حقيقت آدم و قرب نوافل و مسلك حلوليه

حقيقت آدم و قرب نوافل و مسلك حلوليه:

ـ و لذلك قال فيه «كنت سمعه و بصره» و ما قال «كنت عينه و اذنه»، ففرّق بين الصورتين: و به همين جهت خدا گفت «من شنوائى و بينائى بنده ام مى شوم» و نگفت «من گوش و چشم او مى شوم»، پس فرق گذاشت ميان دو صورت.

توضيح: يعنى شنوائى و بينائى از آن صورت باطن است و گوش و چشم از آن صورت ظاهر.

ـ و هكذا هو فى كل موجود من العالم، بقدر ما تطلبه حقيقة ذلك الموجود: و همچنين خدا در هر موجود از موجودات عالم هست، به قدر آن چه كه حقيقت آن موجود اقتضا مى كند.

تأمّل: 1ـ مراد از «سمع و بصر» اشاره به حديث «قرب نوافل» است. در سند اين حديث حمّاد بن بشير هست كه توثيق نشده ليكن روى هم رفته سند، قابل قبول است. ودر منابع سنّى نيز آمده و از جمله احاديث قدسى معدود، است كه سند دارد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند فرمود: هر كس دوست من را خوار شمارد، در واقع قصد جنگ با من كرده است. و هيچ بنده اى بر من تقرّب نجسته به چيزى محبوب تر از آن چه كه برايش واجب كرده ام. بنده ام با نوافل نيز بر من تقرب مى جويد تا جائى كه من دوستش مى دارم. و چون دوستش داشتم مى شوم شنوايى او كه با آن مى شنود، و بينائى او كه با آن مى بيند، و زبان او كه با آن سخن مى گويد، و دست او كه با آن مى گيرد،…

حديث را مطابق دلخواه محى الدين ترجمه كردم يعنى «شنوايى و بينايى» آوردم، نه «گوش و چشم».

اما دو فقره بعدى، يعنى «و لسانه الذى ينطق به» و «ويده الّتى يبطش به» ناقض ادعاى محى الدين است. زيرا اگر حديث به ادعاى او توجه داشت بايد در اين دو فقره نيز مى فرمود «و بيانه الذى ينطق به» يا: «و نطقه الذى ينطق به»  و نيز: «و بطشه التى يبطش بها».

اين دو فقره دلالت دارند كه خداوند در مقام فرق گذاشتن ميان دو صورت نيست و اساساً اين صورت الهى و صورت عالمى كه محى الدين از پيش خودش مى سازد، جز خيال و يك رؤياى ذهنى، چيزى نيست. صوفيان معمولاً با آيه ها و حديث ها مطابق «نؤمن ببعض و نكفر ببعض» رفتار مى كنند، و اين روش آنان سخت نيازمند (به اصطلاح) پر رويى است به حدى كه هيچ وقت از رو نمى روند. يك نمونه اش همين حديث است.

محى الدين تصريح مى كند كه وجود خدا (يا صفات خدا كه عين وجودش هستند) در هر موجودى از موجودات عالم، هست. اين گوشه از عقايد هندوان مانده بود كه محى الدين با اين عبارت نصّى و غير قابل توجيه «حلول خدا» را در موجودات، اعلام مى كند. حرف به حرف. عقيده ساير صوفيان نيز بالمئال چنين است ليكن محى الدين گستاخ تر از همه، بيان مى كند.

او اين حلول را با لفظ «بقدر» به نحوى تكميل مى كند كه هيچ ذرّه اى از عقايد «حلوليه» كم ندارد.

همان طور كه پيش تر در مبحث «ويژگى هاى وحدت وجود در نظر محى الدين» گذشت كه محى الدين در عين اين كه به وحدت وجود معتقد است و موجودات ديگررا مظهرهاى خدا مى داند، خود آن ها را نيز داراى وجود مى داند، برخلاف صوفيان قبل از خودش. محى الدين بنيان گذار «كثرت در عين وحدت، وحدت در عين كثرت» است يعنى وجودهاى متعدد و متكثر در عين كثرت شان وجود واحد هم هستند.

بنابراين تعدد وجود، سخن او در اين جا، مسلك حلوليه را به طور ششدانگ و بدون ذره اى تفاوت، صحيح دانسته بل به عنوان يك اصل اعتقادى گرفته است.

او پس از آن كه حلول خدا بر هر موجود را اعلام مى كند ادامه مى دهد:

ـ لكن ليس لاحد مجموع ما للخليفة فما فاز الّا بالمجموع: ليكن مجموع آنچه (از وجود خدا، از صفات خدا كه عين وجودش هستند) كه به خليفه رسيده است براى هيچ كس نيست. پس خليفه به فوز نرسيده مگر به وسيله مجموع.

ـ و لو لا سريان الحق فى الموجودات بالصورة ما كان للعالم وجود: و اگر نبود سريان خدا با صورتش در موجودات، عالم به وجود نمى آمد.