جناب آشتيانى و دفاع از محى الدين

جناب دانشمند آقاى جلال الدين آشتيانى، براى تجديد چاپ شرح قيصرى كمر همت بسته 85 صفحه مقدمه نوشته است مقدمه اى كه نشان مى دهد:

1ـ ايشان تا چه حد در اين كار متحمل زحمت شده اند و هر چه در تهران و كتاب خانه هايش درباره اين موضوع، كتاب يا رساله و يا ياد داشت، از هركسى بوده همه را جمع كرده اند.

2ـ چه قدر به تصوف علاقمند بوده اند، در حدى كه تاسف مى خورند كه چرا مردم مسلمان امروزى به تصوف و ترويج اين علم (!) بى علاقه شده اند، به ويژه از مردم مصر سخت گله كرده است.

3ـ در ميان هياهوى طرف داران محى الدين، ايشان تصريح كرده اند كه محى الدين دشمنى و كينه عميق نسبت به شيعه اماميه دارد، با اين همه از او با «شيخ اكبر»، «شيخ اعظم» نام برده است.و همه جا از او حمايت كرده است آيا آشتيانى شيعه نيست؟ يا از اماميه نيست؟

4ـ عبارت خود محى الدين را از رساله «اسئلة مشرقية و اجوبة عرشية» آورده است كه «اهل بيته من كان مو صوفاً بصفته» : اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى است كه موصوف به صفات آن حضرت باشد. همانطور كه قيصرى تصريح كرد: خواه از سلاله او باشد و خواه نباشد[1]

5 ـ آن گاه عبارت ديگرى از محى الدين آورده است كه «اهل البيت امان لازواج النبى من الوقوع فى المخالفات…»، مراد محى الدين در اين عبارت نيز همان «من كان موصوفا بصفته» است كه همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در كانون اهل بيت قرار مى دهد و ديگر موصوفان به صفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به دور آن ها جمع مى كند. اما جناب آشتيانى اين نكته را توضيح نداده است و هر خواننده كم اطلاع گمان مى كند محى الدين على رغم سخن اولش در اين كلام به اهل بيت(عليه السلام)ارزش داده است.

6ـ ايشان نيكو در يافته و نيكو توضيح داده اند كه محى الدين در پاسخ پرسش هائى كه از او شده، از پاسخ دادن به «آل پيامبر(صلى الله عليه وآله) كيست؟» طفره رفته است.

7ـ ايشان نيز علماى شيعه را «متقشف» (يعنى قشر گرا، ظاهر بين، افرادى كه از مغز و جان اسلام خبر ندارند) ناميده است به ويژه در يك بيان رندانه علامه مجلسى را سخت كوبيده است.

8ـ حضرت ايشان و اكثريت قريب به اتفاق كسانى كه در اين وادى ها كار كرده اند (به جز تعيين تاريخ تولد يا وفات اشخاص مورد بحث شان) با تاريخ ميانه خوبى ندارند. و گرنه، ايشان مى توانستند به آثار شوم و نكبت بار مكتب محى الدين از قبيل فتنه «حروفيه»، «نقطويه» «تومان توكدى» «چراغ سوندرن» و «شيطان پرستان و يزيديان» ، اشاره اى بكنند.

آن گاه گام به گام در تصحيح شرح قيصرى پيش رفته و هر چه (از كتاب، رساله، حاشيه، ياد داشت كه در تهران) به دست آورده در پاورقى ها ثبت كرده است.

تارسيده است به اين مبحث «خاتم الا ولياء» و 24 صفحه در دفاع از محى الدين تحرير فرموده است تا ثابت كند كه محى الدين مهدى(عليه السلام) را ولى اللّه و «خاتم الاولياء» مى داند.

بهتر است كه همين جا براى فهم فرمايشات ايشان درنگ كنيم:

1ـ كسى كه در مورد اصطلاح قرآنى «اهل البيت» دست به «تعميم» بزند و آن را يك مفهوم و معنى عام تاويل كند تا على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و ائمه را از مصداق انحصارى آن خارج كند چه گونه مى آيد آخرين فرد آنان را خاتم اولياء مى داند؟!.

بر فرض صحت انتساب اين باور به محى الدين (كه صحيح نيست) اين باور او چه ارزشى دارد؟! به چه دردى مى خورد؟!

2ـ مطابق احاديث موجود در متون سنى و شيعه و اصول مسلم در اسلام، ولايت مهدى(عليه السلام) مبتنى بر ولايت على(عليه السلام) است حتى آنان كه ولايت على(عليه السلام)را نمى پذيرند و مسئله را صرفاً به محور «خلافت» بر گزار مى كنند مهدى(عليه السلام) را نيز به عنوان يك حاكم و شخصيت صرفاً اجرائى مى شناسند «نه «ولى اللّه» تا چه رسد به «خاتم الاولياء». پس اين باور محى الدين (به فرض صحت انتساب) بر خلاف «اجماع مركب» همه مسلمين است. زيرا امت اجماع مركب دارد كه يا على(عليه السلام) ولى اللّه است و به تبع آن مهدى(عليه السلام) نيز ولى اللّه است و يا هيچ كدام ولى اللّه نيستند. و در اين بين قول سوم نبوده و نيست و محى الدين خرق اجماع امت مى كند كه يكى را ولى نمى داند و ديگرى را ولى مى داند.

3ـ حضرات بايد توجه كنند آن چه در اين بحث از «ولايت» مراد است كه محى الدين در همين جاى فصوص به محور آن بحث مى كند، و الّا در معنى ديگر، محى الدين حتى شيطان را نيز در نوار نسبيت ولى خدا مى داند، بل مظهر خدا، بل مظهر وجود خدا، بل عين وجود خدا مى داند. همان طور كه گذشت.

4ـ مسئله ولايت مهدى(عليه السلام) در اين مبحث چيزى نيست كه با تمسك به اختلاف نسخه ها در فلان كتاب يا فلان نوشته يا فلان حاشيه يا فلان نظريه، حل شود و روشن شود كه محى الدين مهدى(عليه السلام) را ولى مى دانسته؟ و اگر مى دانسته از همان ولايت تعميمى است؟ كه به شيطان هم مى رسد؟

آيا او مهدى(عليه السلام) را «خاتم ولايت محمديه(صلى الله عليه وآله)» مى دانسته؟ يا «خاتم ولايت مطلقه» ؟ و اساساً اين اصطلاحات يعنى چه؟ از كجا در آمده؟ چرا اين اصطلاح در ولايت، در قرآن و حديث نيامده؟ و…

يك «انديشه شناس» يك مكتب شناس و يك محى الدين شناس به وضوح مى فهمد كه نه على(عليه السلام) نه عمر، و نه ابو بكر جائى در بينش محى الدين ندارند مگر براى بهره جوئى ابزارى از آنان. و به وضوح مى فهمد كه اگر محى الدين به برخى از سران صوفيه يا هر كس ديگر از جمله مهدى(عليه السلام) سهمى از ولايت بدهد باز آن را روى نوار «تعميم» مى دهد، نه ولايتى كه اهل بيت(عليه السلام) آن را به طور انحصارى متعلق به خود مى دانند.

5ـ دست كم اين قدر مسلم است كه محى الدين خودش را «ولى اللّه» مى داندـ برفرض كه خودش را خاتم الاولياء نمى داند ـ كه چنين فرض صحيح نيستـ اگر او قا ئل به «تعميم» نباشد چه گونه مدعى اين ولايت است؟ اگر ولايت تعميمى نباشد، چيزى از آن به محى الدين يا ديگر محى الدين ها نمى رسد. آيا اين موضوع آن قدر مشكل و درك آن دشوار است كه شخصيتى مثل جناب آشتيانى از آن غافل مى ماند؟

6ـ بنابر اين اگر محى الدين مهدى(عليه السلام) را نه تنها ولى اللّه بل خاتم الاولياء، بل او را خدا هم بداند، چيزى از انحراف او در «ولايت مهدىـ ع ـ » نمى كاهد.

7ـ ايشان آورده اند: واجب است برما ارجاع متشابهات كلام محى الدين به محكمات كلامش.

اولا: مگر محى الدين(غير از موارد توهين به انبياء) كلام غير متشابه هم دارد؟ در تاريخ بشر متشابه گو، مانند محى الدين نيامده است حتى يك جمله در فصوص پيدا نمى شود كه متشابه نباشد.

ثانياً: محى الدين يك امانيست واقعى است و افراطى ترين فرد در امانيسم، در تاريخ است، چنان كه گذشت. يعنى محى الدين مى خواهد اصل حقوق انسان را بر اصل تكليف انسان، مقدم بدارد. و انسان را به مقام الوهيت مى رساند: از تكليف آزاد مى كند «انسان خدائى» فرقه «حروفيه» ثمره افكار اوست. اما جناب آشتيانى يك تكليف بزرگ و سنگين بر گردن همگان مى آورد و مى گذارد كه بايد متشابهات سخنان محى الدين را به محكمات كلامش بر گردانيم! چرا طرفداران محى الدين اين قدر از روح مكتب او غافل هستند؟!!

ثالثاً: اگر همگان به قاعده «ارجاع متشابهات به محكمات» قائل باشند، خود محى الدين كه به اين قاعده به قدر يك ارزن هم اهميت نمى دهد. و همه جانه تنها به متشابهات بل به جعليات و محرّفات متمسك مى شود. و همين افضل بودن عمر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در اين مبحث آورده هم جعل است، هم تحريف آيه است، هم نسبت جهل دادن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) است هم… هر منفى و ازخراف در اين عبارت او هست. مگر مانوكر رياست طلبى هاى محى الدين هستيم كه عمر مان را براى ارجاع متشابهات او به محكماتش مصرف بكنيم؟ كدام محكمات؟ لطفاً حضرت آشتيانى يك جمله غير متشابه در كل فصوص نشان دهند. گويا اصلا ايشان معنى محكم و متشابه را نمى دانند.

اما من همين تفضيل عمر بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را و نسبت دادن جهل به آن حضرت را به جناب آشتيانى نشان مى دهم كه كاملا محكم و روشن و «نص» است. محى الدين هيچ جمله محكمى ندارد، مگر در مواردى كه پيامبر و آل(صلى الله عليه وآله) را آماج كينه هاى خود مى كند. چرا جناب آشتيانى به گفته خود عمل نمى كند؟ چرا همه متشابهات محى الدين را به اين محكماتش بر نمى گرداند، دنبال اين نسخه و آن نسخه يا اين رساله و آن حاشيه مى رود تا شايد محى الدين را يك ولى اللّه بداند كه لطف مى كند از ولايت چيزى هم به مهدى(عليه السلام)مى دهد. چرا براى تنزيه محى الدين محكمات او را گذاشته بر متشابهات ديگران متمسك مى شود؟.

رابعاً: ايشان گمان مى كنند (و خيلى ها در اين مسئله مثل ايشان هستند) كه محى الدين به دليل اين كه افكار صوفيانه مصداق «يدرك و لا يوصف» است لذا محى الدين و امثالش به اغلاق گوئى، بغرنج نويسى، ابهام پردازى  و… پرداخته اند اما يك سخن شناس يا قلم شناسى كه دچار ذهنيت پيش ساخته نباشد، به خوبى مى بيند كه همه مطالب محى الدين مى توانست با عبارات كاملا روشن و ساده بيان شود. محى الدين عمداً ورندانه به شعبده بازى مى پردازد، و در اين تا كتيك كاملا موفق شده است و خيلى ها را به دام انداخته است.

8ـ حضرت آشتيانى بر خى از سخنان محتمل محى الدين را از برخى از آثار او مى آورد، فرض كنيم كه آن چه ايشان نقل مى كند همه درست و هيچ احتمال خدشه اى در آن ها نباشد. چرا ايشان به تاريخ اين آثار توجه نمى كند؟!

اولا: هر نويسنده (از جمله بنده و جناب آشتيانى) در نوشته هاى بعدى مطالبى مى آورد كه در كتاب هاى قبلى او نبوده و يا بر خلاف آن ها است، و اين امر هم به طور آگاهانه و هم به طور ناخود آگاه، يك امر طبيعى است. چرا ايشان اصرار دارند كه مطالب فصوص به وسيله آثار پيشين محى الدين، تفسير شودـ؟! آن هم به وسيله نقاط و نكات ابهام آميز مخدوش آثار پيشين او، بل به وسيله بر داشت هاى تعصب آميز طرفداران او. كه حتى براى تنزيه محى الدين بر مطالب او افزوده و هم از كلمات او كاسته اند. كه نمونه اخيرش همين شرح فارسى كه چند سطر از متن فصوص را حذف كرده است، اگر در آينده تاريخ كسى شرح مذكور را بخواند منتقدان محى الدين را افراد مغرض خواهد دانست و به اين متن محذوف و مخدوش متمسك خواهد شد. و به تنزيه محى الدين خواهد پرداخت همان طور كه جناب آشتيانى پرداخته اند.

يك مثال: على محمد باب اول ادعا كرد كه فقط يك «باب» است كه مردم مى توانند به توسط او مطالب شان را به امام زمان (عج) برسانند، سپس ادعا كرد كه خودش امام زمان است آن گاه ادعا كرد كه پيامبر است و رسالت ختم نشده، و «خاتم» را در آيه، به فص انگشتر معنى كرده، و در آخر تا ادعاى الوهيت پيش رفت. و عده اى حتى از اهل علم نيز او را پيروى كردند.

آيا سخن اول او ملاك است يا آخرين ادعاهايش؟

محى الدين درست مثل او به تدريج پيش رفت به همان ميزان كه جاى پاى خود را در جامعه محكم مى كرد ادعاى بزرگ ترى مى كرد. آيا فتوحات يا رساله «پاسخ به ترمذى» بايد معيار تفسير و تاويل فصوص باشند؟ خود حضرات مى دانند همان طور كه نوشته اند و استدلال كرده اند كه آن آثار همگى قبل از فصوص نوشته شده است. آيا اين است معناى «تحقيق» ؟ اين است معناى «محقق» ؟.

محى الدين در حدود 78 سالگى وفات كرده است او اهداف دراز مدت داشت تا ادعاى الوهيت نيز پيش مى رفت كه اجل مهلتش نداد.

ثانياً: خوش بختانه (تا آن جا كه من بررسى كرده ام) همه شرح ها كه به فصوص و ساير آثار محى الدين نوشته شده همگى از ناحيه طرفداران و مريدان خود محى الدين بوده است، بنابراين اختلاف نسخه ها يا اختلاف بر داشت ها همگى مال خودشان است پس اگر دخل و تصرف بوده همه براى تنزيه او بوده است نه بر عكس پس دقيقا معلوم مى شود كه نسخه هاى تنزيهى يا حتى بر داشت هاى تنزيهى، مخدوش هستند، نه بر عكس.

9ـ فرض كنيم محى الدين، عالم، كامل، ولى الله، خاتم الاولياء است. چرا بخشى از اين همه اهميت را به احاديث اولياء اهل بيت(عليه السلام) نمى دهيم، همه اش را هزينه سخنان محى الدين مى كنيم، و تنها يك فرد به طور جانانه به احاديث اهل بيت(عليه السلام)(مجلسى) پرداخته است  او را هم مى كوبيم؟!. آيا اين خاتم الاولياء كه نامش محى الدين است ناسخ ولايت اولياء است؟! و واقعاً ناسخ شده و طرفدارانش نيز عملا به اين عمل مى كنند.

همه آراء اهل بيت به جز احاديث فقهى و اخلاقىـ تعطيل مانده است اما آثار محى الدين جمله به جمله بل كلمه به كلمه تحقيق، بررسى، و با آب و تاب، عاشقانه بررسى مى شود بل بر طمطراق آن افزوده مى شود. لطفاً دو باره به شرح فارسى سرى بزنيد.

كيهان شناسى اهل بيت ذره شناسى اهل بيت(عليه السلام) و قرآن شناسى، انسان شناسى، جامعه شناسى، روان شناسى حتى ميكروب شناسى، اهل بيت(عليه السلام)طورى بايكوت شده كه گوئى ماموريت داريم آن ها را دفن كنيم.

10ـ لطفاً مقدمه حضرت آشتيانى را دو باره بخوانيد، مى بينيد طورى لفظ «علم» را در مورد تصوف به كار مى برد كه به اصطلاحِ «علم اصول فقه» مفهوم دار است. يعنى علم را تنها به تصوف منحصر مى كند. پس كجا شد آن شعار «العلم هو الحجاب الاكبر» ؟! روزگارى علم را محكوم مى كنند و روز گار ديگر علم را فقط تصوف مى دانند. چه قدر اين غصب علم شبيه غصب ولايت است كه محى الدين ها كردندـ؟! اين دردها را بايد به كجا برد و به كى گفتـ؟ باز هم؟ باز هم؟.

11ـ محى الدين سعى كرده و قصد داشته كارى با فروعات نداشته باشد، اما در باره همه  اصول و نيز مسلمات فرهنگ مسلمانان بحث كند، هيچ كدام از آن ها را فرا موش نكند، زيرا در اين صورت به كم اطلاعى متهم مى شد و به مقام ولايت عظمايش لطمه مى خورد. و نيز تعمد داشته همه اصول و مسلمات را به نحوى وارونه دستكم به گونه ديگر، نشان دهد تا ثابت كند كه ديگران چيزى از اسلام نمى دانند و او هيچ اصلى و هيچ مسلّمى را سالم نگذاشته است، بى ترديد طرفدارانش نمى توانند يك اصل مسلم را پيدا كنند كه از تخريب او در امان باشد و اين موضوع بس مهم است يا اسلام همه مسلمين باطل است يا اسلام محى الدين.

12ـ محى الدين در باره خاتم الانبياء بحث كرده است حتى اورا «هم نام پيامبر(صلى الله عليه وآله)» دانسته است مى گويد او محمد بن على بن محمد است. حضرات مى گويند: نظر به اين كه محى الدين آگاهى كافى از فرهنگ شيعه و زندگى ائمه طاهرين نداشته در اين جا اشتباه كرده مهدى(عليه السلام) را فرزند امام على النقى(عليه السلام) دانسته است.

اولا: محى الدين زرنگ تر و آگاه تر از اين است.

ثانياً: او كه از آغاز آفرينش تا زمان خودش هر چه در عالم و آدم گذشته خبر مى دهد، براى خدا مقام هاى مختلف و حضرت هاى متعدد درست مى كند، عالم اعيان ثابته، عالم اعيان خارجيه و… و… و همه جزئياتى كه در آن ها گذشته (به نظر خودش) يك به يك مى شمارد، محتواى فصوص را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) گرفته است بل به وساطت آن حضرت محتواى فصوص آيه به آيه از خود خدا به او نازل شده است، چگونه در نام پدر مهدى(عليه السلام)اشتباه مى كند؟! و چه گونه اطلاعاتش د رمورد ائمه(عليهم السلام) كم است؟!

او نه اشتباه كرده، و نه آگاهى او از شيعه و ائمه(عليهم السلام) كم است. بل او مى داند چه مى گويد و از اين كه ديگران به حرف او گوش نمى كنند و پى به سخنش نمى برند سخت گلايه مند است. در جواب سئوال محمد بن على ترمذى كه از او پرسيده است، نوشته است:

ختم ولايت دو گونه است:

1ـ ختمى كه خداوند با آن ولايت را مطلقا ختم مى كند و او عيسى است و او ولىّ با لنبّوة مطلقه است در اين امت، كه ميان او و نبوت تشريع و رسالت حايل شدند، در آخر زمان نازل مى شود كه وارث خاتم است و پس از او وليّى نيست.

2ـ ختمى كه خداوند با آن ولايت محمديه را ختم مى كند، اين ختم با مردى از عرب است كه از نظر اصل و مبدأ اكرم است و او در همين امروز موجود است او شناسانيده شد به من در سال595 و ديدم علامتى را در او كه خدا از ديد ديگران آن را مخفى داشته بود و براى من كشف (كشف مكاشفه اى) كرد در شهر «فاس»، حتى ديدم از او خاتم ولايت را و او خاتم نبوت مطلقه است و آن ولايت خاصه است. اكثر مردم به او آگاهى ندارند، خدا او را به اهل انكار مبتلا كرده و در آن چه محقق گشته با او حق در سرّش. همان طور كه خداوند نبوت را با محمد(صلى الله عليه وآله)ختم كرده همچنين با اين (كس كه من در فاس شناسائى كردم) ولايت را «ختم محمدى مى كند ختمى كه حاصل مى شود از «وارث محمدى»…

و در پاسخ پرسش پانزدهم ترمذى مى گويد: سزاوار گشت كه براى ولايت خاص، ختمى باشد كه نام آن ختم، همان نام پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد و خلق شد نش روا باشد، و او آن مهدى نيست كه  معروف به «منتظر» است. زيرا اين منتظر از عترت و سلاله حسّيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است در حالى كه ختم از سلاله حسّيه او نيست بل سلاله معارف و اخلاق اوست  (اولاد جسمى او نيست بل اولاد معنوى اوست).

اين سخنان را بخوانيد سپس نامى كه او براى خاتم الاولياء آورد، در كنار اين سخنان قرار دهيد «محمد بن على بن محمد». يعنى خود محى الدين.

پس مى بينيد كه او اشتباه نكرده امام زمان (عج) را صرفا يك فرد نظامى كه تنها جسم او با پيامبر(صلى الله عليه وآله)ارتباط پيدا مى كند مى داند. اما محى الدين فرزند معنوى و معارفى و اخلاقى پيامبر است همان طور كه در اول فصوص هم گفت «من وارثم».

او مى گويد در شهر فاس برايش كشف شده و با مكاشفه برايش شهود شده كه خودش خاتم ولايت خاصه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، و اين كه مى گويد «او از ريشه و تبار اكرم عرب است» مقصودش حاتم طائى است كه نسبش را به او مى رساند، محى الدين نمى گويد «او از ريشه و تبار اشرف عرب»است، تا معارضه با تبار پيامبر(صلى الله عليه وآله)باشد، بل از لفظ «اكرم» استفاده مى كند كه با حاتم ساز گار است.

محى الدين در اين نوشته اش تنها عبارت «و هوانا» را نياورده است زيرا نمى خواسته در اين مورد سند كتبى كامل و غير قابل توجيه به دست مردم بدهد و شايد از خود ترمذى مى ترسيده زيرا ممكن بود افرادى مانند ترمذى مقصودشان ا زنامه نگارى و سئوال پردازى به دام انداختن او باشد كه مانند شيخ اشراق يا حلاج به دار آويخته شود.



[1]ـ  در اولين سطرهاى فصوص و در معنى لفظ «آل».