خاتم الاولياء و ولايت فقيه

خاتم الاولياء و ولايت فقيه:

ـ و ليس هذا العلم الّا لخاتم الرسل و خاتم الاولياء: و نيست اين علم مگر براى خاتم پيامبران و خاتم اولياء.

ـ و ما يراه احد من الانبياء و الّرسل الّا من مشكاة الرسول الخاتم، و لا يراه احد من الاولياء الّا من مشكاة الولى الخاتم، حتى انّ الرسل لا يرونهـ متى رأوهـ الّا من مشكاة خاتم الاولياء: و كسى از انبيا و مرسلين اين علم را نمى بيند مگر از مشكات رسول خاتم، و نمى بيند كسى از اولياء مگر از مشكات خاتم الاولياء و حتى مرسلين نيز نمى بينند اين علم را (وقتى كه مى بينندش) مگر از مشكات خاتم اولياء.

مشكات: قنديل يا ظرفى كه چراغ را در آن مى گذارند.

ـ فانّ الرسالة و النبوّ ةـ اعنى نبوة التشريع و رسالتهـ تنقطعان، و الولاية لا تنقطع ابداً: زيرا رسالت و نبوتـ مقصودم نبوت تشريعى رسالت تشريعى استـ منقطع مى شوند. اما ولايت هر گز منقطع نمى شود.

توضيح:

1ـ آن علم خداشناسى و هستى شناسى كه خودش مشروحاً بيان كرده و خودش به آن عالم است را معرفى مى كند. و خلاصه آن درك «كثرت در عين وحدت، وحدت در عين كثرت» است با آن مثال آئينه كه آورد، مى باشد. به نظر او اين واقعيت هستى شناسى است ليكن به دليل دو جانبه بودن از حيث اين كه هم خدا محكوم به و محكوم عليه مى شود و هم خلق، و نيز هم انسان خودش را در آ ئينه خدا مى بيند و هم خدا خودش را در آئينه خلق، لذا مسئله (انبهم) مبهم شده است، و هر كسى توان كشف و شهود آن را ندارد. بالاترش درك ابوبكر است و به طور ناب در وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

خودش چه طور؟ بديهى است چون خودش اين علم را توضيح داده پس آن را مى دانسته است، مگر در اول كتاب نگفت كه اين فصوص را پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ناحيه خدا به من داده است و سپس ادعا كرد كه محتواى فصوص يك به يك از خدا نازل براى او شده و آورنده آن به جاى جبرئيل، پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

2ـ همه انبيا ء نيز توان درك اين علم را ندارند مگر از مشكات پيامبر اسلام.

تأمل:

 محى الدين بالا ترين علم را در انحصار پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى داند. اين درست. اما ادعاى اين كه همه انبياء بايد اين علم (و يا هر علم ديگر را) از طريق پيامبر اسلام به دست بياورند، هيچ دليلى ندارد و محض ادعا است، مگر آن ساز مان خيالى كه او در مكانيسم ويژه درست مى كند، وجود پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را «فيض اقدس» مى نامد و ساير اشياء را از وجود آن حضرت به بيرون صادر مى كند و نام اين «صدور» دوم را فيض مقدس مى گذارد.

فلسفه وعرفان قرآن و اهل بيت(عليه السلام): آن حضرت را اشرف مخلوقات و اعلم آن ها مى داند، او را افضل جميع انبياء و خاتم رسل مى داند، و نيز نور آن حضرت را اولين مخلوق مى داندـ نه اولين موجَدـ كه آن نور، از اولين موجَد آفريده شده است، نه شى اى از وجود خدا صادر شده و نه از وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله).

صدرائيان امروزى كه تنها وفاداران به ارسطوئيات و تنها و فاداران به محى الدين در قرن 21 هستند صدور ارسطو و «حضرت واحدى» محى الدين را به يك معنى گرفته و مى گويند: خدا مصدر اول است و پيامبر(صلى الله عليه وآله)صادر اول. كه در عين حال مصدر ثانى نيز هست، از وجود خدا تنها پيامبر(صلى الله عليه وآله) صادر شده و ديگر اشياء جهان همه و همگى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سلسله صدور، صدور يافته اند.

مطابق فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليه السلام)جريان پيدايش اشياء بر شرح زير است:

1ـ خدا بود و غير از او چيزى نبود، اراده كرد كه كائنات را به وجود آورد (كان الله و لم يكن معه شىء)ـ (عالم امر).

2ـ اولين پديده فيزيكى را با «امر» كن فيكونـ به وجود آورد، «ايجاد»  كرد نه از چيزى كه قبلا بوده و نه از وجود خود خدا. بل ايجاد كرد (عالم امر).

3ـ با يك امر ديگر، موجود و شىء ديگر ايجاد كرد به نام روح.

4ـ پس از پيدايش پديده اوليه فيزيكى، پيدايش اشياء فيزيكى از همديگر آغاز شد (عالم خلق).

5ـ با پيدايش اولين روح پيدايش ارواح از همديگر شروع شد (عالم خلق)

6ـ اولين شىء روحانى در مرحله خلق موجودات روحانى، عقل ها بودند كه خلق شدند (باز به عالم خلق مربوط است.

7ـ اولين روح از ارواح موجودات عاقل، روح رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود كه خلق شد و عقل خود را در يافت كرد (باز به عالم خلق مربوط است).

8ـ سپس ارواح ساير موجودات عاقل خلق شد و هر كدام عقل خود را در يافت كرد.

توضيح:

1ـ اولين پديده فيزيكى كه با امر پيدايش يافت، در واقع پيدايش زمان و مكان نيز بود. زيرا شىء محدود نمى تواند فارغ از زمان و مكان باشد. و خود «پيدايش»، يك حركت است و حركت عين زمان است. و خود «محدود بودن» عين مكان است.

2ـ اين شىء اوليه فيزيكى شروع به گسترش كرد. (انا لموسعون)[1]

3ـ پيدايش اولين روح كه با امر بود، در درون همان عالم فيزيكى رخ داده است، نه خارج از آن. ارواح نيز هر كدام محدود و مشمول زمان و مكان است. و «مجردات» ارسطوئى جائى در فلسفه اسلام ندارد. زيرا هر چيز (غير از خدا) متغير و متحرك است، و تغيير و تحرك يعنى خود زمان. و هر روح علاوه بر تغيير و تحرك، محدود ـ قد جعل اللّه لكلّ شىء قدراً ـ و كلّ شىء عنده بمقدار ـ و متعين است (و نامحدود فقط خدا است) پس ارواح نيز مشمول زمان و مكان هستند.

4ـ در نتيجه هيچ شى اى از وجود خدا صادر نشده است. زيرا صدور لازم گرفته حركت و تغيير در وجود خدا رخ دهد. و شىء متغير نمى تواند خدا باشد و حادث است.

5ـ خدا «مصدر» نيست و «صادر اول» تنها يك افسانه است از افسانه هاى الهه هاى يونان قديم كه ارسطو به آن شكل مثلا فلسفى داده است.

6ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه تنها «مصدر ثانى» نيست بل مصدر هيچ موجود ديگر نيست و هيچ موجودى از وجود او صادر نشده است.

7ـ اشياء كائنات و خود كائنات تموج خدا نيستند، و اين فقط تخيلى است كه محى الدين ها ساخته اند. و نيز كائنات و اشياء كائنات مظهر وجود و ذات خدا نيستند و آن چه محى الدين «سريان وجود خدا در مو جودات ديگر» مى نامد خيالى بيش نيست. زيرا همه اين ها تغيير وجود خدا را لازم گرفته اند و سريان، عين حركت و تغيير است با هر تاويل و با هر توجيه و با هر قصد و با هر مراد.

8ـ عالم خلق و اشياء آن، و نيز عالم خلق غير فيزيكى و اشياء مربوط به آن، با هم به همكارى پرداختند اينك موجود فيزيكىـ روحانى، به نام انسان را مى بينيد.

9ـ نظر به اين كه عقل ها و روح ها هر كدام و هر تك تك شان محدود هستند و متحرك، پس آن ها نيز از اين جهت تحت اصول رياضى قرار مى گيرندـ زيرا عرضى دارند، طولى دارندـ و از اين حيث آن ها نيز به نوعى فيزيكى هستند.

بنابراين در فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليه السلام) اگر لفظ متافيزيك يا غير فزيكى به كار ببريم تنها د رمورد خدا صادق است و بس. و ديگر موجودات همگى فيزيكى (يا به نوعى) فيزيكى هستند.

10ـ اين جاست كه معاد جسمانى معناى خودش را كاملا نشان مى دهد، و آنان كه دنبال سراب رفته اند، مى توانند حقيقت را در يابند.

11ـ زمين كره كوچكى است در منظومه، در ميان مليون ها منظومه در كهكشان راه شيرى و آن نيز به همرا ملياردها كهكشان، محتواى آسمان اول را تشكيل مى دهند. آسمان اول نيز يك كره است در درون آسمان دوم و همچنين تا آسمان هفتم و از هفتم به بعد ديگر مخلوق وجود ندارد و خداى بى نهايت است خدائى كه درون كائنات نيز از وجود او فارغ نيست.

12ـ اين كائنات با اين بزرگى آن گاه كه با امر خدا ايجاد شد، خيلى كوچك و ريز بوده و تنها يك پوسته (آسمان) داشت كه بر اساس «انّا لموسعون» امروز بدين كميت و كيفيت در آمده است.

13ـ همين امروز هم كار امرى خدا (ايجاد) ادامه دارد كه دائماً از مركز  كائنات، ايجاد مى شود و كائنات از آن ايجاد شده تغذيه كرده و به گسترش و بزرگ شدن خود ادامه مى دهد.

14ـ اين مسائل را در كتاب «تبيين جهان و انسان» توضيح داده ام با آيات و احاديث مربوطه شان.

اين است هستى شناسى صاف و ساده قرآن و اهل بيت(عليه السلام) كه هم واقعيت است و هم بر اساس واقعيت ها.

گفتم: «صاف و ساده»، به راستى اگر تخيلات  افلاطونى، ارسطوئى و رؤيا گرى هاى جوكيان هندى نبود و مغزهاى مان را آلوده نكرده بود، هم فهم هستى شناسى اسلام بس سهل و آسان بود و هم يك تصوير صحيح ذهنى از جهان هستى. اما…

اسلام براى هدايت آمده نه ضلالت، اسلام براى روشنگرى آمده نه براى ايجاد بغرنجى و سر گردانى، يك درس هستى شناسى و ياد دادن آن براى بشر، براى خدا اين قدر مشكل بود!؟! كه ارسطوئيان با هيولا بازى، عقول عشره سازى، افلاك عاقل با اراده درست كردن، و صدها موضوع و مسئله هپروتى، انسان بى چاره را از چاله بى علمى به چاه جهل محض مى اندازند. و حضرات صوفيه علاوه بر آن چاه، با تصورات واهى شاعرانه همه حقايق و واقعيات عالم را به موهومات تبديل مى كنند. چه بلائى كه بر سر امت نياوردند و چه ديوار عظيمى كه ميان امت و قرآن نكشيدندـ!؟!. البته اگر اين كار را نمى كردند خودشان را «حكيم» و مردم با فهم را «نفهم» نمى توانستند معرفى كنند.

اگر رسول خدا مشكات است، مشكات اين هدايت است. نه روزنه اى كه موجودات پشت سر هم از آن فرو بريزند. و صدرائيان نام اين ريزش را «فيض مقدس» بگذارند. چه بازى ها كه با الفاظ زيبا و مقدس نكردند؟! و چه بازى ها كه با خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) (نعوذ بالله) نكردند؟! با كدام دليل باكدام برهان؟! با كدام عقل و عقلانيت؟ با كدام آيه؟ با كدام حديث؟

اگر عقل اين است و اگر استفاده از آيه و حديث اين است و اگر هر جعل به نام حديث قدس، كار برد دارد، فردا يك شاعر مذاق ديگر مى تواند يك خداى ديگر با يك كائنات ديگر با يك سيستم پيدايش ديگر، تصور و تصوير كند و به مردم عرضه بدارد. عالم خيال و وهم و فرض كه بس فراخ و آلات و امكانات و مصالح ساخت آن نيز رايگان و بى هزينه و مفت است. و وقتى كه رؤيا پردازانه و شاعرانه نيز باشد مشترى هم دارد.

نمونه چيدن الفاظ زيبا و مقدس را در كنار هم از قيصرى ببينيد:

و لا يمكن الوصول لاحد من الانبياء و غير هم الى الحضرة الالهية الّا با لولاية الّتى هى باطن النبّوة، و هذا المرتبة من حيث جامعية الاسم الاعظم لخاتم الانبياء، و من حيث ظهورها فى الشهادة بتمامها لخاتم الاولياء فصاحباها واسطة بين الحق و جميع الانبياء و الاولياء. و من امعن النظر فى جواز كون الملك واسطة بين الحق و الانبياء، لا يصعب عليه قبول كون خاتم الولايةـ الذى هو مظهر باطن الاسم الجامع، و اعلى مرتبة من الملائكةـ واسطة بينهم و بين الحق.

اولا: ملك فقط واسطه پيام رسانى است و شما پيامبر(صلى الله عليه وآله) را واسطه و جود، مى دانيد و همه موجودات را از وجود او مى ريزانيد.

ثانياً: با لاخره تكليف انبياء معلوم نشد آيا واسطه ميان آن ها با خدا فرشته است يا پيامبر(صلى الله عليه وآله). اسلام مى گويد و اسطه پيامى فرشته است اينان مى گويند پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و شگفت اين كه نقيض  سخن شان را دليل سخن شان مى كنند. اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)يا آن خاتم الاولياء واسطه است پس چرا وقت ملك ها گرفته مى شود؟ تحصيل حاصل است؟ يا توضيح واضحات؟

ثالثاً: چرا واسطه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خلقت يا در پيام، نه در قرآن آمده و نه در حديث؟ اين مسئله بزرگ اين قدر غير مهم بود؟ و اگر بى اهميت است شما چرا به سرايش آن مى پردازيد؟

خواننده اگرتوجه فرمايد: خواهد ديد كه اين اجاق زيبا با اين شعله هاى خيال انگيز كه محى الدين و قيصرى آن را مى افروزند، گرمايش براى كدام ديگ لازم است:

قيصرى مى گويد: نبوت و رسالت (همه انبياء) ماخوذ از مقام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله). است و ديگر نبوت و مرتبه آن ختم شده است، و باقى  مانده است مرتبه ولايت كه باطن نبوت است، و اين غير منقطع است. پس اين مرتبه ولايت ظاهر مى شود در اولياء به حسب استعداد هر كدام از آن ها، هر كدام مطابق داشته شان، تا اين كه تمام ولايت ظاهر مى شود در كسى كه براى آن مستعد است. و مراد از خاتم الاولياء همين شخص است و او حضرت عيسى است.

تأمل:

1ـ اگر نبوت و رسالت انبياء ماخوذ از نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نباشد، چه اشكال پيش مى آيد؟ آيا از مقام آن حضرت كسر خواهد شد؟

آيا هيچ آيه و حديثى بر اين سخن بزرگ هست؟  چرا يك مسئله بدين بزرگى را قرآن و حديث بيان نكرده اند؟.

2ـ چرا حضرت عيسى خاتم الاولياء شد؟ اگر دليلش زنده بودن عيسى(عليه السلام) است كه در آسمان چهارم است، پس چرا خضر يا الياس (كه صوفيان خيلى جدى به زنده بودن اين دو، آن هم در روى زمين معتقد هستند) خاتم اوليا نشدند؟ اگر اين گزينش به دليل افضليت عيسى(عليه السلام) است او كه  در آسمان چهارم است و در دسترس اقطاب صوفيه اين اولياى خدا، نيست تا از او فيض بگيرند، آيا ولايت خضر براى تغذيه معنوى حضرات اقطاب، كه در دسترس شان هم هست، كافى نيست؟ با اين اشعار صوفيه كه مورد اجماع همه شان پس از محى الدين است چه كار بايد كرد:

پس به هر دورى  ولى اى قائم است *** آزمايش تا قيامت دائم است

پس امام حى و قائم آن ولى است *** خواه از نسل عمر خواه از على است

هادى و مهدى وى است اى راه جو *** هم نهان و هم نشسته پيش رو.

عيسى(عليه السلام) كه نه از نسل عمر است و نه از نسل على و نه از نسل هيچ مرد ديگر. پس لابد او كه در آسمان چهارم است نماينده اى از نسل عمر در روى زمين دارد، و همه گرم كردن اين اجاق براى ديگ اوست.

ولايت مال هركس باشد براى آقايان مهم نيست مهم اين است كه مال على (عليه السلام) و آل على(عليه السلام) نباشد، زيرا آل على نه به آسمان مى روند كه دست از ولايت بر دارند و آن را به اقطاب و ابگذارند و نه با وفات شان تمام مى شوند. همين امروز هم يكى از آن ها در پرده غيبت است و ولايت را انحصاراً مال خود مى داند، و دردناك تر از آن (براى بعضى ها) اين است كه اين فرزند على(عليه السلام) در موقع غيبت خود، ولايت خود را به فقيه واجد شرايط واگذار كرده نه به اقطاب صوفيه. (پس با اين فقيه ها چه بايد كرد، بايد نام شان را «متقشف»، «قشرى»، «ظاهر بين»، «اهل ظاهر» و.. گذاشت تا از ميدان خارج شوند. (جناب جلال الدين آشتيانى اين حربه ها را برعليه علماى شيعه در مقدمه شرح قيصرى بر داشته و به جان علما افتاده است).

كدام پيامبر، كدام جبرئيل كدام خدا، كدام كتاب آسمانى گفته است كه عيسى خاتم الاولياء است؟ اما پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)در غدير با آيه «اكمال» تقرير فرموده است كه على ولى است و خاتم الاوصياء است و مطابق حديث در متون اهل سنت نام 12 ولى آمده و نام آخرين شان نيز به دستور خود سنيان بر سقف مسجد رسول الله(صلى الله عليه وآله)ثبت شده است و اوست خاتم الاولياء. وسنى و شيعه حديث آورده اند كه عيسى(عليه السلام) در زمان ظهور ولى الله به او اقتدا خواهد كرد و يار و مدد كار و معاون او خوا هد بود، نه بر عكس.

البته قيصرى با توجه به مطلبى كه محى الدين پيش تر در فتوحات مكيه نوشته است اين جا در صدد تعديل افراط كارى هاى محى الدين است او توجه ندارد كه محى الدين از زمان تدوين فتوحات تا زمان تدوين فصوص خيلى ترقى كرده و ديگر هيچ چيز را مراعات نمى كند. مشروح اين موضوع را در سطرهاى آينده خواهيم ديد.

آيا مريدان امروزى محى الدين، افراد ساده اند يا اينان نيز ديگى روى اجاق دارند؟ـ؟



[1]ـ  ذاريات، آيه 47.