عنصر زمان در تفسیر قرآن

عنصر زمان در تفسیر قرآن: خداوند جهان و انسان را آفرید و طوری آفرید که روبه کمال بروند. یعنی عنصر تکامل هم در «فعل خلقت» هست و هم در «هدف از خلقت»، و در مکتب اسلام هیچ جائی برای قاعدۀ بیهودۀ «اخسّ» که ارسطوئیان ساخته اند، نیست. آنان می گویند: هر معلول اخسّ از علت خود است. یعنی همیشه علت کامل تر از معلول است. و لذا افسانۀ «قوس نزول و قوس صعود» را ساختند.

اسلام عکس آن را اعلام کرده است و می گوید همیشه معلول از علت کامل تر است (مگر در مواردی که خللی پیش آید) و جهان هر لحظه به سوی کمال می رود و قانونی به نام «نزول» و تنزّل وجود ندارد.

ارسطوئیان و صدرائیان ناچار شدند قاعدۀ اخسّ را بسازند زیرا آنان خدا را «مصدر» می دانند و اصل همه چیز را از وجود خدا صادر شده می دانند و نیز وجود خدا را «علت» می دانند، مجبور می شوند نه تنها اصل اصیل تکامل را انکار کنند بل که معتقدند جریان آفرینش رو به تنزّل و سقوط دائمی است. و شگفت تر این که صدرائیان ما هنوز هم به چنین اندیشه ای که اصول مبانی اش این گونه ضد علم و عقل است، مباهات می کنند و مسلک خودشان را عقلی و معقول می نامند.

زمان یعنی «تغییر»[1]، و این دو نوع است:

1- تغییر تکوین: تغییر جهان از ذرّات آن تا منظومه ها و کرات و کهکشان ها (تغییر فیزیکی و شیمیائی جهان در روند تکامل). و تغییر در عالَم حیات (گیاهان، انسان، فرشته) که باز روبه تکامل است. این نوع تغییر از ابتدای ایجاد جهان تا اَبد روبه کمال بوده و خواهد بود؛ حتی حوادث به ظاهر منفی مانند انفجار یک کره، یک منظومه، یک کهکشان نیز در مسیر تکامل و برای کمال جهان است.

2- تغییر جامعه: جامعه  نیز همیشه در حال تغییر و تحول است؛ از یک جهت (با نگرش کلّی) همۀ تغییرات جامعه نیز روبه کمال است حتی در مراحلی که یک جامعه یا جامعۀ جهانی روبه انحطاط می رود همان انحطاط نیز در تحولات مثبت بعدی علّیت دارد.

اما از جهت دیگر فرق میان تغییر جامعه با تغییر جهان این است که جهان در سیر تحوّلی خود هرگز دچار انحطاط نمی شود.

مراد از «عنصر زمان در تفسیر قرآن» زمان به معنی سیر تحول جامعه است نه سیر تحول جهان.

کمی در این مسئله درنگ کرده و موضوع را به صورت اساسی تر بررسی کنیم: خداوند سیر تکاملی جامعه را ارج نهاده و برای این واقعیت است که ادیان را به ترتیب در زمان های مختلف به میان انسان ها فرستاده است هر دین بعدی کامل تر از دین پیش از خود است. دین نوح(ع) برای زمان ابراهیم(ع) کافی نبود باید دین کامل تری می آمد و همین طور دیگر ادیان تا اسلام. بنابر این سیر وحی و ادیان نه تنها تحول، تکامل و توسعۀ جامعه و شرایط زمان را نادیده نگرفته بل که خود، مطابق همین اصل در سیر تحول و تکامل بوده است.

در عرصۀ تاریخ، زمان گرائی و بها دادن به شرایط زمان به سه نوع رخ داده است:

1- اهمیت شرایط زمان: همان طور که خود خداوند به آن، اهمیت وافر و لازم داده و دین های جدید را به وسیله انبیاء فرستاده است.

2- اهمیت شرایط زمان در میان امّت هائی که از پذیرش دین جدید شانه خالی کرده و در دین پیشین باقی مانده اند: بدیهی است چنین دینی که برای زمان پیشین راهنما و مفید و حیات بخش بوده برای شرایط زمانی که دوره آن دین سپری شده، کافی نیست و حتی بازدارنده و عامل ارتجاع است. در این گونه جامعه ها قهراً میان شرایط روز جامعه، با ماهیت آن دین، تعارضات و تناقضاتی رخ خواهد داد و نباید افراد یا جریان های زمان گرا را سرزنش کرد؛ پدیده ای به نام «روشنفکری= سنّت شکنی» در آن جامعه ها یک امر طبیعی است.

اسلام و سیر تحول زمان: ادیان به طور مرتب مطابق تحول زمان، تجدید می شدند. اما جریان تکاملی بشر در اصول، پایانی دارد زیرا خود جامعه و موجودی که انسان نامیده می شود و حتی کره ای که روی آن زندگی می کند عمر محدود دارد.

دین، هدایت و تربیت است؛ همان طور که انسان را در مرحله کودکی با قواعد و برنامه هائی تربیت می کنند و در مرحله نوجوانی با قواعد و برنامه دیگر و در مرحله بلوغ برنامه دیگر و در مرحله جوانی با برنامه دیگر هدایت می کنند و پس از آن به امید این که آن چه در دوره بلوغ و جوانی به او داده اند کافی است، دیگر برنامه جدیدی به او نمی دهند و آن را تا آخر عمر برای او کافی می دانند خواه به آن عمل کند یا نکند. برای دوران کودکی جامعه بشری نیز برنامه ای داده اند، سپس برای دوران نوجوانی او برنامه ای توسعه یافته تر دادند، آن گاه برای دوران بلوغ جامعه بشری برنامۀ شایان آن را داده اند و برای دوران جوانی او آخرین دین را فرستاده اند و دوران پس از آن را تا پایان عمر جامعه بشری، به آن برنامه اخیر واگذاشته و آن را کافی دانسته اند، خواه به آن عمل کند و یا نکند.

معنی «خاتمیت» یعنی همین.

چسبیدن به دین پیشین و عدم پذیرش دین جدید، شبیه این است که از یک فرد بالغ بخواهید دقیقاً مطابق اصول و فروعی که برای یک کودک ضرورت دارد، زندگی کند. به همین دلیل با این که همۀ ادیان محترم و مقدس هستند همگی آن ها منسوخ می باشند که به وسیله آخرین دین نسخ شده اند همان طور که درباره یک فرد همۀ برنامه های پیشین به وسیله برنامه دوران جوانی منسوخ می شوند. زیرا که برای دوران بعدی نه تنها مفید نیستند، مضر هم هستند.

اسلام دقیقاً مرحله بلوغ جامعه بشری را مشخص می کند و روی آن انگشت گذاشته و تعیین می کند: عصر مبعث ابراهیم(ع) زمانی است که جامعه بشری به بلوغ خود رسیده است اصول مدنیت و تمدن، همگی پیدایش و تکوّن یافته است هیچ اصلی از اصول آن باقی نمانده و جریان تحولات پس از آن، تنها در شکوفائی شاخه ها و ثمره های آن اصول است.

زبان، شناخت آتش، خانه سازی، کشاورزی، آشنائی کامل در اصول شناخت فلزات، اَهرم و منجنیق و چرخ، کمال اصول نساجی و لباس، کمال اصول سفال سازی و… و آن چه پس از آن رخ داده شکوفائی آن اصول است و هیچ اصل جدیدی پدید نشده است. تمدن کنونی شکوفائی تمدن بین النهرین، مصر، ایران، هند و چینِ عصر ابراهیمی است.

یک مسئله به ظاهر کوچک و از دیدگاه علمی بس مهم که «ختنه» نامیده می شود در ادیان پیش از ابراهیم واجب نبود، زیرا غلاف دستگاه تناسلی مرد پیش از آن لازم و ضروری بود که آن عضو حساس را در مقابل آسیب های اشیاء محیط محفوظ بدارد. در زمان ابراهیم(ع) که اصول نساجی و لباس برای جامعه بشری کاملاً شناخته شده بود و عضو مذکور در داخل لباس قرار می گرفت غلاف که پیش از آن عامل حفاظت و بهداشت بود به عامل ضد حفاظت و بهداشت تبدیل شد؛ محل مساعدی برای زیست و انباشت میکروب های گوناگون گشت. پس باید ختنه شود و دین ابراهیم(ع) این قانون را تاسیس کرد که تا ظهور پولس در مسیحیت ادامه داشت و او آن را برای مسیحیان بخشید و از ختنه کردن معاف شان داشت.

همین طور است دیگر برنامه های «حنیفیت» که ابراهیم(ع) بنیان گذار آن هاست و در کتاب «دانش ایمنی در اسلام» شرح داده ام.

دوران دین موسی(ع) و عیسی(ع)- اگر می گذاشتند دین عیسی تداوم یابد که پولس نگذاشت- ادامه دوران بلوغ جامعه انسان است که با ظهور اسلام پایان می یابد و دوران جوانی جامعه آغاز می شود.

اسلام مدعی است که آخرین و کافی ترین برنامه را آورده است و آئینی است پویا و پابه پای جامعه پیمایش دارد. این «ادعا» است اکنون برعهده هر کسی است این ادعا را بررسی کند سپس داوری کند. بی تردید هر اندیشمندی که بررسی کند به حقانیت آن پی خواهد برد.

شاید گفته شود: در میان دانشمندان و اندیشمندان افراد زیادی هستند که اسلام را نپذیرفته اند، نمی توانیم همگی آنان را به تعصب یا کوتاه فکری متهم کنیم، در حالی که خود اسلام خودش را یک مکتب «سهله» و به آسانی قابل درک و دسترسی اندیشه، می داند.

این سخن درست است اما عامل عدم پذیرش آنان نه کوته فکری است و نه تعصب، عامل این بازدارندگی همان است که پیش تر شرح دادم و گیاه انگلی «سِسک» و تاک مو، را آوردم؛ یک اندیشمند غیر مسلمان چه کند؟ سسک یونانیات و بودائیات طوری بر روی شاخ و برگ تاک زیبای اسلام چنبره زده اگر او تا پایان عمرش کوشش کند سیمای واقعی اسلام را در زیر آن چنبره تشخیص نخواهد داد.

گذشته از اندیشمندان غیر مسلمان، برخی از اندیشمندان مسلمان نیز، چمبرۀ مذکور را ماهیت اصلی دین دانسته و در شناخت اسلام سردرگم شده اند. در مواردی هم مسلمان زادگان به همان چنبره متمسک شده قرآن را به «خطا» متهم کردند نظریه آقای دکتر سروش درباره وقوع خطا در قرآن چه ماهیتی دارد؟ دلیل هائی که برای این سخنش آورده چیست؟ اگر متن سخنان او را ندیده اید دوباره ببینید همۀ تمسکات او به همان سسک است.

و شگفت تر این که: افرادی در حوزۀ مقدسه هستند مشعوفانه می کوشند اسلام را به وسیله همان چنبره یونانی و بودائی به جهانیان معرفی کنند، که تاریخ سفاهتی بزرگ تر از این به خود ندیده است.

باید به اینان گفت: بر فرض افلاطون و ارسطو (که در آثارشان به همجنس باز بودن خودشان تصریح کرده اند و سمبل فراز جریان «خودبسندگان»[2] در تقابل با انبیاء هستند) هر دو پیامبر باشند- همان طور که افرادی در حوزه علمیه گاهی چنین نظری را ابراز می کنند- اگر پیامبر هم باشند دین شان منسوخ است؛ چرا دین منسوخ را بر دین ناسخ و آخرین دین به نام اسلام، ترجیح می دهید!؟!

در متون حدیثی سنی و شیعه و متون تاریخی از جمله تاریخ تمدن جرجی زیدان، آمده است که روزی پیامبر اسلام(ص) تکه ای پوست در دست عمر دید، پرسید آن چیست؟ گفت بخشی از تورات است که مطالعه می کنیم. رسول اکرم(ص) طوری غضبناک شد که رنگ چهره اش عوض شد و فرمود: اگر امروز موسی زنده بود موظّف بود به اسلام عمل کند.

وه چه مسلمانان اندیشمندی که معلّم شان ارسطو است و با افتخار او را معلم، بل «معلم اول» می نامند، نه انبیا را.

روشن است نه اسلام عیب دارد و نه آن اندیشمندان مذکور که اسلام را نپذیرفته اند مقصّر هستند، مجرمان این جنایت آن عده از مسلمانان هستند که از قرن اول اسلام تا کنون چمبرۀ مذکور را بر تاک زیبای اسلام مسلط کردند و عده ای به آن ادامه می دهند. به ویژه صدرائیان ما که امروز سسک پرورند.

برگردیم به اصل مطلب:

دین اسلام آخرین دین و کامل ترین دینی است که تا پایان حضور انسان در این کرۀ خاکی کافی و وافی است. گفته شد اسلام پویا است به این معنی که همۀ علوم هر چه پیش می روند به همان میزان خود را در آغوش تبیینات قرآن و اهل بیت(ع) می بینند، گسترۀ مکتب با زبان امّی و بیان امّی (بیان مادر که آبستن معلومات گسترده است) همه چیز را بیان کرده و تبیان کل شیئ است. پیشرفتِ علوم و توسعۀ شان در موارد زیادی شبیه ماما می شود و معلوماتی از شکم مکتب در آورده به ما نشان می دهد[3]. در موارد زیادی نیز توسعۀ علوم به هر نقطه و نکته که می رسد عین آن را در بیان صریح و غیر امّی مکتب مشاهده می کند. معنای پیشرفت و توسعۀ علوم چیست؟ توسعۀ علوم یعنی کشف ابعاد جهان و کشف ابعاد انسان و زیست فردی و اجتماعی انسان. جهان و انسان «کتاب تکوین» است و قرآن «کتاب تدوین» که دقیقاً مطابق کتاب جهان است. علم هر چه پیش می رود بُعدی از ابعاد جهان را کشف می کند، دقیقاً همان طور هر چه پیش می رود بُعدی از ابعاد قرآن را کشف می کند.

عنصر زمان در تفسیر قرآن چنین نقش مهمی را دارد؛ پیشرفت و تکامل علوم ما را بیش از پیش به محتوای قرآن آگاه می کند. لیکن همان طور که پیش تر گفته شد نباید در این مسیر متهورانه و گستاخانه عمل کرد و نباید از دایرۀ مسلّمات علوم خارج شد که بسی خطرناک است.



[1] رجوع کنید «تبیین جهان و انسان» بخش آغازین

[2] خودبسندگان: آنان که بشر را نیازمند وحی و نبوت نمی دانند، مانند: افلاطون، ارسطو، کنفوسیوس و… و مقابل آنان، نبوّتیان هستند: خود انبیاء و اندیشمندان و دانشمندانی که بشر را نیازمند وحی و نبوت می دانند.- به مقاله «دربارۀ میترائیزم ایرانی: جاماسب و زردشت» در سایت بینش نو، مراجعه شود

[3] و معنی «پویا» درباره فقه، این است که بنیان گذار مکتب قواعدی را تاسیس کرده که حکم هر پدیده جدید را براساس آن قواعد می توان تعیین کرد مثلاً «بیمه»، «سرقفلی» دو پدیده ای هستند که در اعصار پیشین وجود نداشتند. فقیه بر اساس قواعد مذکور احکام ده ها مسئلۀ حقوقی را که به محور بیمه یا سرقفلی هست استنباط کرده و به مردم ابلاغ می کند

بر خی ها در معنی فقه پویا اشتباه می کنند و رفتاری را در پیش می گیرند که همان رفتار پیروان ادیان منسوخ است