شیعه و معجزه

شيعه و معجزه:

شيعيان (همچنين سنيان در مقام بحث فلسفى و كلامى) معجزه را «آيت اثبات كننده نبوت» مى دانند كه در انحصار انبياء مى باشد و كسى غير از معصوم نمى تواند معجزه بياورد. و اين اصل مسلم و اجماعى است. صوفيان قديم و جديد مدعى اند كه آنچه به اقطاب خودشان نسبت مى دهند معجزه نيست، «كرامت» است. اين مغالطه هميشه همراه تصوف بوده و ابزار توجيه خرافات بوده و هست. آيات قرآن و احاديث كه مربوط به «دعا»، «استجابت دعا» هستند، براى تكميل توجيه خرافات استخدام مى شوند.

كمتر صوفى اى رند مانند حافظ پيدا شده كه رسماً و نصاً ديگران را نيز در معجزه انبيا شريك كند:

فيض روح القدس ار بازمدد فرمايد *** ديگران هم بكنند آن چه مسيحا مى كرد.

اما او نيز به نوعى كوتاه مى آيد و لفظ «آنچه» را به كار مى گيرد نه لفظ «معجزه» را، زيرا انتساب معجزه با لفظ صريح معجزه به غير معصوم با هزار توجيه نيز جائى در فرهنگ اسلام نداشت و ندارد.

حافظ در ابراز يك چيزى ديگر نيز گستاخ تر از هر صوفى ديگر است. آن چه ديگران سعى در استتار و مخفى داشتن آن كرده اند او آن را بخشى از ادبيات خود قرار داده است. حافظ با اين كه بيش از ديگران اصطلاحات و الفاظ عربى به كار برده در كنار آن به ريشه هاى هندى ـ ايرانى (آريائى) بودن اساس تصوف اعتراف مى كند. اصطلاح «مغ بچه»، «پيرمغان» و ترجيح افكار و شخصيت مغان بر صوفيان عصر خود، تاكيد بر منشاء اصلى تصوف است.

گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت *** در هيچ سرى نيست كه سرّى ز خدا نيست

در خانقه نگنجد اسرار عشق بازى *** جام مى مغانه هم با مغان توان زد

اى گداى خانقه برجه كه در ديرمغان *** مى دهند آبى كه دل هارا توانگر مى كنند

گرچنين جلوه كند مغ بچه باده فروش *** خاك روب درمى خانه كنم مژگان را.

در شعر اول و دوم و سوم مغ و دير مغان را بر خانقاه و مرشد، ترجيح مى دهد. شعر اول به پلورئاليسم نيز تصريح دارد.  شعر چهارم ناظر به اصل اعلام شده ملا صدرا است و حافظ راجع به اين اصل اشعار متعدد دارد از جمله:

گرآن شيرين پسر خونم بريزد *** دلا چون شير مادر كن حلالش

اگر شريعت ستيزى صوفيان در مورد اصل ملا صدرا، آورده شود بى ترديد چندين جلد كتاب مى شود.

حافظ حدود33 مورد لفظ «مغ» آورده. در اشعار استادش خواجوى كرمانى نيز هست. پيش از او عطار نيز اين لفظ را به تعداد خيلى كم به كار برده، ابو سعيد ابو الخير (ف 440) در دو سه مورد دارد. اما تصريح بر ترجيح دير مغان بر خانقاه و پير مغان بر مرشد صوفى، تقريباً منحصر به حافظ است با هر قصد و مراد از دير مغان و مغ، باشد.

يكى از صوفيان نو پديد، در بزرگداشت عراقى سخن رانى كرده و به «عشق عراقى به خال سياه پسر هندى» افتخار كرده بود كه از تلوزيون پخش شد و تلويزيون نيز آلوده گشت.

خوب، سخن در معجزه و كرامت اين عاشقان بود:

هيچ كس نيز چنان كه بايد در مقام تبيين فرق ميان معجزه و كرامت كارى نكرده است. زيرا هر دو طرف تمايلى به اين كار نداشته اند. صوفيان به دليل نيازشان به مغالطه، از اين كار خود دارى مى كردند و علماى شيعه به دليل اين كه نه به معجزه صوفيان باور داشتند و نه به كرامت شان. و در طول قرن ها بزرگوارانه اما به سختى آنان را تحمل كرده اند.

معجزه: معجزه آن است كه خلاف قوانين طبيعت باشد. مانند سخن گفتن ريگ يا شن در دست پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و شهادت مارمولك به نبوت آن حضرت. و مانند زنده شدن مرده به دست عيسى(عليه السلام) و يا آن چه او به شكل مجسمه پرنده، از گل مى ساخت  و زنده مى شد  و پرواز مى كرد. و اژدها شدن عصاى خشك در دست موسى و…

معجزه به  «عالم امر» مربوط است و از قانون «علت و معلول» خارج است. قرآن به اين اصل ناطق است ـ و از مسلمات اسلام است ـ كه خداوند دو نوع كار دارد «عالم امر» و «عالم خلق» عالم امر همان «كن فيكون» است كه خدا شئى را بدون سابقه علّى و معلولى «ايجاد» مى كند. و خلق آن است كه خداوند چيزى را از چيزى ديگر باروند علّى و معلولى بيافريند.

بر خى از اساتيد ما تحت تاثير ارسطوئيات و فلسفه مشائى، مدعى هستند معجزات هم بر اساس «علت و معلول» است و مكرر توضيح مى دهند كه جريان علت و معلول در معجزه هم جارى است ليكن با سرعت، مثلا همان مراحلى كه براى پيدايش و تكون يك مرغ لازم است در پيدايش مرغى كه حضرت عيسى پديد مى نمود نيز هست با اين فرق كه مراحل اين جريان در مورد دوم خيلى سريع است و مثال هائى نيز براى اين باورشان مى آورند.

توجه ندارند كه اين گونه منحصر كردن كار خدا فقط به «عالم خلق»، برخلاف قرآن و اسلام است. اين عدم توجه به «عالم امر»، برخى از اساتيد ارسطو گراى مارا دچار اشتباه هاى بزرگ ديگر نيز كرده است، از قبيل:

1 ـ صادر اول: اعتقاد بر اين كه اولين پديده، «خشت اول در جهان هستى»، از وجود خدا صادر شده است، كه فلسفه قرآن و اهل بيت آن پديده اول را «ايجاد شده» و از كارهاى «امرى» خدا مى داند كه به «كن فيكون» مربوط است.

2 ـ مجردات قديم زماناً: در اثر انكار «ايجاد» و انكار «عالم امر» يا توجيه عالم امر به بستر عالم خلق، ناچار شده اند به يك سرى موجودات قديم زمانى، معتقد شوند.[1]

3 ـ آثار اصلى و فروعى ديگر، كه در جاى جاى فلسفه شان مبتنى بر دو اعتقاد فوق مى شود.

و اين است نتايج اخذ علم از منبع غير اهل بيت كه امام باقر(عليه السلام) به دو فرد دانش طلب فرمود: «شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً الّا من هذاالبيت»[2] و شگفت است هميشه اين حديث را به زبان مى آورند باز از افكار غربى ارسطو و شرقى جوكيان، پيروى مى كنند.

كرامت: كرامت آن است كه بر خلاف عادت باشد  (نه بر خلاف قوانين طبيعت)، از خدا بخواهد در عرض يك هفته او را ثروتمند كند، يا از خدا بخواهد در عرض يك روز ثروت هنگفتى به او برساند، از خدا بخواهد به فرزند بى شعورش شعور بدهد.به مريض شفا دهد و… و كرامت مساوى است با «استجابت دعا»  گرچه تحقق آن خواسته عادتا غير ممكن باشد.مريضى كه از نظر پزشكى سرطان كشنده دارد و مسلم شده است كه خواهد مرد، ممكن است با توسل به امام رضا(عليه السلام) شفا يابد و اين معجزه رخ دهد اما اين كار از هيچ عابد زاهد عارف ديگربرنمى آيد. مريضى كه بر اساس قوانين طبيعى احتمال شفا دارد گرچه احتمال خيلى ضعيف، توسط هر عابد زاهد مومن، شفا مى يابد.

روى آب راه رفتن معجزه است، آب را به سر بالا بر گردانيدن، معجزه است هر روز نماز صبح را در مكه خواندن و در همان روز در قم خواندن، معجزه است، طى الارض معجزه است. افراد را در شكل خوك  و خرس ديدن معجزه است.

برخى مريدان ناپخته فورا مى گويند پس آن چه امام معصوم به ابو بصير نشان داد و او بدكاران را در شكل خوك و… ديد چيست؟

اينان حتى به لفظ «امام معصوم» كه خود شان مى گويند توجه ندارند. اين معجزه امام است نه ابوبصير.

افراط: گاهى دچار افراط مى شويم كرامت نخبگان را نيز انكار مى كنيم، هيچ ارزشى به ايمان مومن قائل نمى شويم و امواج ضد كرامت سر تاسر جامعه را مى گيرد. كه زمانى چنين بوديم.

تفريط: گاهى تفريط مى كنيم معجزه را نير به هركس نسبت مى دهيم و از هر كسى باور مى كنيم.

از جهتى مورد بالا تفريط و مورد پائين افراط است.

تكرار تعريف معجزه و كرامت:

معجزه: معجزه آن است كه بر خلاف قوانين طبيعت باشد ( ويژگى هاى معجزه در زير خواهد آمد).

كرامت: كرامت آن است كه خلاف عادت باشد.

هيچ كس غير از معصوم(عليه السلام) قادر به ارائه معجزه نيست.

كرامت عبارت است از استجابت دعا، و مومن مى تواند خواسته اى را از خدا بگيرد.

قرآن:

 در تعريف معجزه گفته شد «معجزه رخ دادى است در طبيعت بر خلاف قوانين طبيعت» و يا در عبارت ديگر: معجزه دخالت «امر» است در «خلق».

وقتى كه امر «كونى» در «يانار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم» صادر مى شود، در آن آتش حادثه اى رخ مى دهد كه بر خلاف طبيعت آتش، است.

اين يك نوع معجزه است كه در ارتباط «عالم امر» با «عالم خلق» است.

نوع دوم معجزه هست كه از «عالم امر» است و اساساً ربطى به عالم خلق ندارد. يعنى صرفاً به عالم امر مربوط است مثل خود «پيدايش عالم خلق»، اين طبيعت از كجا آمده است؟ به وسيله امر در آغاز «ايجاد» شده است. يعنى خود عالم خلق با «كن فيكون» پيدايش يافته است، در اين نگاه، خود طبيعت، خود كائنات، خود جهان يك معجزه است.

جهان و قوانين جهان يك معجزه است كه با «امر» به وجود آمده است.

روح: «قل الرّوح من امر ربّى» : بگو روح از «امر» پروردگارم است. روح نيز يك معجزه است.

حيات: بشرهاى دانشمند زمانى در صدد شناخت «حيات» بودند اما امروز به اين نتيجه رسيده اند كه اساساً حيات يك «موضوع علمى» نيست. زيرا كار علم شناسائى بر آيند و فرايند قوانين طبيعت است، در حالى كه حيات يك پديده طبيعى نيست. و اين كه «حيات چيست» ؟ پاسخى از قوانين طبيعت ندارد.

پس حيات نيز يك معجزه است، گرچه همين حيات آمده با طبيعت و قوانين آن هماهنگ كار مى كند.

قرآن نيز با «امر» پيدايش يافته و از نظر پيدايش و ماهيت و وجود، يك پديده امرى است و مانند روح و حيات معجزه است.

پس معجزه آن پديده و آن رخ داد است كه «امر»ى است، خواه اين رخ داد امرى دخالت و تصرف «در عالم خلق» باشد(مانند آتش كه ابراهيم را نسوزاند) و خواه بيايد با عالم خلق هماهنگ كار كند(مانند روح و حيات). قرآن از نوع دوم است.

در آن زمان كه جنجال «آيا قرآن قديم است يا مخلوق» به راه افتاده بود هر فيلسوف، عارف، متكلم و هر اهل علم و اهل انديشه نظر مى دادند بر خى مى گفتند قرآن قديم است و برخى ديگر مى گفتند قرآن مخلوق است.

فلسفه و عرفان اهل بيت(عليه السلام) و قرآن:  موضع خود را در اين مسئله بس بزرگ اعلام كرد: «القرآن محدَث».

يعنى اساساً قرآن نه قديم است و نه مخلوق. قديم نبودنش از اين جهت است كه غير از خدا هيچ چيز قديم نيست ـ نه قدم ذاتى و نه قدم زمانى ـ و مخلوق نبودنش از اين جهت است كه اساسا پيدايش و به وجود آمدن قرآن ربطى به «عالم خلق» ندارد. پس اين دانشمندان اشعرى، معتزلى، مرجئى و… همگى بى هوده چانه مى زنند، اصل مسئله مصداق «سالبه به انتفاى موضوع» است.

امام هادى(عليه السلام) در يك نامه به شيعيان بغداد جنجال مذكور را «فتنه» ناميده است.

امام صادق(عليه السلام) نوشت «القرآن كلام اللّه محدَث، غير مخلوق و غير ازلى، و تعالى عن ذالك علوّاً كبيراً. كان اللّه عزّ و جلّ و لاشيىء غير اللّه معروف ولامجهول..».

امام رضا(عليه السلام) فرمود «ليس بخالق و لا مخلوق».همين جمله از امام باقر(عليه السلام) نيز آمده است.

محدَث: احداث شده: ايجاد شده. ـ مانند آن پديده اوليه كه احداث و ايجاد شده است نه خلق. و مانند روح و حيات.

خداوند روح را از چه چيز خلق كرده؟ اصلا روح خلق نشده تا پرسيده شود «از…»، «از» به عالم خلق مربوط است چيزى كه با امر ايجاد شود «از» ندارد ايجاد است.

املاء را از يك متن مى گويند و طرف مى نويسد، اما انشاء  «از» ندارد.

قرآن «مُحدَث» «مُوجَد» «مُنشأ» است نه «مخلوق» و نه «قديم» و قرآن چنين معجزه اى است.

براى اين احاديث رجوع كنيد: بحار، ج89 باب انّ القرآن مخلوق.

اما لفظ «خلق» وقتى كه در قبال «اللّه» مى آيد، معنى عام پيدا مى كند هم پديده هاى امرى را شامل مى شود و هم پديده هاى خلقى را. مثلا اگر گفته شود «الله و خلقه» خداو مخلوقاتش، در اين صورت معناى عام اراده شده است. و يا در تعبيرات ديگر. حتى گاهى «الخالق و المخلوق» گفته مى شود و مراد خدا و كل كائنات، الله و ماسوى الله است كه باز معنى اعم اراده مى شود.



[1]ـ رجوع كنيد: نقد مبانى حكمت متعاليه، مبحث صادر اول.

[2]ـ بحار، ج 2 ابواب العلم.