عامل مهم ديگر در رشد تصوف

عامل مهم ديگر در رشد تصوف:

عامل بالا را بايد عامل «مشعوف شدن» ناميد، و عامل ديگر عبارت است از «خانه نشين شدن اهل بيت(عليه السلام)». در «حقيقتِ اسلام»  هيچ خلائى نيست و همه اصول و فروع آن با بهترين سازمان ممكن، مى باشد. اما در واقعيت تاريخى اسلام، يك خلاء سهمگينى وجود داشت و آن «خانه نشين شدن اهل بيت(عليه السلام)» و «خفه شدن تبيينات اهل بيت(عليه السلام)» در جامعه بود، به حدى كه تبيينات امامان تنها به تعدادى افراد كه «اصحاب» ناميده مى شدند، محدود مى گشت. و همين اصحاب معدود، هيچ امكانى براى نشر تبيينات امامان شان، نداشتند. يك حزب قاچاق، محكوم، كه جز «تقيه» پناهى نداشت.

ثقلى از ثقلين محبوس گشت و قرآن تنها ماند، سوال ها بى جواب و مسائل لاينحل ماند. بر اساس اصول جبرهاى اجتماعى، اين خلاء بايد پر مى شد، و جامعه سخت تشنه دريافت پاسخ پرسش هايش بود، نظريه هاى شخصى و افسانه اى يهوديانى  مانند كعب الاحبار، تميم دارى، وهب بن منبّه و… در كنار و به دنبال آن نظريه هاى شخصى عكرمه، قتاده، سدى و…. بخشى از اين خلاء را پر كرد. اما بخش ديگرى هنوز خالى بود كه توضيحات صوفيان كه جوكيات منقول از هند بود، به عنوان يافته هاى احساسى شخصى شان، اين بخش را پر كرد. بل آماسانيد.

بدون اين كه قصد جسارت به ساحت اهل تسنن داشته باشم مى گويم: اگر تبيينات اين دو گروه را از عرصه تفسير (تفسير قرآن) و از ساير عرصه ها برداريد، چندان چيزى در معارف اسلام سنيان، نمى ماند.

ولى شيعه چرا؟ تصوف گرائى شيعه چه معنائى دارد؟ تبيينات اهل بيت(عليه السلام) هر سؤالى را پاسخ و هر مشكل علمى، فكرى، معارفى را حل كرده است، به شرط آن كه دست از متون تفسير آن چنانى و تبيينات متصوفه برداريم و نگذاريم تبيينات اهل بيت(عليه السلام)بيش از اين در درون مجلدات خاك بخورد.

كدام سوال تان بى جواب و كدام مشكل تان بى پاسخ است كه دست به دامن افراد غير مسئول شده ايد؟ دو گروه يهودى و صوفى فوق كه اعتنايى به امامان شما ندارند، اساساً ناديده گرفتن اهل بيت(عليه السلام) فلسفه وجودى تفسير مذكور و تصوف، است. كدام سخن و تبيين را در تفسير يا در تصوف از امامان شما نقل كرده اند؟

آنان اهل بيت(عليه السلام) را اشراف معمولى و فاقد هر نوع ارزش علمى عرفانى، مى دانند. يكى از پيروان حضرت محى الدين مى گفت: اين همه اهل بيت، اهل بيت، نگو مگر همه مسائل به وسيله اهل بيت حل مى شود؟ و ـ!

مولوى، محى الدين، حافظ، بايزيد بسطامى، عطار نيشابورى، ذى النون مصرى و….و… چه بهره اى از امامان شما گرفته اند؟

محى الدين افتخار نمى دهد كه مقام خود را پائين تر از انبيا بداند (و به نظر او) تا چه رسد به امامان شما. اينان طورى وانمود مى كنند كه اهل بيت(عليه السلام) تنها به درد محترم نشستن و نظاره گر حكومت حاكمان و تصوف اينان بودن، مى خورند. محى الدين پيامبر اسلام را بالاترين و والاترين انسان مى داند و خودش را وارث بلا فصل ولايت او، و على(عليه السلام)را نه تنها پند مى دهد بل سرزنش مى كند. كم نيستند صوفيانى  كه امام حسين(عليه السلام)را در مورد ماجراى كربلا محكوم كرده اند. آن نيز با ناز و كرشمه اى كه لطف فرموده و لحظه اى وقت مبارك شان را درباره حسين(عليه السلام) تلف كرده اند.

تنها يك نگرش روان شناسانه به روان فردى و اجتماعى اجتماع صوفيان، به خوبى عدم حضور ائمه(عليه السلام)(ناديده انگاشتن وجود امامان) را بل كمال بى اعتنائى با احساس يك نوع مزاحمت از ناحيه ائمه(عليه السلام) نسبت به صوفيان، را نشان مى دهد. در محافل و فرهنگ صوفيان، عنوان اهل بيت و نام ائمه(عليه السلام) كه خيلى كم در حضورشان به زبان مى آمد، به سختى تحمل مى شد. و شاگردان و مريدان طورى تربيت مى شدند كه نامى از امامان اهل بيت(عليه السلام) به زبان نياورند. جريان تصوف هميشه كوشيده است اهل بيت(عليه السلام) را در ذهن جامعه به فراموشى بسپارد.

مى پرسيد: پس چرا صوفيان و عرفاى اصطلاحى در آغاز نوشته هاى شان هنگام صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) آل او را هم ذكر كرده اند؟.

مى گويم: كافى است براى پاسخ تان به آغاز همين فصوص الحكم و شرحى كه قيصرى در بيان معرفى مقصود محى الدين از «آل» آورده است، مراجعه كنيد. چون مشروح سخن در همان جا خواهد آمد لذا در اين جا از آوردن آن خوددارى مى شود.

اگر تبيينات اهل بيت(عليه السلام) از آغاز اسلام وارد محافل علمىو فرهنگ عمومى جامعه مى شد، هيچ جائى براى بافته هاى يهوديان مذكور و نيز مفسران خودسر و نيز براى سرايش هاى خيالى صوفيان، نمى ماند.

امروز هم اگر شيعه به جاى اين همه هزينه كردن وقت، نيرو، فكر، مال و پول كه براى تصوف و عرفان اصطلاحى مى كند، به تبيينات مهجور افتاده و در قفسه مانده اهل بيت(عليه السلام)مصرف كند، هم روشن مى شود كه هيچ نيازى به ديگران ندارد و هم ازلطمات اساسى آن ها در امان مى ماند.