فصل دوم: جهان شناسی(1)

فصل دوم: جهان شناسی(1)

پيدايش جهان

روزي بود روزي نبود[1] غير از خدا چيزي نبود. خدا نيازي به حضور موجود ديگري نداشت. نه از تنهايي مي‌هراسيد و نه احتياجي به مونس و همدم داشت.[2] تنها خدا بود و بس. نه زمينِ ما و نه ميلياردها ضرب در ميلياردها ميليارد كرات (ماهها، سيّارات و ستاره‌ها) هيچ كدام وجود نداشتند. مادّه، ‌انرژي و فضايي نبود. خداوند اراده فرمود كه جهاني بيافريند.[3]

اما اين را هم بدانيد: خداوند در آغاز پيدايش جهان[4]، آن[5] را به طور ناگهاني و «خلق السّاعة» بدين بزرگي كه اكنون هست، نيافريد، بلكه يك چيز كوچك و ريز پديد آورد.[6] با اينكه مي‌توانست همين طور بزرگ بيافريند.[7]

آن چيز كوچك را از چه چيزي خلق كرد؟ از چيزي كه قبلاً‌وجود داشته است؟ يا از عدم؟ هيچ كدام.نه از وجود خلق كرد و نه از عدم. زيرا عدم، عدم است و ساختن چيز ديگر از آن معنايي ندارد.

اما گروه‌هايي خواسته‌اند پيدايش جهان را به نحوي به يك وجود سابق مرتبط نمايند. و از «صادر اول» و يا «وجود مخلوقات تجلّيئي از وجود خداوند است» سخن رانده‌اند. خداوند جهان و ماده اوليه آن را «ايجاد» كرده است.[8]

آن موجود كوچك اوليه كروي شكل بوده و به تدريج بزرگ مي‌شد. و همگام با بزرگ شدن در درونش نيز تحولات و تغييراتي رخ مي‌داد.

آيا پيدايش و رشد و تكامل يك انار را مشاهده كرده‌ايد؟ اول ذرّة كوچكي در وسط گل است كه پس از ريختن گلبرگ‌ها به صورت كره‌اي به بزرگي يك نخود ديده مي‌شود به تدريج از درخت تغذيه كرده و بزرگ مي‌شود تا به شكل كره‌اي كه در درونش دهها كره ديگر به نام دانه‌هاي انار هستند، در مي‌آيد. و همين گونه است سير رشد انجير، كه خودش يك كره است در درون آن صدها كرة ريز وجود دارد كه فواصل آنها پر از شيره است.

دانة كوچك اوليه جهان تنها در دو مورد با انار تفاوت داشت:

الف: انار از گل و درخت پديد مي‌آيد. در حالي كه دانة اولية جهان از چيزي پديد نيامده، بلكه ايجاد شده است.

ب: انار از درخت تغذيه نموده و بزرگ مي‌شود اما دانة اولية جهان از خارج از پيكر خود تغذيه نمي‌كرد، بلكه ايجاد و انشائي كه به وسيلة آن به وجود‌آمده بود، همچنان در درون او به وديعه گذاشته شده و مدام از مركزش ايجاد شده و آن را تغذيه و بزرگ مي‌كرد. امروزه نيز همان جوشش ايجادي و انشائي در مركز جهان ادامه دارد.[9]

هنگامي كه دانة ريز انار از گل در مي‌آيد «قرص» و «توپر» بوده، شكاف و فضايي در درون آن نيست. سپس چاك‌هايي در داخل آن حادث شده و به تدريج توده‌هايي از دانه‌ها در درون آن بوجود مي‌آيند.

دانة اولية جهان نيز دقيقاًَ به همين صورت چاك‌هايي در درونش بوجود آمده،[10] سپس توده‌هايي از كرات پيدايش يافتند. كه بايد آنها را كهكشان‌هاي اوليه در آن جهان اوليه ناميد. البته نسبت انار و آن جهان را فراموش نفرمائيد: وقتي در درون جهان اوليه كهكشان‌ها بوجود آمدند كه جهان خيلي بزرگ شده بود.

همان طور كه انار يك پوسته و يك محتوا دارد، جهان اوليه نيز يك پوسته داشت كه به آن «سماء» يا آسمان گفته مي‌شد،[11] و يك محتوا داشت كه «ارض» يا زمين ناميده مي‌شد. يعني به مجموع كرات و فواصل ميان آنها در درون آن، به طور يكجا كلمة «ارض» گفته مي‌شد،[12] نه به يكي از كرات درون آن.[13]

اوّلين تحول

در درون جهان

روزي بود كه روزي بود،[14] غير از خدا يك جهاني بود، اما نه به بزرگي جهان كنوني. خيلي كوچك‌تر از اين، ليكن نه به آن كوچكي كه هنوز هم انار را در ذهن ما تداعي كند. جهاني بود كه تنها يكي از كرات آن ميليون‌ها بار از انار، بزرگتر بود.

ناگهان محتواي جهان دگرگون گرديد كرات، منظومه‌ها و كهكشان‌هاي آن بهم ريختند. يك انفجار عظيم همه چيز را متلاشي كرد. محتواي درون جهان به طوري تبديل به گاز و مادة مذاب گرديد[15] كه غير از انرژي و گاز و ماده مذاب، در آن چيزي يافت نمي‌شد.[16]

بخش تكامل يافتة مواد و انرژي‌هاي آن مذاب‌ها و گازها در زير پوسته جمع شده و پوسته (يا قشر) جديدي را به وجود آوردند.[17] همانند هويجي كه فقط يك مغز و يك قشر داشت و اينك داراي دو قشر شده است. يا مانند درخت جواني كه تازه دو ساله شده و داراي يك مغز و دو حلقة قشر در كنار آن، مي‌باشد.

اين پوستة جديد گاز گونه و نرم است. يعني هنوز مانند پوستة قبلي سفت و محكم نشده است.[18] اينك جهان مورد بحث ما نيز داراي دو «سماء» ـ دو آسمان ـ شده است. ولي باقيماندة محتواي دروني آن به صورت گاز، مواد مذاب و انرژي بوده و براي اينكه از نو نظام منظومه‌اي كهكشاني بخود بگيرد، در تلاطم است.

امواج سهمگين مواد مذاب و توپندگي گازها و فعاليت انرژي در درون آسمان و پوستة تازه بوجود آمدة آن، غوغايي برپا كرده‌اند.

در نتيجة اين فعاليت‌ها و به مرور زمان، ساختمان جديدي از منظومه‌ها و كهكشان‌ها بوجود مي‌آيد. باز روز از نو و چرخش‌ها از نو.

پايگاه اساسي اين مباحث

خلق السّموات و الارض في ستة ايام:[19]

آسمان‌ها و زمين را در شش روز خلق كرد.

جهان امروزي شش روز از عمر خود را طي كرده و اينك در روز هفتم به سر مي‌برد.[20]

اما هفت آسمان (يعني هفت پوسته) دارد. همان طور كه ديديم دومين پوسته در اولين تحول و سومين پوسته در دومين و چهارمين پوسته در سومين و پنجمين پوسته در چهارمين و ششمين پوسته در پنجمين، و نيز هفتم در ششمين تحول به وجود آمد.

در مرحله «ايجاد» يك پوسته داشت و شش پوستة ديگر در شش تحول، يا «شش قيامت» به وجود آمده‌اند. و مجموعاً داراي هفت پوسته مي‌باشد.[21]

براي آمادگي بيشتر براي بحث‌هاي آينده اكنون بايد نام اين آسمان‌ها را عوض كنيم. طبق سبكي كه تاكنون پيش آمديم، دورترين آسمان از هفت آسمان كه در بالاي سر ما هستند «آسمان اول» ناميده شد كه در مرحلة ايجاد به وجود آمده بود و نزديك‌ترين آسمان به ما «آسمان آخر» ناميده شد؛ يا بايد مي‌‌شد.

اما از اينجا به بعد نزديك‌ترين آسمان به ما يعني پايين‌ترين آنها را «آسمان اول» و آسماني كه بالاي آن قرار دارد «آسمان دوم» و بالأخره آسماني كه در مرحلة ايجاد بوجود آمده است، را «آسمان هفتم» مي‌ناميم.[22]

در تحول هفتم كه پيش روي جهان بوده و خواهد آمد، نيز آسمان جديدي پيدايش خواهد يافت. و بدين ترتيب تعداد آسمان‌ها به هشت خواهد رسيد.[23] امروز جهان داراي هفت آسمان و يك زمين (ارض) مي‌باشد.

همچنان كه قبلاً گفته شد آنچه در داخل آسمان اول (آسمان پايين) است اعمّ از انرژي، ماده، كره و فضا مجموعاً «ارض» ناميده مي‌شود.[24] كه كره زمين ذره كوچكي در ميان آن مي باشد.

عمر جهان

به سيماي آية «خلق السموات و الارض» بار ديگر نگاه كنيد. همه اين جهان پهناور و بزرگ در شش روز يعني در شش بخش[25] و مرحله از زمان خلق شده‌اند. و اگر مرحلة «ايجاد» را نيز به آن بيافزاييم، هفت مرحله مي‌شود. زمان نيز همگام با مادة اوليه و در همان مرحلة ايجاد بوجود آمده است.[26]

پس دست كم در مورد آغاز روزهاي ششگانه اين آگاهي كلي[27] را داريم كه ابتداي آنها همان مرحلة ايجاد بوده است. كه با رخ دادن انفجار يا تحوّل عظيم در مركز جهان پايان يكي از آنها فرا مي‌رسد.

از لحظة آغازين تحوّل (كه كرات و كهكشان‌ها به گاز، مذاب و انرژي تبديل مي‌شوند) تا تشكيل كامل آسمان (قشر) جديد، و كهكشان‌ها و كرات جديد، شب آن روز محسوب مي‌شود.[28]

پس از رخداد ششمين تحول و سپري شدن شب آن، روز هفتم شروع شده و اينك در حوالي عصر اين روز هستيم.

اكنون موضوع جالب اين است: آيا مي‌توان رقمي براي مدت زمان يكي از اين «روز»ها تعيين نمود؟ آيا اسلام از اين مسأله نيز سخن گفته است؟ خوشبختانه پاسخ اين سئوال مثبت است. طول يكي از اين روزها هيجده ميليارد و دويست و پنجاه ميليون سال (000`000`250`18) است.

و اگر اين رقم را در شش ضرب كنيد (000`000`500`109) يكصدو نه ميليارد و پانصد ميليون سال، با سال‌هاي كرة زمين ما، به دست خواهد آمد.

اگر بنابراين باشد كه اين روزها شب نيز داشته‌اند بايد رقم مذكور را در دو ضرب كنيم. كه رقم (000`000`000`219) به دست مي‌آيد.

البته براي به دست آوردن عمر جهان تا امروز، بايد مدت صبح تا عصر روز هفتم را نيز بر رقم مذكور بيافزاييم. كه در سطرهاي بعدي به بحث آن خواهيم پرداخت. اين محاسبه بر اساس آية 47 سورة حج و آية 4 سورة معارج، انجام مي‌يابد.[29]

نجوم شناسان و محققين علوم فضايي و كيهاني غربي عمر كهكشان‌هاي كنوني و سازمان كنوني جهان را بين پانزده ميليارد (000`000`000`15) و ده ميليارد (000`000`000`10) سال تخمين مي‌زنند كه به نظر مي‌رسد اين يافتة آنها چندان از واقعيت دور نباشد. آنان معتقدند: قبل از مدت مذكور همه كهكشان‌ها و منظومه‌ها و فاصلة ميان آنها، توده‌اي از گاز و مواد مذاب و قهراً همراه با انرژي بوده است. و كهكشان‌ها و كرات از آن گازها و مواد مذاب و انرژي بوجود آمده‌اند.[30]

اگر مجموع شش شبانه روز را به ميانگين ده و پانزده ميليارد يعني (000`000`500`12) اضافه كنيم رقم
(000`000`500`231) سال به دست مي‌آيد. كه تخميناً مجموع عمر جهان از «ايجاد» تاكنون مي‌باشد. و قبل از آن روزي بود روزي نبود، غير از خدا چيزي نبود.[31]

شرحي ديگر در مورد روز هفتم

آنچه تاكنون گفتيم يك سري اصول و قوانين كلي از سرگذشت جهان و داستان ايجاد خلقت بود. و بايد اعتراف نمود كه بيش از اين، چيزي از اين داستان نمي‌دانيم زيرا قرآن و احاديث ما در مورد اين موضوع (و در مقايسه با ساير موضوعات كه بعداً با تعدادي از آنها آشنا خواهيم شد). بحث پردامنه‌تري نكرده‌اند.[32]

يعني شرح و توضيحات گسترده‌اي در مورد لحظة «ايجاد» تا آخر روز ششم، ندارند.[33]

اما از آن لحظه به بعد توضيحات نسبتاً گسترده‌اي آمده است. خصوصاً در مورد هفتمين «انفجار عظيم» ـ هفتمين تحول ـ كه در پيش روي جهان قرار دارد، دامنة شرح و بسط كلام در حدّي گسترش دارد كه گفته‌اند: يك سوم كل قرآن مباحث معاد است.[34]

پس در دو محور داستان «ايجاد و خلقت» سخن را ادامه مي‌دهيم: اول در محور «شرحي در مورد روز هفتم» كه در اين بخش كار چنداني با شش روز اول و همچنين مرحله اولية ايجاد نخواهيم داشت. بلكه مي‌خواهيم بدانيم كه اين منظومه‌هايي كه امروز هستند با چه جرياني به وجود آمده‌اند. و داستان چگونگي تشكيل اين كهكشان‌ها چيست؟

دوم اينكه: سرانجام و پايان اين منظومه‌ها و كهكشان‌ها چه خواهد شد؟

محور اول را در اينجا بحث مي‌كنيم و محور دوم را تحت عنوان يك بخش اصلي ديگري به نام «معاد» ـ جهان شناسي(2) ـ در آينده به بحث خواهيم نشست.

مطابق محاسبة تخميني كه در مبحث گذشته انجام داديم، در حدود (000`750`668`13) سال پيش[35] از اين، از اين همه كرات و كهكشان‌ها و سازمان آنها خبري نبود.

محتواي آسمان اول را گاز، مواد مذاب و انرژي تشكيل داده بود. بخشي از انرژي قبلاً نيز وجود داشته و بخشي ديگر در اثر انفجاري كه در كهكشان‌ها و منظومه‌هاي قبلي رخ داده بود و آنها را متلاشي نموده بود، به وجود آمده بودند.

همچنين مقداري از گازها قبلاً وجود داشته و مقداري نيز در نتيجة انفجار جهاني حاصل شده بودند.[36]

اما بيشتر مواد مذاب در اثر انفجار و تبديل كرات به مذاب، حاصل شده بود. و تنها مقدار بسيار اندكي از مواد مذاب، قبل از انفجار به صورت بعضي از خورشيدها (و احياناً سيّاره‌ها) وجود داشتند.

بخشي از گازها و انرژي‌ها در آن انفجار آسمان جديدي را تشكيل داده بودند[37] كه بتدريج و مرور زمان سفت‌تر و فشرده‌تر مي‌شد.[38] و بقيه انرژي‌ها و گازها و مواد مذاب، در كار ساختن كهكشان‌هاي جديد، سخت در تلاطم و خروشندگي بودند.[39]

البته مواد خامي كه كهكشان‌هاي امروزي را تشكيل داده‌اند فقط از مواد مذاب، گاز و انرژي كه در آن انفجار بوده‌اند، نبوده، بلكه پس از آن كه آن مواد به مصرف كره‌سازي رسيدند، به دنبال آنها كهكشان‌هاي ديگري از سرچشمة «دائماً جوشان ايجاد» جوشيده و به راه افتاده‌اند. و هنوز نيز جوشيده و به راه مي‌افتند. آن «ايجاد اوليه» تنها يك چاشني نبوده، بلكه در طول شش روز (و همچنين روز هفتم نيز) جريان دارد.[40]

امروزه نيز مرتباً ستاره‌ها و سيّاره‌ها و ماه‌هايي متولد مي‌شوند و از سوي ديگر خورشيدها و سياره‌ها و ماه‌هاي ديگري پس از ديگري مي‌ميرند. يعني خورشيدها افول نموده و متلاشي مي‌شوند و سياره‌ها و ماه‌ها متلاشي مي‌گردند. به عنوان مثال خورشيد منظومة شمسي ما وزن و قطر معيّن و مشخصي دارد و روزانه مقدار قابل توجهي از وجود خودش را به صورت انرژي به اطراف مي‌پراكند. يعني هر روز از حجم آن كاسته شده و سرانجام روز مرگش فرا رسيده، به سحابي تبديل شده يا متلاشي مي‌گردد.

خورشيد ما (و هر خورشيد ديگري) يادگاري از مواد مذاب و گازها و انرژي آن انفجار عظيم است. البته در طول اين مدت در ثقل ذرّات آن تفاوت‌هايي به وجود آمده است.

كرة زمين نيز همانند خورشيد، زماني توده بزرگي از گاز و مواد مذاب و انرژي بود. امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ (در خطبة 90 نهج البلاغه) راجع به تكوين و تكوّن كرة زمين از اين حالت مذابين مشروحاً سخن مي‌گويد.[41]

زمين كرة مذابي بود كه به تدريج از شدت حرارت و توپندگي و طوفندگي آن كاسته مي‌شد. امواج آتشين بلند به مرور زمان آرام و آرام‌تر مي‌شدند. وقتي كه گرماي آن حدي كاهش يافت، ملكول‌هاي جديدي بر روي امواج آب پديدار شدند.

امواج سهمگين ملكول‌هاي جديدي را كه به طور روز افزوني افزايش مي‌يافتند، بر روي هم مي‌انباشتند. تا اينكه توده‌هاي عظيمي از آنها در جاي جاي كرة مذاب ظاهر گرديدند. اين توده‌هاي نرم و سبك فرو ريخته و دامنه‌هايشان به هم رسيده، روي آب را فرا گرفتند.

امواج مذاب به تكاپوي شديدي در زير ادامه داده و از جاهاي نازك و خلال ناپيوسته و سوراخ‌هاي اين قشر نرم، به بيرون مي‌جهيدند. مواد مذاب و گازها اين قشر جديد نرم را شكافته و از سوراخ‌هاي موجود به بيرون فوران مي‌كردند.

اما جريان امور به نفع قشر جديد بود. زيرا بيشتر مواد مذابي كه فوران مي‌كردند در نشيب‌هاي اين قشر سرد و منجمد مي‌شدند. بدين ترتيب قشر جديد روز به روز ضخيمتر مي‌شد. و گرايش روز افزون كره به سرد شدن، در تكوّن و ساختمان اين قشر كمك مي‌كرد. تا اينكه پس از خروج قسمت زيادي از گازهاي فشرده و متراكم، كرة سركش و متلاطم و مذاب، در درون قشر سنگي مهار گرديد. تنها از بعضي جاهاي آن باز هم گدازه‌ها فوران مي‌كردند.

پس از شكل‌گيري كامل قشر جديد، ابتداء درياها و سپس هوايي كه قرار بود موجودات زنده استنشاق و تنفس نمايند، پيدايش يافت. باد و باران به راه افتاد. تكه‌هاي سنگ، دماغه‌هاي سنگي روي قشر سنگي، در اثر سرما، گرما و باد و باران و عوامل فرساينده، فرسايش يافت و از ريز شدن آنها خاك به وجود آمد. فرسايش امروزه نيز ادامه دارد.

اما موجودات زنده قبل از خشكي در درياها پديدار شدند. هر چند كه ميليون‌ها سال بود كه باد و باران جريان داشت، هنگامي كه موجودات زندة اوليه پديد آمدند، هنوز برنامة منظمي نيافته بودند. كه مشروح اين موضوع در فصل مخصوصي بحث خواهد شد.

احاديث معراج و شكل جهان

پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ ، مدتي قبل از هجرت به معراج رفته است. خداوند براي نشان دادن چگونگي آسمان‌ها و مشاهده عجايب جهان خلقت، پيامبرش را عروج داده بود.[42] معراج يكي از عقايد مسلم و ضروري عموم مسلمانان است، و به اصطلاح يك باور «اجتماعي» است كه همة امّت به آن معتقدند.

مسألة معراج نص صريح قرآن است[43] و آن قدر احاديث زياد و به اصطلاح «متواتر» در مورد اصل معراج و جزئيات آن وارد شده است كه به قول مرحوم علامة مجلسي «اگر همه آنها جمع شود يك كتاب بزرگي مي‌شود».[44] معلوم است كه معناي «كتاب بزرگ» كه نويسنده كتاب بحارالانوار بيان نموده، چيست. باز همو مي‌گويد: «گمان نمي‌كنم در مورد هيچ كدام از اصول مذهب[45] به اندازة معراج حديث وارد شده باشد.»[46]

در اينجا نه از اصل معراج بحث خواهيم كرد و نه از اثبات يا محتوا و ره‌آورد اين سفر آسماني. اين مسائل مهم را به فصل‌هاي آينده يعني «معاد» و «جهان شناسي (2)» وا مي‌گذاريم.[47] آنچه كه در اينجا به موضوع سخن ما مربوط مي‌شود «قسمت‌هاي مكاني» اين مسافرت است. نتيجة مشخص شدن مسير اين سفر به وسيلة احاديث زيادي كه وارد شده است، ترسيمي از شكل جهان است. يعني تصوير جهان يكي از ثمرات و پيام‌هاي احاديث معراج است.

خلاصه شمارش منزل‌هايي كه در اين سفر طي شده است به قرار زير مي‌باشد:

مبدأ مسافرت: مكّه ـ منزل اوّل: بيت المقدس ـ منزل دوم: آسمان اول ـ منزل سوم: آسمان دوم ـ منزل چهارم: آسمان سوم ـ منزل پنجم: آسمان چهارم ـ منزل ششم: آسمان پنجم ـ منزل هفتم: آسمان ششم ـ منزل هشتم: آسمان هفتم كنار سدرة المنتهي.[48] يعني در اين سفر تا انتهاي جهان رفته است و آسمان هفتم انتهاي جهان است. بنابراين آن عده از محققين ما (يا بعضي از مفسرين ما) كه هفت آسمان را در اطراف كرة‌زمين ترسيم مي‌كنند، و يا عده‌اي از علماي ما كه هفت آسمان را در درون منظومة شمسي تصوير مي‌كنند، و يا طرفداران فلسفة ارسطويي كه سخن از نُه فلك مي‌زنند و عده‌اي از آنها نُه فلك را معادل هفت آسمان فرض مي‌كنند، بايد در نظرية‌شان تجديد نظر كنند.

و همچنين: احاديث معراج دقيقاً و مشروحاً مشخص مي‌كنند كه آسمان‌ها چيزهاي صرفاً فرضي نيستند، بلكه واقعيت هستند و هر كدام از آنها عالَم و جهاني با مخلوقات مخصوص به خود مي‌باشد.

توضيح مشروح‌تر اين مسائل در فصل آينده خواهد آمد. ان شاء الله.

 

—————————————————————————————————

[1] . شرح و بيان اين جمله در اولين صفحة كتاب گذشت.

[2] . نهج: خطبة اول: متوحّد اذ لا سكن يستأنس به ـ ولا يستوحش لفقده.

[3] . در آخرين صفحات بخش قبلي اشاره مختصري شد به اينكه: بعضي‌ها مي‌كوشند مخلوق را به نحوي از انحاء با «قِدم» دمساز نمايند، و آفريده را نوعي ازليّت ببخشند. زيرا فكر مي‌كنند كه اگر خدا را بدون مخلوق فرض كنند لازمه‌اش «تغيير در وجود خداوند، هنگام ارادة آفريدن مخلوق» است. امير المؤمنين (عليه السّلام) مي‌فرمايد «فاعل لا بمعني الحركات» و باز مي‌فرمايد «ولاحركة احدثها» پس فعل و ارادة خداوند موجب تغيير در او نمي‌شود. به نظر ما منشأ اين اشتباه در اين نكته نهفته است كه اينان قوانين جهانِ آفريده شده را بر جهان آفرين، حاكم مي‌نمايند و فرمول‌هاي جهان را به خالق آن شمول داده و حدود مسئوليت عقل و قوانين عقلي را تعيين نمي‌كنند. لازمة چنين تفكري بي‌نهايت بودن عقل همانند خدا مي‌باشد. بلكه بي‌نهايت‌تر از خداوند، تا بتواند او را هم به زير بررسي خود بكشد. مراجعه به مباحث گذشته براي تكميل اين مطلب لازم است.

[4] . سئوال: خداوند قبل از آفريدن جهان مخلوقات به چه كاري مشغول بود؟ پاسخ اين سئوال در اوايل كتاب بيان گرديد.

[5] . تذكر اين مطلب هر چند براي بسياري توضيح واضح خواهد بود، ليكن تجربه نشان داده است كه لازم است: مراد از لفظ «جهان» در اين بحث‌ها كل و مجموع مخلوقات (كه كائنات ناميده مي‌شود) مي‌باشد. ذهن بعضي‌ها گاهي تنها متوجه كره زمين مي‌شود كه در ميان جهان ذرّه‌اي بيش نيست.

[6] . به دليل آية 47 سورة 51: و السماءَ بنيناها باَيدٍ و انّا لموسعون ـ و قانون گسترش جهان.

جهان در حال گسترش است. تا شما ده سطر از اين كتاب را بخوانيد ميليون‌ها كيلومتر مربع بر حجم جهان افزوده مي‌شود. اگر با همين محاسبه كلي و احتمالي به عقب و اول زمان برگرديد، به جايي مي‌رسيد كه جهان چيز بسيار كوچكي بوده است.

[7] . بهترين صورت و زيباترين سبك همين بوده كه انتخاب فرموده است. سبك‌هاي ديگر مرجوح بوده است. قبلاً نيز بيان گرديد كه «زمان» عين جهان است و جهان منهاي زمان معني ندارد. و وقار نيز همين گونه خلقت را ايجاب مي‌كرد. «ما لكم لا ترجون لله وقاراً» ـ آية 13، از سورة نوح ـ و همين سبك حكيمانه بود.

بالاخره ما فرزند اين جهان هستيم و عقلمان نيز پديده‌اي از پديده هاي اين جهان مي‌باشد. و اگر چيزي غير از اين را خواسته باشيم، نقض خود و عقلمان خواهد بود:

تعقّل ـ فرمول‌هاي همين جهان = تعقّل ـ تعقّل.

و در اين صورت خواستة عمل، غير عاقلانه بوده و «غلط» محسوب مي‌شود.

[8] . يعني نه از عدم خلق كرده و نه از وجود سابق و نه از وجود متعالي خويش صادر كرده است. مخلوقات تجلّيئي از وجود خداوند نيستند، تا مسأله سر از «وحدت وجود» درآورد. همه چيز مخلوق خداوند هستند و او مادّه كوچك اوليه را خلق نكرده است تا بگوييد «از چه چيز؟» بلكه آن را ايجاد و «انشاء» نموده است.

خلق: يعني: ساختن چيزي از چيزي ديگر.

ايجاد و انشاء: يعني: پديد آوردن چيزي، بدون اينكه از چيز سابقي نشأت يافته باشد. با گفته‌هاي ساير مكاتب كاري نداريم، خواه از انواع مكاتب فلسفي و خواه از انواع اشراقات عرفاني باشد، و در عين حال كه به همة آنها ارزش قائل هستيم، خود را فقط مسئول بيان مطالب بر اساس مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ مي‌دانيم. و انتخاب با اهل دانش است.

ايجاد (انشاء) يعني همان «كن فيكون» كه در قرآن آمده است. حضرت فاطمه (عليها السّلام) در خطبة معروفي كه در آغاز خلافت ابوبكر و در مسجد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ خطابه فرموده است، ابتدع الأشياء لا من شيء كان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها: اشياء را ابداع كرد نه از چيزي كه قبلاً وجود داشته است و بدون شكل‌هايي كه از روي آن شكل برداري كند. مي‌بينيم كه آن حضرت پيدايش جهان را «خلق» نمي‌نامد، بلكه به «انشاء» تعبير مي‌فرمايد.

امير المؤمنين (در همان خطبة اول نهج البلاغه) مي‌فرمايد: انشأ الخلق انشاءً، ابتدأه ابتداءً، بلارؤية اجالها، و لا تجربةٍ استفادها، و لا همامة نفس اضطرب فيها…

در اين كلام نه تنها مي‌فرمايد كه آن پديدة اول را انشاء كرد، بلكه مي‌فرمايد خود «خلق» و «آفرينش» را ايجاد كرد. يعني حتي خود «خلق: پيدايش چيزي از چيز ديگر» نيز يكي از قوانين است كه خدا آن را ايجاد كرده است. و در جملة «ابتدأه ابتداءً» با آوردن «تنوين تنكير» مي‌فرمايد آن ابتداء كردن، ابتداء كردن به خصوصي است كه براي بشر ناشناخته و حتي غير قابل درك و تبيين است. و تفاوت خالق عقل با عقل در همين چيزها است.

جريان خلقت، يعني ساختن چيزها از همديگر و پديد آوردن اشياء از يكديگر، بلافاصله پس از مرحلة ايجاد شروع گرديد.

امام رضا (عليه السّلام) از امير المؤمنين (عليه السّلام) نقل مي‌كند: لا من شيءٍ كوّن ما كان: هستي را از چيزي پديد نياورد. ـ بحار، ج57، ص46.

احاديث فراواني بر اين موضوع دلالت مي‌كند كه به اصطلاح در حدّ اعلاي تواتر هستند به طوري كه يكي از ضروريات مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ شمرده مي‌شود.

رابطة خدا با جهان رابطة «علت و معلول نيست». يعني خداوند «علة العلل» نيست. زيرا خود «قانون علت و معلول» از قوانين اين جهاني است پس خود همين قانون پديده و مخلوق است. بنابراين نمي‌تواند شامل خدا شود و حديث «كيف يجري عليه ما هو اجراه» را دوباره به ياد بياوريم.

رابطة خدا با جهان رابطة «موجِد و موَجد» و منشِيء و منشَيء» است. آنان كه ميان خدا و جهان به رابطة «علت و معلول» معتقدند مجبورند به «وحدت موجود» معتقد باشند زيرا (علاوه بر اشكالات زياد) ميان علت و معلول سنخيت لازم است و در اين صورت بايد خدا با جهان ـ و با همة پديده‌هاي جهان ـ همسنخ باشد. و نيز همين بينش مجبورشان مي‌كند كه به فرضيه‌هايي از قبيل «صادر اول» و «عقول عشره» پناه ببرند كه با هيچ دليل و برهاني قابل توجيه نيستند مگر با تكيه بر همان توهم «رابطة علت معلولي ميان خدا و جهان»، و چنين تكيه‌اي مصادره به مطلوب است.

شعار «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» نيز از همين جا ناشي مي‌شود. در حالي كه اصل «صدور» يك توهم است و اساس اينگونه فرضيه‌ها واهي است و همة اينگونه انديشه‌ها از يك اشتباه ناشي مي‌شود كه «خدا را نيز مشمول فرمول‌هاي عقل مي‌كنند و قوانين جهان را بر خدا شامل مي‌كنند» در حالي كه هم عقل و هم قوانين جهان، همه پديده و مخلوق‌اند.

[9] . همچنان كه بيان گرديد، شما تا ده سطر از اين كتاب را بخوانيد ميليون‌ها كيلومتر بر حجم جهان افزوده شده است. كهكشان‌ها چنان به سرعت ازمركز فاصله مي‌گيرند كه گويي تكه‌هاي يك انفجار به اطراف پخش مي‌شود.

آيا بدون افزايش مواد و انرژي‌هاي درون جهان، چنين گسترش و افزايش حجمي با اين سرعت امكان دارد؟ ما سخني نداريم و پاسخ اين سئوال به عهدة علوم فضايي و كيهاني است. ليكن مسلم و طبيعي است كه اگر مواد و انرژي‌هاي جهان در قبال اين افزايش حجم، ثابت باقي بماند، جهان در عرض مدت كمي پوك و تو خالي مي‌گردد.

قانون گسترش جهان صرفاً يك گسترش بي‌محتوا نيست. پوكي و پوچي نيز با حكمت سازگار نيست. البته به همان ميزاني كه به حجم و محتواي جهان افزوده مي‌شود، سير هماهنگ به سوي تكامل كيفي نيز وجود دارد. مادة اولية و همچنين مواد و انرژي كه ايجاد مي‌شوند، بلافاصله راه كمال را در پيش گرفته و به راه مي‌افتند. اساساً برنامة خلقت، كه همان برنامة تكامل است پس از لحظة ايجاد به راه مي‌افتد.

از جمله احاديثي كه بر «تداوم ايجاد» دلالت دارد، حديث شمارة 107، ص167، بحار، مي‌باشد. كه در ضمن آن از علي (عليه السّلام) آمده است: لاتنقضي عجائبه لانه كل يوم هو في شأن من احداث بديع لم يكن: عجايبي كه خداوند پديد مي‌آورد پاياني ندارد، زيرا او هر زماني در مقام پديد آوردن چيزي است كه قبلاً وجود نداشت.

[10] . امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ (در همان خطبه) پس از بيان مرحلة ايجاد مي‌فرمايد: ثم انشأَ سبحانه فتق الاجواء، و شقّ الارجاء: سپس شروع كرد خداوند به چاك دادن جوّها، و شكافتن گوشه‌ها.

در آغاز اين كتاب بحث گرديد كه ايجاد جهان، ايجاد زمان و مكان و قوانين جهان نيز بود. اولين قانوني كه پس از مرحلة ايجاد به فعليت و فعاليت مي‌افتد، قانون «خلق: پديد آمدن چيزها از يكديگر» مي‌باشد. و دومين قانون، قانون «فتق: چاك خوردن درون جهان اوليه» است. و بر اساس اين دو قانون، كرات زيادي و كهكشان‌ها و منظومه‌هايي در درون جهان اوليه كه خود يك كره بود به وجود آمدند. درست شبيه انار.

توضيح ضروري: در خطبة مذكور به دنبال جملاتي كه در بالا آمد مي‌فرمايد: «و سكائك الهواء، فأَجري فيها ماءً…» به نظر مي‌رسد فاصلة زيادي ميان اين دو جمله هست.

و حضرتش تا پاپان جملة «و شق الارجاء» در مقام تبيين جهان اوليه و تكوّن كرات درون آن است. و با آغاز جملة بعدي به «اولين تحول» كه در صفحه‌هاي بعدي بحث خواهد شد، مي‌پردازد كه ميان اين دو مرحله ميلياردها سال فاصله وجود دارد. و دنبالة خطبه نيز گواه اين «عبور» است. مي‌توان گفت دليل اين عبور همان است كه فرموده‌اند «بعضي مطالب براي مردم آخر الزمان كه در علوم تعمّق مي‌كنند، مي‌ماند». مردم حاضر در مسجد كوفة آن روز، تاب تحمل شرح و بيان ماجراي جهان از اول پيدايش تا امروز را نداشتند. و شايد سقطي در متن خطبه رخ داده است. و ظاهراً عدم توجه به اين «عبور» يا «سقط» مانع از آن شده است كه مفسرين نهج البلاغه در تفسير اين خطبه به اندازه‌ي خطبه‌هاي ديگر، موفق شوند.

در هر حال ادعاي رخ دادن عبور يا افتادگي به اين خاطر نيست كه روند خطبه با اين كتاب ناسازگار بوده و لذا در مقام تأويل برآمده‌ايم. بلكه اين ادّعا بر اساس «جمع بين الآيات و الاخبار» است، كه در آينده آنها را ملاحظه خواهيد فرمود و به دليل حساسيت موضوع و مباحث اين كتاب، از پرداختن به آنها در اينجا خودداري شده و اين مهم به جاي ديگر در فصول آينده موكول مي‌شود.

[11] . بله، امروز سخن از هفت آسمان است اما جهان اوليه بيش از يك آسمان نداشت. بديهي است پس از مطالعه عبارت بالا سئوال مهمي در ذهن ايجاد مي‌شود، اما به دليل حساسيت زياد موضوع، بايد گام به گام پيش رفت و بدون دفن سئوال در ذهن، آن را نگاه داشته و ببينيم به طور كامل و واضح و مستدل روشن مي‌شود يا نه؟

يعني اگر براي دريافت پاسخ اين گونه سئوال‌ها، لطفي و منّتي بر نويسنده شامل شود و انتظار آينده تحمل گردد (كه سخت مورد نياز نويسنده مي‌باشد) منّت پذير خواهد بود. و اساساً انگيزة تدوين اين كتاب همين موضوعات است.

[12] . در نظر عمومي و همگاني چنين تلقي شده است كه لفظ «ارض» در قرآن به معناي كرة زمين مي‌باشد. در صورتي كه با تدبر در آيات كريم و احاديث اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ روشن مي‌شود كه اين لفظ چندين معني دارد كه فقط يكي از آنها كرة زمين است. و با صرف نظر از جهان اوليه، امروزه نيز يكي از معاني «ارض» عبارتست از همة كرات (كهكشان‌ها و منظومه‌ها) و فواصل آنها كه فضا ناميده مي‌شود.

مي‌دانيم كه در جهان خلاء وجود ندارد. مي‌توانيد جهان را به هندوانه‌اي تشبيه كنيد كه درون آن پر است اما قسمت‌هايي از آن را تخمه و قسمت‌هاي ديگر را گوشته مي‌نامند. شما مي‌توانيد كرات را به تخمه و فضاي بين كرات را به گوشه هندوانه تشبيه كنيد. زيرا همه جاي فضا انباشته از انرژي است. و بد نيست كه تعريف ماده و انرژي را دوباره از اين ديدگاه تكرار كنيم:

ماده = انرژي فشرده.

انرژي = ماده بسيط.

جهان را مي‌توان به يك انجير نيز كه خود يك كره است، تشبيه نمود. در درون انجير صدها كرة ريز هست و فاصله ميان اين كرات ريز پر از شيره است.

متن بالا در صدد آماده سازي ذهن خواننده براي درك اين معناي بخصوص لفظ «ارض» در آيات و اخبار است كه در آينده به طور مشروح بحث خواهد شد.

[13] . همان.

[14] . در اينجا براي اولين بار سيماي اين عبارت عوض مي‌شود. قبلاً و در آغاز دو فصل از مباحث كتاب به صورت «روزي بود، روزي نبود» آمد. و بار علمي آن در آغاز كتاب بيان گرديد. گفته شد زمان عين ماده است و وقتي كه ماده‌اي نبود زماني هم نبود. اينك سخن در مرحله‌اي است كه جهاني وجود دارد، پس زماني هم وجود داشته است.

[15] . اولين بار مصداق آية «و كان عرشه علي الماء» ـ آن روز حاكميت خدا بر آب بود ـ در اينجا تحقّق يافت. و مصداق اين آيه براي چندمين بار در طول عمر جهان تحقّق يافته است.

[16] . اجازه بدهيد از خشونت لفظ «انفجار» و «متلاشي» كمي بكاهيم تا تصوير ماجرا مقداري آسانتر شود.

لابد تنة بريدة درختي كه به صورت افقي بريده شده است را ملاحظه كرده‌ايد در جاي بريده شدة درخت، چندين قشر حلقه‌وار كه در درون همديگر قرار گرفته و ساختمان تنه را تشكيل مي‌دهند، ديده مي‌شود. سن و سال درخت نيز از تعداد اين قشرها معلوم و مشخص مي‌شود.

در هر تحوّلي كه در مغز تنه (مركز حلقه‌ها) رخ مي‌دهد، قشر جديدي از آن جدا مي‌شود. تحوّل درون جهان اوليه نيز همين‌گونه بوده و بيش از آن نبوده است. تفاوتي كه هست در نسبت ميان آن دو است. به نسبتي كه جهان از درخت يا هويج بزرگ‌تر است، تحول آن نيز عظيم‌تر است.

[17] . بهتر است سخن آخر را در همينجا بگوئيم: اين ماجرا كه اسمش را در اينجا «تحول» گذاشتيم دقيقاً همانند تحولي است كه در آينده و پيش روي جهان بوده و باز هم تكرار خواهد شد. كه آن را «قيامت» يا «نباء عظيم» يا «معاد» مي‌ناميم.

قرآن كريم مي‌فرمايد: در آن قيامت يك آسمان جديد (قشر جديد) پيدايش خواهد يافت. در جلد 58 صفحة 82 بحارالأنوار، از امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نقل كرده است كه فرمود: «انّها تنشقّ عن المجرّة»: آن آسمان جديد از كهكشان‌(ها) جدا مي‌شود. باز هم شرح بيشتر به آيندة نزديك موكول مي‌شود.

[18] . اشاره به آية 16 سورة (حاقه) 69، است: و انشقّت السّماءُ فهي يومئذٍ واهيةٌ. البته در اين قسمت از بحث با مشكلي كه تاكنون از آن آسوده بوديم، روبرو مي‌شويم. و آن يك سري سخناني است كه متأسفانه تحت عنوان مقدس تفسير در مورد بعضي آيات مشهور و رايج شده و منشاء حديثي ندارند. به عنوان مثال گفته شده كه مراد از «انشقّت» شكاف‌هايي است كه در آسمان پديد خواهد شد. در حالي كه اين سخن با «واهيه» بودن و سُست و نرم بودن همة پيكرة آسمان، نمي‌سازد. البته در آينده بحث فنّي حديثي در اين مورد خواهيم داشت.

[19] . اين موضوع در هفت موضع از قرآن تكرار شده است. به شرح زير:

آية 54 سورة اعراف: انّ ربّكم الله الّذي خلق السّموات و الارض في ستة ايام.

آية 3 سورة يونس: انّ ربّكم الله الّذي خلق السّموات و الارض في ستة ايام.

آية 7 سورة هود: و هو الّذي خلق السّموات و الارض في ستة ايام.

آية 59 سورة فرقان: الّذي خلق السّموات و ما بينهما في ستة ايام.

آية 4 سورة سجده: الله الّذي خلق السّموات و الارض و ما بينهما في ستة ايام.

آية 38 سورة ق: و لقد خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما في ستة ايام.

آية 4 سورة حديد: هو الذي خلق السّموات و الارض في ستة ايام.

[20] . در حديث آمده است كه جهان، امروز در اواخر روز هفتم قرار دارد.

[21] . در بعضي از نوشته‌ها هفت آسمان را در اطراف كرة زمين و در بعضي ديگر، در درون منظومة شمسي ترسيم و تصوير مي‌كنند. در حالي كه قرآن تصريح مي‌كند كه «انّا زيّنا السماءَ الدّنيا بزينة الكواكب». جالب اين است كه آقايي در ضمن درسش (چون نمي‌توانست آسمان‌ها را در ذهنش تصوير نمايد) كواكب را به سنگ‌هاي سرگرداني كه احياناً راهشان از ميان منظومة شمسي مي‌گذرد، تأويل مي‌كرد.

و بعضي نيز در اطراف هر كره و ذرّه (اتم) هفت آسمان فرض نموده‌اند در اين تصوير و فرض‌ها آسمان وجود واقعي نيافته و تنها يك «فرض» خيالي مي‌شود. و بديهي است كه اين سخنان با آيات و احاديث بسياري، نه تنها سازگار نيست، بلكه تضاد كامل دارد. موضوع به قدري روشن است كه موجب نهايت شگفتي مي‌گردد. معلوم نيست كه حضرات با اصل مسلم «معراج» چه مي‌كنند؟! و آيات و احاديث مربوط به آن را چگونه معني مي‌كنند؟ و تصوير ذهني‌ِشان (و دست كم فرضية ذهني آنها) در مورد معراج چيست؟

آنچه بيش از هر نظريه‌اي بر هستي شناسي و جهان شناسي اسلام لطمه زده و سيماي روشن بيان اسلام را در اين مورد تيره و مبهم كرده است، خلطي است كه پيروان فلسفة ارسطويي و هيأت بطلميوسي، ميان نُه فلك افسانه‌اي و هفت آسمان، كرده‌اند. قرآن در آيات متعددي به عدد «هفت» تصريح و تنصيص نموده است. اما عدد «هفت» كجا و عدد «نه» كجا؟!؟ طرفداران بطلميوس در جهت تأييد و توجيه فرضية او، كمتر همّت بستند كه قرآن را تأويل كنند. الفاظي از قبيل «رتق» و «فتق» را كه در احاديث و قرآن آمده، به «خرق» و «التيام» بطلميوسي تأويل نمودند. مانند فرمايش امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ «ثم انشاء سبحانه فتق الأجواء»، و مثل آيه كريمه «انّ السموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما». با ثابت شدن بطلان هيئت بطلميوسي بخش عمده‌اي از مردم نظريه اسلام را نيز باطل دانستند. زيرا در اثر اين تأويلات فكر مي‌كردند اسلام همان نظريه بطلميوسي را دارد.

وقتي كه بدين گونه و با اين فرضيه‌ها، تصوير واقعي كه اسلام بيان مي‌دارد، در اذهان بهم خورد و آسمان‌ها در فواصل برج‌هاي دوازده گانه و درون منظومه‌ي شمسي جايگزين شدند، موضوع بسيار مهم «محدود بودن جهان» نيز در اذهان مخدوش، و عملاً دچار بلاتكليفي گرديد. و بهمين دليل خوانندة محترم را به مراجعه به مبحث مذكور، دعوت مي‌كنيم.

[22] . اكنون بجاست كه تصوير بصري از شكل امروزي جهان داشته باشيم. اگر جهان را مانند يك هندوانه فرض نموده و آن را به دو نيم كنيد به صورت زير در خواهد آمد:

 

 

توضيحات:

1ـ كهكشان‌ها شبيه گلبرگ‌ها ترسيم شده‌اند و در حال فرار از مركز جهان هستند كه همگام با بزرگ شدن و گسترش جهان پيش مي‌روند.

2ـ مجموع كهكشان‌ها و فضاهاي ميان آنها، يعني همه محتواي آسمان اول، «ارض» است.

3ـ مي‌توانيد يكي از نقطه‌هاي ريز را در يكي از كهكشان‌ها، كرة زمين خودمان حساب كنيد.

[23] . آية 17 از سورة حاقه مي‌فرمايد: و يحمل عرش ربّك فوقهم يومئذٍ ثمانية.

بهتر است اين آيه را به همراه سه آية ماقبلش مشاهده كنيم: فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ ـ وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً ـ فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ ـ وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ ـ وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ. از ابن عباس نقل كرده‌اند كه مراد از «ثمانية» هشت گروه از ملائكه است كه عرش (تخت) خدا را بر دوش خود حمل خواهند كرد. علاوه بر اين كه انتساب اين سخن به ابن عباس، سند ندارد، خود وي معتقد است كه عرش خدا به معني «سلطنت خدا» است. و عرش يك جسم يا شيء مجسّمي كه بر دوش ملائكه حمل شود، نيست. وانگهي بر فرض صحيح بودن سند اين سخن، عقيده و كلام ابن عباس حجيّت نداشته و يك نظريه شخصي است.

اين آيه پايگاه اصلي و تكيه‌گاه اساسي چگونگي پيدايش آسمان‌ها است كه در كنار آيات «ستّة ايّام» و به همراه آياتي كه «قيامت» و تحوّل عظيم جهاني را «يوم» مي‌نامند، اين مسأله را به صورت شيوا و روشن بيان مي‌دارند البته اين شيوائي و روشني تحت تأثير تأويل‌ها و «تفسير برأي»ها، چهرة نامرتب و مغشوشي پيدا كرده است.

دليل حديثيِ «تكرار قيامت» در صفحات اول بخش «صور» خواهد آمد.

[24] . به اين موضوع قبلاً نيز اشاره شد، اكنون وقت آن است كه مطلب كمي شكافته شود: لفظ «ارض» در قرآن به شش معني آمده است:

1ـ به معناي خاك. مانند:

ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها…

سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ…

… لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ…

أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ …

وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ …

فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ …

وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا.

وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ …

2ـ به معناي سرزمين، مانند:

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها… مراد فلسطين است.

قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى.

وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ…

تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها … ـ باز هم مراد فلسطين است.

أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ.

3ـ به معناي جامعة روي زمين. مانند:

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ

… وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ.

وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ.

قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ.

4ـ به معناي روي زمين. مانند:

يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ.

… مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً …

فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ …

5ـ به معناي كرة زمين. مانند:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً.

وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا ـ اشاره به پيدايش اولين گياه و دانه در كرة زمين است.

وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.

وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ …

وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ.

وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ.

اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْ‏آخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً.

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً.

6ـ به معناي مجموع محتواي آسمان اول، كه كرة زمين جزء كوچكي از آن است. مانند:

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ.

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ.

إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

توضيح: مخلوقات خداوند در اين قبيل آيه‌ها به آسمان‌ها و زمين منحصر مي‌شود.

اگر مراد از «ارض» همين كرة زمين باشد لازم مي‌آيد كه كرات ديگر و اين همه فضا مخلوق خدا نباشند، و يا عدم انگاشته شوند. و همچنين آيات:

يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ

وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ

وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما

تذكر: آيه اخير كه در چندين موضع تكرار شده، «ارض» را در مقابل آسمان‌ها قرار مي‌دهد. در حالي كه كرة زمين ذرة كوچكي است كه قابل تقابل به آسمان‌ها نيست. خصوصاً با توجه به لفظ «بينهما» و نيز مي‌فرمايد:

يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ.

مي‌دانيم كه كرة زمين در همين اواخر خلق شده و بيش از شش ميليارد سال از عمر آن نمي‌گذرد. و اين رقم در مقابل عمر آسمان‌ها خصوصاً آسمان هفتم (كه شرحش قبلاً گذشت) رقم بس ناچيزي است. در حالي كه اين آيه خلقت زمين را همزمان با آسمان‌ها در يك مرحله پيدايش قرار مي‌دهد. يعني به وجود آمدن زمين را در همان روزي مي‌داند كه آسماني بوجود آمد.

بنابراين مراد از «ارض» در اين آيه همان چيزي است كه ما آن را «مغز جهان» ناميده و به مغز درخت و هويج يا محتواي انار تشبيه كرديم.

به اين معني كه قبل از به وجود آمدن كرة زمين، زميني كه در اين آيه نام برده شده، وجود داشت. تا آسماني بوده، زمين مذكور نيز بوده، در حالي كه كرة زمين همين ديروز پيدايش يافته است. و نيز مي‌فرمايد:

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ: در آن روز زمين به زمين ديگري تبديل مي‌شود.

شرح: همان طور كه پيشتر بيان گرديد در هر تحولي (هر قيامتي) محتواي آسمان اول تحول يافته و دوباره سازمان مي‌يابد. اگر مراد در اين آيه كرة زمين باشد بايد معتقد شويم كه كرة زمين پس از متلاشي شدن در انفجار قيامت باز به صورت كرة زمين ديگري درخواهد آمد.

در حالي كه (قبلاً بحث شد و در آينده نيز خواهد آمد كه) كرة زمين در آن انفجار در ميان گازها و مواد مذاب درون آسمان اول مستهلك خواهد شد. و نيز مي‌فرمايد:

أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما.

روشن است كه كرة زمين با اين كوچكي نمي‌تواند با آسمان به آن بزرگي رتق شود. اگر دانة عدس را به ته ديگي بزرگ بچسبانيد جسم ديگ همچنان مفتوق باقي مي‌ماند. و يا بايد بگوييم كه محتواي آسمان فقط همين كرة زمين بوده كه جسم آسمان را پر كرده بوده است، سپس آسمان بزرگ شده و فتق و فضاي وسيعي پديدار گرديد. در اين صورت اين سئوال مطرح مي‌شود كه اين همه خورشيد‌ها و منظومه‌ها و كهكشان‌ها كجا بوده‌اند؟

در عرصة حديث هم اين بحث را ملاحظه فرمائيد:

بحار: ج60، ص74 از امام رضا ـ عليه السّلام ـ آورده است: روي العياشي باسناده عن الحسين بن خالد، عن ابي الحسن (الرّضا) ـ عليه السّلام ـ قال: بسط كفّيه ثمّ وضع اليمني عليها فقال: هذه الأرض الدّنيا، و السماء الدنيا عليها قبة. و الارض الثانية فوق السماء الدنيا، و السماء الثانيه فوقها قبة. و الارض الثانية فوق السماء الثانيه، و السّماء الثالثة فوقها قبة. حتي ذكر الرّابعة و الخامسة و السادسة، فقال: و الأرض السابعة فوق السماء السّادسة و السماء السابعة فوقها قبة. و عرض الرّحمن فوق السّماء السابعة، و هو قوله: سبع سموات و من الأرض مثلهنّ…

ترجمه: امام رضا ـ عليه السّلام ـ هر دو دستش را باز كرد سپس دست راست را بر روي دست چپ قرار داد و فرمود: اين زمين پائين است كه آسمان اول در بالاي آن قبّه است. و زمين دوم روي آسمان اول است كه آسمان دوم روي آن قبّه است. ـ تا اينكه همين طور زمين چهارم و پنجم و ششم را نيز بيان كرد ـ سپس فرمود: و زمين هفتم روي آسمان ششم است كه آسمان هفتم عرش رحمان است. و اين است فرمايش خداوند: سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ.

در اين حديث كل جهان مخلوقات به هشت قسمت تقسيم مي‌شود. اگر از پايين به طرف بالا بشماريم چنين مي‌شود: زمين اول، زمين دوم، زمين سوم، زمين چهارم، زمين پنجم، زمين ششم، زمين هفتم و آسمان هفتم. و اگر از بالا رو به سوي پايين شمرده شود بدين صورت خواهد بود: آسمان هفتم، آسمان ششم، آسمان پنجم، آسمان چهارم، آسمان سوم، آسمان دوم، آسمان اول و زمين اول.

يعني به جز آسمان هفتم هر يك از آسمان‌ها در عين حال كه آسمان هستند نسبت به آسمان بالاتر زمين مي‌باشند.

و همچنين به جز زمين اول، هر يك از زمين‌ها در عين حال كه زمين هستند نسبت به زمين پايين‌تر از خود، آسمان هستند.

به نظر مي‌رسد براي روشن شدن اين بحث نگاهي مجدّد به تصوير نيمه شده جهان ضروري باشد. به شكل زير توجه فرماييد.

 

 

توضيحات:

1ـ كهكشان‌ها شبيه گلبرگ‌ها ترسيم شده‌اند و در حال فرار از مركز جهان هستند كه همگام با بزرگ شدن و گسترش جهان پيش مي‌روند.

2ـ زمين اول عبارت است از مجموع كهكشان‌ها و فضاهاي ميان آنها.

3ـ مي‌توانيد يكي از نقطه‌هاي ريز را در يكي از كهكشان‌ها، كرة زمين خودمان حساب كنيد.

بنابراين روشن و پر واضح است كه مراد از لفظ «ارض» در اين آيه مجموع محتواي آسمان اول بوده و كرة زمين نيست. و گرنه بايد (مانند بعضي‌ها) همه هفت آسمان را به دور كرة زمين كشيد و محتواي آسمان اول فقط كرة زمين باشد. در اين صورت با دو اشكال بزرگ مواجه مي‌شويم.

الف: در اين صورت بايد ساير كرات، منظومه‌ها، كهكشان‌ها، فضا، همه و همه را به خارج هفت آسمان برانيم. در حالي كه اين حديث همة مخلوقات را در محتواي آسمان هفتم محدود و منحصر مي‌نمايد. و اين انحصار از مسلّمات است و احاديث معراج نيز گواه آن است.

آنچه كه مي‌تواند احتمالاً درك اين موضوع را مشكل نمايد، بينش غير علمي است. زيرا در اين بينش كرة زمين تشخّص پيدا كرده و فضاي فواصل ميان كرات خلاء انگاشته مي‌شود. در صورتي كه در بينش علمي مجموع محتواي آسمان اول، يك چيز است.

براي ملموس شدن موضوع علاوه بر يادآوري مثال «محتواي هندوانه»، انجير را دوباره مثال مي‌زنيم: انجير يك كره‌اي ست كه در درونش صدها كرة كوچك قرار دارد و فاصلة ميان اين كرات ريز پر از شيره است. هنگام بررسي انجير مي‌گوييم از دو قسمت تشكيل يافته است: الف: پوسته، ب: محتوا.

تنها تفاوتي كه اندام جهان با يك دانة انجير دارد، اين است كه جهان يك محتوا و هفت پوستة تو در تو، بر روي آن محتوا، دارد.

به نظر مي‌رسد: اگر كسي به اين معناي مخصوص «ارض» توجه نداشته باشد هرگز به تصوير ذهني درستي از آنچه قرآن و اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ در مورد شكل جهان ارائه فرموده‌اند، نخواهد رسيد.

توجه به يك نكتة ديگر: بر اساس آيات و احاديث مسلم است كه آسمان‌ها بعد از زمين آفريده شده‌اند. آيه 29 سورة بقره مي‌فرمايد: هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ: اوست خدايي كه آنچه را در زمين است، براي شما آفريد. سپس آهنگ آفرينش آسمان‌ها را كرد پس تكميل نمود آنها را هفت آسمان، و او به هر چيزي دانا است، و از احاديث هم به عنوان نمونه حديث شمارة 67، ص85، ج57، بحار، چنين است: امام باقر ـ عليه السّلام ـ از امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نقل مي‌كند كه فرمود: خداوند آسمان‌ها را پس از زمين آفريد.

از سوي ديگر آيه‌هاي 27 تا 31 سورة نازعات چنين است: أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها ـ رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها ـ وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها ـ وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها ـ أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها.

اگر هميشه و همه جا كلمة «ارض» را به معناي «كرة زمين» بدانيم، دو مطلب فوق تناقض غير قابل حلي با هم خواهند داشت. اما اگر كلمة ارض در آية اول و لفظ «ارضين» در فرمايش علي ـ عليه السّلام ـ به معناي «مجموع آسمان اول» گرفته شود، سيماي مسأله كاملاً روشن و واضح مي‌گردد.

يعني در جايي كه فرموده‌اند زمين قبل از آسمان خلق شده مراد از «ارض» همة محتواي آسمان اول، و آنجا كه فرموده‌اند زمين بعد از آسمان آفريده شده، مراد كرة زمين باشد.

در ضمن: صيغة جمع بودن لفظ «ارضين» در حديث بالا نيز گواه ديگري بر اين مطلب است. زيرا تنها يك كرة زمين وجود دارد، ولي زمين به معناي محتواي آسمان اول، يا زمين به معنايي كه امام رضا ـ عليه السّلام ـ بيان فرموده ـ و شامل هفت زمين مي‌شد كه شكل نمادين آن را ترسيم نموديم. ـ هر كدام از آنها قبل از پيدايش آسمان‌ بالاتر از خود، وجود داشته‌اند.

[25] . ظاهراً چنين به نظر مي‌رسد كه كسي در اينكه مراد از «روز»، روز كرة زمين ـ نصف چرخش وضعي كرة زمين ـ نيست، شكّي نداشته باشد.

متأسفانه چنين نيست افراد و مردمان بسياري عقيده داشته و دارند كه مراد از روز همين روز كرة زمين است.

يهوديان معتقدند كه خداوند آفرينش جهان و جهانيان را از صبح روز يكشنبه شروع و در پايان روز جمعه به انجام رسانيد و روز شنبه را به استراحت پرداخت. و تعطيل روز شنبه را بدينصورت توجيه مي‌كنند. در تورات تحريف شدة كنوني نيز بدين مطلب تصريح شده است.

مسيحيان مي‌گويند: خداوند كار آفرينش را صبح دوشنبه شروع و در پايان روز شنبه به پايان رسانده و روز يكشنبه را به استراحت گذراند. اينان نيز تعطيلي يكشنبه را بدينگونه توجيه مي‌كنند.

باور مي‌كنيد كه اين افسانه‌ها توسّط كساني كه در مقابل اهلبيت «ع» دكان باز كرده بودند، در فرهنگ اسلامي نيز رسوخ كرد و بعضي از مسلمانان معتقد شدند كه خداوند كار آفرينش را در صبح روز شنبه آغاز و در پايان پنج شنبه خاتمه داده و روز جمعه را به استراحت پرداخت. و براي همين روز جمعه تعطيل شده است.

اينان توّجه ندارند كه وقتي كه هنوز نه جهاني بود و نه كرة زمين و نه خورشيدي، چگونه ممكن بود كه همين شب و روز كرة زمين وجود داشته باشد؟! كدام شنبه، يكشنبه، يا جمعه قبل از آفرينش جهان وجود داشت، تا خداوند در صبح يكي از آنها كار را شروع و در پايان ديگري به اتمام برساند؟!

[26] . توجه به معناي «ايجاد» آن طوري كه در صفحات پيش گذشت، ضرورت دارد.

[27] . زيرا سخن در چگونگي پيدايش جهان و مدت زمان اين پيدايش است. پس بايد به مرحلة آغازين پيدايش متصل باشد.

[28] . با استمداد از مباحث گذشته اين مطلب را با يك مثال مي‌شكافيم: درخت جواني را به نظر بياوريد كه يك قشر و يك مغز درخت با نظم معيني فعاليّت نموده و پس از مدّتي آمادة به وجود آوردن قشر جديد مي‌شود. و وقتي كه كاملاً آمادگي يافت، متحوّل شده و قشر جديد را به وجود مي‌آورد. بنابراين از اين ديدگاه دو بخش يا دو مقطع از فعّاليّت مشخص مي‌شوند: فعاليّت براي آمادگي، و فعاليّت براي پديد آوردن قشر جديد.

پس از تكميل قشر جديد باز هم اندام مغز فعاليّت مي‌كند تا به آمادگي لازم جهت پديد آوردن قشر جديد، برسد.

اينك در مورد جهان، بخش اوّل را «روز» و بخش دوّم را «شب» مي‌ناميم. امّا بايد اعتراف نمود كه دليل صريحي از قرآن و احاديث بر اين تقسيم نداريم، و تنها تناسب كلمة «يوم» قرينه اينست كه لابد اين يوم، ليلي نيز داشته است. و همانگونه كه ما در شمارش تقويمي، تنها لفظ «روز» را براي يك شبانه روز بكار مي‌بريم، شايد مراد آيه نيز همين باشد.

آيا طول مدّت اين شب و روز با هم مساوي است يا خير؟ در پاسخ بايد گفت اگر از نظر مدّت مساوي نباشند دست كم قريب به هم هستند. اگر بخش اوّل ميلياردها سال طول كشيده، بخش دوّم نيز ميلياردها سال بطول انجاميده است. شايد يكي، دو ميليارد با هم تفاوت داشته باشند. به هر صورت تعيين هر عدد معيني براي بيان تفاوت آنها، به دور از حدس و گمان نخواهد بود.

[29] . آية اوّل: و يستعجلونك بالعذاب و لن يخلف الله وعده و انّ يوما عند ربّك كالف سنة ممّا تعدّون.

آية دوّم: (سئل سائل بعذاب واقع…) تعرج الملائكة و الرّوح اليه في يوم كان مقداره خمسين الف سنة.

هر دو آيه مربوط به قيامت بوده و با موضوع مورد بحث ما كاملاً در ارتباط هستند. و تصريح دارند بر اينكه: همان طور كه لفظ «روز» در محاورات ما كاربردهاي متعدّدي دارد، روز خدائي هم دو كاربرد دارد. بشر گاهي لفظ روز را در مورد يك شبانه روز كامل و گاهي در مورد بخش روشن آن و گاهي نيز به معناي «دوره» و زمانه به كار برده است. مثلاً مي‌گويند «روزي كه نادر بر ايران حكومت مي‌كرد». يا «دنيا دو روز است، روزي بر له و روزي بر عليه تو». و از اين قبيل كاربردها. اين دو آيه نيز براي «روز خدايي» و «روز ملكوتي» دو كاربرد مشخص مي‌كنند. يك كاربرد آن 1000 سال از سالهاي ما «ممّآ تعدّون» است بنابراين يك سال از اين روزها 000`365 سال از سالهاي ما مي‌شود. آية‌ دوّم مي‌فرمايد خداوند روز ديگري دارد كه طول آن 000`50 سال است و در اينجا نمي‌گويد «ممّا تعدّون» پس بايد حساب اين آيه بر اساس همان روز خدايي و ملكوتي باشد كه 1000 سال طول دارد و يك سال آن 000`356 سال از سالهاي ما طول دارد.

پس: 000`000`250، 18= 000`365* 50000 سال از سالهاي ما.

در بحار الأنوار جلد 57، صفحة 338، حديث بيست و نهم چنين آمده است: و قال البرسي: روي الرّازي في كتابه المسمّي بمفاتيح الغيب قال: قال رسول الله (ص) ليلة أسري بي الي السّماء رأيت في السّماء السابعة ميادين كميادين ارضكم هذه و رأيت افواجا من الملائكة يطيرون لا يقف هؤلاء لهؤلاء و لا هؤلاء لهؤلاء. قال فقلت لجبرئيل: من هؤلاء؟ فقال: لا اعلم فقلت: من أين جاؤوا؟ فقال: لا اعلم. فقلت و أين يمضون؟ فقال: لا اعلم. فقلت: سلهم. فقال: لا أقدر، و لكن سلهم انت يا حبيب الله. قال: فاعترضت ملكا منهم فقلت له: ما اسمك؟ فقال: كيكائيل. فقلت: من أين اتيت؟ فقال: لا اعلم. فقلت: و اين تمضي؟ فقال: لا اعلم. فقلت: و كم لك في السّير؟ فقال لا اعلم غير انّي يا حبيب الله اعلم انّ الله سبحانه يخلق في كلّ اَلْفَ سنة كوكبا و قد رأيت ستّة آلاف كوكب خلقهنّ و انا في السّير.

ترجمه: رازي در كتاب خود موسوم به مفاتيح الغيب از پيامبر (ص) روايت كرده است كه فرمود: شبي كه من به آسمان سير داده شدم در آسمان هفتم ميدانهائي ديدم همانند ميدانهاي اين زمين شما، و گروههائي از ملائكه را ديدم كه در پرواز بودند نه اينان براي آنان مي‌ايستادند و نه آنان براي اينان (در رفت و آمد بودند.) فرمود: به جبرئيل گفتم: اينان كيستند؟ گفت: نمي‌دانم گفتم: از كجا آمده‌اند؟ گفت: نمي‌دانم گفتم: كجا مي‌روند؟ گفت: نمي‌دانم گفتم: از آنها بپرس. گفت: نمي‌توانم امّا شما از آنها بپرسيد اي حبيب خدا. حضرت فرمود: با يكي از آنها روبرو شدم و از او پرسيدم: اسم تو چيست؟ گفت: كيكائيل پس گفتم: از كجا مي‌آيي گفت: نمي‌دانم گفتم: به كجا مي‌روي؟ گفت: نمي‌دانم گفتم: از چه وقت در سير و گردش هستي؟ گفت: نمي‌دانم، غير از اينكه مي‌دانم خداوند سبحانه در هر هزار سال ستاره‌اي خلق مي‌كند و من شش هزار ستاره را كه خدا خلق كرده است، ديده‌ام، در حالي كه در گردش و حركت بودم.

اين حديث خيلي ساده و با بيان روشن، مطلب را بصورت گفتگوي معمولي بيان مي‌كند. بطوري كه يك فرد غير محقّق و معمولي كه تنها بتواند چهار عمل اصلي حساب را انجام دهد، و توجّه داشته باشد كه يك روز در عالم ملكوت معادل 50000 سال است، مي‌‌تواند محاسبه زير را بنمايد:

000`365= 365* 1000

000`000`250`18= 000`50* 000`365

چه شگفت انگيز است مطابقت اين حديث با محاسبه‌اي كه در بالا بر اساس آيه‌ها انجام گرفت!؟

پس آن ستاره‌اي كه مورد نظر آن ملك بود (و بايد آن را شاه ستاره يا شمس الشّموس ناميد) در هر 000`000`250`18 سال يكبار آفريده مي‌شود.

ليكن با كمال تأسّف در آخرين جمله اين حديث تحريفي روي داده و عبارت «ستّة كواكب» به «ستّة آلاف كوكب» تبديل شده است. با كمي توجّه روشن مي‌شود كه اين «ستّة» همان «ستّة ايّام» است كه در آيه‌هاي متعدّد آمده است.

گويا يكي از نسخه برداران كتاب «برسي» يا «مفاتيح الغيب» به نظر خودش محاسبه كرده و نتيجه گرفته است كه 6000 سال براي يك فرشته عمر كمي است، لذا دست به تحريف زده است البتّه از يك نظر بايد به او حق داد، زيرا رسول اكرم (ص) با بيان اين حديث در مقام شرح وسعت زياد جهان و عمر طولاني آن، و عمر زياد فرشتگان است. و اگر براستي عمر جهان 6000 سال باشد، مدّت اندكي است. پس به گمان او رقم 6 حتماً اشتباه بوده و دست كم بايد 6000 باشد، تا حدّاقل به 000`000`6 سال برسد.

يك شگفتي ديگر: بسيار خوانده‌ايم و بسيار شنيده‌ايم كه يكي از مسلّمات عقايد يهوديان و مسيحيان جهان اين است كه از عمر جهان 6000 سال مي‌گذرد. دهها سال است كه همة قلم بدستان اين اصل و عقيدة كليسائي را نكوهش و تخطئه كرده‌اند و كرده‌‌ايم. اينك مي‌بينيم كه اگر همين 6000 سال را با سالهاي كرة زمين حساب نكرده و بر اساس «روز ملكوتي» محاسبه نمائيم صحيح ‌مي‌شود يعني:

000`190`2= 365* 6000

مجموع كل عمر جهان. 000`000`500`109= 000`50* 000`190`2

طول يك ششم از مجموع. 000`000`250`18= 6÷ 000`000`500`109

به طوري كه ملاحظه مي‌شود اوّل 6 هزار سال را در تعداد روزهاي سال ضرب نموده و سپس حاصل ضرب را كه تعداد روزهاي اين 6 هزار سال است مجدّداً در عدد 000`50 سالي كه قبلاً ثابت نموديم مقدار تقريبي مدّت هر روز ملكوتي از سالهاي ماست، ضرب كرديم، عددي كه بدينترتيب به دست مي‌آيد مجموع مدّت 6000 سال يا همان 6 روز مسيحيت و يهوديان است كه پس از تقسيم بر 6 مدّت يك روز آن حدود «000`000`250`18» سال از سالهاي كرة زمين است. و اين همان عددي است كه طبق آيه‌ها و حديث به آن رسيديم.

و در نتيجه پي مي‌بريم كه اصل مسئله در دين يهودي و مسيحي نيز صحيح بوده است، امّا سران كليسا يك اصل ديگر را فراموش كرده‌اند و گمان كرده‌‌اند كه مراد، 6000 سال از سالهاي كرة زمين است و رقم را كوچك كرده‌اند.

همچنانكه نسخه بردار ما نيز رقم 6 را كوچك ديده و بجاي آن رقم 6000 را آورده است. و بر عكس كليسا رقم را بزرگتر كرده است. يعني بي‌توجّهي آنان به «روز ملكوتي» و «سال ملكوتي» موجب تقليل رقم و عدم توجّه نسخه بردار ما به آنها باعث افزايش آن گرديده است، بدون آنكه خودش بفهمد.

و البتّه مراد از 6 روز در بيان قرآن و 6000 سال در بيان حضرت موسي (ع) و عيسي (ع) (و يا ساير پيامبران كه كلامشان در تورات آمده) اينست كه هم اينك ما در روز هفتم، يا هزارة هفتم هستيم. چنانكه قبلاً شرح داده شده و نيز در آينده نزديك توضيح داده خواهد شد.

امّا به خوبي مي‌دانم كه مسيحيان و يهوديان به محض شنيدن اين محاسبه‌ها فوراً بهانه‌‌ها و چيزهايي فراهم آورده و خواهند گفت «ما از اوّل عقيدةمان چنين بوده». و هرگز زير بار اين حقيقت نمي‌روند كه اعتراف كنند حلّ مسئله را از قرآن و يك نوشتة اسلامي آموخته‌اند. در حالي كه براي دفاع از همين 6000 سال كه با سالهاي كرة زمين حساب مي‌كردند، در دادگاههاي انگيزاسيون محاكمه‌ها راه انداخته و دانشمندان را به عذاب كشيدند كه چرا 6000 سال را نمي‌پذيرند.

[30] . از جمله نگاه كنيد به: علم و خدا: ژان گيتون، گريشكابو گدانف و ايگور بوگدانف، ترجمة دكتر آگاهي صفحة 30. و نيز نگاه كنيد به: نجوم به زبان ساده: صفحة 155: مايردگاني، ترجمة محمّد رضا خواجه پور.ـ در اين كتاب لفظ «بليون» آمده كه در معني فرقي نمي‌كند.

غربيها از «انفجار بزرگ» در آن زمان سخن مي‌گويند. امّا اشتباه اساسي آنان در اينست كه آن انفجار را آغاز پيدايش جهان مي‌دانند. بعضي آغاز پيدايش «روز هفتم» را كه در مباحث ما آمده، آغاز پيدايش جهان مي‌دانند و از شش مرحلة قبلي خبري ندارند.

همچنين جالب است كه آنان دريافته‌اند، جهان از يك «گوي كوچك» و مادّة ريزي پيدايش و گسترش يافته است. (همانگونه كه قبلاً طبق آيات و احاديث بيان گرديد). امّا در نيافته‌اند كه در فاصلة آن «گوي كوچك» و اين انفجار بزرگ پنج روز از روزهاي مورد بحث ما سپري شده است. آنان يكباره از مرحلة گوي كوچك به انفجار بزرگ مي‌رسند.

مطابق محاسبة تخميني كه انجام داديم، همين ده يا پانزده ميليارد سال تنها بايد از آغاز صبح روز هفتم از لحظة ششمين انفجار بزرگ كه آغاز هفتمين روز بود و كهكشان‌هاي كنوني از مواد مذاب و انرژيها به وجود آمدند، تاكنون سپري شده باشد.

اكنون كه سخن از غربيها به ميان آمد، بهتر است به يكي ديگر از نواقص اساسي روند تحقيقات علوم فضايي و كيهاني غربيها اشاره شود:

يك محقّق تا مسئلة «ايجاد» را درك نكند، هرگز توان ارائة مطلب كامل در كليات پيدايش و سرنوشت جهان و همچنين چگونگي سازمان جهان، را نخواهد داشت. و هر چه اينگونه معلومات توسعه بيابد از پراكندگي (و نيز در مواردي از تناقض) و نابساماني اساسي بر كنار نخواهد بود. و اينجاست كه مشاهده مي‌كنيم يكي از نابسامان‌ترين علوم روز علوم كيهاني است. علاوه بر لطمه‌‌هايي كه اين علوم از عدم درك صحيح «مرحلة اوّليه ايجاد» مي‌خورند، يكي از بديهي‌ترين قوانين آن، يعني «قانون گسترش جهان» نيز در اثر عدم توجه به «تداوم ايجاد» و جوشش ايجادي انرژي و مواد از مركز جهان، يك سخن ناقص و به صورت قانون تبيين نشده، باقي مانده است.

و اينك نه مي‌توانند گسترش حجم جهان را بدون افزايش هماهنگ مواد و انرژي‌هاي جهاني بپذيرند، و نه مي‌توانند اين گسترش را (به اصطلاح) گسترش بادكنكي و صرفاً بر اساس «انبساط ماده» بپذيرند.

آنان از چيزي به نام انبساط مادّه سخن مي‌گويند ليكن به وضوح مي‌بينند كه اين انبساط در اين موضوع نه كافي است و نه پاسخگوي ده‌ها سؤال اساسي. و گرچه حتّي بر فرض قبول توجيه گسترش جهان به وسيلة انبساط، هيچ چاره‌اي از پرداختن به تبيين ايجاد در مرحلة پيدايش آغازين جهان نيست، آنان مسئله را در اين موضوع بس مهمّ با «مسامحه» برگزار مي‌كنند.

شرح «تداوم ايجاد» در صفحات پيشين گذشت.

[31] . در مورد اين جمله در آغاز كتاب توضيح لازم داده شد.

[32] . البتّه آنچه در اين جزوه آمده، همه كلام در اين موضوع نبوده و خلاصه و فشردة كوتاهي است از آنچه كه در قرآن و احاديث آمده است.

بي‌ترديد اگر همة آيات و احاديث مربوطه بررسي مي‌گرديد، مشتمل بر كتاب دو هزار صفحه‌اي مي‌گشت.

[33] . يعني مسائل كلي درجة دوّم در اين موضوع مطرح نشده است، آن طور كه در مورد روز هفتم و يا معاد آينده نيز انجام شده است. و لذا در برخي از مطالب از آيه‌هائي كه به تحوّل آيندة جهان مربوط بودند، استمداد گرديد.

[34] . مسلمانان با داشتن اين همه آيات قرآني، داراي منابع عظيم و غني در مسائل فضايي و كيهاني هستند. متأسّفانه نفوذ فرهنگ يهود و اسرائيليات در تفسير آيات، پيامهاي آيات قرآني را در زير رسوباتي قرار داده است كه كنار زدن آن سخت دشوار است. پيشنهاد مي‌شود (اگر مي‌خواهيم بهرة كافي و ناب از قرآن ببريم) سه اصل زير در تفسير آيات رعايت شود:

1ـ هيچ تفسيري را از هيچكسي غير از اهلبيت عليهم السلام نپذيريم، حتي از ابن عباس، مگر اينكه وي رسماً راوي بوده و سلسلة سند روايت تا شخص او نيز سالم باشد، يكي از مسامحه‌هاي ما مسلمانان، (عموماً و شيعيان خصوصاً) اينست كه در عرصة تحقيقات فقهي، برخوردي كاملاُ فنّي و دقيق با حديث داريم، و با روايت در چهار چوبة محكم و استواري از اصول و قواعد، برخورد مي‌كنيم، و بايد هم چنين باشد، ليكن در تفسير قرآن به هر سخن و هر نظريه‌اي از هر كسي كه در صدر اسلام (يا در قرن اوّل) بوده، ارزش مي‌دهيم. و سخن آنان را به منزلة حديث تلقّي نموده، مي‌پذيريم. فرهنگ عمومي تفسيري ما فرهنگ قتاده، عكرمه، مجاهد، عدي، حسن بصري، و… و… است كه بديهي است چنين افرادي چندان پرهيزي از تكرار القائات يهوديان نفوذي مانند كعب الأحبار و وهب بن منّبه و امثال آنها، نداشته‌اند.

2ـ در محدودة استفاده از احاديث اهلبيت (ع) نيز بايد همان قوانين و اصول و قواعدي كه در مورد هر حديث فقهي اعمال مي‌كنيم، در تفسير نيز به كار ببريم. تا تفسير را از اين صورت مضطرب و آشفتة «هفته بازاري» كه هر كالاي سخيف بلكه تقلّبي در آن يافت مي‌شود، برهانيم.

3ـ‌ بر اساس تجربة چندين ساله و به صورت پيشنهاد خاصّي توصيه مي‌شود در ميان احاديثي كه از ناحية اهلبيت (ع) وارد شده، بايد در احاديث «ابان بن عثمان احمر» سخت دقّت نموده و از بعضي روايات او پرهيز نمود. همانگونه كه مرحوم علاّمة حلّي و فرزند دانشمندش فخر المحقّقين، احاديث او را كنار مي‌گذارند. همچنين هر حديثي كه در مورد تفسير از «ابي الجارود» وارد شده است، كلاً بايد كنار گذاشته شود. تمام احاديثي كه او بر تك تك آيات آورده (به جز مواردي كه به طور اتّفاقي با واقعيت مطابق در آمده) جعلي است. و علماي رجال نيز به اين مطلب تصريح كرده اند.

احاديثي كه پس از به كارگيري اين پيشنهادها باقي مي‌‌ماند، در حدّ نهايت ضرورت و كفايت است. و عجيب اينست كه بسياري از احاديث اهلبيت (ع) اساساً در تفسير مورد استفاده قرار نگرفته‌اند.

[35] . بر اساس آنچه كه در احاديث آمده كه ما هم اكنون در عصر روز هفتم هستيم، بايد 4`3 از روز هفتم سپري شده باشد و اين مقدار از عدد
000`000`250`18 كه در صفحات پيش بدست آورده و ثابت نموديم، بالغ بر 000`500`687`13 سال با سالهاي كرة زمين مي‌گردد.

[36] . قرآن كريم از مجموع اين گاز و انرژي و مواد مذاب با كلمة «ماء» تعبير مي‌فرمايد: و كان عرشه علي الماء: و حكومت خداوند (در آسمان اوّل) بر آب بود. ـ آية‌ 7 سورة هود ـ

عبارت تقييدي «در آسمان اوّل» در آيه نيست، و بعنوان توضيح آورده شد. زيرا گفته شد كه اين انفجار و تبديل كرات به مذاب چندين بار رخ داده است. در انفجار اوّل آنچه جهان ناميده مي‌شد فقط يك پوسته بود كه محتواي آن انرژي، گاز و مواد مذاب بود، پس در آن وقت حكومت خدا بر آب بود بدون قيد مذكور. امّا در انفجارهاي بعدي حكومت خدا علاوه بر درون متلاشي شدة آسمان اوّل كه «ماء» بود، بر آسمانها هم بود كه همچنان در حال خود بودند بدون آنكه به «ماء» تبديل شوند.

زيرا اين انفجارها تنها در درون آسمان اوّل (چيزي كه قبلاً مغز جهان ناميده شد) رخ داده‌اند. و آسمانها مشمول اين انفجارها نيستند.

اين موضوع در مباحث آينده روشنتر مي‌شود.

به هر صورت تفسير اين آيه نسبت به اوّلين انفجار، نيازمند آن جملة توضيحي نيست. امّا تفسير آن نسبت به انفجار ششم، بدان نيازمند است.

[37] . آية 11 سورة فصّلت: ثم استوي الي السّماء و هي دخان فقال لها و للأرض اُئتيا طوعاً او كرها قالتا اتينا طائعين: پس بپرداخت (توجّه كرد) به آسمان در حالي كه دخان بود پس گفت به آن و زمين بيائيد مطيعانه، يا مجبورانه آن دو گفتند آمديم مطيعانه.

براي بحث ديگري مجدّداً به اين آيه و چند آيه قبل و بعد از آن، رجوع خواهيم نمود.

[38] . پيشتر نيز گفته شد كه اين آسمان در آغاز تكوينش سست و نرم بود «و انشقّت السّماء فهي يومئذ واهية» ـ آيه 16، سورة حاقه ـ از مرحلة دخاني به مرحله‌اي كه «نرم» ناميده شود و سپس به فشردگي بيشتر متحول مي‌گرديد تا مانند آسمانهاي ديگر شود.

[39] . ظاهراً پس از هر انفجار عظيم ابتدا آسمان ساخته مي‌شد و بعد نوبت به سازمان يافتن كرات مي‌رسيد. و اينك همانگونه كه قول داده بوديم ادامة خطبة اوّل را تقديم مي‌كنيم:

فاجري فيها ماء متلاطماً تيّاره: پس به جريان انداخت در آن آب انباشته و متلاطم را.

متراكماً زخّاره: آبي كه از انبوهي و انباشتگي بر روي هم مي‌غلطيد.

حمله علي متن الرّيح العاصفة: بار كرد آن آب را بر جريان شديد باد.

و الزعزع القاصفة: بادي كه غرنّده و خروشان بود.

فأمرها بردّه و سلّطها علي شدّه: آن را براي باز گرداندن آن آب مأمور كرد و بر فشردنش مسلّط نمود.

و قرنها الي حدّه: و آن را در آويخت با آن آب.

الهواء من تحتها فتيق: هوا (فضا) در زير آن باد شكافته.

و الماء من فوقها دفيق: و آب از روي آن جهنده.

ثم انشاء ريحاً اعتقم مهبّهاً: آنگاه باد ديگري را به جريان انداخت كه وزش آن عقيم (منفي) بود.

و ادام مربّها و اعصفّ مجراها: و جريان بهم زنندة آن را دائمي و حركتش را تند نمود.

و ابعد منشأها: و خيزشگاه آن در دور دستها (اعماق) بود.

فامرها بتصفيق الماء الزّخار: پس مأمور كرد آن (باد منفي) را به بر هم زدن آن آب تلنبار و غلطنده.

و اثارة موج البحار: و بر فشردن موج درياها.

فمخضته مخض السّقاء: پس بر هم زد (آن باد آن آب را) بر هم زدن مشك (ماست و شير را).

و عصفت به عصفها بالفضاء: و چنان وزيد بر آن آب مانند وزيدن در فضا (ي خالي).

تردّ اوّله الي آخره: اوّل آن را به آخر آن برمي‌گرداند.

و ساجيه الي مائره: و ساكن فشردة آن را بر متحرّك بسيط آن، مي‌كوبيد.

حتّي عبّ عبابه و رمي بالزبد ركامه: حتّي جدا شونده‌هايش جدا شد و متراكمش كف كرد.

فرفعه في هواء منفتق و جوّ منفهق: آن كف را بالا برد به هواي شكافته و جوّ وسيع.

جعل سفلاهنّ موجاً مكفوفاً: قرار داد پايينترين آنها را موجي بازداشت شده.

و عليا هنّ سقفاً محفوظاً: و بالاترين آنها را سقفي حفاظت شده.

و سمكاً مرفوعاً بغير عمد يدعمها: و قبه‌اي برافراشته بدون ستوني كه ستون دارش نمايد.

و لا دسار ينظمها: و نه ميخي كه منظمش سازد.

ثم زيّنة بزينة الكواكب و ضياء الثواقب: سپس بياراست آن را با آرايش ستارگان و نور نفوذگران.

و اجري فيها سراجاً مستطيراًً: و به جريان انداخت در آن چراغ پر نور و ماه درخشان را.

في فلك دائر: در مداري گرد.

و سقف سائر: و در انحنايي.

(سقف سقفاً: طال في انحناء).

و رقيم مائر: و در وادي نرم و بسيط.

توضيحات:

الف: در اين خطبه، يك روند عمومي و كلّي براي آفرينش هفت آسمان بيان مي‌شود كه از ظاهر آن برمي‌آيد كه همة آسمانها در يك روز و يك مرحله و همزمان با هم آفريده شده‌اند.

قرآن نيز چنين بيان كليّي در مورد آفرينش آسمانها دارد. مي‌فرمايد «ثمّ استوي الي السّماء فسوّيهن سبع سموات» از ظاهر اين آيه نيز برمي‌آيد كه همة آسمانها در يك مرحله ساخته شده‌اند. در حالي كه طبق آيات ديگر (كه تعدادي از آنها بحث گرديد.) مسلّم است كه آسمانها يكي پس از ديگري و هر كدام در مرحله‌اي، و پس از انفجار عظيمي كه در خطبه شرح داده شده، ساخته شده‌اند. مطابق جمع بين الآيات و الاحاديث بايد صورت كلّي اين‌ آيه و نيز خطبه به مفاد تفصيلي آن آيات و احاديث حمل گردد.

ب: در متن اين خطبه موارد و نكات زيادي قابل توضيح است، امّا براي آنكه اين نوشته را بيش از اين پيچيده‌تر و مملوّ از استدلال نكرده باشيم (و چون سعي بر اينست كه صورت سادة بحث حفظ شود) از پرداختن به آنها خودداري مي‌شود.

ج: مراد از «ركام» و «ساجيه» فشردگي ماده است. و مراد از «ماير» كه در دو مورد آمده بساطت گاز و انرژي است. و در جمله اخير مي‌فرمايد خورشيد و ماه در مسيري منحني و واديي نرمين حركت مي‌كنند، كه منظور فضاي پر از انرژي مي‌باشد.

[40] . اكنون كه دوباره از «ايجاد» سخن به ميان آمد، بهتر است يك مطلب مهمّ در تكميل مسئلة «ايجاد» و «ستّة ايّام» بررسي و به شرح زير آغاز شود:

در قرآن آيه‌هاي زيادي مي‌فرمايند: ما آسمانها و زمين را در شش روز آفريديم، ولي چند آية سورة فصّلت ظاهراً مي‌فرمايند كه ‌آسمانها و زمين در هشت روز آفريده شده‌اند. و اين اختلاف ظاهري مشكل بزرگي در عرصة تفسير شده است:

قل ائنّكم لتكفرون بالّذي خلق الأرض في يومين… ـ و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها في اربعة ايّام سواء للسّائلين ـ ثم استوي الي السّماء و هي دخان فقال لها و للأرض ائتيا طوعاًًُ‌ اوكرهاً قالتا ائتينا طائعين ـ فقضيهنّ سبع سموات في يومين و اوحي في كل سماء امرها و زيّنا السّماء الدّنيا بمصابيح…

مجموعاً خلقت در 6 روز تكميل شده و خلقت آسمانها نيز در دو روز بوده، بدين ترتيب هشت روز مي‌گردد. اين بيان، ظاهر اين آيه‌ها است.

حلّ مشكل بدينصورت است كه: منظور از «ارض» در آية اوّل كرة زمين مي‌باشد كه در دو مرحله ساخته شده است: مرحلة مذاب و مرحلة پيدايش سنگ و خاك بر روي آن. يعني عمر كرة زمين به شش مرحله يا «شش دوران» تقسيم مي‌شود. دو دوران آن به تكوين و تكوّن خودش طيّ شده و چهار دوران نيز براي رسيدن بصورت آباد و داراي زيست، كه امروزه دارد.

و مراد از آفرينش آسمانها در دو روز، عبارت است از دو مرحله‌اي كه هر آسمان طي مي‌كند، مرحلة «واهيه» و نرم بودن. و مرحلة فشرده و سفت بودن آن. كه هر دو را در مباحث پيش ديديم و شنيديم. امّا آنچه در اينجا مهمّ است وجود لفظ «ثمّ» است. و ظاهر اين لفظ بيانگر اينست كه اساساً هر دو مرحله‌اي كه آسمانها طي كرده‌اند، پس از ساختمان كامل كرة زمين بوده است. زيرا «ثمّ» به معناي «سپس» مي‌باشد.

پاسخ اشكال اين است كه «ثمّ» هميشه و در هر جا به معناي «فاصلة زماني ميان دو چيز و ترتيب زماني آنها» نيست.

همان طور كه لفظ «سپس» در زبان فارسي گاهي صرفاً بعنوان «تكيه كلام» مي‌آيد و معناي آن قصد نمي‌شود، در عربي نيز گاهي چنين نقشي دارد كه در اصطلاح ادبي «زايده» ناميده مي‌شود.

به اين معنا كه كاربرد زماني و ترتيبي آن قصد نمي‌شود. نيز لفظ «ثمّ» در زبان عرب علاوه بر اين، به معناي «باز هم» آمده است مانند آية 35 و 34 سورة قيامت كه مي‌فرمايد «اولي لك فاولي ثمّ اولي لك فاولي» يعني: آفرين بر تو، آفرين. باز هم آفرين به تو آفرين. البتّه منظور و مراد از آية مذكور اينست كه قرآن به زبان محاورة روزمرّة مردم آمده و مانند مردم هم تكيه كلام دارد و هم الفاظ را به معناي مختلفي كه مردم بكار مي‌برند، بكار برده است. حتّي اگر لفظ «ثمّ» را در همه جا به معناي «سپس» و با كاربرد «ترتيب» بدانيم، در اين آيه نقش ترتيب در «اخبار» را دارد. همانگونه كه مرحوم مجلسي در بحار (ج: 57 ص 60) همين لفظ را به اين معني دانسته است. ترتيب اخباري اين است كه گوينده بدون رعايت تاريخ وقوع، چندين خبر از چند واقعه پشت سر هم مي‌دهد و براي مخلوط نشدن خبرها كلماتي را كه به ترتيب دلالت مي‌كند، به كار مي‌برد.

و استفاده نمودن از الفاظ ترتيب براي اين منظور، در صورتي كه دچار افراط نشود سبك طبيعي بوده و از نظر «معاني، بيان و بديع» بر زيبايي كلام مي‌افزايد. امّا اگر دچار افراط شود، نقص محسوب مي‌شود.

سر دبير يكي از مطبوعات در چگونگي كار برخي از خبرنگاران به شرح مفصّل شعري سروده است و اينك چند بيت از آن:

بگفـتا منم سر دبير و تو پيك                           خبر خواهم از تو همي يك به يك

بيــار آنچه داري ز اخبارشان                           زمــردم، ز كـــار و ز احــوالشان

بگفتا وزيري به دي فوت كرد                           گـــذاشتند جايــش وزيري و بعد:

پــريروز شد نـرخ بالا ز بس                           نبود عرضه در صحن ميدان. سپس:

چهار روز پيش يافتند مال را                            گـــرفتند دزدان پـــــــارسال را.

لفظ «بعد» و «سپس» در اين شعر براي «ترتيب اخباري» هستند.

[41] . در اين خطبه از آفرينش آسمان (كه دخان بوده) سخن مي‌گويد و سپس به آفرينش خورشيد و پس از آن چگونگي ساخته شدن زمين مي‌پردازد. در اين خطبه شباهت زمين قبل از انجماد به جهان در انفجار عظيم، بقدري زياد است كه باعث شده بعضي از الفاظ و كلمه‌هاي اين خطبه و الفاظ و كلمات خطبة اوّل كه دربارة «جهان در حال انفجار» بيان گرديده، شبيه و همانند هم باشند. اكنون به عبارتهاي اين خطبه توجّه فرموده و جمله‌هاي اوّل آن را با آنچه كه قبلاً از خطبة اوّل ملاحظه فرموديد، مقايسه نمائيد:

كبس الأرض علي مور امواج مستفحله: پرده گونه كشيد زمين را بر اضطراب امواج خروشنده.

(كبس رأسه في الثّوب: ادخله ـ امّا در اين خطبه با لفظ «علي» آمده، يعني بر عكس معناي «في». گويا ملكولهايي در روي آب ظاهر شده‌اند. و جملات بعدي اين نكته را توضيح مي‌دهند).

و لجج بحار زاخرة: و بر توده‌هاي انبوه درياهاي انباشته.

تلتطم اواذيّ امواجها: در حالي كه امواج غول پيكر آن در تلاطم بود.

و تصطفق متقاذفات اثباجها: امواج بزرگ و انباشته در حالي كه همديگر را دفع مي‌كردند از همديگر كشيده (سيلي) مي‌خوردند.

و ترغو زبداً كالفحول عند هياجها: و از كف خامه مي‌بست (در روي آبها) مانند (اطراف دهان) حيوان نر (كه كف‌ها در آن سفت شده و خامه گونه مي‌شوند) به هنگام هيجان آنها.

فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها: (تكه‌هاي خامه‌اي بتدريج زيادتر شدند) پس به دليل سنگيني باز آنها، آب متلاطم و سركش، خاضع گرديد.

و سكن هيج ارتمائه اذ وطئته بكلكلها: و ساكن گرديد هيجان فزايندة آن، وقتي كه (آن خامه‌ها) در زير سينة‌شان، آن را فشردند.

و ذلّ مستخذياً اذ تمعكّت عليه بكواهلها: و (آن آب) رام گرديد خوارگونه، وقتي كه (آن خامه) دوش‌هايش را فرا آورد و آن را در آغوش گرفت.

(به نظر مي‌رسد كه مواد نرمي به شكل كوههاي بزرگ انباشته شده‌اند سپس پهلوهايشان فرو ريخته و بهم رسيده و توانسته‌اند گوي بزرگ مذاب مواج را در آغوش بگيرند. بدين ترتيب اوّلين قشر سنگي زمين را ساخته‌اند).

فاصبح بعد اصطناب امواجه ساجياً مقهوراً: و بعد از آنهمه غوغا و غرش، آرميده، مغلوب گرديد.

و في حكمة الذّل منقاداً اسيراً: و در تحت سلطة آن مطيع و اسير گرديد.

و سكنت الأرض مدحوّة في لجّة تيّاره: و ساكن شد زمين كشيده شده در فراز و نشيب آن آب.

(و در نتيجه ضخامت روكش سنگي در بعضي جاها كم و در بعضي جاها زياد شد.)

و ردّت من نخوة بأوه و اعتلائه: و برگشت از نخوت و بالندگي و فراز گرائيش.

و شموخ انفه و سموّ غلوائه: و از گردنفرازي و ارتفاع گيري. (برگشت)

و كعمته علي كظّة جريته: و در (آن خامه) محدود و جايگزين كرد آن آب را با از پاي در آوردن جريانش.

(امواج آن آب را از پاي در آورد و آن را در آغوش خويش محدود و جايگزين و خانه نشين كرد.)

فهمد بعد نزقاته، و لبد بعد زيفان و ثباته: و سرد شد بعد از آنكه از خروشندگي ماند، و ثابت گشت بعد از درماندگي و سستي ضرباتش.

فلمّا سكن هيج الماء من تحت اكنافها و حمل شواهق الجبال الشمخ البذخ علي اكنافها: پس زماني كه هيجان آب در زير بالهاي آن (خامه) آرام گرديد، و (در بالاي خود) حمل كرد كوههاي بلند برافراشته‌اي را كه در شانه‌هاي آن (خامه) بود، آنوقت:

فجر ينابيع العيون من عرانين انوفها: جاري گرديد جريانهاي چشمه‌ها از آويزه‌هاي دماغه‌هاي آن (خامه قشر سنگي).

و فرّقها في سهوب بيدها و اخاديدها: و (آب) آن چشمه‌ها را در نشيب‌ها و شكاف‌هاي زمين پخش كرد.

توضيح: مراد از اين چشمه‌ها، چشمه‌‌هائي كه امروز مي‌بينيم، نيست. زيرا اين چشمه‌ها از آويزه‌هاي دماغه سنگها نمي‌آيد.

حضرت مي‌فرمايد قشر زمين از تراكم كف‌‌هاي آب به وجود آمده است. امروزه نيز وقتي كه كف در سيلاب متراكم مي‌شود، در بلندترين قسمت‌هاي آن سوراخهاي شيپوركي شكل ظاهر مي‌شود و آب از آنها به روي كف آمده و به نشيب‌هاي آن جاري مي‌شود.

در اثر فشاري كه قشر سنگي به محتواي درون خود وارد مي‌آورد، مواد مذاب از سوراخهاي شيپور گونه دماغه‌ها كه در مرتفع‌ترين نقاط قرار داشتند، بيرون خزيده، در گوديها به سنگ تبديل مي‌شده و گاز متصاعد از آنها در اطراف زمين جاي مي‌گرفته.

زيرا در جمله‌هاي بعدي مي‌آيد كه هنوز قشر زمين استحكام و ثبات نيافته بود، جايي فرو مي‌رفت و جايي حباب گونه بالا مي‌آمد پس از سپري شدن زماني اين حركت‌ها به تعادل رسيده و سپس بكلّي ساكن شدند.

و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها: و متعادل كرد انواع مختلف حركتهاي آن را بوسيلة راسخ و ثابتهايي از سنگهايي صلب.

توضيح: در حقيقت قشر زمين در اين مرحله بصورت سنگ كامل در مي‌آيد ـ جلمد: سنگ صلب. راسي: ثابت و راسخ. از مادّة رسو. و مراد از «حركات» اضطرابهايي است كه در قشر جديد زمين بوده. نه حركت انتقالي يا حركت وضعي. زيرا كلمة «حركات» بصورت جمع بكار برده شده است. در جاي ديگري فرموده است «و وتّد بالصّخور ميدان ارضه». ميدان يعني مضطرب شدن پيكر يك چيز، نه مضطرب شدن سير آن، كه «ميلان» ناميده مي‌شود.

و ذوات الشناحيب الشمّ من صياخيدها: و از صخره‌‌هاي داغ كه داراي قلّه‌ها و بلنديها بودند. (من جلاميدها و من صياخيدها: از سنگهاي صلب و سنگهاي داغ).

فسكنت من الميدان لرسوب الجبال في قطع اديمها: پس آرام گرفت از اضطراب به جهت رسوب كوهها در تكه‌‌هاي بالايي آن.

و تغلغها متسربة في جوبات خياشيمها: و (به جهت) فرو رفتن ريشة سنگها در حفره‌هاي خيشومي آن.

توضيح: الغلغل: ريشه‌هاي درخت كهن كه در زمين فرو رفته و مستحكم مي‌شوند. ـ الجوية: حفرة خيشوم: داخل سوراخ بيني. ـ ظاهراً مواد مذابي كه از سوراخهاي بالا مي‌آمده‌اند، در سوراخهاي پايين فرو رفته و منجمد مي‌شده و آنها را پر مي‌كرده‌اند.

و ركوبها اعناق سهو الأرضين و جراثيمها: و (به جهت) سوار شدن آب بر زمينهاي پايين و قابل رسوب.

توضيح: جرثومه: خاكي كه در ريشه درخت جمع مي‌شود ـ بدينترتيب قشر سنگي مستحكم گرديد و تنها چشمه‌هاي بالاتر بصورت آتشفشانها باقي ماندند.

و فسخ بين الجوّ و بينها: و باز كرد ميان جوّ و زمين را.

و اعدّ الهواء متنسّماً لساكنها: و فراهم آورد هوا را تا تنفس نمايد ساكنان (آيندة) آن.

و اخرج اليها اهلها علي تمام مرافقها: و خارج نمود بر آن اهلش را با تمام آنچه كه به آن نيازمندند.

توضيح: منظور از كلمة «اهل» در اينجا انسان، حيوان و حتّي گياه هم نيست. زيرا در بخشهاي بعدي به سرد شدن بخشهايي از زمين و پيدايش نبات، حيوان و انسان خواهد پرداخت. شايد مراد پيدايش اوّلين تك سلّولي‌هاي گياهي باشد.

ثمّ لم يدع جرز الأرض الّتي تقصر مياه البحار عن روابيها: سپس وانگذاشت قطعات (مناطق) بي‌آب زمين را كه آب درياها به آبياري آنها نمي‌رسيد.

و لا يجد جداول الأنهار ذريعة الي بلوغها: و (آب درياها) جدول رودخانه‌ها نردباني نيافتند كه آنها را (به آن زمينهاي بي‌آب) برساند.

يعني: آب درياها بايد از طريق همين رودخانه‌ها كه امروز نيز هستند، بسوي بالا مي‌رفت يا برنامة ديگري ريخته مي‌شد.

حتّي انشأ لها ناشئة سحاب تحيي مواتها و تستخرج نباتها: تا اينكه پديد آورد پديدة ابرها را تا زنده كند زمينهاي موات را و پديد آورد گياه را.

توضيح: در نسخه‌هاي نهج البلاغه در جملة بالاتر بجاي «مياه البحار»، «مياه العيون» آمده است. بديهي است كه يك اشتباهي رخ داده است. زيرا چوپانهاي عصر علي (ع) نيز مي‌دانستند كه آب چشمه‌ها از باران است و در سال بي‌باراني، آب چشمه‌ها مي‌‌خشكد. چگونه ممكن است قبل از پيدايش باران چشمه‌ها وجود داشته باشند. زمينة بروز اين اشتباه، برداشت نادرستي است كه بعضي از راوي‌ها و نسخه‌برداران در مورد جملة پيشتر، يعني «فجر ينابيع العيون» داشته‌اند، كه توضيح داده شد.

الّف غمامها بعد افتراق لمعه و تباين قزعه: سازگار كرد تكه‌هاي ابر سفيد بي‌بارش را، پس از آنكه تكه‌هاي خشك (بي‌بارش) آن متفرق بودند، و ناهمگني يورتمه رفتن هر كدام از آنها.

(بنظر مي‌رسد كه ابرها چنين دوران خشك و عقيم بودن را پشت سر گذاشته‌اند).

حتّي اذا تمخّضت لجّة المزن فيه: تا اينكه (از بهم خوردن، و بهم ساييدن) حاصل شد تكه‌اي مزن (مزن: ابر باردار: ابر بارانزا) در آن.

و التمع برقه في كففه: و درخشيد برق آن ابر مزن، در كفّه‌هاي آن ابر غمام.

ارسله سحاباُ متداركاً: و رها كرد آن را كه پشت سر هم چاق (و انبوه) مي‌گرديد.

قد اسفّ هيدبه تمرّ به الجنوب درراها ضيبه و دفع شئابيبه: كه بسوي پايين آويزان گرديد زلفهايش و به دوشيدن گاه مي‌كشيد آن را باد جنوب، براي ريزشهاي فراوان و جهاندن پر شده‌هايش.

فلمّا القت السحاب برك بوانيها: و زماني كه آن سحاب هم آغوش گشت پراكنده‌هايش.

و لمّا القت برك بوانيها و بعاع ما استقلّت به من العب‌ء المحمول عليها: و آنگاه كه ور انداخت سينة ستونهايش را، و آن آبي را كه در خود جمع كرده بود از بار برايش حمل شده بود.

اخرج به من هوامة الأرض النّبات: خارج كرد به وسيلة آن از بخشهاي سرد شدة زمين، گياه را. و از كوههاي لخت علفها را.

فهي تبهج بزينه رياضها: پس زمين خرّمي گرفت با آراستگي مرغزارهايش.

و تزد هي بما البسته من ريط ازاهيرها: و بالندگي مي‌گرفت به وسيلة آنچه بر او پوشانيده شده بود از پوشش گلهايش.

و حلية ما سمطت به من ناظر انوارها: و از زيورهايي كه بر او آويخته بود از چشم انداز درخششهايش.

و جعل ذلك بلاغاً للأنام: و (خداوند) قرار داد اين را بلاغي براي مردمان.

و رزقاً للأنعام: و خوراكي براي دامها.

و خرق الفجاج في آفاقها: و شكافت (بوسيلة باد و باران) شكاف و گذرگاههايش در مناطق زمين (در غير اينصورت براي بشر عبور از كوهها ممكن نبود.).

و اقام المنار للسالكين علي جوادّ طرقها: و قرار داد در گذرگاهها علامتهايي، تا بتوانند بر رهواره‌هاي زمين، راه بروند.

[42] . امام سجّاد «ع» فرمود: ليريه ملكوت السموات و ما فيها من عجائب صنعه و بدائع خلقه… بحار ج 18 ص 347.

[43] . سبحان الّذي اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي… ـ و لقد رآه نزلة اخري ـ عند سدرة المنتهي. ـ آية اوّل سورة اسري، و آيه‌هاي 12 و 13 سورة نجم.

[44] . بحار ج 18 ص 291.

[45] . مراد علاّمه از «اصول مذهب» همان «اصول دين» است. زيرا تقسيم «اصول» به اصول دين و مذهب و اصطلاح اصول مذهب به معناي عدل و امامت، چيزي است كه بعدها رواج يافته و ظاهر «اصطلاح» بخود گرفته است. و نيز سياق عبارت و كلام علاّمه نشان مي‌دهد كه منظورش اصول دين است.

[46] . بحار: ج 18 ص 289.

[47] . براي اين بحث بهتر است كه دوباره به شكل نماديني كه در صفحه‌هاي قبل براي نشان دادن ترسيمي از جهان، نقاشي شده است، نگاه كنيد.

[48] . براي پرهيز از پيچيده شدن بحث از موضوع «سدرة المنتهي» فعلاً صرف نظر مي‌شود.