دفاعيه علامه طباطبايي

دفاعيه علامه:

براى اين كه شبهه اى پيش نيايد سخنان علامه را خودم ترجمه نكردم و ازتر جمه الميزان جلد پنجم چاپ «بنياد علمي و فكرى علامه» كه اين قسمت را جناب آقاى محمد على كرامى قمى ترجمه كرده است آوردم و مطالبى كه تحت عنوان «توضيح» آمده از من است. علامه سخنان مخالفان را و خود آنان را در 11 گروه معين، قرار داده است:

1 ـ مانند گفته برخى از متكلمين: اگر منطق راه درستى بود و به واقع مى رساند نبايد ميان كسانى كه منطق بكار مى برند اختلافى باشد و لى ما ايشان را در عقائد خود مختلف مى يابيم. اين گوينده ندانسته قياس استثنائى بكار برده است كه يكى از طرق منطقى است! و از اين معنى هم غفلت كرده كه اينكه مى گويند منطق وسيله نگهدارى از خطاست (المنطق آلة الاعتصام) يعنى استعمال قوانين منطقى بطور صحيح و كما هو حقه انسان را از خطا نگه مى دارد ولى آيا هركس كه منطق بكار مى برد درست بكار مى برد؟ كسى چنين ادعائى نكرده، مثل اينكه شمشير وسيله بريدن است ولى تنها در صورتى مى برد كه بطور صحيح بكار رود

توضيح:

منطق ارسطوئى يك منطق صحيح است  و اشكال بالا مورد ندارد  همان طور كه علامه فرموده است.

2 ـ  گفته بعضى: اين قوانين منطقى بطور تدريج تدوين و تكميل شده است چگونه ميتوان ثبوت حقائق واقعى را بر آن ها مبتنى نمود؟ و آن كسيكه نشناخته و يا استعمال نكرده است چگونه به واقع مى رسد؟ اين هم چون اشكال پيشين خود يك قياس استثنائى است، و در عين حال يك مغالطه بسيار پستى هم مى باشد توضيح اينكه اين گوينده در معناى تدوين مغالطه كرده است، تدوين و نوشتن منطق ايجاد منطق نكرده بلكه از يك قواعدى كه بطور فطرى اجمالا معلوم بشر است پرده بر داشته و آن اجمال را به تفصيل مبدل نموده است.

توضيح:

اين اشكال نيز بى مورد است و فرمايش علامه حق است. ليكن هر چه دقت كردم چيزى دال بر لفظ پست كه مترجم محترم آورده در متن عربى الميزان نيافتم شايد لفظ «غَلَطَ» كه به معنى «مغالطه كرده» است به «پستى» معنى كرده باشد.

3 ـ و گفته بعضى: اين اصول منطقى بغرض بستن در خانه اهل بيت(عليه السلام) و يا منصرف كردن مردم از پيروى كتاب و حديث، ترويج شده است مسلمين بايد از آن اجتناب كنند. و اين گفته هم با دقت به قياسهاى اقترانى و استثنايى بر مى گردد.و علاوه اين گوينده در اين معنى فكر نكرده كه تأسيس و يا رفتن از راهى باغراض فاسده منافاتى با اين كه خود آن راه ذاتا مستقيم و درست باشد چون شمشير كه بعضا براى كشتن بيگناهى بكار ميرود و «دين» كه گاهى براى اغراضى كه مورد رضاى خدا نيست بكار برده مى شود.

توضيح:

1 ـ علامه وارداتى بودن اين منطق را مى پذيرد ونيز مى پذيرد كه براى دكان باز كردن در مقابل اهل بيت وارد شده است.

2 ـ مقصود اشكال كننده اين است: اگر اين اصول و منطق چيز صحيحى بود دشمنان اهل بيت آن را دكان نمى كردند.

3 ـ و نيز مقصود اشكال كننده اين است: اگر اين اصول و منطق چيز صحيحى بودند مكتب قرآن و اهل بيت آن را عرضه مى كردند و خود علامه در اواخر  اين مبحث «تبيانا لكلّ شى» را شامل اين گونه امور دانسته است. پس پاسخ مرحوم علامه ناظر به اشكال نيست.

4 ـ و اين كه علامه و ديگران و بنده مى گوئيم اين منطق صحيح و مفيد است چه جوابى به اشكال بالا داريم و پرسش هاى اشكال كننده را چگونه بدهيم؟

پاسخ پيشنهادى: پيش نهاد مى كنم در پاسخ بگوئيم: سخن اشكال كننده از يك جهت درست است. و از جهت ديگر نه. درستى آن در اين جاست كه چون اين منطق به عنوان منطق يك فلسفه به كار رفته ره آوردش غلط هاى زيادى بوده است و فلسفه ارسطوئى به هيمن دليل يك فلسفه سقيم است.

به همين دليل دشمنان اهل بيت آن را آورده و دكان كردند و به همين دليل اهل بيت آن را در مكتب خويش عرضه نكردند. اما نادرستى سخن اشكال كننده از اين جهت است كه خود منطق ارسطوئى را غلط و يا سترون مى داند.

در اين جا خودمان نيز بايد به پرسش اشكال كننده جواب بدهيم كه اگر اين منطق صحيح بود خود اهل بيت آن را ارائه مى دادند. مى گوييم مكتب اهل بيت مكتب است نه يك رشته علمى يا تنها چند رشته علمى. و يك مكتب وارد جزئيات فيزيكى، رياضى، پزشكى، مفاهيم شناسى و… نمى شود، اين مكتب همانطور كه منطق رياضى و علم رياضى را به مردم واگذار كرده، منطق مفاهيم شناسى (كه منطق ارسطوئى) است و علم مفاهيم شناسى و ذهن شناسى را نيز به مردم واگذاشته است و هرمكتبى چنين است.

و عرض كردم علامه گم شده اى دارد و توجه دارد كه سخن اشكال كننده در يك جائى مى لنگد اما روشن است كه پاسخ علامه كافى نيست و اشكال سر جاى خودمى ماند.

دقت در اشكال بالا و نيز در پاسخ علامه در اين جا سخت مهم و لازم و ضرورى است.

4 ـ و گفته بعضى ديگر: راه هاى عقلى چه بسا به چيزهائى كه با صريح قرآن وروايات مخالفت دارد منتهى مى شود چنانكه آراء بسيارى از فلاسفه چنين مى باشد. اين هم يك قياس اقترانى مى باشد و در عين حال مغالطه اى هم شده است توضيح اينكه آن چيزى كه كار را به اين مخالفت كشانده مسلماً صورت و شكل قياس و يا مقدمات بديهى آن نبوده است بلكه ماده فاسد و دور از بداهتى داخل مواد و مقدمات صحيحه شده كار را به اينجا كشانده است.

توضيح:

پاسخ كافى و وافى است.ولى از لحن علامه استشمام مى شود كه گوئى راه عقلى همان راه ارسطوئى است و بس. در اين مورد در مبحث «عقلانيت و عصر خرد» بحث كرده ام و روشن شده است كه اساسا فلسفه ارسطوئى (نه منطق او) عقلانى نيست و بر پايه افسانه هاى يونانى استوار است.

5 ـ و گفته عده اى ديگر: كارى كه منطق انجام مى دهد تنها جدا كردن شكل منتج از شكل فاسد است و قانونى نداريم كه در باره مواد نيز چنين كارى بكند و انسان را از خطا نگهدارد بنابر اين اگر به غير از اهل عصمت(عليه السلام) رجوع كنيم ايمن از خطا نخواهيم بود. در اين گفته مغالطه اى شده و خواسته حجيت اخبار آحاد يا مجموع اخبار آحاد و ظواهر ظنى قرآن را ثابت كند. پيداست كه دست به دامان عصمت اهل بيت عصمت(عليه السلام)زدن در آن كلماتى است كه ما به يقين بدانيم از آن ها صادر شده و نيز به يقين معناى منظور آن ها را هم بدانيم و اين معنى كجا در اخبار آحادى كه هم از نظر صدور و هم از نظر دلالت و يايكى از اين دوظنى هستند يافت مى شود. و وقتى ملاك در نگهدارى از خطا مقدمه و ماده يقينى باشد چه فرقى است بين آن ماده يقينى كه از كلمات اين بزرگواران گرفته شودو آن ماده يقينى كه از مقدمات عقلى گرفته شده است! اعتبارشكل هم كه بجاى خود محفوظ است. و اگر بگويند «پس از اين همه اشتباهات ديگر براى ما هيچ گونه مواد يقينى پيدا نمى شود» جوابش اين است كه اولا اين جز مكابره اى در برابر واقع نبوده و ثانيا خود اين كلام هم يك مقدمه عقلى مى باشد كه مى خواهيد بطور يقين بكار بريد. هيئت و شكل خاصى هم دارد.

توضيح:

1 ـ بلى نتيجه سخن  اشكال كننده «حجيت اخبار احاد و ظواهر آيات» است و اين حجيت را در اجتهاد فقهى پذيرفته اند ليكن حق با علامه است زيرا در اين جا تنها احكام فقهى مطرح نيست بل همه دين از توحيد، معاد و… مطرح است.

2 ـ از بيان علامه پيداست كه احاد و ظواهر قرآن را در عرصه عام دين حجت نمى داند و يا دستكم اين مسئله را مسكوت مى گذارد و اگر حجت نمى داند پس آن همه اخبار آحاد بل مخدوش از سنى و شيعه را در مباحث «بحث روائى» الميزان تنها براى تفنن آورده است؟ و تنها به تفسير قرآن با قرآن اكتفا كرده است.؟

البته وى در بيان همين مبحث آن چه كه از «روند عمومى ظواهر آيات و اخبار به دست مى آيد» را حجت مى داند و شايد مراد اشكال كننده همين است نه صرفا توسل به يك خبر واحد، يا به ظاهر يك آيه واحد در تبيين يك اصل مهم اسلامى.

3 ـ و نيز مراد اشكال كننده اين است: وقتى كه هم در پرداختن به ارسطوئيات دچار خطا خواهيم شد (همانطورى كه خود علامه پذيرفت كه اين خطاها از مواد ناشى ميشود نه از شكل قياس) و هم در پرداختن به اخبار احاد و ظواهر قرآن، پس چه بهتر كه راه دوم را بر راه اول ترجيح دهيم.

و خلاصه فرمايش علامه اين مى شود كه: خطا، خطاست خواه در اين راه و خواه در آن راه. و يقين، يقين است خواه از اين راه و خواه از آن راه به دست آيد.و خواه از پيمودن ظاهر قرآن و اخبار احاديث اهل بيت به دست آيد.

اما سخن مستشكل دو مزيت دارد:

الف: او تنها اخبار و ظواهر  كتاب را در نظر ندارد او روند و جريان عمومى نصوص قرآن و ظواهر آن و نيز اخبار صحيح و متواتر و در كنار آن ها اخبار احاد و ظواهر قرآن را در نظر دارد.

اى بسا احاد و ظواهر كه در تعامل و تعاطى با نصوص و صحاح و متواترات كار برد يقينى به دست بياورند.

اساسا تفسير قرآن با قرآن كه از ويژه گى هاى كار علامه است مگر معنائى غير از تعامل و تعاطى ميان نصوص قرآن با ظواهر قرآن دارد.

ب: برفرض اگر سخن تنها در اخبار آحاد و ظواهر باشد كه احتمال خطا رفتن در آن ها براى ماهست، فرمايش علامه كه خطا، خطا است از پيمايش هر كدام حاصل شود و يقين يقين است از هركدام باشد، كم لطفى روشنى است. زيرا در جائى كه فاقد نص و متواتر هستيم اگر از ظواهر قرآن يا از آحاد اخبار پيروى كنيم شايد جرم مان كم باشد اما اگر راه اجنبى را برويم هيچ عذرى نداريم.

6 ـ و گفته عده اى ديگر: هرچه مورد نياز ارواح بشرى است همه در قرآن و اخبار اهلبيت مخزون و نهفته است پس چه حاجتى به پس مانده غذاى كفار و بى دينان داريم؟!

جواب اينكه احتياج به منطق عينا همان احتياجى است كه در اين كلام ملاحظه مى شود! در اين كلام يك قياس اقترانى منطقى بكار رفته و مواد يقينى هم استعمال شده است اولا از اين نظر كه اصول منطقيه را از جمله نهفته هاى در قرآن و اخبار شمرده است با اينكه جز با بحثى متصل و مفصل نميتوان اين مطلب را اثبات نمود و ثانيا از اين جهت كه محتاج نبودن قرآن و احاديث و بى نيازى آن دو از ضميمه هاى ديگر، مطلبى است و محتاج نبودن كسى كه تمسك به قرآن و احاديث مى جويد و مى خواهد آن دو را فرا بگيرد، مطلبى ديگر. قرآن و احاديث تمام احتياجات بشرى را بيان مى كنند اما كسانى مى خواهند مطالب قرآن و حديث را فراگيرند براى درك صحيح خود احتياج به يك روش استدلال صحيح دارند. حكايت اينان حكايت طبيبى است كه از بدن انسان بحث مى كند و آن وقت ادعا كند كه از علوم طبيعى و اجتماعى و ادبى نيز بى نياز است زيرا همه اينها مربوط به انسان است و او هم از همان بحث مى كند! و يا شخص نادانى به عذر اينكه تمام علوم در نهاد انسان بطور فطرى قرار گرفته از تعليم و درس خواندن استنكاف ورزد.

توضيح:

1 ـ علامه در اكثر اين پاسخ ها تكرار مى فرمايد كه سخن خود اشكال كننده يك قياس از قياسهاى منطق ارسطوئى را در بردارد.

بايد گفت مگر بناست هر كسى به ارسطوئيات ايراد بگيرد بايد بازبان معقول حرف نزند!؟ امروز كه همه جهانيان منطق ارسطوئى را كنار گذاشته اند حتى در علم «مفاهيم شناسى و ذهن شناسى» كه من مى گويم، آن را به كار نمى برند همگى با زبان ديوانگان سخن مى گويند؟! و ياحق و حقيقت منحصر به ارسطوئيات است؟! چرا خودشان اصول مسلم ارسطوئيات را در تدوين كتاب عظيم الميزان كنار گذاشته اند؟ چرا دامنه بى نهايت فلسفه ارسطوئى و حكمت متعاليه صد را را در يك مجلد كوچك با لفظ «نهايت» محدود كرده اند؟!

اين پرسش از علامه نيست از اساتيد امروزى است كه توجه فرمايند اين مرد بزرگ گم شده اى دارد. حقيقتى در منطق ارسطوئى مى بيند و نمى تواند از آن دست بر دارد و نبايد دست بردارد و از طرفى نمى تواند به فلسفه ارسطوئى چنان كه دفاع مى كند، عمل هم بكند.

ذهن مبارك ايشان (خدا گواه است  قصد جسارت ندارم) توجه نمى كند كه اشكال در منطق اين فلسفه نيست و اين درست، ولى در پيوند اين منطق با فلسفه ارسطوئى اشكال هاى اساسى پديد مى شود، اين منطق، منطق اين فلسفه نيست. كجاى اصل «صدور» و «صادر اول» با اين منطق مى سازد؟ اين منطق مى گويد صدور صادر اول از خدا، تركيب و تجزيه وجود خدا را لازم گرفته است. و كجاى اين منطق با چيزى به نام «مجردات قديم زمانا» مى سازد؟ اين منطق مى گويد هرچيز غير از خدا حتى  آن صادر اول نيازمند مكان و زمان است و الّا نه صادر شده و نه پديد شده است، مگر صدور غير از حركت است؟ و حركت عين زمان است و حركت بدون مكان حتى (نعوذ بالله) در وجود خدا نيز اتفاق افتاده باشد، امكان ندارد. و ده ها اصل ديگر از اين قبيل كه فلسفه ارسطوئى و صدرائى را تشكيل ميدهند.

2 ـ به هر صورت خواه با بحث متصل و منفصل و خواه با بحث مختصر، خود ارسطوئيان ما معتقدند كه اساسا قرآن بر اساس منطق ارسطوئى آمده است. پس دليلى بر نكوهش سوال كننده بى چاره نمى ماند.

3 ـ بلى درست است محتاج نبودن قرآن و اهل بيت به ضميمه هائى از مكتب هاى ديگر يك چيز است و محتاج بودن كسى كه تمسك به آن دو مى كند چيزى ديگر.

اما مراد اشكال كننده اين است كه چون مكتب از هر حيث كامل است به حدى كه توان و كاربرد منطق ارسطوئى را نيز در بردارد ما را از همه چيز ديگران بى نياز مى كند، «مارا» بى نياز مى كند.

اگر امروز يك هگليست يك دكارتيست يك ماركسيست و يك پوپريست بگويد و همگى مى گويند: مكتب ما از هر حيث و جهت كامل است و نيازى به ديگران ندارد و پيروانش را نيز از ديگر مكتب ها بى نياز مى كند آيا كسى مى تواند به او بگويد غنا و بى نيازى مكتب تورا مى پذيرم اما بى نيازى خودت را نمى پذيرم؟

بلى مى توان گفت هم مكتب تو نيازمند است و هم خودت و مى توان گفت اساسا نه مكتب تورا مى پذيرم و نه روش تورا.

او معتقد است كه مكتبش راه ارتباط او را با مكتب نيز تعيين كرده و اين راه را بى نياز از ديگران معرفى كرده است.و نمى شود از طرفى يك مكتب را پذيرفت اما منطق آن مكتب را نپذيرفت يا راه نيل به آن مكتب را از ديگران وام گرفت. و چنين مكتبى در حقيقت مكتب نيست. اسلام منطق خود را دارد در «نقد مبانى حكمت متعاليه» ويژگيهاى اين منطق را توضيح داده ام. و منطق ارسطوئى منطق هيچ مكتبى نمى تواند باشد تنها منطق يك علم است به نام مفاهيم شناسى و ذهن شناسى. درست مانند منطق رياضى كه منطق يك علم است و به درد هرمكتبى مى خورد و منطق ارسطوئى اگر در خدمت علم مفاهيم شناسى و ذهن شناسى باشد به درد هر مكتبى و هر انسانى مى خورد و هيچ كسى بى نياز از آن نيست.