. قانون به هر معني، قرارداد، است.

مثلاً قرار گذاشته‌اند «هر كسي كه از چراغ قرمز عبور كند گواهينامه‌اش سوراخ شود، و بار سوم گواهينامه‌اش مصادره گردد». در اين قانون عبور از چراغ قرمز يك عمل است كه در عينيت واقع مي‌شود. و از دست دادن گواهينامه هم كه جزاي آن است در عينيت واقع مي‌شود. ليكن رابطة اين دو با هم يك امر قراردادي است نه عيني واقعي.

و نيز در دادگاه‌هاي اين دنيا، عمل يك واقعيت است و جزا نيز يك واقعيت ديگر. و مجازات يعني قرار گرفتن واقعيتي در مقابل واقعيت ديگر. يعني عمل يك چيز است و جزا يك چيز ديگر. عمل «عبور از چراغ قرمز» و جزا «از دست دادن گواهينامه» پس دو چيز متغاير، و دو چيز غير از همديگرند.

اما در مجازات معادي رابطة عمل و جزا يك رابطة «تكويني» است يعني يك رابطة عيني و واقعي است. و همچنين عمل و جزا دو چيز جدا از همديگر نيستند.

مثالكسي تيشة نجاري را بردارد و به ساق پاي خود بكوبد. «كوبيدن» عمل است و «شكستن ساق» جزاي آن. رابطة اين دو يك رابطة طبيعي و تكويني و واقعي است، نه قراردادي. در هيچ پارلماني تصويب نشده كه چنين عملي بايد چنين سزايي هم داشته باشد. و همچنين اين عمل و جزا در حقيقت يك چيز هستند يا دستكم يكي اصل و ديگري فرع و نتيجة طبيعي آن است.

پس با دقت در اين مثال مي‌توانيم نمونه‌اي براي مجازات تكويني، در ذهنمان تصوير كنيم، اينك فكرمان نزديك شده و آن آمادگي را دارد كه بشنويم «در مجازات معادي جزاء عين عمل است»، يعني خود عمل جزاي خودش است، نه اينكه جزا عملي باشد در مقابل عمل ديگر.

مي‌فرمايد: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ـ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ:[70] هر كس به وزن ذرّه‌اي عمل خير انجام دهد همان عمل را خواهد ديد ـ و هر كس به وزن ذرّه‌اي عمل بد انجام دهد همان عمل را خواهد ديد.

و نيز مي‌فرمايد: هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: آيا جزا داده مي‌شويد مگر خود آنچه را كه عمل كرده‌ايد.[71]

بلي، مي‌توان اين آيه‌ها و امثال‌شان را تأويل كرد. و معنايي غير از معناي «ظاهر» آنها، از آنها درآورد. اما علماي ما شرايطي براي تأويل تعيين كرده‌اند. وقتي مي‌توان آيه‌اي را تأويل كرد كه ظاهر آن با مسلّمات يا يكي از مسلّمات ديني سازگار نباشد. نه تنها پيام ظاهري اين آيات هيچ منافاتي با ساير اصول و عقايد ندارد بلكه توسط حديث و كلام معصوم تأييد شده است. و بدين سان يك علم ديگر به نام «تجسم عمل» در فراروي بشر باز شده است.[72]

حديث: مسألة «وحدت عمل و جزاء» توسط احاديث متعدد، خصوصاً احاديث معراج، دقيقاً اعلام شده است.[73]

تجسم عمل يعني مثلاً دلجويي از يك افتاده، تبديل به يك درخت در بهشت مي‌شود. و همچنين ظلم به ديگران تبديل به مواد آتشي در دوزخ مي‌گردد. و همچنين… هر عملي تبديل به چيزي مي‌گردد.

اينك بر مي‌گرديم به پاسخ سئوال: گفته شد كه انرژي‌هاي صادره از انسان به دليل والايي و عالي بودن‌شان و تكامل زيادشان ديگر به درد اين عالم نمي‌خورند. يعني اگر مثبت‌اند به سوي بهشت مي‌روند و اگر منفي‌اند به سوي دوزخ مي‌روند. و در آنجا تبديل به مواد مي‌گردند.[74] تبديل شدن انرژي به ماده كار هميشگي اين جهان است. و اين برنامة مداومي است كه در جهان جريان دارد.

مثال: يك گلدان بزرگ فراهم كنيد و 20 كيلو خاك در آن بريزيد. يك دانه تخم پرتقال هم در لاي آن قرار دهيد. پس از چند سال يك درخت بزرگ پرتقال خواهيد داشت. اكنون آن را از درون گلدان در بياوريد. خاك گلدان را وزن كنيد و همين طور وزن درخت را، خواهيد ديد كه از ميزان خاك چندان چيزي كاسته نشده. پس اين پيكر درخت از كجا آمده؟ بخشي از آن موادي است كه از آب جذب كرده و بخشي ديگر را از انرژي‌هاي خورشيد.

انرژي‌هاي خورشيد مي‌آيد و در زمين ما تبديل به درخت، ميوه، گوشت و ساير مواد مي‌گردد. يعني انرژي تبديل به ماده مي‌شود. اينك همان درخت پرتقال را بسوزانيد بخشي از پيكر آن به صورت انرژي آزاد شده و صادر مي‌شود. و اين نيز يعني تبديل ماده به انرژي.

انرژي‌هاي صادره از انسان نيز قبلاً به صورت مواد در بدن انسان بودند كه به وسيله‌ي فعل، كار، عمل و كردار تبديل به انرژي شده و صادر مي‌شوند. اينك آنها نيز مانند هر انرژي ديگر (و بيش از آنها) مستعد تبديل شدن به ماده هستند.

رابطة كردار با جسم و جان انسان

چگونگي كردار انسان، در چگونگي جسم او نيز تأثير دارد. و همچنين در چگونگي جان او. اشتباه نشود، بحث در همين جسم دنيايي و جان دنيايي است. مكتب‌هاي مختلف روانشناسي اجماعاً معتقدند كه «جرم» در قيافه «مجرم» تأثير دارد. و از قديم هم مردم به اين اصل ايمان داشته‌اند و دارند. مي‌گويند «از قيافه فلاني جلادي مي‌بارد» و… از طرف ديگر كردار ناهنجار در جان انسان نيز تأثير دارد و در نتيجة اين دو تأثير مغز و انديشه مجرم نيز تأثير مي‌پذيرد، و اين روند منجر مي‌گردد كه معيارها در انديشة فرد دگرگون شوند. خوب‌ها در نظر او بد و بدها در نظرش خوب جلوه كند.

اين دگرگوني در خط نسبيت، درجات مختلف دارد، تامي‌رسد به حدي كه در نظر او هنجار كاملاً ناهنجار مي‌شود و ناهنجار به هنجار تبديل مي‌گردد. «ارزش»ها در نظر او «ضد ارزش» و ضد ارزش‌ها ارزش مي‌شود.

انسان‌ها با همديگر تفاوت فكري، سليقه‌اي، بينشي داشته‌اند و دارند. ليكن جرم موجب افزايش فاصلة بينش‌ها و تفاوت شديد در «طرز تفكر»ها مي‌گردد.[75] افراد مجرم نمي‌توانند با همديگر به اتحاد فكري برسند.[76]

چگونگي برداشت‌ها از نعمت‌ها و لذايذ، نيز بسته به جرم و عدم جرم، و نسبت جرم است. يك فرد سالم به يك شاخة گل نگاه مي‌كند مي‌گويد «زيباست». و يك مجرم نيز به همان گل نگاه مي‌كند و مي‌گويد: «زيباست». ليكن اين جمله واحد در پيش هر كدام از آنها معنايي دارد متفاوت از آن ديگري. فرد سالم هم برادري دارد مي‌گويد «برادرم» يك مجرم نيز مي‌گويد «برادرم»، ولي هر كدام برداشت خاصي از لفظ و معناي «برادرم» دارند متفاوت با آن ديگري.

و همين طور است «من هستم»، «مادر دارم»، «ثروت دارم»، «علم دارم» و… و… «خانه‌ام»، «همسرم»، «اين پسر من است»، «اين كتاب من است». يعني رابطة فرد مجرم با همه چيز غير از رابطة فرد سالم با آن چيزهاست.

جرم باعث مي‌شود كه به تدريج «كيفيت‌ها» در عالم درك او جايشان را به «كميت‌ها» بدهند: و در نتيجه فرد مجرم مجبور مي‌شود تا به كيفيت‌هاي مصنوعي روي آورد. كيفيت‌هاي طبيعي طبيعت، برايش كافي نيستند. زيرا از درك آنها عاجز است. ولي فرد سالم هميشه شاد و به اصطلاح «نشئه» است و نيازي به ايجاد شادي‌هاي مصنوعي ندارد.[77]

فرد مجرم آن لطافت و «حساسيت برداشتي» كه لازمة طبع انسان است، را از دست مي‌دهد و «مُقمَح» مي‌شود. در عين حال گمان مي‌كند كه برداشت او از لذايذ دنيا بيش از ديگران است.[78] او نمي‌فهمد و گمان مي‌كند كه بهتر از هر كسي مي‌فهمد.

اكنون برمي‌گرديم به يك مسأله از مسائل معاد: قبلاً بيان گرديد كه ماهيت بهشت، مثبت است، و ماهيت دوزخ منفي. در اينجا هم گفته مي‌شود كه ماهيت فرد بهشتي مثبت است. يعني همساز و همگون با ماهيت بهشت است. و ماهيت فرد مجرم منفي است، در روز محشر جلو درب بهشت مأمور نگذاشته‌اند كه از ورود بدكاران ممانعت كند. راه باز است و ورود آزاد. ليكن يك فرد مجرم نه توان رفتن به بهشت را دارد و نه مي‌تواند برود. زيرا ساختمان جسم و جان او در اثر اعمالش، و ماهيت وجود او با بهشت سازگار نيست.

مثال: يك ماهي را از مردابي بگيريد و بياوريد در يك كاخ مجلل روي قالي‌هاي پر ارج قرار دهيد. چند نفر هم پيش‌خدمت و پس‌خدمت برايش فراهم كنيد و… و… اما اين الطاف شما به درد آن ماهي نمي‌خورد. لجن‌هاي مرداب براي او بهتر و سازگارتر است از اين نعمت‌ها كه شما به او مي‌دهيد.

(اين فقط يك مثال است و گرنه مسأله چيز ديگر است و با حقيقتي ديگر. و براي نزديك شدن ذهن چاره‌اي از مثال نيست) و بنابراين، آن قبيل افراد كه حد نصاب گناه‌شان بر حد نصاب ثوابشان مي‌چربد، بايد مدتي در دوزخ به سر برند تا وجودشان تصفيه و تسويه شود، تا ماهيت وجودشان با ماهيت بهشت سازگار گردد. آنگاه از دوزخ درآمده و به بهشت خواهند رفت. اينها غير از مجرم‌هايي هستند كه خالد در دوزخ خواهند بود.

آخرين مسأله از مسائل معاد

نامه عمل و نامه اعمال

كردارهاي انسان ثبت و ضبط مي‌شود. اين ثبت و ضبط شدن جنبه‌هاي گوناگون و متعدد دارد. كه هر كدام «كتاب» ناميده مي‌شود كه در بخشي از «ام الكتاب» جاي مي‌گيرند. تاكنون چند جنبه از آن را بحث كرديم، از قبيل:

1ـ ثبت و ضبط در «بستر جريان تجسم عمل» ـ كتاب قوانينِ سيستميِ ماده و انرژي.

2ـ ثبت و ضبط در همين «جسم انسان» ـ كتاب جسم.

3ـ ثبت و ضبط در همين «جان انسان» ـ كتاب جان.

اين سه جنبه به طور خيلي اختصاري بررسي گرديد. اما دو جنبه، يا دو شكل ديگر از ثبت كردارها هم هست:

1ـ نامة عمل: اين نامه، نوشته، كتيبه، هر چيزي كه هست (و دقيقاً از چون و چراي آن اطلاع نداريم) يك چيز خصوصي است كه همة كردارهاي فرد در آن ثبت است.

2ـ نامه اعمال: اين نامه عمومي است. يعني كردارهاي همگان در آن ثبت است و مانند يك فيلم به تماشاي عمومي گذاشته خواهد شد. و به اصطلاح رسوائي‌ها به بار خواهد آورد.[79] تفاوت اين نامه با نامة خصوصي در اين است كه كردارهايي كه فرد عامل از آنها توبه كرده، در نامه خصوصي هست[80] و مشاهده خواهند شد. ولي آنها در نامه عمومي محو شده‌اند و مشاهده نخواهند شد.[81]

اين دو نامه را چه بناميم؟ پاسخ دقيقي براي اين سئوال نيست. (يا ما نداريم). ولي راجع به نامة عمل (يعني نامه خصوصي) اين قدر مي‌دانيم كه دو فرشته براي ثبت و ضبط آن مؤكل هستند. و راجع به نامه اعمال (يعني نامه عمومي) كه در محشر به تماشاي عمومي گذاشته مي‌شود، شايد در قالب يك احتمال بتوان گفت كه:

سرتاسر اين جهان خاصيت ثبّاتي و ضبّاطي دارد. جهان از آنچه در خود مي‌گذرد هم فيلم بر مي‌دارد و هم صداها را ضبط مي‌كند. در مصر كوزه‌اي از زمين درآمد كه به سه هزار سال پيش متعلق بود، خطوط روي آن نظر باستان شناس را جلب كرد، سوزن گرام را روي آن گذاشت. كوزه شروع كرد زمزمة كوزه‌گر را (كه در سه هزار سال پيش هنگام ساختن آن سر داده بود) برخواند.[82] در ايران در منطقة ميانه نوعي درخت گردو وجود داشت (هنوز هم ته مانده‌هاي آنها پس ازغارت خارجيان، باقي مانده است) كه از حوادث اطراف خود عكسبرداري مي‌كردند. و تصاوير در الوار آنها مشاهده مي‌گرديد.

در احاديث ما به اين خصوصيات مواد جهان اشاره شده است.[83] شايد در محشر عصاره‌اي از اين ثبت و ضبط به نمايش گذاشته شود. يعني يكي ديگر از كتاب‌هاي مندرج در «ام الكتاب» نيز اين خصوصيت جهان باشد.

——————————————————————————————

[1] . آيه 1 و 2 سوره نبأ: عمّ يتسائلون عن النباء العظيم آيه 67 سوره ص: قل هو نبأ عظيم. البته معاد انسان‌ها نيز «يوم عظيم» ناميده شده كه در ضمن همان «نبأ عظيم» خواهد بود.

مانند آيه 37 سوره مريم: فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم.

و در چندين آيه ديگر، روز محشر و معاد كه انسانها در آن حاضر خواهند شد، يوم عظيم ناميده شده است.

[2] . معاد در فرهنگ عمومي ما مسلمانان به صورت «تعبدي» مطرح شده است. تعبّد يعني «بشنو و بپذير و ديگر سخني نگو»، اكثريت افراد جامعة اسلامي معاد را (و نيز كلياتي از معاد را) از رهبران ديني شنيده‌اند و به آن اكتفاء كرده و پذيرفته‌اند. و به آن ايمان دارند. ممكن است ايمان و اعتقاد اينان به معاد، از بيشتر افرادي كه با معاد برخورد غير تعبدي دارند، محكمتر باشد و براستي همين ايمان است كه ضامن اين همه نيكوكاري و خودداري از ناهنجارها و تبهكاريها است.

امّا بايد دانست كه معاد از اصول دين است و پذيرش تعبدي آن، كافي نيست، زيرا در اصول دين تقليد جايز نيست. و تحقيق در آن واجب است. و با بيان ديگر: عبادت‌ها مثل نماز، تعبدي هستند. چرا نماز صبح دو ركعت و نماز ظهر دچار ركعت است؟. به تو مربوط نيست خداوند چنين قرار داده است. اين يعني تعبد. و اگر كسي اصلاً دنبال فهم علت و حكمت دو ركعت بودن نماز صبح، و چهار ركعت بودن نماز ظهر، نرود و كاري با آن نداشته باشد. تقصيري نكرده است. و خداوند از او باز خواست نخواهد كرد.

امّا اگر كسي بگويد معاد هست. و دنبال چگونگي آن نرود و بقدر كفايت به يك معاد «تبييني» نرسد، مقصر است. و وظيفه واجبي را بجاي نياورده است. البته مراد از اين سخن اين نيست كه همة افراد بايد در معاد شناسي متخصص باشند، و يا جزئي‌ترين مسائل معاد را براي خود و ديگران تبيين كنند. سخن در يك «فرهنگ عمومي» است. همه چيز تخصصي است و در هر امري از امور جامعه، و در هر بعدي از ابعاد طبيعت، تعدادي از افراد متخصص مي‌شوند. وجود اين افراد متخصص و تبيين‌هاي آنان در مورد تخصص خودشان، از يك طرف، و اهميت دادن سايرين و لازم دانستن‌شان، از طرف ديگر موجب مي‌گردد كه آن موضوع تخصصي در عرصه فرهنگ در حد و سطح لازم فرهنگي، شناخته شود.

آيا معاد در فرهنگ عمومي در اين حد و سطح قرار دارد يا نه؟؟ پاسخ منفي است. معلومات و اطلاعات يك فرد غير متخصص را مثلاً هم در تاريخ و هم در معاد مقايسه كنيد، كدام يك در سطح بالاتر است؟.

علت اين نقص نه در اين است كه متخصصين ما در «معاد شناسي»، انجام وظيفه نكرده‌اند، بلكه عامل آن در كميت اين اشخاص است كه تعدادشان خيلي كم است. زيرا خريدار آن كم است. در بخش «انسان شناسي» خواهد آمد كه بر خلاف آنچه خيلي گفته و شنيده مي‌شود و مرتب تكرار مي‌گردد، اقتصاد يك عامل بس مهم و مؤثر در فعاليت‌هاي فردي و اجتماعي بشر است. درست است كه اقتصاد تنها زير بناي جامعه نيست ليكن يكي از عوامل زير بنائي است. و اين واقعيتي است انكار ناپذير. ليكن انبياء مي‌فرمايند بايد با اين واقعيت مبارزه كرد و آن را به بستر «حقيقت» هدايت نمود، و گرنه سلطه جوئي، برتري جوئي و خيلي چيزها كه بشر دلش مي‌‌خواهد، واقعيت هستند، افرادي مانند ماركس هم مي‌گويند اين واقعيت را بپذير و در مقابلش تسليم شو.

در حقيقت ميان تقاضاي جامعه از خودش، و عرضة جامعه در مقابل تقاضاي خودش، يك رابطه مستحكم هست.

در هر رشته به همان اندازه متخصص بروز مي‌كند كه جامعه بخواهد.

امّا همين تعداد متخصصين هم گاهي (بعضي از آنها) دچار فلسفه‌ها و سبك‌هاي ديگر شده‌اند. البته كارشان مهم و پر ارج است. پرداختن به فلسفه ارزش كمتري از پرداختن به ساير علوم ندارد. ليكن سخن در «معاد آنطور كه قرآن و اهل بيت تبيين كرده‌اند» مي‌باشد.

معاد تعبدي، معاد مسيحيت است و معاد يهوديت مي‌باشد. زيرا كه مسيحيت و يهوديت به تبيين معاد نپرداخته‌اند و آن را تعبدي مطرح كرده‌اند.

اساساً اسلام در مسائل معاد، مردم را تشويق به پرسش و سئوال كرده است و اين مسلم است كه اسلام نسبت به معاد بيش از هر اصلي از اصول دين، «علمي، تجربي» برخورد كرده است. سبك قرآن در اين مسئله طوري است كه گويا مي‌خواهد آنقدر در معاد بحث شود كه مسائل آن در رده مسائل معلوم پيش پا افتاده باشد.

اين همه آيات، و اين همه لفظ اذا… اذا… در قرآن همه پاسخهاي سؤالاتي است كه مردم در اثر تشويقات خود پيامبر (ص) مي‌كردند و پاسخ مي‌شنيدند:

اذا الشمس كورت ـ و اذا النجوم انكدرت ـ و اذا الجبال سيرت ـ و اذا العشار عطلت و… اذا السماء انشقت ـ اذا السماء انفطرت ـ و اذا البحار فجرت و… مي‌گفتند اين قيامتي كه تو مي‌گوئي كي و چگونه خواهد بود. آنگاه با همين «اذا»ها پاسخ مي‌شنيدند. و همين طور است احاديث.

اگر اسلام به «معاد تعبدي» يا «تقليدي» بسنده مي‌كرد، يك سوم قرآن و اين همه احاديث توضيحي و تجربي را به مسائل معاد اختصاص نمي‌داد.

[3] . از طرفي سيل اسرائيليات (خرافات فرهنگ يهودي)، و از طرفي تبيين‌هاي مبتني بر فلسفه‌هائي غير از فلسفه اهل بيت (ع)، موجب شده كه عوام ما دچار خرافات و بعضي از متخصصين ما دچار بينش ديگران، شوند.

[4] . يعني هر بينش، هر منطق و مكتبي بجاي خود محترم. چه مي‌شود اين مسئله را يكبار هم با صرفنظر از هر مكتب ديگر بررسي كنيم و يكبار هم اين موضوع را بطور خالص و ناب از ديدگاه قرآن و اهل بيت (ع) مشاهده كنيم. آنچه در اين صفحات مي‌گذرد نه محكوم كردن يك مكتب و بينش است و نه تحقير دست اندركاران بزرگ آنها، بلكه كوچكترينشان در عهده و گردن ما حق بزرگي دارند.

[5] . كه اگر آنها را فراموش كرده باشيم و يا بدون مطالعة آنها اين قسمت را ادامه دهيم، بي‌فايده خواهد بود.

[6] . سوره قارعه، آيه‌هاي 1 و 2 در آينده بطور مكرر به اين آيه‌ها و سوره بر خواهيم گشت.

[7] . آيه سوم از همان سوره.

[8] . عبارت «و ما ادريك» در قرآن، در سيزده موضع آمده است. كه ده مورد آن مربوط به قيامت و معاد است.

1): الحاقه و ما ادريك ما الحاقه ـ آيه‌هاي اول سوره حاقه.

2): ساصليه سقر و ما ادريك ما سقر ـ آيه 27 سوره مدثر.

3): و ما ادريك ما يوم الفصل ـ آيه 14 سوره مرسلات.

4): و ما ادريك ما يوم الدين ـ آيه 17 سورة انفطار.

5): ثم ما ادريك ما يوم الدين ـ آيه 18 سوره انفطار.

6):‌ و ما ا دريك ما سجين ـ آيه 8 سوره مطففين.

7): و ما ادريك ما القارعه ـ آيه 3 سوره قارعه.

8): فامّه هاويه و ما ادريك ماهيه ـ آيه 10 سوره قارعه.

9): و ما ادريك ما الحطمة ـ آيه 5 سوره همزه.

10): و ما ادريك ما عليّون ـ آيه 19 سوره مطففين.

 و سه مورد ديگر عبارت است از:

1): و ما ادريك ما الطارق ـ آيه 2 سوره طارق.

2): و ما ادريك ما العقبة ـ آيه 12 سوره بلد.

3): و ما ادريك ما ليلة القدر ـ آيه 2 سوره قدر.

قرآن هنگامي اين لفظ را به كار مي‌برد كه استثنائي و شگفت‌ انگيز و «ناشناخته» و عظيم بودن چيزي را، برساند. حادثه، واقعه و پديده‌‌اي كه بشر نه آن را ديده و نه مانندش را مشاهده كرده، براي بشر قابل فهم نيست. و بشر براي آن، لفظي درست نكرده است. در چنين جاهائي مي‌فرمايد «و ما ادريك». يعني با چه بياني بگويم و با كدام كلماتي شرح دهم. البته ما معتقديم كه پيامبر (ص) هم توان دريافت اينگونه مطالب را داشته و هم به آنها علم دارد. مراد از حرف «ك» شخص پيامبر نيست. بلكه «انسان» است: يعني اي انسان با كدام لفظ و بيان، اين موضوع را برايت شرح دهم.

بعضي جاها پشت سر «ما ادريك» توضيحاتي آمده ليكن بصورت كلي و ميان كلمات. ظاهراً حكمت اساسي در اين عبارت توجه دادن مخاطب است كه توقعش را كم كند و بداند كه بعضي چيزها را نخواهد فهميد.

[9] . كرات، منظومه‌ها و كهكشانها و فضا در يك سيستم واحد با سازمان واحد، بكار مشغولند. هر ذره، هر اتم هر توده، هر بخشي از فضا و انرژي‌هاي جهان در اين فعاليت شديد، شريك هستند. تك تك فرمولها در كنار همديگر، و تك تك قانونها دست به دست هم كار مي‌كنند. وقتي كه اين فعاليت بحد كمال خود رسيد، و به اصطلاح بعضي‌ها، «به فوق تخصص خود رسيد» آنوقت دگرگون خواهد گرديد. تعاطي و داد و ستد ميان قوانين مثبت و قوانين منفي كه تا آن وقت براي پيش بردن «ارض» بسوي كمال نهائي اين نظم، به كار مي‌رفت، اينك موجب بهم ريختگي اين كاخ منظم خواهد شد.

از مثل زردآلو تعجب نكنيد. راستي كليات قوانين جهان در جاي جاي پيكر جهان، و نيز در كل پيكر جهان، يكسان هستند. تنها تفاوتي كه هست در كميت آنها، و در جزئيات كيفيات آنها، است. همان طور كه نظام يك كهكشان، بزرگ شدة نظام يك منظومه است. و نظام درون اتم، كوچك شده نظام منظومه است. پس اينگونه مثالها كه از زردآلو، يا هويج، يا قشرهاي درخت، يا محتواي انجير و انار، در اين مباحث پيش مي‌آيد، هر كدام يك مثال واقعي است.

[10] . آيه 37 سوره الرحمن مي‌فرمايد: فاذا انشقت السماء فكانت وردة‌ كالدهان: آسمان جدا مي‌شود (از ارض) و مي‌شود برنگ ارغواني. و همين طور آيه اوّل سوره انشقاق: اذا السماء انشقت. و پيشتر فرمايش حضرت علي (ع) را ديديم كه فرمود: «تنشق عن المجرّة» آسمان از كهكشان (ها) جدا خواهد شد.

البته پس از آن باز آسمان جديدي بصورت دخان از مواد متعالي همان مذابها درست خواهد شد كه به پيدايش آن نيز «انشقاق» گفته شده است. مانند: آيه 11 سوره فصلت و آيه 16 سوره حاقه: ثم استوي الي السماء و هي دخان ـ و انشقت السماء، فهي يومئذ واهية: و نيز آيه 25 سوره فرقان: يوم تشقّق السماء بالغمام. روزي كه آسمان بصورت ابرها (دخان) جدا شود. (از مجرّة).

[11] . آيه 8 سورة‌ معارج مي‌فرمايد: يوم تكون السماء كالمهل: آن روز (محتواي) آسمان مانند گدازه‌هاي مس مي‌شود ـ مهل يعني مذابي كه از گداختن مس حاصل شود. و يكي ديگر از معاني مهل «كاني‌هاي ذوب شده» است.

اين نيز يكي ديگر از مصداقهاي آية «و كان عرشه علي الماء» خواهد گشت. مراد از اين آيه حاكميت خدا در ارض است. زيرا همان طور كه در خلال مباحث گذشته به شرح رفت، اين فقط ارض است كه گاهي به «ماء» تبديل مي‌شود و آسمانها مشمول اين تحول نمي‌شوند، آنها فقط بزرگتر مي‌شوند، و به تكامل مي‌روند. مانند هويج و مانند درخت كه مغز آنها در هر مرحله‌اي متحول مي‌شود و يك قشر جديد مي‌دهد، و قشرهاي قبلي‌شان همچنان هستند و با بزرگ شدنشان امكان فعاليت براي مغز، مي‌دهند. تفاوتي كه در اين بحث ميان ارض و مغز هويج است، اين است كه مغز هويج در هر تحول لهيده نمي‌شود. ولي «ارض» يعني مجموع محتواي آسمان پايين ـ در هر تحوّل لهيده مي‌شود. و به همين جهت از مثال زردآلو و هندوانه استفاده شد. البته اين تحولات در خود آسمانها هم، مؤثر خواهد بود كه در مباحث آينده شرح داده مي‌شود.

نكته‌اي كه بايد در اينجا تاكيداً ياد آوري شود. اين است كه همان «تداوم ايجاد» كه پيشتر بحث گرديد، در همه حال، خواه در حالت قرائت و خواه در حال قراعت، ادامه دارد. و هرگز اين «فيض» از «فياض» قطع نخواهد شد. تغذية جهان و گسترش آن مدام جريان دارد، با آن سرعت سرسام آور كه عدد و رقم را در تنگنا قرار مي‌دهد، و يكي ديگر از مصاديق «و ما ادريك» مي‌شود. گسترشي كه چگونگي جزئيات و سرعت آن قابل توضيح نيست.

[12] . اگر خداوند توفيق دهد، مشروح اين بحث در بخش نبوت خواهد آمد.

[13] . لفظ صور و نفخه در آيات زير آمده است:

يوم ينفخ في الصور ـ آيه 73 سورة انعام.

و نفخ في الصور ـ آيه 99 سورة‌ كهف.

يوم ينفخ في الصور ـ آيه 102 سوره طه.

فاذا نفخ في الصور ـ آيه 101 سورة مومنون.

و يوم ينفخ في الصور ـ آيه 87 سورة نمل.

و نفخ في الصور ـ آيه 51 سورة يس.

و نفخ في الصور ـ آيه 68 سورة زمر.

و نفخ في الصور ـ آيه 20 سورة ق.

فاذا نفخ في الصور ـ آيه 13 سورة حاقه.

يوم ينفخ في الصور ـ آيه 18 سورة نبأ.

[14] . توحيد صدوق، و خصال صدوق، و بحار الانوار ج 57 ص: 321: صدوق، عن ابيه، عن سعد بن عبدالله، عن محمّد بن عيسي عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن شمّر عن جابر بن يزيد قال: سئلت ابا جعفر (عليه السّلام) عن قول الله عزوجل «افعيينا بالخلق الاول بل هم في لبس من خلق جديد» فقال: يا جابر تاويل ذلك انّ الله عزوجل اذا افني هذا الخلق و هذا العالم و اسكن اهل الجنة الجنة و اهل النار النار، جدّد الله عزوجل عالماً غير هذا العالم و جدّد عالماً من غير فحولة و لا اناث يعبدونه و يوحّدونه ـ و يخلق لهم ارضاً غير هذه الارض، تحملهم. و سماء غير هذه السماء تظللّهم. لعلك تري انّ الله عزوجل انّما خلق هذا العالم الواحد، او تري انّ الله عزّوجل لم يخلق بشراً غيركم؟! بلي و الله لقد خلق الله تبارك و تعالي الف الف عالم، و الف الف آدم و انت في آخر تلك العوالم و اولئك الادميين:

ترجمه:… پرسيدم از امام باقر (عليه السّلام) از آيه «افعيينا بالخلق الاول بل هم في لبس من خلق جديد». فرمود اي جابر تاويل اين آيه چنين است كه: آنگاه كه خداوند اين خلق و اين عالم را فاني كرد و ساكن نمود اهل بهشت را در بهشت و اهل دوزخ را در دوزخ، تجديد خواهد كرد عالمي را غير از اين عالم ـ و تجديد خواهد كرد عالمي كه بدون نر و ماده خواهند بود و عبادت خواهند كرد خدا را و به توحيد او خواهند پرداخت ـ و خلق مي‌كند براي آنان ارضي غير اين ارض، كه حمل مي‌كند آنان را. و آسماني غير از اين آسمان بر آنان سايه خواهد گسترد. شايد تو گمان مي‌كني كه خداوند فقط تنها اين عالم را آفريده است! يا خيال مي‌كني كه خداوند بشري نيز از شما نيافريده؟! بلي به خدا سوگند همانا خلق كرده است خداوند هزار هزار عالم، و هزار هزار آدم، و تو (نوع تو) در آخر اين عالم‌ها و آن آدم‌ها، هستي.

توضيحات:

الف: حديث در دو بخش است: عالم، و آدم، در مورد عالم مي‌فرمايد پس از قيامت و حشر محشر كه بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ جاي مي‌گيرند، باز خداوند در جاي عالم متلاشي شده و فاني شده، مجدداً عالمي را به راه خواهد انداخت و مردمي را خواهد آفريد كه ارض جديد آنها را در خود حمل خواهد كرد و در بالاي سرشان آسمان جديدي خواهد بود.

ب: همان طور كه امروز هم موجوداتي در ميان اين ارض امروزي و آسمان امروزي هستند بدون نر و ماده و بدون دو جنسيت مخالف، در آن عالم جديد گروه جديدي از آنها آفريده خواهند شد. مراد از اين موجودات فرشتگاني هستند كه در آن آسمان جديد و ارض جديد آفريده خواهند شد. و بهمين جهت عبارت مربوط به اين موضوع را ميان دو علامت (‍ـ) قرار داديم. و ممكن است مراد آفرينش «عالم انساني» باشد كه آن انسان‌ها نيز سر منشأشان مانند خلقت آدم از پدر و مادر نخواهد بود ـ رجوع كنيد به فصل «پيدايش انسان‌».

ج: پس از آنكه تصريح فرموده بر اينكه پس از قيامت و معاد باز جريان كرات از نو به راه خواهد افتاد، راجع به آدم يعني موجود مادي عاقل و مكلف توضيح داده است كه هزار هزار نوع از اين موجود آمده و رفته‌اند. در اين بخش از حديث يك جهت طولي هست و يك جهت عرضي. آيا اين انواع بشر همگي در اين دوره كه اسمش «روز هفتم» است در روي كرات متعدد آفريده شده‌اند؟ يا تعدادي از آ‌نها در دوره‌هاي قبلي آمده و رفته‌اند؟. آيا در قيامت‌هاي قبلي و نبأهاي عظيم گذشته، موجودات مكلّفي بوده‌اند كه به بهشت يا دوزخ خودشان رفته‌اند؟ يا آن دوران‌ها خالي از موجود مكلف بوده است؟

پاسخ اين سئوال يكي از اساسي‌ترين مباحث ما خواهد بود.

و همچنين: آيا در روي همين كرة زمين ما تنها يك نوع بشر آمده كه نسل حضرت آدم است يا انواع متعدد آمده و منقرض شده‌اند؟ـ ؟ اين مسئله را در كتاب «خلقت آدم و بحثي در تكامل» بطور اختصار توضيح داده‌ايم، و اگر خداوند توفيق عطا فرمايد در اين كتاب نيز بحث خواهد شد.

د: اين حديث مي‌گويد: كره زمين نه تنها دُر دانة هستي است و نه هدف نهائي از آفرينش كل هستي، همين زمين است. و نه نسل آدم مولود يك و يكدانة اين مجموعه بزرگ و عظيم جهان است.

در اينجا بايد به اين نكته اشاره شود كه پيام «حديث كساء» و احاديث ديگري كه با آن هم صدا و هم پيام هستند، چيز ديگر است. و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ به هيچ چيز و به هيچ كس ديگر، مقايسه نمي‌شوند. آنان «حجج الله علي العالمين» هستند.

هـ: آنچه از اين فرمايش امام باقر (ع) در اين مبحث نقش اصلي را دارد، اين است كه قيامتي كه در پيش هست نه اوّلين قيامت است و نه آخرين قيامت. و مهم اين است كه اين حديث نصّ است در اينكه آسمان جديدي در همين قيامت پيدايش خواهد يافت و آيه «يومئذ يحمل عرش ربك فوقهم ثمانية» را دقيقاً و مشروحاً تعبير مي‌كند. كه در اين قيامت تعداد آسمان‌ها به هشت خواهد رسيد. و آنچه در تفسير اين آيه به ابن عباس نسبت داده‌اند ـ كه آن روز هشت گروه از فرشتگان عرش خدا را بر دوش‌شان حمل خواهند كرد ـ بي‌اساس است. و سلسله سند روايت هم به همين جهت در اوّل يك به يك ضبط گرديد تا در اين موضوع هم بحث شود:

ارزيابي كاربرد سند اين حديث:

در سند اين حديث يكي از افراد «عمر بن شمّر» است كه در متون رجالي او را ضعيف شناخته‌اند. ليكن در اينجا چند نكته هست:

الف: پيام حديث نه تنها تعارضي با آيه‌اي ندارد، بلكه توسط آيه «يومئذ يحمل عرش ربكّ فوقهم ثمانيه» تاييد مي‌شود.

ب: اصول اعتقادات و اصول توحيد عظمت خداوند و قدرت لاينتاهي خدا را، ايجاب مي‌كنند. و نيز ايجاب مي‌كنند كه خداوند كار عبث و زودگذر و حقيري را انجام نمي‌دهد. و چون اين حديث با وسعت پيامش جهان آفرينش را با عظمت بيان مي‌دارد. مورد تاييد اين اصول هم هست.

د: پيام اين حديث بوسيله حديث ديگر كه با سلسله سند ـ صدوق، عن محمد بن الحسن بن الوليد، عن محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن الحسين بن ابي الخطاب، عن محمد بن عبدالله بن هلال، عن العلاء، عن محمد بن مسلم ـ آمده است، تكرار شده است. و علماي ما در علم فقه به احاديثي كه با سند آمده‌اند، عمل كرده‌اند. و دليل اينكه ما حديث بالاتر را ترجيح داديم، ترتيب سياق جملات آن حديث بود. و گرنه محتواي دو حديث كاملاً برابر و مساوي است. و در ج57 بحار ص 319 و 321، هر دو حديث ضبط شده‌اند. مرحوم مجلسي مي‌گويد: عياشي نيز حديثي مثل همين حديث را از محمد بن مسلم نقل كرده است.

هـ: در مقابل اين سه حديث، حديث معارضي هم نداريم. و آنچه به ابن عباس نسبت داده شده، هم سند ندارد و هم با عقيدة خود ابن عباس سازگار نيست. زيرا او عرش خدا را جسمي، تختي، نمي‌داند كه بر دوش هشت گروه از فرشتگان حمل شود. و نيز چنين سخني لازم گرفته جسم بودن خدا را، كه مجسم شود و در روي يك تخت بنشيند.

و: و سخن آخر اينكه: اين همه آيات و احاديث كه از آغاز اين كتاب عنوان شده‌اند، همگي پيام اين سه حديث را تاييد مي‌كنند، و اين سه حديث هم پيام آنها را تاييد مي‌نمايند.

[15] . فناء به معناي «عدم شدن» نيست. هيچ وجودي عدم نمي‌شود و هيچ عدمي وجود نمي‌شود. غربي‌ها اين قانون مسلّم همه جائي را به نام «قانون لاوازيه» ناميده‌اند. بعضي‌ها هم تصور كرده‌اند كه اين قانون ازلي بودن جهان را نيز لازم گرفته است. ليكن اين قانون فقط در محدودة «جهان پس از پيدايش جهان» كاربرد دارد. و ربطي به مسئله «ايجاد» كه در مباحث پيش بيان گرديد، ندارد.

[16] . تاكنون در مورد كليات رديف اخير بحثها شده است، و در بخشهاي آينده به كليات درجه دوم آن پرداخته مي‌شود. ليكن جزئيات آن معلوم نيست، و در مورد چهار رديف ديگر در كتابهاي علوم نجومي و فضائي بحث‌هاي خيلي مشروح انجام يافته است. و از مسئوليت اين كتاب خارج است.

[17] . هر خورشيد روزانه چند ميليون تن از حجم خويش را بصورت انرژي به اطراف پخش مي‌كند. و وقتي كه يك خورشيد همة سوخت هسته‌اي خود را بمصرف رسانيد. در اثر نيروهاي گرانشي شروع به انقباض مي‌كند ـ رجوع كنيد به كتابهاي مربوط به اين رشته.

[18] . در اين دو آيه پس از شروع زلزله زماني طول خواهد كشيد تا زمين منفجر شود در آن فاصله مردم روي زمين سخت دچار وحشت خواهند شد بطوري كه هر شير دهنده‌اي فرزند شير خواره خود را رها خواهد كرد و هر حامله‌اي وضع حمل خواهد نمود.

چون حادثه نبأ عظيم خيلي سريع و در يك «چشم بهم زدن» واقع خواهد شد «و ما امرنا الّا واحدة كلمح بالبصر». «و ما امر الساعة الاّ كلمح البصر او هو اقرب» و در آن فرصتي براي هيچ چيز نيست.

بنابراين زمين ما تا سقوط خورشيد از حكومت منظومه، بقاء خواهد داشت. و گويا خطرهائي از قبيل شكافته شدن اوزون و غيره بنحوي حل خواهند شد. و حجم خورشيد نشان مي‌دهد كه اين حادثه در زمانهاي بسيار دور اتفاق خواهد افتاد.

لفظ «ساعة» در بعضي از آيات به نبأ عظيم گفته شده، و در بعضي به روز محشر، و در بعضي هم به مرگ منظومه و كرة زمين.

[19] . اين وضعيت بر اساس قانون نيوتون است كه سيستم و نظم عمومي كرات را بر پاية جاذبه و گريز از مركز، توجيه مي‌كند. امّا بايد دانست كه به اين قانون اشكالات اساسي وارد شده است.

و انشتين در اين صدد بود كه نقص قانون مذكور را با اصل «انحناي فضا» تكميل نمايد.

به هر صورت پس از مرگ هر خورشيدي سياره‌هاي تابع آن، يا در اثر نيروي گريز از مركز با شتاب سهمگيني به اطراف خواهند گريخت، و يا در اثر خلاء حاصل از مرگ خورشيد به طرف سياه چاله‌اي كه از مرگ خورشيد حاصل شده، جذب شده و در آن مستهلك خواهند گشت. و يا بصورت يك كرة سرگردان در فضا دور زده و بالاخره متلاشي خواهند گرديد. زمين پس از اين حادثه بصورت تكه‌ها و ذرات پخش شده، منتظر نبأ عظيم خواهد بود، تا بيايد و دو مرحلة خود را طي كند و پس از صور دوم، چيزي به نام محشر برپا گردد. در احاديث تعيين شده است كه مرگ كره زمين، و حادثه مذكور در روز جمعه بر سركرة زمين خواهد آمد. ـ رجوع كنيد: بحار: ج 57 ص 59  حديث 1، 2 و 3ـ .

[20] . مسئله بزرگتر مي‌شود. كفار مكّه به پيامبر (ص) مي‌گفتند وقتي كه ما مرديم و ذرات بدن‌مان در ميان خاكها و درياها پخش گرديد، آيا مجدداً زنده خواهيم شد!؟! در اينجا مشاهده مي‌كنيم كه ذرات بدنها در عالمي كه از گاز و مذاب است و ميلياردها ضرب در ميلياردها و باز هم ضرب در… بزرگتر از زمين ما است، پخش خواهند شد. اكنون اين موضوع را از بيان قرآن بشنويم:

بسم الله الرحمن الرحيم ـ القارعة ما القارعة: آن در هم كوبنده و چيست آن در هم كوبنده و متلاشي كننده.

و ما ادريك ما القارعة: و كدام بياني مي‌رساند به تو كه چيست آن قارعه ـ شرح اين سه آيه قبلاً گذشت.

يوم يكون الناس كالفراش المبثوت: آن روز (بدن) انسان‌ها مانند فراش پراكنده ميشوند.

توضيح: فراش در لغت عرب يعني «ذرات سفيدي كه در آب انگور ديده ميشوند». وقتي كه باغداران انگور را بوسيله چرخ مي‌فشارند و آب آن را در تغاري جمع مي‌كنند، ذرات سفيدي در آن آب ديده مي‌شود.

و معاني ديگر فراش عبارت است از: باران به دشت و صحرا، مي‌بارد، و آب آن در گودالها جمع مي‌شود، سپس آب مي‌خشكد، آنگاه در جاي آن روي گل پرده‌اي صاف و زيبائي هست كه از ته‌نشين شدن ذرات درون آب بوجود آمده، اين پرده‌ها در اثر تابش آفتاب خشكيده و ترك برمي‌دارند، سپس از گل جدا شده و مانند پوست خشكيدة خربزه لوله مي‌شوند. اگر گلّه‌اي از روي آنها عبور كند بصورت ذره‌هائي در هوا پخش مي‌شوند. زيرا مساعدترين مواد براي رفتن به هوا هستند.

مي‌فرمايد: ذرات بدنهاي انسانها مانند فراش در آن عالم بس وسيع مذاب و گاز، پراكند خواهند شد. ما كاري با نظريه‌هاي ديگر در تفسير اين‌ آيه نداريم، و به هر نظريه‌اي احترام قائليم. مي‌گويند مراد از اين آيه اين است كه انسانها در انفجار قارعه مانند حشرات پراكنده، به اين طرف و آن طرف خواهند رفت. اولاً بديهي است وقتي كه قارعه مي‌آيد و همه چيز را متلاشي مي‌كند. حتي كرات و كوههاي كرات داغون مي‌گردند. ديگر فرصتي براي اين طرف و آن طرف رفتن نيست. ثانياً مراد از قارعه نبأ عظيم و انفجار همه كهكشان‌هاست نه پايان عمر زمين چنانكه پيشتر بحث گرديد.

و تكون الجبال كالعهن المنفوش: و مي‌گردد كوه‌ها مانند پشم رنگين حلاجي شده.

كوه به هر معنائي و در هر كجائي و در هر كره‌اي به اين حالت در خواهند آمد. چوپانها بعضي از گوسفندان، خصوصاً بعضي از قوچ‌ها را در حد سوگلي دوست دارند، اين قوچها را در بهار با رنگهاي مختلف آرايش مي‌دهند، از سر قوچ تا انتهاي دمش رنگي مي‌كشند به عرض 10 سانتيمتر، سپس خطوط ديگري را بطور عمودي از خط مذكور بسوي پائين بدن حيوان تا زير شكم، مي‌كشند، هر يك از اين خطوط به رنگ مخصوصي است. به هنگام تابستان كه پشم‌ها را مي‌چينند، پشم چنين گوسفندي را براي مصرف مخصوصي جدا نگه مي‌دارند. عربها به اين پشم «عهن» مي‌گويند.

وقتي كه عهن را حلاجي مي‌كنند توده‌اي پشم بصورت توده‌اي از ابر كه رنگ ارغواني دارد، حاصل مي‌گردد. تارهائي از هر رنگ در خلال هم رنگي را بوجود مي‌آورند كه نه سفيد است و نه سياه. نه سرخ كامل است و نه زرد. بلكه رنگ ارغواني است و «وردة كالدهان» كه نام ديگر آن «گلگون» است.

ذرّات بدنهاي آدميان كه با متلاشي شدن كرة زمين در اين فضاي بي‌كران پخش و منتشر شده بودند اينك پس از انفجار عظيم بصورت فراش در آن جهان گاز و مذاب و «مهل» كه ارغواني و گلگون رنگ است، منتشر شده‌اند و منتظر «صور دوم» و مراحل بعدي تحولات جهان آفرينش هستند. اين ذرّات نه از بين خواهند رفت و نه مفقود خواهند شد. اينها تكامل يافته‌ترين مواد ارض هستند كه بايد به عالم بالاتر بروند و بدليل كمال تكاملي‌شان نمي‌توانند در بخش مغز جهان بمانند. شبيه مواد تكامل يافتة مغز هويج كه بايد براي ساختن قشر جديد به كار رود و ديگر نمي‌تواند در قسمت مغز بماند.

عامل اصلي اين كمال و تكامل در «جامعه شناسي شناخت» شرح داده شده و در بخش «انسان شناسي» نيز بطور مشروح بيان خواهد شد. انسان گل سر سبد جهان ارض، است و اين همه چرخش‌ها، فعاليتها، دهش‌ها، دمش‌ها، تعاطي، داد و ستد ميان كهكشان‌ها و منظومه‌ها و در درون اتم، و نيز فعاليت باكتري‌ها، ميكروبها، نباتها، حيوانات و… و… همه براي پديد آوردن اين مواد تكامل يافته، است. در حقيقت نبأ عظيم محصول برداري است از كشتزار بزرگ جهان.

[21] . از هنگام متلاشي شدن كرة زمين تا انفجار عظيم و آغاز صور اول، ميليونها سال فاصله هست. و از آغاز صور اول تا پايان كار آن ميلياردها سال مي‌باشد. آنگاه نوبت به صور دوم مي‌رسد.

[22] . اينان مي‌گفتند: روح از هماهنگي سلولها و اندامها و سيستم ارگانيك بدن، حاصل مي‌شود. مانند آهنگ كه از همنوائي صداهاي مختلف سيم‌هاي متعدد چنگ، حاصل مي‌شود. اگر هر كدام از سيم‌ها تك كار كنند و يك صداي غير قابل تركيب با صداي ساير سيمها بدهند، آهنگي حاصل نمي‌شود.و اگر تك كار نكنند و صداي قابل تركيب با صداي سيمهاي ديگر بدهند، آهنگ بوجود مي‌آيد، سلولها و اندامهاي بدن نيز همين طوراند، با فعاليت همنوا و هماهنگ‌شان چيزي را حاصل مي‌كنند كه ما آن را روح مي‌ناميم.

موريس مترلينگ در پاسخ اينها مي‌گفت: بر شمعي كه روشن است و شعله زيبائي بر سر آن قرار دارد، فوت كنيد. شعله ناپديد مي‌شود. اين شعله چه شد؟ كجا رفت؟ آيا عدم گشت؟ وجود عدم نمي‌شود؟ نوازنده‌اي چنگ را مي‌نوازد و ما آهنگ آن را مي‌شنويم وقتي‌ كه انگشتانش را از روي سيمها بر مي‌دارد، ديگر آهنگي نيست، آن آهنگ چه شد؟ كجا رفت؟ آيا عدم گشت؟ وجود عدم نمي‌شود. اگر كمي در همين جمله «عدم گشت» فكر كنيد. مي‌بينيد كه نتيجه هر «گشتن» باز وجود است.

مسئلة بقاي هر آهنگ، هر صدا و هر عمل در مبحث «عمل» مشروحاً خواهد آمد.

[23] . راجع به اينكه اين قانون چيست و اين قانون شامل مرحله «ايجاد» نمي‌گردد، قبلاً بحث گرديد.

[24] . افلاطون معتقد بود كه روح‌ها قبل از بدنها وجود داشته‌اند و بر همه چيز عالم بوده‌اند. هنگامي كه وارد بدن شدند، معلومات‌شان فراموش شد. يعني مانند آتش در زير خاكستر، مدفون گرديد. و آنچه در اين عالم ياد مي‌گيرند در حقيقت، ياد آوري معلومات گذشته است. او مي‌گفت دليل اين اصل، دريافتي است كه هر انسان در خود و در معلومات و يادگيري خود، دارد.

[25] . و آنچه كه در گفتارها و يا نوشته‌هاي بعضي از دانشمندان و بزرگان معاصر خودمان مي‌بينيد كه معتقدند «روح بوسيله حركت جوهري از جسم پديد مي‌آيد» شكل تكامل يافتة سخن ارسطو است. يعني ارسطو فقط گفته بود كه «روح پس از آفرينش بدن، از بدن نشأت مي‌يابد و بوجود مي‌آيد». سپس ملا صدري مسئلة «حركت جوهري» را عنوان كرد و گفتة ارسطو بدين ترتيب توجيه گرديد. و اينك بزرگان مذكور نيز در مقام بحثهاي فلسفي، گفتار مزبور را به زبان يا قلم مي‌آورند. يعني اين گفتار بينش فلسفي آنها است، نه بينش اسلامي آنها در مقام تبيين مسائل از ديدگاه اسلام. وگرنه آنان نيز در مقام بحث از اسلام معتقدند كه ارواح قبل از ابدان وجود داشته‌اند.

مرحوم مجلسي در جلد 61 بحار فصل مخصوصي تحت عنوان «خلق الارواح قبل الاجساد» باز كرده و نصوص زيادي از اخبار و احاديث آورده است. و اين در حالي است كه همه جلد 61 بر اين پايه استوار است و همه احاديث جلد مذكور در اين جهت است و اگر همه احاديثي كه دلالت بر اين موضوع دارند، در اينجا ذكر شوند، بايد جلد مذكور را كلاً در اينجا جاي بدهيم، علاوه بر اين، احاديث زياد و فراواني در مجلدات ديگر بحار هست كه آنها نيز دلالت بر اين موضوع دارند. مثلاً از آن جمله است حديثهائي كه دلالت دارند بر خلقت نور و روح حضرت رسول و اهل بيتش (صل الله عليهم اجمعين) قبل از همه چيز.

[26] . احاديث و بيانات پيامبر (ص) و آل البيت «ع» آن ماده اوّليه كوچكي كه ايجاد شده است را، گاهي «گوهر خضراء» مي‌نامند و گاهي «ماده» ـ مادة فشردة پر نور ـ به هر صورت منشاء همه چيز را همان مادة كوچك مي‌دانند. براي بررسي احاديث مذكور رجوع كنيد به جلد 57 بحار كه تقريباً همة جلد مذكور بر اين محور مي‌چرخد.

در بينش اسلام، روح ماده نيست، امّا مادي است.

[27] . اسلام در مورد روح به چند مرحله معتقد است:

الف: عالم ارواح: در اين عالم روح‌ها در حالت آزاد خود هستند.

ب: عالم ابدان (عالم بدن‌ها): بدن‌ها در رحم مادر روح نباتي يعني قوة رشد را دارند. و همچنين داراي روح حيواني (يعني روحياتي كه گوشت زنده دارد و با حيات نباتي فرق مي‌كند) هستند. سپس در پايان سه ماهگي پس از ورود به چهار ماهگي روح انساني به آنها داده مي‌شود. و آنچه مورد بحث است همين روح اخير است. در فصل «پيدايش انسان» خواهيم ديد كه انسان‌ها در حالتي كه داراي سه روح هستند متولد مي‌شوند.

ج: روح پس از جدائي از بدن، زنده و جاويد مي‌ماند.

تفسير بيانات اسلام بر طبق فلسفه ارسطوئي لازم گرفته است كه از «عالم ارواح» صرفنظر شود. در صورتي كه «عالم ارواح» از مسلمات اسلام و مورد اجماع سنّي و شيعه است. و نيز در اسلام عالم ديگري به نام «عالم ذرّ» معرفي شده كه بحث شيرين و شنيدني دارد و به فصل انسان شناسي و پيدايش انسان، واگذار مي‌گردد. و همچنين ساير مسائل مربوط به روح بدانجا حواله مي‌گردد.

فلسفه ارسطوئي، فلسفه ارسطوئي است (و بس محترم) و فلسفه اسلام نيز فلسفه اسلام است. مكتب ارسطو، مكتب ارسطو است، مكتب اسلام، مكتب اسلام است. و فلسفه اسلام و اهل بيت (ع) را در كتاب «جامعه شناسي شناخت» شرح داده‌ايم، و بي‌توجهي در اين است كه بعضي از جوانان احساساتي گمان مي‌كنند كه: اسلام منهاي فلسفه ارسطوئي، يعني اسلام منهاي فلسفه.

[28] . در هستي شناسي اسلامي، برزخ مانند بهشتي است براي نيكوكاران، و مانند دوزخي است براي بدكاران.

[29] . از سلسله بحث‌هاي پيش. معلوم است كه مراد از اين كره بزرگ سطح همان آسمان جديد است كه خود كره‌اي است و در درونش ميلياردها كهكشان و منظومه و كره كه با صور دوم به چرخش مي‌افتند.

و ظاهراً نبايد نيازي به تكرار بحثهاي گذشته باشد. و در روايات سرزمين محشر داراي وسعت شگفت‌انگيزي معرفي شده است.

در تلقي عاميانه تصور مي‌كنند كه محشر در روي همين كره زمين خواهد بود ـ ببين تفاوت ره از كجا تا به كجاست ـ اين بينش بدون مبالغه با هزاران اشكال علمي و اعتقادي مواجه مي‌‌گردد. اساساً كرة زمين در همان لحظه‌اي كه متلاشي مي‌شود، از بين مي‌رود و ديگر هرگز شكل مجدد پيدا نمي‌كند.

امير المومنين ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: هو المفني لها بعد وجودها حتّي يصير موجودها كمفقودها: خداوند كرة زمين را فاني مي‌كند بطوري كه بود و نابودش يكي مي‌گردد. يعني گويا از اول نبوده است و جالب اين است كه با لفظ «مفقود» بيان فرموده است، ـ نهج البلاغه: خطبة 232، ابن ابي الحديد. و 228 فيض ـ و نيز بحار: ج 57 ص 30 ح 6.

[30] . در پاورقي بالا (شمارة 29) توضيح داده شد.

[31] . راجع به اينكه پيكرها بصورت گياه از زمين محشر خواهند روئيد، احاديث زيادي داريم. از آن جمله است حديث شماره 1 و 8 به ترتيب صفحه 33 و 39 ج 7 بحار.

تذكر: در اينجا يك نگاه مجدد بر شكل نمادي نقاشي شده كه پيشتر داشتيم، لازم است.

[32] . اين جمله پيام آيه 112 و 113 سوره مومنون است: قال كم لبثتم في الارض عدد سنين: مي‌گويد چقدر درنگ كرديد در زمين ـ قالوا لبثنا يوماً او بعض يوم: گويند درنگ كرديم (بمقدار) يك روز يا بخشي از يك روز.

توجه: لفظ «في الارض» در اين آيه گواه است كه جايگاه محشر در ارض نخواهد بود. اين مي‌رساند كه محشر جائي است و ارض جاي ديگر، در محشر از آنها مي‌پرسند كه پس از مرگ چقدر در ارض منتظر مانديد تا اينك كه در اينجا زنده شده‌ايد؟ مي‌‌گويند يك روز يا بخشي از يك روز در ارض درنگ كرده‌ايم.

و آيات ديگري نيز هستند كه دلالت مي‌كنند بر اين خصوصيت رابطة روح با زمان، مثل: آيه 52 سورة اسراء: يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنون ان لبثتم الاّ قليلاً: آن روز ندا در مي‌دهد شما را پس جواب مي‌دهيد با حمد او و گمان مي‌كنيد كه درنگ نكرده‌ايد مگر كمي. و نيز آيه 103 و 104 سوره طه: يتخافتون بينهم ان لبثتم الاّ عشراً: آهسته به همديگر مي‌گويند درنگ نكرديد مگر ده شبانه روز ـ … يقول امثلهم طريقه ان لبثتم الا يوماً: از ميان آنها آنكه وضعيتش نسبتاً خوب است مي‌‌گويد درنگ نكرديد مگر يك روز.

توضيح: اين دو آيه در شرح حال «مجرمين» بحث مي‌كنند. و معلوم مي‌شود كه گذشت زمان براي روح در برزخ بسته به چگونگي اعمال او است. حداقل آن «بخشي از يك روز» و حد وسط آن «يك روز»‌ و حداكثرش نيز ده شبانه روز است.

و نيز آيه 55 و 56 سوره روم مي‌فرمايد: و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يوفكون ـ و قال الذين اوتو العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الي يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنّكم كنتم لا تعلمون: و روزي كه برپا مي‌شود قيامت سوگند مي‌خورند مجرمان كه درنگ نكرده‌اند مگر ساعتي (بخشي از زمان) اين چنين (واضح مي‌شود براي‌شان) كه بوده‌اند (در دنيا) باطل مي‌گفته‌‌اند.

توضيح: مجرمين توجه نخواهند داشت كه ميلياردها سال درنگ كرده‌‌اند، امّا مومنين بوسيله علمي كه دارند خواهند دانست كه اين مدت كم در حقيقت ميلياردها سال بوده است.

و همچنين آيه 45 سوره يونس: و يوم يحشر هم كأن لم يلبثوا الاّساعة من النهار يتعارفون بينهم: آن روز محشور مي‌كند آنان را گويا درنگ نكرده‌اند مگر تكّه‌اي از روز را و همديگر را شناسائي مي‌كنند.

و همچنين چند آيه ديگر.

[33] . پيشتر گفته شد كه روح ماده نيست ليكن مادي است. رابطة زمان با مادّه بطوري است كه ميان زمان و فشردگي ماده و سرعت حركت آن يك نسبت دقيقي هست. به همان ميزاني كه ماده بسيطتر مي‌گردد، از درنگ زماني آن كاسته مي‌شود.

روح نه مادّة فشرده است كه با درنگ زياد زمان مواجه گردد و نه صرفاً انرژي است كه رابطة زمان با او تقريباً به حالت صفر برسد. و در حدي است كه ميلياردها سال برايش بمقدار ده روز يا بخشي از روز، محقق مي‌گردد.

اگر يك مسافر فضائي با سفينه‌اي (كه سرعت زيادي داشته باشد) در فضا حركت كند 130 دقيقه با ساعت خويش در فضا گردش كند. آنگاه به زمين برگردد خواهد ديد كه 000`350 سال از عمر زمين گذشته است.

اكنون از مسئله روح صرفنظر كرده و يك محاسبه در مورد همين مسافر كه يك انسان زنده و داراي جسم است، به عمل آوريم.

ه

همان طور كه در مبحث «ستة ايام» بحث گرديد، اگر براي هر كدام از آن روزها شبي را نيز در نظر بگيريم و هر شب از شبهاي ششگانه را با يكي از آنروزها مساوي بدانيم فاصلة زمان ميان دو صور ـ 000`000`225`18 خواهد بود. با سال زمين ما، اينك اگر همين مسافر فضائي به همين مدت از سال‌هاي زمين در فضا گردش كند، چند ساعت يا چند روز بايد در فضاء بماند.

428`071`52= 000`350÷، 000`000`225`18

571`928`676= 13* 428`071`52

مجموع دقيقه‌هائي كه او با ساعت خود در فضا درنگ كرده است. 142`282`11= 60 ÷ 571`928`676

مجموع روزهائي كه او در فضا گردش كرده است. 089`470= 24÷ 142`282`11

پس زمان مساوي زمان برزخ نسبت به اين مسافر كمتر از يكسال خواهد بود. و همين زمان براي يك روح كمتر از يك روز مي‌باشد. مشاهده مي‌كنيد كه تفاوت ميان يك انسان زنده، با يك روح تنها نسبت ميان 142`11282 ساعت، و 24 ساعت است.

در اين مبحث به مبحث «زمان» كه در آغاز اين كتاب شرح داده شده رجوع فرمائيد.

[34] . بهتر است به عنوان نمونه همين مسئله را بر اساس تفكيك آيات سورة تكوير ملاحظه كنيم مي‌فرمايد:

بسم الله الرحمن الرحيم ـ اذا الشمس كوّرت: آنگاه كه خورشيد منقبض گردد.

و اذا النجوم انكدرت: و نجم‌ها منكدر شوند ـ كره‌هائي كه از خورشيد نور گرفته و به چشم ما نوراني مي‌آيند، بي‌نور شوند.

تا اينجا موضوع بحث آيه‌ها مرگ منظومه و كره زمين است.

و اذا العشار عطّلت: و آنگاه كه پرها خالي شوند.

و اذا الوحوش حشرت: و آنگاه كه عريان‌ها پديدار گردند. ـ معناي اصلي وحشي، «لخت» و «عريان» است چون حيوانات لباس نمي‌پوشند به همين خاطر به آنها وحشي گفته مي‌شود.

و اذا البحار سجرت: و آنگاه كه درياها مشتعل شوند.

اين سه آيه هم ناظر به نبأ عظيم و انفجار عظيم مجموعه كهكشانها هستند. و مراد از «خالي شدن پرها» آزاد شدن انرژي‌ها در اثر انفجار همگاني است. و آيه‌هاي سوم و چهارم سورة انشقاق، اين آيه را براي ما تفسير مي‌كنند. مي‌فرمايد: و اذا الارض مدّت ـ و القت ما فيها و تخلت. و مراد از «پديدار شدن عريان‌ها» اين است كه در انفجار بزرگ فقط سه چيز مي‌ماند: گاز، مذاب و انرژي، ديگر از اين همه موجودات كه در اشكال و لباس‌هاي مختلف هستند، خبري نخواهد بود، درخت از لباس درخت بودن، كوه از قيافه كوه بودن، سنگ از شكل سنگ بودن، كره از شكل كره بودن، منظومه از چهره منظومه بودن، و … و … خارج خواهند شد. آن روز همگي بدون اين قيافه‌ها و بدون اين شكل‌ها در آن عالمي كه دريائي از مذاب است خواهند بود.

و چهار آيه بعدي مربوط به احوالات محشر است:

و اذا النفوس زوجت: و آنگاه كه روحها با جسم، (مجدداً) آميزه شوند.

و اذا الموءدة سئلت: و آنگاه كه از زنده به گور شده‌ها سئوال شود.

بايّ ذنب قتلت: به كدام گناهي كشته شده است.

و اذا الصحف نشرت: و آنگاه كه نامه‌ها (ي اعمال) باز گردد.

و سه آيه بعدي نيز به تعيين جايگاه بهشت مربوط است كه در بخش «جايگاه بهشت» بحث خواهد شد. و بقيه آيات اين سوره به نصايح و ارشاد و هدايت مردم مي‌پردازد.

تفسير آيه «اذا الوحوش حشرت» بر اينكه وحشي‌ها محشور خواهند شد، نمي‌‌تواند درست باشد. زيرا هنوز يك آيه پس از آن در خصوصيات نبأ عظيم بحث مي‌كند. و حديث قابل قبول (يعني حديثي كه سند آن در حد «موثق» باشد) نيز براي اين تفسير وجود ندارد.

[35] . آيه 89 سوره نحل.

[36] . در صفحات پيش به اين آيه‌ها اشاره گرديد.

[37] . در مبحث (تكرار قيامت‌ها) و «ستة‌ ايام» اين موضوع شرح داده شده، و از بيان امام باقر (ع) شنيديم كه فرمود: خداوند قبلاً هم موجودات عاقل آفريده و قيامت‌شان را برپا داشته و بهشتيان‌شان را به بهشت و دوزخيان‌شان را به دوزخ فرستاده، پس از شما مردم، نيز باز مخلوق عاقل خواهد آفريد.

اين حديث را از سه طريق و از سه سلسله سند، بحث كرديم. و ديگر از تكرار آنها خودداري مي‌شود. آنچه بايد در اينجا توضيح داده شود، اين است كه از هفت آسمان كه امروز وجود دارند روي شش تا از آنها بهشت است و روي آسمان هفتم بهشت نيست. زيرا آسمان هفتم انتهاي جهان خلقت است. شايد يك نگاه ديگر به تصوير ترسيمي نمادي در اينجا هم لازم باشد. احاديث معراج به ما شرح مي‌دهند كه رسول اكرم (ص) به بهشت وارد شده و بهشتيان را مشاهده كرده است كه مشغول برخورداري هستند. و نيز به ما مي‌گويند كه حضرتش در معراج افرادي را كه معذب بودند مشاهده كرده است. اين احاديث جزئيات زيادي از بهشت و دوزخ را شرح مي‌دهند.

از طرفي هم مي‌دانيم كه هنوز قيامتي كه در پيش روي جهان است برپا نشده و هنوز كسي به بهشت و دوزخ نرفته است. و هنوز صور اول و صور دوّم دميده نشده. پس اين بهشتيان و دوزخيان كه احوالاتشان در احاديث معراج آمده كيستند؟ و احاديث معراج مي‌گويند كه پيامبر (ص) مشاهدات مزبور از بهشت را، در آسمانها كرده است.

بعضي‌ها براي اينكه نتوانستند معاني اين احاديث را بفهمند، اقدام به تاويل همة احاديث معراج، بلكه دست به تاويل اصل معراج زده‌اند، كه ما كاري به آنها نداريم و آنان را به خداي‌شان مي‌سپاريم زيرا كه اينان «چون در حل مسئله وامانده‌‌اند صورت مسئله را پاك كرده‌اند».

و همچنين: وجود احاديث معراج از طرفي، و وجود احاديث «عمل» كه مي‌گويند بهشت به تدريج در اثر عمل‌ها ساخته مي‌شود، باعث شده است كه جنجال بزرگي در محافل كلامي و علمي مسلمانان برپا شود. عده‌اي با تكيه بر احاديث معراج مي‌گفتند كه بهشت خلق شده و كاملاً آماده است. و عده‌اي نيز با تكيه بر احاديث عمل، خصوصاً احاديث «تجسم عمل»، مي‌گفتند كه بهشت به تدريج و با صدور اعمال انسان‌ها ساخته مي‌شود. حتي بعضي پيدا شدند گفتند كه خداوند بهشت را در روز محشر بطور «خلق الساعة» خواهد آفريد.

امّا حقيقت اين است كه بهشت‌هاي قيامت‌هاي قبلي ساخته شده و افرادشان هم، هم اكنون در آنها هستند. ليكن بهشت مردمان امروزي كرة زمين (و شايد ساير كرات) عرصه‌اش موجود است. و اعيان آن با صدور اعمال انسانها، به تدريج ساخته مي‌شود.

مشاهده مي‌فرمائيد كه اگر به همراه آيات و احاديث گام برداريم به چه سهولت، مسائل مشكل حل مي‌گردد؟! و چه زيبا هر گروه از احاديث جاي خود را مي‌يابد؟!

[38] . آيه 21 سورة حديد.

[39] . آيه 133 سوره آل عمران.

[40] . تفسير اين دو آيه نيز يكي از مسائل اختلافي شديد ميان مفسران و نيز متكلمان بود.

ليكن با سبك گام به گامي كه در اين كتاب مشاهده مي‌كنيد و در اثر عدم توجه به اسرائيليات و سخنان غير اهل بيت (ع)، سيماي زيباي كلام خدا روشن مي‌شود.

[41] . رجوع كنيد به شكل ترسيمي نمادي نقاشي شده.

[42] . اين موضوع ادّله ديگر هم دارد. قرآن در آيات متعدد فرموده است كه بهشت «خالد» و جاويدان است. و اين مسئله در احاديث هم از مسلمات تلقي شده است. ليكن دو آيه را بايد در اين مبحث بررسي كرد:

الف: و نفخ في الصور فصعق من في السموات و من في الارض الاّ من شاء: و دميده مي‌شود در صور پس مدهوش مي‌شود آنكه در آسمانها و ارض است، مگر آنكه بخواهد ـ 68 زمرـ. .

ب: و يوم ينفخ في الصور قفرع من في السموات و من في الارض الاّ من شاء: و روزي دميده مي‌شود در صور پس مي‌ترسد آنكه در آسمانها است و آنكه در ارض است، مگر آنكه خدا بخواهد.

از اين آيه‌ها استفاده مي‌شود كه آن انفجار عظيم كه در ارض رخ خواهد داد، در آسمانها هم موجب دلهره و ترس شديد خواهد گرديد. اما اين به معناي اين نيست كه آسمانها هم متلاشي خواهند شد. شايد يادآوري دوباره مثال درخت و هويج و قشرهاي آنها در اينجا مفيد باشد.

[43] . البته همه اين سخن‌ها در خط «نسبيت» بيان مي‌شود، نه بطور «اطلاق». يعني بهشت در مقايسه با اين دنيا، داراي اين خصوصيات است. و گرنه خير مطلق، و كمال مطلق فقط از آن وجود متعال خداوند است. و هيچ چيزي به كمال مطلق نرسيده و نخواهد رسيد. زيرا كمال مطلق، بي‌نهايت است و رسيدن به بي‌نهايت محال است. بي‌نهايت، بي‌نهايت است. و اينكه بعضي‌ها باور دارند كه مراد از «انّا اليه راجعون» پيوستن «كثرت‌ها» به «وحدت» است، با مكتب اهل‌بيت(ع) سازگار نيست، جهان مي‌رود كه به حدّ خدائي برسد امّا هرگز به آن نخواهد رسيد.

اينك پس از تذكر مهم مذكور، برمي‌گرديم به تفاوت دنيا و بهشت: اين دنيا از مثبت و منفي تشكيل شده است. اتم از مثبت و منفي تشكيل شده است، خاك، ابر، باد، مه، خورشيد و … و… همه از مثبت و منفي تشكيل يافته‌اند. معناي سير به كمال يعني اگر از مركز مغز جهان بسوي انتهاي كران آن سفر كنيد خواهيد ديد كه مرحله به مرحله از جنبه منفي آن كاسته شده و به جنبه مثبت آن افزوده شده است.

در بهشت چرك و كثافت نيست غم و غصّه نيست. همچنين فساد هم نيست. و «فيها ما تشتهيه الانفس ـ 71 زخرف» گويند واعظي اين آيه را خواند و در محور آن بحثي كرد. رندي به بغل دستي خود گفت: اگر چنين باشد پس بهشت جاي تبهكاران است. كه هر چه بخواهند بكنند: قتل، تجاوز، عرق و ورق و… بالاخره هر چه بخواهند مي‌كنند.

پس لازم است كه اين موضوع مهم توضيح داده شود كه معلوم گردد كه حقيقت اين مسئله چيست: عالم بهشت به دليل همان تكامل و افزايش جنبه مثبت آن، و كاهش شديد از جنبه منفي آن، عالمي است كه اساساً استعداد براي بديها ندارد.

يك فرد بهشتي فكر بدي را نمي‌كند. يعني اساساً چنين انديشه‌اي در بهشت امكان ندارد. زيرا بدي در ماهيت آن جهان راه ندارد. خاكش، ميوه‌اش، هوايش و… و … توان و استعداد براي بدي ندارد.

انگور اين دنيا، هم مفيد است و لازم، و هم در شرايطي مضر است و مسكر. انگور بهشتي همه جنبه‌هاي مفيد را دارد، ليكن جنبه منفي را ندارد. در بهشت چيزي به نام قتل قابل تصور نيست. يعني افراد بهشتي اساساً چنين چيزي را تصور هم نمي‌كنند تا بخواهند مرتكب آن شوند. بهشت زيبائي محض است همه چيز آن زيبا است، بهشت شادي محض است و غمي در آن راه ندارد.

[44] . در اين دنيا يك انسان كه داراي حيات انساني است بايد بميرد و در سيطره فيزيك و قوانين محض آن، قرار گيرد. و همچنين گياه، گل، درخت، حيوان. و عجيب است كه قوانين فيزيك بر اين هم قانع نيستند و در اين حد هم ترمز نمي‌كنند بلكه ماده محض و بي‌حيات را هم به انرژي تبديل مي‌كنند. زيرا در اين جهان اصالت با قوانين فيزيكي است.

ماهيت بهشت تقريباً عكس اين قضيه است. و در آنجا اصالت با قوانين متعال حيات است. در اين دنيا اصالت با «پستي» و در آنجا اصالت با «بزرگواري» است. بيماري، عقده‌اي بودن، كج انديشي، و… و … در آنجا، معنائي و انگيزه‌اي ندارد.

[45] . آيه 64 سورة عنكبوت: و بتحقيق عالم آخرت عالم صرفاً حيات است.

[46] . بدن حيوان نيز به دو قسمت تقسيم مي‌شود: بخش اصلي و بخش غير اصلي، منظور از تشبيهي كه در متن بالا آمده اين است كه بخش غير اصلي بدن انسان در حدّ بخش اصلي بدن حيوان، تكامل يافته است و در درجة تكامل با آن همسطح است. و همان طور كه بدن حيوان (اعم از بخش اصلي و غير اصلي) به آن سطحي از تكامل نرسيده كه بتواند خصوصيت و ماهيت خويش را جاودانه حفظ كند و در هنگام انفجار عظيم بصورت «ذرات فراش» بماند، و در ميان مواد و انرژي‌هاي اين جهان مستهلك نشود. همين طور هم بخش غير اصيل بدن انسان نيز، در حدي نيست كه بتواند خصوصيت و هويت خويش را حفظ كند.

شايد بپرسيد: چه فرقي هست ميان بخش اصيل بدن حيوان و بخش اصيل بدن انسان؟ هر دو دراك و حساس هستند.

پس بايد هر دو از نظر كيفي در يك سطح از كمال باشند، هر چند در ميزان اين كيفيت تفاوتي با هم داشته باشند. و ما به عيان مشاهده مي‌كنيم كه ميان يك انسان كودن و يك حيوان زرنگ، چندان تفاوتي نيست. و به عبارت ديگر: پائينترين فرد از انسان با بالاترين فرد از حيوان، تقريباً همسطح هستند.

پاسخ: پائينترين فرد از انسان، مانند يك «كودك ناقص» يا يك ديوانه مادر زاد، و حتي يك انساني كه مادر زاد فاقد همه حواس، و نيز فاقد درك، و تفكر و احساس، است. و بالاترين فرد حيوان كه هم از نظر «نوع» و هم در ميان نوع خود برترين فرد، است. باز ميان اين انسان و اين حيوان فرق اساسي و ذاتي هست.

از نظر هستي شناسي اسلام (خصوصاً انسان شناسي اسلام) انسان داراي يك «نهاد» است كه حيوان فاقد آن مي‌باشد. هر چند اين نهاد انساني هرگز (به دلايلي) نتواند به فعليت و فعاليت برسد.

انسان و حيوان ذاتاًً دو چيز جدا از همديگرند. انسان هم داراي «غريزه» است كه حيوان هم واجد آن است، و هم داراي «فطرت» است كه حيوان فاقد آن است. هر استعداد، و هر فعليت و فعاليت عجيب و استثنائي كه از حيوان مشاهده كنيد، بر پايه همان غريزه و در بستر جريان آن است. يعني شايد يك استعداد و رفتار شگفت انگيزي از يك حيوان مشاهده كنيد، امّا دقت كنيد كه اين رفتار شگفت انگيز كه حاكي از هوش سرشار است، در جهت جريان غريزه است. و همين حيوان با آن هوش سرشاري در رفتارها و درك‌هاي «فطري» آنقدر بي‌محتوا و خالي است كه با يك قلوه سنگ تفاوتي ندارد. مثلاً حيوان نسبت به «زيبائي» و «زيبا شناسي» هيچ دركي ندارد.

امّا آن «پائينترين فرد از انسان» كه گفته شد بميزان يك حيوان هم توان درك و حس را ندارد، بالقوه و ذاتاً و بطور نهادي، داراي اين سطح از تكامل است كه مصداق «موجود زيبا شناس» باشد. گرچه اين استعداد در آن به فعليت نرسيده است. و با بيان ديگر: زيبا شناس بودن يك حيوان، تقريباً يك «محال رياضي» است. ولي همان انسان ناقص يك «موجود زيبا شناسي كه زيبا شناسي‌اش به فعليت نرسيده است».

بحث مشروح و تفصيل اين موضوع را در فصل «انسان شناسي» مطالعه فرمائيد.

[47] . باز هم مثال از درخت و هويج و قشرهاي آنها، مي‌تواند در تصوير مسئله كمك نمايد: قشرهاي يك هويج را از مغز آن جدا كنيد مشاهده مي‌كنيد كه رگه‌هاي ريشه گونه‌اي از قشر به مغز كشيده شده و آن دو را به هم پيوند داده است. قشر هويج موادي را از طريق همان رگه‌ها از مغز هويج جذب مي‌كند. بديهي است اين مواد جذب شده تكامل يافته‌‌ترين، و عالي‌‌ترين موادي هستند كه در مغز هويج وجود دارند. جهان نيز همين طور است قشرهاي بالائي تنها كاملترين و تكامل يافته‌ترين ذرات را جذب مي‌كنند.

[48] . بحار: ج 7 ص 43 ج 21: عن ابي عبدالله (ع): قال سئلت عن الميت يبلي جسده. قال: نعم حتي لا يبقي له لحم و لا عظم الاّ طينته التي خلق منها، فانها لا تبلي. تبقي في القبر مستديرة حتي يخلق منها كما خلق اوّل مرّة: پرسيدم از امام صادق (ع) از مندرس و مستهلك شدن بدن. فرمود: بلي تا اينكه نه گوشتي براي او بماند و نه استخواني، مگر آن طينتي كه از آن ساخته شده، زيرا آن طينت مندرس و مستهلك نمي‌شود، مي‌ماند در گور به حالت گرد، تا مجدداً (در معاد) از آن ساخته شود.

توضيحات:

الف: مرحوم مجلسي در ذيل اين حديث مي‌گويد: «مستديرة» يعني در هيئت گرد. يا در حالت تغيير و تبدّل مدام در صورتهاي مختلف مانند صورت پوسيدگي، صورت خاك شدن، و غير اينها.

بايد به اين سخن وي افزود: و مانند مرحله «ذرات فراش» و نيز مراحلي از قبيل، قبر، پس از مرگ كره زمين، پس از انفجار نبأ عظيم.

ب: باز مجلسي مي‌فرمايد: اين حديث نظريه متكلمين را تائيد مي‌كند كه گفته‌‌اند: تشخص انسان با اجزاي اصلي او است، و اجزاء عارضي را در آن مدخليتي نيست.

ج: بعضي‌ها در معناي اين حديث دچار اشتباه مي‌شوند و در نتيجه معتقد مي‌شوند كه تنها آن طينتي كه در «نطفه» بوده، همان به محشر مي‌رسد. و اين بينش با دهها آيه و نيز دهها حديث ديگر، سازگار نيست. زيرا آن آيات و حديث تصريح دارند كه همين بدن در معاد مبعوث مي‌گردد، و اعضاي اين بدن گواهي‌ها خواهند داد و… و… مراد از عبارت «الا طينته التي خلق منها» اين است كه آن طينت اصلي كه افزايش يافته و نيز تكامل هم يافته، به محشر مي‌رود. نه اينكه فقط ذرّه‌اي كه در نطفه بوده راهي محشر خواهد شد و يك انسان جديد از آن ساخته خواهد شد. بلكه از آن طينت كه هم افزايش كمي و هم افزايش كيفي پيدا كرده، مجدداً همان انسان ساخته مي‌شود.

بديهي است بينش مزبور از نظر «سير تكامل جهان» يك بينش «ارتجاعي» و ضد تكاملي است. و در جهان، حركت ضد تكامل نداريم. البته توجه داريد كه سخن در اينجا در مواد و ماده است كه در حديث هم «طينت» ناميده شده، نه در روح انسان كه حركت ارتجاعي از آن، امكان دارد، و مي‌تواند به «اعلي عليين» برود يا به «اسفل سافلين».

[49] . آيه 4 سوره ق ـ بهتر است اين آيه را همراه آيه‌هاي ماقبل آن مشاهده كنيم:

ق و القرآن المجيد ـ بل عجبوا ان جائهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شئي عجيب ـ ءاذا متنا و كنّأ تراباً ذلك رجع بعيد ـ قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ:

سوگند به قرآن كه (قرآن) والا و ارجمند است. (نه تنها به والائي و ارجمندي قرآن توجه ندارند) بلكه تعجب مي‌كنند از اينكه اخطار دهنده‌اي از خودشان بر ايشان آمده. و مي‌گويند كافران: اين چيز عجيبي است. آيا پس از آنكه مرديم و تبديل به خاك شديم (باز زنده خواهيم شد؟!) چنين رجوعي (به زندگي مجدد) دور از باور است. البته ما (خدا) مي‌دانيم آنچه را كه ارض از (بدنهاي) آنها كسر خواهد كرد، و در پيش ما است كتاب حفظ كننده.

توضيحات:

1: كفار تعجب مي‌كنند كه ذرات پوسيده بدن چگونه خواهد آمد. خدا هم مي‌فرمايد كه بلي بخشي از آن ذرات، نخواهد آمد.

2: كتاب حفيظ: در فرهنگ اسلام دو «كتاب» معروف است:

الف: كتاب تنزيلي، كتاب ناطق، كتاب تشريع. مراد از اين كتاب قرآن است كه عنوان همه چيز، و بيان هر چيز در آن نبشته (نبش و ثبت) شده است.

ب: كتاب خلقت، كتاب عينيت جهان، كتاب تكوين، كه وجود همه چيز در آن نبشته (نبش) شده است. و مراد از كتاب در آيه مزبور همين كتاب آفرينش است. اين كتاب از هر كتاب رياضي، رياضي‌تر، و از هر كتاب دقيق فيزيكي، فيزيكي‌‌تر، و از هر كتاب … و از هر… جهان خود يك كتاب حفظ كننده دقيقي است كه بطور اتوماتيك همه كارها را انجام مي‌دهد.

جهان از اين نظر سر تا سر شگفت‌تر است و عجيب. امّا پيكر كل جهان شگفت‌تر از پيكر يك درخت يا يك هويج، نيست. و اين بشر است كه هر چه را از نزديك مشاهده مي‌كند جنبه شگفتي آن را فراموش مي‌كند، و هر چه را كه از نزديك نديده، در اثر شگفت بودن آن، باور نمي‌كند، و اين عكس العمل است كه افراد عوام در قبال شگفت‌ها از خود نشان مي‌دهند. ليكن آنچه براي دانشمندان و انديشمندان معيار است، اصول علمي است. يك دانشمند اگر معاد مسيحيت و معاد يهوديت را نپذيرد نه بدليل شگفتي آن است، بلكه به اين جهت است كه معاد مسيحيت و معاد يهوديت «تبيين» ندارد. و يك ادعاي فاقد تبيين را بايد رد كرد، و بايد به هر سخن بي‌دليل، معتقد نگشت. و اين سفارش اكيد قرآن است.

معاد در اسلام يكي از مراحل تحول اين جهان است. و از ابعاد گوناگون توسط آيات قرآن تبيين شده است. و احاديث بي‌شمار جزئيات آن را هم در مورد جهان و هم در مورد انسان، شرح داده‌اند. و ابعاد اين مسئله را به صورت «علمي، تجربي» بيان كرده‌اند.

[50] . الاّ ما شاء الله: مگر آنچه خدا بخواهد ـ سيستم عمومي جهان، قوانين و فرمول‌هاي جهان، و اين جريان عمومي كه در جهان هست، بر اساس حكمت الهي است، انتخاب خدا و سليقة خدا است.

در هيچ جاي اين جهان عيبي، اشكالي نبوده تا تخلف پذير باشد، يا نياز به تعويض و تجديد نظر باشد. پس تخلّفي در جهان رخ نداده و نخواهد داد. و چيز زايدي هم در جهان وجود ندارد. حتّي ميكروب. و در اين سيستم تخطي راه ندارد. مگر معجزه‌اي رخ دهد مانند ماجراي حضرت ابراهيم در آتش، كه از مصاديق «مگر آنچه خدا بخواهد» است. ـ مشروح اين موضوع در فصل «عدل» مبحث «عدل در طبيعت» خواهد آمد ان شاء الله.

[51] . هيچكدام از مسائل معاد صورت و جنبه «اعجازي» ندارد همگي بر اساس روند طبيعي جهان پيش خواهد آمد. شايد پيدايش گياه (حيات نباتي) و حيوان (حيات حيواني) و انسان (حيات انساني) از يك جنبه استثنائي و يا اعجازي برخوردار باشد ـ زيرا كه گفته‌اند پيدايش حيات از نظر علمي محال است و آزمايشهاي موسوم به «آزمايشهاي پاستور» اين حقيقت را ثابت كرده ـ امّا از نظر علمي همه مسائل معاد يكجا، به اندازه تنها «پيدايش حيات گياهي» جنبه استثنائي ندارد، تا چه رسد به جنبه اعجازي و به عبارت ديگر: همه مسائل معاد يكجا، به اندازه «معجزه سلامت ابراهيم (ع) در ميان آتش» حالت استثنائي ندارد. زيرا اين يك معجزه محض است، ولي جريان مسائل معاد يكسري مسائل محض طبيعي است. و هر دو كار خدا است. ـ شرح بيشتر در مبحث «عدل در طبيعت».

[52] . آيه 13 سورة نوح.

[53] . آيه 148 سورة‌ بقره.

[54] . چه جالب است آيه «فلينظر الانسان الي طعامه»!؟ ـ آيه 24 سوره عبس ـ..

[55] . در مبحث «تفكيك»، آيه «اذا الوحوش حشرت» تفسير گرديد. و توضيح داده شد كه حيوانات محشور نخواهند شد. راجع به اين موضوع چند حديث هم هست كه دلالت بر حشر حيوانات دارند. كه بعضي از آنها اشكال سندي دارند و بعضي ديگر به «نامه اعمال» مربوط هستند.

[56] . همين طور است «انرژي‌هاي صادره از انسان» كه بدليل تكامل و كمال زيادي كه دارند به درد اين عالم نمي‌‌خورند، و به عالم ديگر مي‌روند در مبحث «تجسم عمل» به توضيح اين موضوع پرداخته مي‌شود.

[57] . آنچه كه در لابلاي اين مباحث در مورد «آسمان جديد» بيان گرديد، نيز مشمول اين اصل است. مواد تكامل يافته اين عالم كه «ارض» ناميده شد ـ ارض بمعناي مجموع محتواي آسمان اوّل ـ مجبورند كه در نبأ عظيم بسوي بالا رفته و آسمان جديد را بسازند.

راجع به اين موضوع كه انسان گل سر سبد طبيعت است و كاملترين موجود جهان است و برتر از همه چيز (غير از خدا) است، آيات زيادي در قرآن آمده است: 1ـ آيه 29 سوره بقره: هو الذي خلق لكم ما في الارض جميعاً. 2ـ آيه 20 سوره لقمان: الم ترو انّ الله سخر لكم ما في السموات و ما في الأرض. 3ـ آيه 13 جاثيه: و سخّر لكم ما في السموات و ما في الارض جميعاً. و آيات ديگر، و اساساً جريان بيان عمومي قرآن از اوّل تا آخر در اين جهت است. و همچنين احاديث فراوان وارد شده كه يا مستقيماً و يا از نظر جهت‌گيري، به اين مطلب دلالت دارند.

[58] . ايجاد ماده اوّلية جهان، گسترش جهان، نبأهاي عظيم، ايّام ستّه، پيدايش هر كدام از آسمانها، و اين همه غوغاي هستي همگي براي كمال و در حفظ تكامل است.

در اين قسمت از بحث سعي بر اين است كه آن ديدگاه عوامانه ـ كه متأسفانه زمينه فرهنگ عمومي جامعه‌ها است در مورد معاد، و به هيچ صورتي قابل توجيه و تبيين نيست و تنها به يك جمله مبتني است كه «خداوند بر انجام اين معاد قادر است»، و اين يك موضعگيري صرفاً تعبدي است ـ شناسانده شود.

زيرا اين ديدگاه نه تنها مورد پسند قرآن نيست، سيماي زيباي معاد اسلامي را مخدوش و ناموزون مي‌نمايد. و قبلاً گفته شد كه بر خلاف اديان ديگر، معاد در اسلام در «چهره تبيين شده» و منهاي «حالت صرفاً تعبدي» مطرح شده است. و اساساً اصول دين بدون تبيين در اسلام پذيرفته نيست.

[59] . كردار، فعل و انفعال:

ما مي‌توانيم اين حركتها و تغييرها را (با صرفنظر از معيارهاي محدود كنندة زماني و مكاني) به يك «صورت كلي» و در يك «سيستم واحد» درك كنيم. همانطور كه در بدن يك انسان انواع مختلف حركت مشاهده مي‌كنيد از قبيل: حركت دستهايش براي كار، ريه‌ها براي تنفس، دستگاه گوارش، دستگاه گردش خون براي سوخت رساني به اندام بدن، حركت و فعاليت سلولها، گلبولها، فعاليت اعصاب، مغز، قلب و.. و.. و نيز حركت اتم‌هاي تشكيل دهنده بدن و چرخش الكترونهايش، انگيزش‌هاي احساسي عاطفي و… و با همة اينها حركت مجموع بدن از جائي به جائي.

اينهمه حركتهاي مختلف با همديگر روابط دقيق و سازمان يافته‌اي دارند بطوري كه مي‌توان آنها را در يك «صورت كلي واحد» درك كرد، حركت و تغييرات با انواع و اقسام مختلفش با هم مربوطند و در سطح بالائي از «كليت» در يك سيستم واحد، مي‌توان آنها را درك كرد.

بنابراين هر حركت و لو خيلي كوچكتر در اندام عمومي جهان تأثير دارد. درست مانند يك بدن. و هيچ فعلي از افعال انسان نيست كه به محدوده زيستي خود او محدود باشد، يا به سرزمين و كشور او، يا تنها به كرة زمين محدود گردد.

اگر كسي در خانه خود چكشي را بر ميخي بكوبد، يك جريان تغييري را در عموم پيكر جهان به راه انداخته است.

[60] . شرح پايه‌هاي اساسي تفاوت انسان با حيوان در فصل «انسان شناسي» خواهد آمد.

[61] . براي روشن شدن اين جمله، مراجعه به مبحث «مكان» در فصل آغازين اين كتاب، لازم است. در آنجا گفته شد كه «ماده= مكان» يك حيوان، خود مكاني است كه تصميم مي‌گيرد خودش را از مكاني به مكان ديگر منتقل نمايد. و اين «حركت تصميمي» به دليل اينكه «تصميمي» است با همة حركتهاي ديگر جهان، تفاوت اساسي دارد. و مراد از حركت مكان در مكان، پيدايش يك نوع حركت جديدي است كه در مكان اتفاق مي‌افتد.

[62] . تفكر و انديشه زمان را در هم مي‌نوردد، سر طناب آينده را به سر طناب گذشته مي‌بندد، از پيدايش كهكشانها خبر مي‌دهد، از گذشته كرة زمين صحبت مي‌‌كند و آينده آن را بيان مي‌دارد و …. بالاخره براي «بود» خودش «تاريخ» را مي‌آفريند. ـ البته رابطه ذهن با جامعه و تاريخ خود موضوع ديگر است كه در كتاب «جامعه شناسي شناخت» بحث كرده‌ايم ـ حركت فكر از اين جهت بايد «حركت زمان در زمان» ناميده شود. زيرا خود «فكر» يك «زمان» است. رجوع شود به اولين بحث اين كتاب.

[63] . منظور ا ز اين جمله آن خصوصيت و بار معنائي است كه لفظ «كردار» در فارسي و لفظ «عمل» در عربي، دارند و گرنه گاهي همين دو لفظ در مورد فعل و حركت‌‌هاي ساير موجودات نيز به كار مي‌روند.

[64] . در فصل «انسان شناسي» توضيح داده خواهد شد كه افعال و كارهاي حيوانات و لو در شكل خيلي پيشرفته‌اش، فاقد انگيزة ارادي است. و از «شناخت» نشأت نمي‌گيرد. بلكه بر اساس انگيزه‌هاي غريزي كور، انجام مي‌يابد.

[65] . هر ماده‌اي چنين است. اگر انرژي‌هاي انباشته شده در يك تكه سنگ به بزرگي يك نخود، آزاد شود مي‌توان بوسيله آن برق چندين سال ايران را فراهم كرد. بهتر است در اينجا مجدداً يك نگاهي به تعريف ماده و انرژي از اين ديدگاه داشته باشيم:

ماده= انرژي فشرده.

انرژي= ماده بسيط.

[66] . با اين تفاوت اساسي كه در آن مبحث محور سخن «اجزاي اصلي بدن» بود. در اينجا محور سخن «اجزاي غير اصيل بدن» است. كه به مصرف سوخت اعمال و كردار، مي‌رسد. البته آنچه از اين اجزاي غير اصيل در اثر فعل و كردار به انرژي تبديل مي‌شوند، مورد نظر است. و آنچه كه «زمين از آنها كسر مي‌كند» قبلاً بحث گرديد.

[67] . آيه 10 سورة فاطر ـ توضيح: اين آيه تنها اعمال نيك و كردارهاي طيب، را شامل است. ليكن خواهيم ديد كه كردارهاي ناهنجار هم مشمول اين ويژگي هستند. يعني آنها نيز خصوصيتي دارند كه به درد اين عالم نمي‌خورند، هر چند سرنوشت‌شان با سرنوشت انرژي‌هاي صادره از اعمال نيك، تفاوت دارد.

[68] . به دلايل زير:

الف: اجزاي بخش اصلي بدن انسان، والاترين و عالي‌‌ترين و تكامل يافته‌ترين مواد در اين عالم است.

ب: اجزاي بخش غير اصيل آن نيز در درجه دوم، والائي و كمال است.

ج: وجود انسان داراي «روح ويژه» است.

د: وجود انسان داراي «فطرت» است. كه اين گوهر مخصوص انسان است.

ه: انسان بدليل وجود روح و فطرت داراي «توان اراده» و «انتخابگر» است.

ز: فعل و كردار (حركتهاي) انسان عمود بر جريان عمومي حركت جهان است.

اين شرايط و امكانات ويژة انسانند، و بدين سبب انرژي‌هاي صادره از انسان والاترين و عاليترين و تكامل يافته‌ترين انرژي در اين عالم است. و به همين سبب در رديف انرژي‌هاي اين عالم جاي نمي‌گيرد.

شرح و بيان «روح ويژه» و «فطرت» و «انتخابگري» انسان، به فصل «انسان شناسي» واگذار مي‌شود.

[69] . در اين قانون علمي، مراد از «مفقود شدن»، «عدم شدن» نيست. و اين از مسلمات است. زيرا هيچ وجودي عدم نمي‌شود كه پيشتر بيان گرديد.

[70] . آيه‌هاي 7 و 8 سوره زلزال.

[71] . آيه 90 سورة نمل.

به چند آية ديگر نيز توجه فرمائيد:

آية 51 سورة ابراهيم: ليجزي الله كل نفس ما كسبت.

آية 54 سورة يس: و لا تجزون الاّ ما كنتم تعملون.

آية 39 سورة صافات: و ما تجزون الاّ ما كنتم تعملون.

آية ‌28 سورة جاثيه: اليوم تجزون ما كنتم تعملون.

آية 16 سورة طور: انّما تجزون ما كنتم تعملون.

آية 7 سورة تحريم: انّما تجزون ما كنتم تعملون.

توضيح: لفظ «انّما» در اين دو آيه جدّاً قابل توجه است، كه تاكيدي بر «وحدت عمل و جزا» مي‌باشد.

آية 147 سورة اعراف: هل يجزون الاّ ما كانوا يعملون.

آية 180 سورة اعراف: سيجزون ما كانوا يعملون.

آية 33 سوة سبا: هل يجزون الاّ ما كانوا يعملون.

[72] . تجسم عمل يعني كردارهاي انسان تبديل به جسم مي‌شوند (مجسم مي‌شوند). اين موضوع نيز در ميان علماي اسلام مانند مسئلة «بدل ما يتحلل» از يك سابقة تاريخي برخوردار است. ليكن نه در حدّ مسئلة مزبور. زيرا متكلمين‌ ما در مورد مسئلة مزبور در حدّ اطلاعات آنروز به تمام توان علمي‌شان بحث كرده بودند، ولي از تجسم عمل تنها نامي ـ آنهم در خلال ساير مطالب ـ در چند جا به زبان آمده است. گويا اولين كسي كه در اين موضوع سخن گفته است مرحوم شيخ بهائي است. علاّمه در جلد 7 بحار، ص 228 و 229، مي‌نويسد: شيخ بهائي ـ قدس الله روحه ـ گفته است: راجع به «تجسم اعمال در رستاخيز آخرت» احاديث زيادي از طريق سني و شيعه وارد شده است…

بنابراين دوّمين شخصي كه نامي از «تجسم عمل» به ميان آورده مرحوم مجلسي است، ليكن وي نه تنها اين موضوع را نشكافته بلكه در زمينة كلّي آن نيز نظر صريحي نداده است و بيش از چند سطر به بحث نپرداخته است. در حقيقت اين موضوع در همين اواخر صورت يك «علم» را پيدا كرده است يعني هنگامي كه كتاب «تجسم عمل» توسط جناب آقاي محمد امين رضوي در تبيين اين موضوع تدوين، گرديد. و اينك به عنوان يك موضوع مسلّم سخت مورد توجه محققين است.

اين كم توجهي علماء بر اين موضوع به دليل كمبود آيه و حديث در اين زمينه نيست، بلكه ماهيت موضوع طوري است كه شكافتن آن به اطلاعات زيادي از علوم تجربي نياز داشته و دارد كه هنوز سير علوم به آن حد نرسيده بود. با اينهمه به دليل اينكه اصل موضوع پيام چندين آيه و احاديث زياد، بود. لذا تنها يك نام تبيين نشدة آن، مانع از تاويل آيات و احاديث گشته است.

[73] . از آن جمله: علي بن ابراهيم، عن ابيه، عن ابن ابي عمير، عن جميل، عن ابي عبدالله ـ عليه السّلام: قال: قال رسول الله (ص): لمّا اسري بن الي السماء دخلت الجنّة فرأيت فيها ملائكة يبنون لبنة من ذهب و لبنة من فضّة، و ربّما امسكوا، فقلت لهم: مالكم ربّما بنيتم و ربّما امسكتم؟ فقالوا: حتي تجيئنا النفقة، فقلت لهم: و ما نفقتكم؟ فقالوا: قول المومن في الدنيا «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الاّ الله و الله اكبر» فاذا قال بنينا و اذا امسك امسكنا:

فرمود: آنگاه كه به معراج رفتم وارد بهشت شدم ديدم فرشتگان را كه مشغول ساختن هستند، خشتي از طلا و خشتي از نقره. و گاهي مي‌ايستادند (كار نمي‌كردند). گفتم چيست شما را گاهي به ساختن مي‌پردازيد و گاهي دست از كار مي‌كشيد؟ گفتند: تا مصالح به ما برسد. (كار بسته به رسيدن مصالح ساختمان است). گفتم: مصالح شما چيست؟ گفتند گفتار مومن كه بگويد «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الاّ الله و الله اكبر» هر گاه كه او اين كلام را مي‌گويد ما به ساختمان مي‌پردازيم، و هرگاه كه خودداري مي‌كند ما نيز خودداري مي‌كنيم. ـ بحار: ج 8 ص 123 ح 19.

توضيح: خود عمل تبديل مي‌شود به مصالح ساختمان در بهشت. و انسان عين عمل خود را در بهشت در مي‌يابد. مثال اين دنياي انسان با بهشت مثال كارگراني است كه در بالاي ساختمان كار مي‌كنند، اگر صاحب ساختمان مصالح نرساند آنان از كار باز خواهند ماند. مصالح ساختمان بهشت اعمال خود انسان است، عين اعمال.

احاديث در اين مورد زياد است، علاقمندان مي‌توانند رجوع كنند به: تجسم عمل: نوشته آقاي محمد امين رضوي.

[74] . اين نيز پالايشي است كه وجود انسان نسبت به انرژي‌ها انجام مي‌دهد. قبلاً شرح داده شد كه اين جهان از مثبت و منفي تشكيل شده است. خاك، آب، سنگ، گياه، كره همه و همه داراي دو جنبة مثبت و منفي هستند. امّا وقتي كه مواد اين جهان بوجود انسان مي‌رسد و مي‌خواهد بصورت انرژي از آن صادر شود، از اين حالت متعادل مثبت و منفي، خارج مي‌شود. انرژي صادره از انسان يا مثبت است و يا منفي. زيرا هر عمل او يا در نصاب «هنجار» است و يا در حد نصاب «ناهنجار». و هرگز بصورتي نيست كه هم هنجار و هم ناهنجار باشد و يك ماهيت دوگانه داشته باشد. و انرژي‌هاي صادره از آنها هم همينطورند.

در وجود انسان گوهري نهاده شده بنام «فطرت» كه در عرف غير علمي آن را «وجدان» مي‌نامند. وقتي كه مواد جهان از بدن انسان عبور مي‌كند، يا مورد امضاي وجدان قرار مي‌گيرد و مثبت مي‌شود، و يا از نظر وجدان «مردود» مي‌شود و كلاً منفي مي‌شود. (اين مطلب در مبحث انسان شناسي بحث خواهد شد).

بهشت نيز عالمي مثبت و دوزخ عالمي منفي است. هر كدام از انرژي‌ها نيز بسوي مركزي كه با خودش همسنخ است مي‌رود. مثلاً انرژي‌‌اي كه در انجام يك عمل نيك صادر شده، برايش جائي در اين عالم مختلط نيست، و همچنين جائي برايش در عالم دوزخ كه كلاً منفي است، نيست. جاي آن بهشت است و به درد بهشت مي‌خورد. البته مراد از مثبت بودن بهشت، يا از منفي بودن دوزخ، يك معناي «مطلق» نيست. زيرا مطلق فقط خداوند است. منظور در اينجا يك مقايسه‌اي است ميان اين عالم و عالم بهشت و دوزخ، كه مسئله از چهار چوب «نسبيت» خارج نمي‌شود. اين مطلب قبلاً شرح داده شد.

[75] . زيرا حق فقط يك راه دارد امّا انحراف انواع و اشكال متعدد دارد و انسانها پس از خروج از راه حق قهراً در راه‌هاي متعدد و مختلف قرار مي‌گيرند «و انّ هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل: اين است راه من كه مستقيم است پس پيرويش كنيد، و پيروي نكنيد از راهها تا شما را متفرّق و پراكنده كند از راه خدا ـ 153، انعام».

[76] . يكي از شخصيت‌هاي معروف غربي گفته است «هرگز دو متحدي را نديدم مگر اينكه دشمن‌ترين افراد بودند نسبت به همديگر». اين سخن درست است ولي تنها در مورد مجرمين.

[77] . البته معناي فرد سالم و «فرد مؤمن» و مصداق آن در نظر است.

در فرهنگ عامي هر فردي را كه بدليل عجز و ناتواني از جرم، سيماي فرد بي‌آزار را دارد مؤمن مي‌گويند. و بدين جهت همة عاجزها و درمانده‌ها و وامانده‌ها را مصداق مؤمن و فرد سالم، مي‌دانند. و اين بينش عاميانه موجب شده كه خيلي از اصول انسانشناسي، رفتار شناسي و جرم شناسي، و رابطه انسان با جرم، در تبيين اسلامي ناشناخته بماند. و اصول علمي اسلامي در اين موضوعات، جاي خود را با انگيزه‌هاي احساساتي و عواطفي، عوض كند. عواطف و احساسات در اسلام جايگاه ارجمندي دارند. ليكن وقتي كه قلمرو اصول علمي را نيز مسخر مي‌نمايند، در هر دو زمينه و هر دو اصول، در هم آميخته يك سيماي متشتت از تبيين‌هاي اسلامي، حاصل مي‌گردد.

اكثر افراد عاجز كه از ارتكاب جرم‌ها به دورند. ايده‌آل‌شان و آرزوي مهم‌شان، رسيدن به كميت‌هائي است كه افراد مجرم به آنها رسيده‌اند، يعني معيارهاي اين افراد فرقي با معيارهاي مجرمين ندارد. و همينطور است عكس قضيه. هستند افرادي كه كميت‌ها را در اختيار دارند، ليكن معيارهايشان معيارهاي سالمي است. و بزرگ مشكل بشر اين است كه همه فكر مي‌كنند كه معيارهايشان سالم است.

[78] . آيه‌هاي 8 و 9 سوره يس: انّا جعلنا في اعناقهم اغلالاً فهي الي الاذقان فهم مقمحون ـ و جعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً فاغشيناهم فهم لا يبصرون: ما قرار داده‌ايم در گردن مجرمين غلّهائي (و آنها طوري به گردن آنها پيچيده است) كه فاصله سينه و چانه‌شان را پر كرده است و در نتيجه آنها مقمح هستند ـ و قرار داده‌ايم چپ و راست و پيش رو و پشت سرشان سدي و پوشانيده‌ايم آنها را، پس آنان توان ديدن ندارند.

گناه انعطاف پذيري و آن حساسيت به هستي و پديده‌هاي هستي، را از انسان سلب مي‌كند و او را مقمح مي‌‌گرداند. مقمح يعني كسي كه گردنش خشكيده و توان توجه و انعطاف به اطراف را ندارد و همچنان سر به هوا مي‌ماند و حركت او در جهان يك حركت «كرگدني» است. جان گناهكاران حالت كرگدني دارد. گرچه كرگدن هم خودش را حسّاس و انعطاف‌پذير مي‌داند و معتقد است كه لذايذ را مي‌شناسد.

گناه مانند يك حصار تنگ مسين، جان گناهكاران را در ميان مي‌گيرد و رابطة طبيعي جانش را با جهان، قطع مي‌كند. و در نتيجه يك رابطة ديگر جايگزين آن مي‌شود، و مشكل اينجاست كه او گمان مي‌كند كه بهترين و سالمترين رابطه با جهان و اشياء جهان را او دارد، و اين مشكل به داوري نخواهد رسيد مگر…

در قرآن در مورد بدكاران دستكم در پنج آيه لفظ «لا يبصرون» يا لفظي كه در معناي آن است، آمده است. در حالي كه گناهكاران معتقد بودند كه بهتر از هر كسي مي‌بينند. و همچنين لفظ «لا يفقهون»: درك نمي‌كنند.

توضيح: اين مباحث به «انسانشناسي» و علوم فرعي آن مربوط است. و مقصود از طرح اين مسائل در اينجا مقدمه و زمينه چيني است براي يك مسئله از مسائل معاد و محشر. و لذا آنچه در اينجا آمده يك صورت كامل و مشروح نخواهد داشت.

شرح كامل اين قبيل از مسائل را در سطح اصول در «انسان شناسي» و در سطح فروع و فرعي در «روان شناسي» و «رفتار شناسي» و در سطح رابطه فرد با فرد، و رابطة جامعه با فرد و بالعكس، در «جامعه شناسي» بايد بررسي كرد.

[79] . يوم تبيّض وجوه و تسودّ وجوه: آنروز روهائي سفيد و روهائي سياه خواهد شد. (روسياهي و روسفيدي) آيه 106 سورة آل عمران.

[80] . لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصاها ـ آيه 49 سورة كهف.

[81] . لكل اجل كتاب ـ يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب: براي هر چيز «زمان دار» كتابي هست ـ و محو مي‌كند خدا آنچه را كه بخواهد و ثابت مي‌دارد (آنچه را كه بخواهد) و در اختيار اوست كتاب مادر ـ آيه 38 و 39 سوره رعد.

[82] . و هر نوع نوار و فيلم كه ابزار ثبت و ضبط هستند از اجزاي همين جهان هستند.

[83] . بحار: ج 84 ص 104: حديث 1 و 2‌ ـ صداي مؤذّن به هر جا كه برسد، هر تر و خشكي او را تصديق خواهند كرد ـ مرحوم مجلسي در توضيح اين حديثها آورده است كه: همه چيز در قيامت براي مؤذّن شهادت خواهند داد.

و سبحان ربّك رب العزة عما يصفون

و صلّ الله علي محمد و اله الطيبين المعصومين.