شرايط زمان براى محى الدين

شرايط زمان براى محى الدين:

در سال 600 بيش از 500 سال از درگيرى علمى ميان دو نحله اشعرى و معتزلى، گذشته بود هر دو جريان سخت فرسوده شده بودند، عيوب و نواقص اساسى مكتب هم ديگر را برملا كرده بودند، براى هر فرد عامى نيز روشن شده بود كه اشعريان همه افعال انسان را كار خدا مى دانند، همه چيز در اراده خداست خوبى خوب ها و بدى بدها و حتى سرنوشت انسان ها به هيچ وجه در دست خودشان نيست. و معتزليان برعكس، همه چيز را در دست انسان و اراده انسان مى دانستند و براى خدا نقشى در كارهاى انسان نمى دادند. و در دو جمله: اشعريان دست بشر را مى بستند و معتزليان دست خدا را.

بديهى است انديشه معتزلى در رشد علوم به ويژه علوم تجربى و پيش رفت آن ها سخت موثر بود. و تفكر اشعرى خمود گرائى را ايجاب مى كرد. ليكن حكومت ها از اواسط امويان تا سال 600 همواره طرفدار فكر اشعرى بودند. زيرا مشروعيت حكومت با قضاو قدر الهى به راحتى توجيه مى شد، اگر شاهان ايران در قبل از اسلام حكومت شان را با «فّر» و نيز با «نطفه» توجيه مى كردند، و يا اروپائيان هميشه با تبار و نطفه توجيه مى كردند. در جامعه اسلامى نيز با «خواست الهى» توجيه مى شد. و حتى در مواردى به آيه «اتيناه الملك» كه در مورد حكومت نمرود آمده به استدلال مى پرداختند كه: وقتى كه خدا به نمرود بى دين ملك و حكومت مى دهد، به ما كه مسلمان و نماز خوان هستيم چرا ندهد.

در سطح عمومى مردم، يك خستگى شديد از هر دو جريان احساس مى شد زيرا هر دو با اشكال اساسى مواجه شده بودند. به ويژه با پيدايش مدارس نظاميه كه از بغداد، موصل، اصفهان، نيشابور، بلخ، و مرو تقريباً در يك صف چيده شده بودند، اين فرسايش و اين افشاگرى بر عليه همديگر به حدى رسيده بود كه ديگر جائى براى بحث و گفتگو بل براى مجادله علمى نمانده بود. و غير از تكرار مكررات پنج قرنى، حرف تازه اى در ميان نبود.

زرد آلوى اشعرى و معتزلى كاملا رسيده بود و منتظر نسيمى بود كه آن را ساقط كند. و به اصطلاح تز اشعرى و آنتى تز معتزلى به سنتزى آبستن بود كه محى الدين فقط مامائى آن را به عهده گرفت.

اين جاست كه مى بينيم تصوف محى الدين درست در مسيرى بيش تر پيش رفته است كه مدارس نظاميه چيده شده بود. برخى نوشته اند مدارس نظاميه مخصوص شافعيان بود. اولا بحث شافعى و شافعيان يك مسئله كاملا فروع دينى است و مانع از اشعرى بودن يا معتزلى بودن نيست. ثانياً اساس اين سخن مخدوش است زيرا نظام الملك وزير شاهان ترك سلجوقى بود و سلجوقيان نظر به اين كه ابو حنيفه تبار به ترك مى رسانيد مقلد او بودند هنوز هم همه ممالك ترك، حنفى مذهب هستند.

بعضى ها نژاد ابو حنيفه را به عرب هاى ساكن حوالى جيحون مى رسانند كه درست نيست و به فرض صحت، تركان دست كم به دليل اين كه او متولد تركستان است در فروع احكام پيرو او بودند و هستند. ثالثاً نظام الملك رسماً اعلام كرده بود كه هر دو نحله اشعرى و معتزلى مى توانند از نظاميه ها استفاده كنند.

ابتدا رئيس بودن يا سمت استادى در نظاميه ها افتخار بزرگى بود، ليكن به تدريج از ارزش آن كاسته مى شد و اصطلاح «قيل و قال مدرسه» در همان ايام پيدايش يافت. همه مى گفتند 500 سال است اين مجادله علمى نتيجه اى نداده است. و به راستى تكرار مكررات واقعاً بحث هاى اصول دين و «كلامى» را به قيل و قال تبديل كرده بود. مسئله به همه جاى ممالك اسلامى كشيده شده بود.

چهل سال از تاسيس نظاميه بغداد نگذشته بود كه غزالى به قصد ترك نظاميه عازم حج شد و سپس روى به جانب طوس (محل تولد خود) كرد و رفت (488 درست 31 سال پس از تاسيس) و به نوشتن «احياء العلوم» در قبال قيل و قال مدرسه، پرداخت. و دعوت هاى پياپى و اصرارهاى پسر نظام الملك را بى پاسخ گذاشت.

اين اقدام غزالى كه (هم كرسى فلسفه ارسطوئى را داشت و هم برخى رشته هاى ديگر را تدريس مى كرد و بزرگ استاد نظاميه بغداد بود كه معنايش بزرگ استاد در ممالك اسلامى بودن است، و ترك اين سمت يك حادثه و رخ داد بزرگ و شگفت انگيز بود) ارزش نظاميه و به تبع آن ارزش هر مدرسه را سخت به زير سوال برد. و عنوان «احياء العلوم» اين چاشنى را در خود نهفته داشت كه قيل و قال اشعرى و معتزلى نه تنها سودى براى علوم اسلامى نداشته بل علوم را كشته و از بين برده است. متن احياء العلوم نشان مى دهد او نه تنها از مجادلات اشعرى و معتزلى در محدوده مباحثات كلامى خسته شده بل ارسطوئيات را نيز سرابى بيش نيافته است.

در سال 695 كه محى الدين به اين خلاء پى مى برد حدود 200 سال از استعفاى پر سرو صداى غزالى گذشته بود و نسخه هاى احياء العلوم به همه جا رسيده بود حتى به دست خود محى الدين.

پديده هاى فرهنگى اجتماعى در هر زمانى تا برود و جاى پاى خود را در عرصه اجتماع مستحكم كند، به طول زمان نيازمند است به ويژه در آن عصر و به ويژه در مقابل قدرت بنيان گذاران و صاحبان نظاميه ها، و به ويژه با كثرت موقوفات كه در خدمت نظاميه ها بود.

مردم به تدريج به مكتب احمد حنبل و شيعه توجه مى كردند. در ميان چهار فقيه رسمى اهل سنت، مالك و شافعى كارى جدى با اصول  دين و هستى شناسى اسلام كه خداشناسى محور آن بود، نداشتند. ابو حنيفه در اين مورد اظهاراتى كرده بود اما در مقابل اشعريان و معتزليان و نيز در مقابل «مومن الطاق» از شاگردان امام صادق(عليه السلام)نتوانست عرض اندامى بكند. اما امام احمد بن حنبل اگر در اصول بيش از فروع كار نكرده باشد دست كم به اندازه آن كار كرده است. دو جريان اشعرى و معتزلى، جريان حنبلى را در اصول «اهل ظاهر» ناميده بودند كه صرفاً به ظاهر آيات و احاديث عمل مى كنند و از تعقل و تعمق پرهيز دارند. و آنان را از ميدان خارج كرده بودند.

شيعه نيز كه هميشه مورد فشار سياسى حكام و قتل عام ها بود، در اين همه ممالك وسيع اسلامى تنها منطقه اردستان، كاشان، قم و آوه (اكنون روستائى است ميان قم و ساوه كه چندين بار توسط مردم ساكن ساوه قتل عام شد و بالاخره از بين رفت) به طور خالص شيعه بودند. در فاصله دورتر از آن ها سبزوار شيعه بود كه در دوران شيعه بودنش شهر كوچكى بود. مولوى مى گويد:

سبزوار است اين جهان كج مدار *** ما چو بوبكريم در آن خوار و زار

شيعه در شمال افريقا با ظهور خلافت فاطمى شش امامى به اصطلاح سوپاپ احتياطش كشيده شد و نيرويش از بين رفت و در ديگر كشورها به طور پراكنده و معمولا مخفيانه زندگى مى كردند به ويژه در عصر اقتدار نظام الملك  كه در همه جاى قلمرو او مردم شيعه با سياست ها و خدعه هاى او سركوب و منكوب شدند.

اينك در حوالى سال 600 مردم و محافل علمى علاوه بر احساس هاى آگاهانه حتى در شخصيت ناخود آگاه جامعه، سخت به دنبال راه ديگر بودند. روند جريان نشان مى داد كه اكثريت مردم به انديشه حنبلى توجه دارند و بخشى نيز متوجه تشيع شده اند كه محى الدين تصوف خود را با ويژگى هاى خاصى، مطرح كرد و برنامه اش سخت جاى افتاد. زيرا كه شرايط از هر جهت به نفع او بود، بل او يك مائده آسمانى بود، كه به دست مردم و حتى علماى همه فرق (غير از شيعه و حنبلى) افتاد.

محى الدين بر جسد نيمه جان هر دو جريان اشعرى و معتزلى با انگشت اشاره كرد هر دو مردند، بر آن ها فاتحه خواند و به موزه تاريخ سپرد. و اين بزرگ ترين كار محى الدين است كه كسى به آن توجه نمى كند.

اشعريت پيش از آن كه فخر رازى متولد شود به حال احتضار افتاده بود، فخر متوفاى 606 سعى بليغ كرد كه جانى بر كالبد آن ببخشد اما در حقيقت او آخرين شعله آن شمع بود.

در اين ميان سعد الدين مسعود بن عمر (ف 791) مورد ترديد است كه آيا پس از دو قرن از مرگ اشعريت، او از نو ساز اشعرى رامى زده يا ماتر يدى بوده است ليكن دقيقا بايد گفت، هيچ كدام بل او انديشمندى بود كه هم با عناصرى از آن دو و هم عناصرى از مكتب محى الدين و تقريبا باروحيه اى مستقل از هر سه مى انديشيده است

در مورد مكتب اعتزال نيز ابن ابى الحديد (ف 655) درست مانند فخر رازى، اخگرى بوده كه از آتش معتزله پريده و پس از چندين سال از مرگ معتزله، خود نمائى كرده آن هم مانند يك پناهنده اى در پناه علقمىوزير در بار خلافت.ابن ابى الحديد و رازى هردو مصداق نوش داروى بعد از مرگ سهراب، بوده اند.

صوفيان قبل از محى الدين هم بودند كه من در اين كتاب، تصوف همه آنان خواه در ايران و خواه در ممالك عرب باشند را «تصوف فارسى» مى نامم و تصوف محى الدين را «تصوف عربى». شايد كسانى و يا كسى پيش تر به اين تفاوت ما هوى و نيز جغرافى توجه كرده باشند ليكن من نديده ام. چگونگى و علت اين نام گذارى با توجه به ويژگى هاى تصوف محى الدين و فرق هاى اساسى آن با تصوف پيش از او، در خلال اين كتاب خواهد آمد.

اما تصوف پيش از محى الدين كارى با «عقل» و استدلال نداشت تنها ابزارش «عشق» بود، از ورود به قيل و قال مدرسه خود دارى مى كرد و شعار «العلم هو الحجاب الاكبر» تكيه گاهش بود. بنابراين نمى توانست آن خلاء علمىو تعقلى كه در اثر فر سايش دو جريان فوق پيش آمده بود را پركند. و با اين همه، مردمان سنى يا صوفى بودند و يا دست كم به  يك خانقاه مريد بودند. و شعار «من لا شيخ له فشيخه شيطان» همه گير بود. اما آنچه مى خواستند چيزى ديگر بود. گويند يكى از  صوفيان مخفيانه به دانش و علم مى پرداخته، روزى در جمع خانقاهيان دواتش از جيبش به بيرون مى افتد، رفيقش كه در كنار او بوده يواشكى به او مى گويد: عورتت را بپوشان.

 محى الدين صوفيان و تصوف پيش از خود را نيز منكوب مى كرد. سيوطى در تنزيه ابن عربى مى گويد: او كوبنده ترين كسى بود كه صوفيه را انكار مى كرد و از آنها بيزارى مى جست.

 اما محى الدين چيزى آورد كه درست آن خلأ را پر مى كرد. گفته شد اشعريان دست انسان هارا مى بستند و معتزليان دست خدا را مى بستند. محى الدين هم دست خدارا و هم دست انسان را بست. اما هرچه بود سخن تازه اى بود و مردم را از تكرار مكررات 500 ساله نجات مى داد. در هر بخش و ناحيه از امپراطورى وسيع اسلامى، اشمئزاز بيش ترى نسبت به دو جريان مذكور بود به همان نسبت مكتب محى الدين در آن نواحى بيشتر و سريعتر جا مى افتاد.

تازه گى مشرب محى الدين اين بود كه تصوف را با يك سرى از مقوله ها و اصطلاحات ارسطوئى در هم آميخت و چيزى به جامعه ارائه كرد كه هم تصوف بود كه همگان با آن دم ساز بودند و هم جايگزين بحثهاى اشعرى  و معتزلى مى شد.اين ويژه گى مكتب او از نظر ابزار شناخت است.

و از نظر اصول جديد كه در مباحث خداشناسى و هستى شناسى (يعنى همان موضوع مجادله 500 ساله اشعرى و معتزلى) مطرح كرد، مسائلى بس فراوان است كه تقربباً همگى نو و جذاب بودند. اين اصول نوين او را در طول اين كتاب خواهيم شناخت، و اساساً اين كتاب براى اين هدف نوشته شده است.