جلسه چهل و یکم: محفل های شبانۀ کابالیست ها

جلسه چهل و یکم

محفل های شبانۀ کابالیست ها

پرخاش عمر بر پیامبر(ص) در صلح حدیبیّه

بیعت رضوان

نمایندگان کابالیسم خود را شریک نبوت قلمداد می کردند

ترفند «نجوی با پیامبر- ص-» برای بالا بردن شخصیت خودشان

پائین کشیدن شخصیت پیامبر(ص) و معمولی جلوه دادن آن حضرت

محافل شبانه: سیوطی در درّالمنثور، ذیل آیۀ: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا»[1]: و هر کس از پیامبر اطاعت کند پس به تحقیق از خدا

 

اطاعت کرده است- اطاعت رسول عین اطاعت خدا است- و هر کس اعراض کند، پس ما تو را برایشان نگهبان نفرستاده ایم».

آورده است: عبد الله بن عمر می گوید: با عده ای از اصحاب در حضور پیامبر بودیم، فرمود: ای حاضران آیا نمی دانید فرستادۀ خدا به سوی شما هستم؟

گفتند: بلی.

فرمود: آیا نمی دانید که خداوند در قرآن نازل کرده که هر کس از من اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است؟

گفتند: بلی شهادت می دهیم که هر کس از تو اطاعت کند در حقیقت از خدا اطاعت کرده است، و اطاعت از تو اطاعت از خداوند است…

اکنون: آیه بعدی را که بلافاصله به دنبال همین آیه آمده است مشاهده کنید: «وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكيلا»[2]: می گویند اطاعت می کنیم، و چون از نزد تو بیرون می روند، عدّه ای از آنان شبانه تصمیم می گیرند[3] غیر از آن چه تو می گوئی، و خداوند آن چه را که آنان شبانه تدبیر می کنند، می نویسد پس واگذار آنان را (با آنان درگیر نشو) و بر خداوند توکل کن و خداوند وکیل و کفایت کننده است.

سیوطی در ذیل این آیه پنج حدیث آورده که در همۀ آن ها گفته شده: آنان افراد دو رو و منافق بودند. اما هیچکدام از راویان نامی از کسی نبرده اند و توضیح نداده اند که این عده چه کسانی بوده اند.

نکتۀ مهم این است: چرا در این موضوع، ماجرا را به گردن عبد الله بن ابیّ نینداخته اند؟ برای این که همگان می دانستند و می دانند که او در آن زمان به حدی منافق صریح بود که نه در جلسات مهم پیامبر(ص) حاضر می شد که اعلام اطاعت کند و سپس برود محفل شبانه درست کند، و نه آن قدر رفتارش را مخفی می داشت که نیاز باشد تا آیه بیاید و این کار او را فاش کند. و (باصطلاح) آن چه در این آیه آمده با او مناسبت ندارد.

پس اینان چه کسانی بودند که همگان از ذکر نام آنان هراس داشته اند؟

پرخاش عمر بر پیامبر(ص) در صلح حدیبیّه: انگیزۀ عمر در این پرخاش تثبیت جریانِ تضعیف پیامبر(ص) و «سلب حجّیّت» آن حضرت بود که هم شخصیت و هم تشریعاتش از حجّیّت ساقط شود. و او همان روز و همان ساعت به هدف خود رسید.

همۀ منابع تاریخی و تفسیری سنیان از آن جمله سیوطی در درّالمنثور ذیل آیه «وَ هُوَ الَّذي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ»- 24 سورۀ فتح- آورده اند که:

عروه بن مسعود ثقفی به عنوان نمایندۀ قریش به اردوگاه پیامبر(ص) که در حدیبیّه بود آمد و پس از مذاکرۀ مفصّل، به پیش قریش برگشت و گفت: من به حضور قیصر روم، پادشاه ایران و شاه حبشه رسیده ام و هرگز ندیده ام مردمی شاه شان را این قدر تعظیم کرده و بزرگ شمارند که اصحاب محمد(ص) او را تعظیم کرده و بزرگ می شمارند؛ به خدا سوگند اگر محمد آب دهان بیندازد نمی افتد مگر به کف دست یکی از آنان می افتد، اگر دستوری بدهد به سرعت به دنبال امر او می دوند، وقتی که وضو می کند بر سر آب وضوی او نزدیک می شود که با همدیگر جنگ کنند، وقتی که سخن می گوید صدای شان را پائین می آورند تا سخنان او را بشنوند، به احترام او هرگز نگاه شان را بر او تیز نمی کنند یعنی با کمال تواضع و حیا به او نگاه می کنند.

این بود عظمت شخصیت پیامبر(ص) در نظر امتش. اما ببینید پس از حادثه ای که عمر آفرید همین مردم در اطاعت از فرمان رسول خدا(ص) تعلل ورزیدند و مدتی رسماً و عملاً اطاعت نکردند.

ابتدا پرخاش عمر به رسول خدا(ص) را ببینید: همۀ مورخان و مفسران سنّی (از آن جمله سیوطی در ذیل همین آیه) آورده اند و از زبان خود عمر نقل کرده اند: از روزی که اسلام آورده بودم (در نبوت پیامبر) شک نکرده بودم تا آن روز (روز صلح حدیبیّه)، پیش پیامبر(ص) آمدم و گفتم:

مگر تو پیامبر خدا نیستی؟

گفت: بلی.

گفتم: مگر ما بر حق نیستیم و قریش بر باطل نیست؟؟

گفت: بلی.

گفتم: پس در این صورت چرا این پستی را دربارۀ دین مان می پذیریم؟ (با پذیرش صلح، دین مان را خوار و پست می کنیم؟).

گفت: من رسول خدا هستم از فرمان خدا سر پیچی نمی کنم و خداوند یار و مددکار من است.

گفتم: مگر تو نبودی که به ما می گفتی به کعبه خواهیم رسید و آن را طواف خواهیم کرد-؟

گفت: بلی. امّا آیا من به تو گفته بودم همین امسال (و در این مسافرت) به کعبه خواهی رسید-؟

گفتم: نه.

گفت: تو به کعبه خواهی رسید و طواف خواهی کرد.

عمر ادامه می دهد: سپس به حضور ابوبکر رفتم و گفتم: ای ابوبکر مگر این شخص پیامبر خدا نیست؟ گفت: بلی. گفتم: مگر ما بر حق نیستم و دشمن مان بر باطل نیست؟؟ گفت: بلی. گفتم: پس چرا چنین پستی و خواری را دربارۀ دین مان می پذیریم (چرا صلح را می پذیریم و از این جا بر می گردیم)؟ گفت: ای مرد او پیامبر خدا است و از امر خدایش سر باز نمی زندو خدا یاور اوست، پس بر میخی که او بر زمین زده چنگ بزن که به فوز می رسی تا روز مرگت (یا: به میخی که او بر زمین زده تا روز مرگت چنگ بزن که به فوز می رسی). بخدا سوگند او بر حق است.

گفتم: مگر او نبود که به ما می گفت به کعبه خواهیم آمد و آن را طواف خواهیم
کرد-؟

گفت: بلی. اما مگر او به تو خبر داده بود که همین امسال به کعبه می رسیم-؟

گفتم: نه. گفت: تو به کعبه خواهی رسید و آن را طواف خواهی کرد.

عمر ادامه می دهد: برای این، اعمالی را به جای آوردم.

مراد از این جمله خیلی معلوم نیست، شاید منظورش این است که به خاطر این رفتار نادرستم عمل هائی به جای آوردم که مثلاً خدا من را ببخشد.

اکنون نتیجۀ این پرخاش: عمر در حضور مسلمانان و همۀ حاضران در اردو و (باصطلاح) «علی رؤس الانام» بدین گونه پیامبر(ص) را باز پرسی و محاکمه کرد و به پاسخ آن حضرت راضی نشد و به سراغ ابوبکر رفت. یعنی به قول قضات دادگاه ها، پیامبر خدا را دستکم به حکم بدوی محکوم کرد. تا نظر «فرجام»ی ابوبکر را بشنود.

خود عمر ادامه می دهد: وقتی که صلحنامه نوشته شد و به پایان رسید، رسول خدا(ص) به اصحابش گفت: بر خیزید قربانی کنید سپس سر های خود را بتراشید. به خدا سوگند کسی از آنان از جا بلند نشد حتی پیامبر این فرمان را سه بار تکرار کرد. چون کسی بر نخاست (کسی بر سخن پیامبر اعتنا نکرد) رسول خدا به خیمۀ امّ سلمه رفت و به او شرح داد که مردم چه رفتاری با او می کنند. ام ّ سلمه گفت: ای پیامبر خدا آیا دوست داری به این دستورت عمل کنند؟ گفت: بلی. امّ سلمه گفت: برو بیرون و بدون این که با کسی از آنان سخن بگوئی خودت قربانی را انجام بده و سر تراش خودت را بخواه تا سرت را بتراشد.

پیامبر(ص) مطابق پیشنهاد امّ سلمه عمل کرد، چون مردم او را چنین دیدند برخاستند قربانی کرده و سر همدیگر را می تراشیدند، اما به حدّی عصبانی بودند  نزدیک بود برخی برخی دیگر را بکشند.

ملاحظات: 1-: عمر کاری کرد تا همان مردمی که آب دهان پیامبر(ص) را به سرو صورت خود می کشیدند، و بر سر آب وضوی او با همدیگر دعوا می کردند، و این امت جان برکف، اکنون از فرمان همان پیامبر سر پیچی می کنند. حتی سه بار تکرار می کند کسی به حرف او عمل نمی کند.

این مرد (عمر) چه قدر موقعیت شناس و فرصت شناس است!؟! چه طور یک امت را از آن سو به این سو می کند!؟! این چه توان و چه هوشمندی است!؟! از سنخ هوشمندی الهی و مردان الهی است که پیامبر الله را در چنین- نعوذ بالله- مخمصه ای قرار می دهد؟! یا از سنخ هوشمندی ابلیسی است؟

2- عمر با پرخاش و صدای بلندش رسول خدا(ص) را محاکمه و محکوم می کند، سپس فوراً به پیش ابوبکر می رود. چرا؟

آیا او به بینش ابوبکر بیش از بینش پیامبر(ص) ایمان دارد؟

3- برخی از مخالفین عمر می گویند: کسی با سخنان رسول خدا(ص) قانع نشود، سپس با شنیدن همان سخنان از زبان ابوبکر، قانع شود، معلوم می شود اساساً بر پیامبر(ص) ایمان نداشته است.

اینان سخت در اشتباه هستند؛ عمر را کوچک می کنند، کارش را نیز کوچک می کنند. ایمان ابلیس به وجود خدا، به نبوت، به معاد کاملتر از انسان های مؤمن است، شاید تنها ایمان پیامبران و معصومین کاملتر از او باشد؛ همان طور که پیشتر بیان شد؛ تمرّد با وجود ایمان بدتر از هر بی ایمانی است که مصداق «جنگ با خدا» می شود.

با بیان دیگر: لفظ ایمان در دو معنی به کار می رود:

الف: ایمان یعنی باور و اعتقاد یقینی به خدا، رسول (نبوت) و معاد و دیگر اصول و فروع لازمۀ آن ها. در این معنی ابلیس مؤمن ترین فرد است.

ب: آن چه تعریف کرده اند: «الایمان هو الیقین بالجنان و الاقرار باللسان و العمل بالارکان»: ایمان یعنی یقین با قلب، اقرار با زبان و عمل با اعضا و جوارح. در این تعریف ابلیس یقین با قلب و اقرار به لسان را دارد. تنها عمل به ارکان را ندارد بل بر عکس؛ همۀ اعمال و کوشش های او بر علیه باورهای یقینی خودش است.

و کفر نیز در سه معنی مصداق پیدا می کند: الف: کفر ابلیس که با وجود ایمان به خدا و نبوت و معاد، حاضر نیست حتی یک لحظه هم مطابق دستور خداوند عمل کند. یعنی به هیچوجه به «العمل بالارکان» اقدام نمی کند.

ب: کفر نمایندگان و ماموران نفوذی ابلیس در میان امت ها: اینان نیز دقیقاً مانند ابلیس هستند با یک فرق: به طور منافقانه به «العمل بالارکان» نیز می پردازند.

این دو نوع مصداق تمرّد و مصداق «الکفر مع العلم» هستند.

ت: کفر آنان که به توحید، نبوت و معاد ایمان ندارند. این مصداق «الکفر علی الجهل» است.

ابلیس جاهل نیست و از همۀ انسان ها غیر از انبیاء داناتر و عالمتر است و هوشمندترین هوشمندان است.

4- عمر پس از آن که برنامۀ خود را عملی می کند فوراً به پیش ابوبکر می رود. در این کار دو هدف داشت:

الف: با پذیرش سخن ابوبکر، رفتار خودش را یک رفتار «صرفاً اشتباه» قلمداد کند که مثلاً عامداً و عالماً نبوده است.

زیرا فقط در این صورت بود که محکوم به «ارتداد» نمی شد و نشد و به این هدفش رسید.

ب: رفاقت و شفاقت، همراهی و همکاری صمیمی آن دو به حدی بود که کسی باور
نمی کند که ابوبکر پیشاپیش از این برنامۀ عمر اطلاع نداشته است و عمر بدون اطلاع قبلی ابوبکر این برنامۀ بزرگ خود را به اجرا گذاشته است. و اگر کسی چنین باوری داشته باشد اشکال از عقل خودش است. و عمر پس از اجرای برنامه به پیش ابوبکر رفته و دو نفری موضوع را بررسی کرده و دربارۀ آن چه به دنبال آن باید انجام دهند مشورت می کنند که قرار می گذارند بر «تمسک بعزره» به میخی که پیامبر(ص) بر زمین زده چنگ بزنند و از آن جدا نشوند تا وقتش برسد.

5- عمر شخصاً ماجرا را روایت و گزارش می کند تا اولاً: رفتارش را به عنوان «اشتباه» جلوه دهد و آن را از مصداق «تمرّد» خارج کند. ثانیاً: در آینده زبان دیگران در نقل ماجرا بسته شود و شد. زیرا معلوم است کسی نقل خلیفۀ مقتدر را رها نمی کند تا به حرف این و آن گوش دهد.

6- عمر صریحاً اعتراف می کند که در روز حدیبیّه و در این ماجرا در نبوت پیامبر(ص) دچار تردید شده و شک کرده است، این اعتراف برای چیست؟ چرا چنین اعترافی را از دیگر اصحاب (اعم از بزرگان صحابه و دیگران) مشاهده نمی کنیم و کسی از آنان این گونه به تزلزل ایمان خود اعتراف نکرده است.

واقعیت این است که او به هیچوجه در نبوت پیامبر(ص) شک نکرده بود، او انگ شک و تردید و ننگ تزلزل ایمان را می پذیرد تا تمرّد کابالیستی خود را بپوشاند. شک و تردید چیزی است که می توانست آثار منفی آن را کنترل و مدیریت کند، اما تمرّد پرده را از راز کابالیسم کنار می زد و در این صورت هیچ کس از مسلمانان زیر بار خلافت او و دوست همکارش نمی رفتند.

آنان همگی قبلاً بت پرست بودند و این پیشینۀ سوء سابقه ای بود که از آن صرفنظر شده بود و «الاسلام یجبّ عما سلف»: مسلمان شدن سابقه های سوء را می پوشاند، و (باصطلاح) این شک و تردید هم روی آن. امّا تمرّد آگاهانه و به طور دانسته، چیزی بود که هیچ چیزی آن را «جبّ» نمی کرد.

با بیان دیگر: گفتیم و روشن کردیم که عمر هیچ شکی در نبوت پیامبر نداشت، معنی این اتهام که او به خود می زند، و از ضعف ایمان خود سخن می گوید و راضی می شود که مردم او را در ایمانش ضعیف و دچار شک و تردید بدانند، چیست؟ آیا آدم عاقل خطای این چنینی را بازگوئی می کند؟ اسلام مسیحیت نیست که «اعتراف» در پیش مردم یکی از اصول آن باشد، در اسلام چنین اعترافی ممنوع و گناه است.

او در صدد توجیه است که چرا این کار را کرده است، اما توجیهی که می آورد ظاهراً خیلی نا هوشمندانه است زیرا به تزلزل ایمان خود اعتراف می کند و چنین کار ناهوشمندانه از عمر هوشمند، بس بعید است.

عمر این نقص ایمان، تزلزل ایمانی و ننگ بزرگ را می پذیرد تا یک جرم بزرگ تر را بپوشاند، می خواهد رفتارش یک «خطا» ناشی شده از «شک» و تردید، قلمداد شود، نه یک «تمرّد». باصطلاح، او بد را می پذیرد تا خود را از بدتر تبرئه کند. زیرا خیلی تند رفته بود و پرده از راز کابالیسم می افتاد، حتی ابوبکر نیز به او تذکر داد. قرار بود جریان در بستر «نفوذ» پیش رود و سلطه نیز «سلطۀ نفوذی» باشد نه در بستر کاملاً تقابل با اسلام و پیامبر(ص). قرار بود با نام خدا، با نام پیامبر(ص) با نام قرآن، و به عنوان خدمت به اسلام، کارها پیش برود و به قول ابوبکر به محور همان میخی باشد که خود پیامبر(ص) بر زمین زده بود.

همان طور که گروه و جریان سامری بت خود را به نام موسی و خدای موسی در میان بنی اسرائیل جای دادند «فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏»[4].

7- عمر حتی در این گزارش نیز از برنامۀ تضعیف پیامبر(ص) فرو گذار نمی کند،
می گوید: پیامبر(ص) به خیمه امّ سلمه رفت و او راه چاره را بر پیامبر(ص) نشان داد. و رسماً می گوید که عقل امّ سلمه بهتر از عقل رسول خدا(ص) کار می کرد. بدیهی است پیامبری که نیازمند نظر و بینش امّ سلمه باشد (گر چه امّ سلمه یک بانوی بس بزرگوار است)، به نظر و بینش ابوبکر و عمر و دیگران نیز نیازمند خواهد بود؛ اینان همیشه و تا آخر عمرشان مدعی بودند که به پیامبر خدا کمک فکری می داده اند و اساساً در «نبوت عملی» شریک پیامبر(ص) بوده اند. و شگفت این که پیروان شان نیز تا به امروز همین عقیده را دارند.

اگر بپرسید (و پرسیده شده): ابوبکر در جنگ بدر چرا مانند دیگران به میدان نبرد نرفت؟ می گویند: در خیمۀ پیامبر(ص) نشسته بود و به او نظر مشورتی می داد و کمک فکری می کرد. در حالی که به نصّ منابع سنی و شیعی جبرئیل در همان وقت در بدر حاضر بود. گوئی ابوبکر از جبرئیل نیز عالمتر و فهمیده تر است!!!

بیعت رضوان: اکنون که در اثر فتنۀ عمر، رابطۀ مستحکم امت و پیامبر(ص) لطمه دیده و به شدّت مخدوش شده است و رشته های زرّین این رابطه پنبه شده است، چه باید کرد؟

گسست بزرگ و از هم گسیختگی عظیمی رخ داده بود، خبر به مردم مکه و سران قریش نیز رسیده بود، بزرگترین و خطرناکترین حادثه در نوع خودش به وجود آمده بود.

پیامبر(ص) تصمیم گرفت که از نو برگردد و برنامۀ خود را از صفر شروع کند و درست مانند روزی که با نمایندگان مردم مدینه شبانه در حومۀ شهر مکه با «بیعت عقبه» شروع کرده بود، از نو شروع کند. در زیر درختی که در حدیبیّه بود نشست و دستور داد منادی ندا کند: «البیعۀ، البیعۀ»: بیائید بیعت کنید، بیائید برای بیعت.

سیوطی در ذیل آیه «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة» آیه18 سورۀ فتح، آورده است: اولین کسی که برای بیعت به طرف پیامبر(ص) رفت «ابوسنان اسدی» بود که گفت: دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم. رسول خدا(ص) گفت: بر چه چیزی بیعت می کنی؟ گفت: آن چه تو در نظر داری.

چرا علی(ع)، بنی هاشم و کسانی که در ردیف آنان هستند پیش از همه اقدام به بیعت نکردند؟ بدیهی است: اولاً: اصل بیعت برای آنان نبود و همگان می دانستند که آنان همیشه در اطاعت پیامبر(ص) هستند. ثانیا: اگر آنان پیش از دیگران به بیعت می شتافتند، خود بیعت توسط عده ای به زیر سؤال می رفت.

اما چرا ابوبکر، عمر، ابوعبیدۀ جراح، مغیره بن شعبه و… اینان که در هر موقعی خودشان را جلو می انداختند، پیشقدم نشدند؟ و به حدّی درنگ کردند که شخص کمتر شناخته شده ای بنام ابوسنان اسدی اولین بیعت کننده شد؟! آنان که همیشه به طور گروهی با همدیگر بودند، در کناری ایستاده و نظاره می کردند تا چگونگی اجابت مردم از دعوت به بیعت را با دقت بررسی کنند و در برنامه های آینده شان به کار بگیرند.

سیوطی در همان جا در تفسیرِ ادامۀ همان آیه که می گوید: «فَعَلِمَ ما في‏ قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ»: خداوند دانست (و می دانست) آن چه در قلب های مؤمنین هست و فرود آورد آرامش را برای آنان»، از ابن عباس آورده است که می گفت: «انزل السکّینۀ علی من علم منه الوفأ» نه برای همۀ آنان که بیعت کرده بودند. یعنی این که خداوند در این آیه اعلام رضایت از مؤمنین کرده و سکینه و آرامش بر آنان نازل کرده، شامل همۀ بیعت کنندگان نیست.

تحریف کابالیستی: با وجود بیان روشن قرآن، و نیز با وجود وضوح ماجرا، باز جریان کابالیسم و «قدرت»، بی کار ننشسته و در شأن نزول آیۀ بیعت، و علّت نیاز به بیعت، اقدام به تحریف کردند و گفتند: پیامبر(ص) در حدیبیّه عثمان را به مکه برای مذاکره با سران قریش فرستاده بود چون برگشتن او به تاخیر افتاد همگی گمان کردند که سران قریش عثمان را کشته اند. رسول خدا(ص) به بیعت دعوت کرد و محور بیعت این بود که انتقام عثمان را از مشرکین قریش بگیرند.

معلوم نیست آن همه از یاران پیامبر(ص) را پیشتر کشته بودند حتی عمویش حمزه را و حتی برخی از فرستادگان پیامبر(ص) را، چرا در هیچکدام نیاز به بیعت مجدد نشد تنها برای عثمان چنین نیاز مبرمی پیش آمد!؟!

اساساً اردو در حدیبیه یک اردوی نظامی و جنگی بود و برای جنگ آمده بودند چه نیازی به بیعت بود؟ مگر فتنۀ عمر و اعتراض و پرخاش متمرّدانه اش به خاطر این نبود که آمده ایم بجنگیم و مکه را فتح کنیم، چرا صلح می کنی؟

اما به هر صورت، این ترفند کابالیست ها در میان علما تثبیت نشد و همۀ علمای اهل سنت می دانند که بیعت به دلیل گسست و گسیختگی رابطۀ امت با پیامبر(ص) بود، گرچه بر مردم خودشان نمی گویند. چرا حقیقت را به مردم خودشان نمی گویند؟ برای این که این خصیصۀ کابالیسم است هیچوقت و هرگز با مردم خودش صداقت ندارد و اساساً نمی تواند داشته باشد.

ترفند «نجوی، با پیامبر- ص-» برای بالا بردن شخصیت خودشان: گفته شد: نمایندگان قابیلیسم می کوشیدند خودشان را در «نبوت عملی»، شریک قلمداد کنند. این برنامه برای آماده کردن زمینۀ ذهنی مردم برای به دست گرفتن قدرت در آینده بود تا ذهن اجتماعی و روان اجتماعی مردم پیشاپیش عادت کند و حکومت آنان در آینده پذیرفته شود و چنین نیز شد و آنان به این هدف شان رسیدند.

این برنامه را به صورت های مختلف و با عناوین گوناگون، عملی می کردند، حتی عمر در مسائل داخلی خانۀ پیامبر(ص) و رفتار همسرانش با آن حضرت نیز دخالت می کرد، مثلاً به عنوان حمایت از پیامبر(ص) با فریاد بلند به همسران پیامبر می گفت: چرا پیامبر را اذیت
می کنید.

ما تنها دو نمونه از این برنامۀ جاری کابالیست ها را در این مبحث می آوریم:

نمونۀ اول: نجوی: همیشه می آمدند در مسجد در حضور مردم دهان به طرف گوش پیامبر(ص) گرفته و چیزهائی را می گفتند تا چهار موضوع را بر ذهن مردم القاء کنند:

1- در مدیریت امت، امورات به دو دسته تقسیم می شود: دسته ای از امورات به اطلاع شما مردم می رسد اما دسته ای دیگر از شما مخفی است و محرمانه می ماند.

2- ما محرم اسرار پیامبر هستیم و کمتر کسی می تواند محرم اسرار او باشد.

3- پیامبر(ص) علاوه بر ظاهر، در امور مهم محرمانه نیز نیازمند رای و نظر ما است.

4- در عمل و در «نبوت عملی» ما شریک او هستیم، و حساب ما از حساب مردم جدا است.

قرآن: برای جلو گیری از این ترفند آیه آمد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً»[5]: ای آنان که ایمان آورده اید هرگاه با پیامبر(ص) نجوی
می کنید در کنار نجوای تان صدقه ای بدهید.

پس از آن عالی جنابان دیگر با پیامبر(ص) نجوا نکردند. زیرا دیگر فایدۀ مورد نظرشان را به دست نمی آوردند. پیام آیه اثبات می کرد که پیامبر(ص) نیازی به سخنان نجوائی آنان ندارد و الاّ آن را منوط به دادن یک مبلغی نمی کرد.

آیۀ بعدی آمد: «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُون»[6]: آیا دریغ داشتید که در کنار نجوای تان صدقه هائی بدهید، و چون ندادید و خداوند (تکلیف صدقه) را بر شما بخشید. پس نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و از خدا و رسولش اطاعت کنید. و خداوند از آن چه می کنید خبر دار است.

توضیح: 1- ترک نجوی به خاطر خسّت از صدقه دادن نبود، زیرا مقدار و مبلغی برای صدقه معین نشده بود هر کس می توانست مثلاً با دادن چهار دانه خرما به فقرا، با پیامبر(ص) نجوی کند. این عالی جنابان نجوی را ترک کردند، زیرا برای هدف شان فایده ای نداشت. و دیگران نجوی نکردند، زیرا آنان هیچوقت سخنی پنهان از امت نداشتند همان طور که پیامبرشان چیزی را از آنان پنهان نمی کرد.

2- جملۀ «تاب الله علیکم» یعنی تکلیف صدقه را بر داشت. چنان که پیامبر(ص) نیز بخشوده شدن این تکلیف را اعلام کرد و دیگر چنین تکلیفی در میان مسلمانان نماند. زیرا هدف از این تکلیف خنثی کردن برنامۀ کابالیستی آن عده بود که خنثی هم شد و در این باره خلع سلاح شدند و دنبال ابزارهای دیگر رفتند.

3- در این جا یک پرسش مطرح می شود: چرا دربارۀ موارد دیگر از ترفندها، آیه
نمی آمد و کار آنان را خنثی نمی کرد؟

پاسخ: اولاً: در برخی موارد دیگر نیز آیه آمده و همین کار را کرده است که نمونه هائی گذشت و نمونه های دیگر خواهد آمد. و این قدرت است که بعدها همۀ آن آیات را به نوعی در بستر دیگر قرار داد و امروز بینش عمومی مسلمانان را از توجه به آن ها باز داشته است.

در پایان همین مبحث خواهیم دید که این آقایان همیشه می ترسیدند که آیه یا سوره ای در افشای برنامه شان نازل شود.

ثانیاً: پیشتر به شرح رفت که پیامبر خدا «حفیظ» مردم نیست، افراد در گناه و ثواب و گزینش راه خودشان آزاد هستند اگر قرار بود قرآن و پیامبر(ص) افراد را از رفتار گناه، باز دارند اصل «اختیار» که خدا خواسته و قضا کرده بود انسان را «مختار» آفریده و او را دارای انتخاب و گزینش خلق کند، از بین می رفت و مصداق «نقض غرض» می گشت.

ثالثاً: در این مورد (یعنی نجوی)، عدالت خدا و رسولش به زیر سؤال می رفت و اگر قرآن اجازه می داد که این برنامه تداوم یابد، خدا و پیامبر(ص)- نعوذ بالله- هر دو محکوم به «تبعیض» و عدم عدالت، می شدند در حالیکه یکی از دلایل اصلی و اساسی آمدن دین، برای عدالت بود. ماجرای نجوی دقیقاً مدیریت رسول الله(ص) را عیناً به مدیریت شاهان تبدیل
می کرد و «اصل تبعیض» که از اصول و پایه های اساسی نظام کابالیستی است را در جایگاه یک اصل اسلامی قرار می داد.

4- آیه آمد و یک تکلیف را آورد اما کسی به این تکلیف عمل نکرد، و قرار نبود که یک تکلیفی از طرف خداوند بیاید و هرگز به آن عمل نشود و (باصطلاح) حکم خدا زمین بماند. لذا علی(ع) صدقه داد و آمد با پیامبر(ص) نجوا کرد تا آیه بدون عمل نماند. گرچه معلوم شد که آن یک تکلیف موقت و برای یک حکمتی بوده است.

اینک پرسش این است: چرا آن کسانی که خودشان را عالم می دانند دربارۀ این دو آیه نمی اندیشند و به تفسیرها و توجیهات سخیف باور می کنند که هیچ سازگاری ای با خود آیه ها ندارند-؟-؟! قدرت. آری قدرت هر کار را می کند و هر کار را کرده که ماهیت تاریخ را کابالی کرده است. امّا این ماهیت کابالی به پایان تاریخ خود رسیده و تاریخ نوین با ماهیت نوین و انسانی آغاز شده است.

ترس از نزول آیه: عالی جنابان همیشه می ترسیدند که آیه یا سوره ای نازل شود و راز کابالی شان را افشا کند. برای این موضوع لازم است آیه های61 تا70 سورۀ توبه را مشاهده کنیم: «وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ- يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنينَ- أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ- يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في‏ قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ- لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ- الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ- وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ- كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ- أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ».

ترجمه: از آنانند (از منافقانند) کسانی که پیامبر را اذیت می کنند و می گویند: او شنوای مطلق است (سخن هر کسی را گوش می دهد فرقی میان افراد نمی گذارد). بگو: شنوا بودن او به نفع شما است. به خدا ایمان دارد و (فقط) مؤمنان را تأیید می کند و رحمت است برای کسانی از شما که ایمان آورده اند و آنان که رسول خدا را اذیت می کنند، عذاب دردناکی دارند- آنان برای شما به خدا سوگند یاد می کنند تا شما را راضی کنند، در حالی که باید خدا و رسولش را راضی کنند اگر ایمان دارند- آیا نمی دانند هر کس بخواهد با خدا و رسولش درگیری کند، برای او آتش دوزخ است که جاودانه در آن می ماند؟ این است رسوائی بزرگ- منافقان بیم دارند که سوره ای بر علیه آنان نازل شود، و از آن چه در قلب های شان است، خبر دهد. بگو: استهزاء کنید، خداوند آن چه از آن بیم دارید آشکار می سازد- و اگر از آنان بپرسی (چرا این رفتارها را دارید؟) می گویند: ما بازی و شوخی می کردیم. بگو: آیا خدا و آیات او و پیامبرش را تمسخر می کردید؟!- بگو: عذر خواهی نکنید، شما پس از ایمان تان (با وجود ایمان تان) کافر شدید. اگر گروهی از شما را (در صورت توبۀ تان) ببخشیم، گروه دیگرتان را عذاب خواهیم کرد، زیرا مجرم شده اند- مردان منافق و زنان منافق، با همدیگر همدست هستند، آنان امر به منکر، و نهی از معروف می کنند. و دست های شان را از انفاق می بندند؛ خدا را فراموش کرده اند، و خدا (نیز) آنان را فراموش کرده است. به یقین، منافقان همان فاسقان هستند.- خداوند به مردان و زنان منافق و کفار، وعدۀ آتش دوزخ داده است، جاودانه در آن خواهند بود، و همان برای شان کافی است.- و خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و عذاب همیشگی برای شان است- مانند کسانی که قبل از شما بودند که از شما نیرومندتر بودند، و اموال و فرزندان شان بیشتر بود، مطابق خواستۀ خود (خواسته مطابق انگیزش های درونی خود) بهرمند شدند. پس شما نیز بهرمند می شوید مطابق خواسته های درون تان همان طور که آنان بهرمند شدند مطابق خواسته درونی شان، و فرو رفتید (در دسیسه کاری) همان گونه که آنان فرو رفتند. اعمال شان در دنیا و آخرت نابود شد. و آنان اند زیان کاران.- آیا اخبار پیشینیان شان به آنان نرسیده؛ اخبار قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین و اصحاب شهرهای زیر و رو شده، که پیامبران شان دلایل روشن برای شان آوردند (اما تمرّد کردند)، خداوند به آنان ستم نکرد، اما خودشان بر خودشان ستم کردند.

توضیح: 1- کمی جلو تر برویم: پیش از آیه های مذکور، آیه28 دربارۀ مشرکین (بت پرستان) سخن می گوید. و آیه های29 تا36 دربارۀ یهود و نصاریا بحث می کند و آنان را نیز مشرک می نامد، و در ضمن زراندوزان قارون صفت را نیز در کنار آنان قرار می دهد. سپس به تدریج موضوع کلام را به منافقین می رساند و سپس به طور فراز دربارۀ دو گروه از منافقین سخن می گوید:

گروه اول:  مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ…: از آنان کسانی هستند که در تقسیم بیت المال بر تو ایراد و خرده می گیرند…

نفاق این گروه، «نفاق جهلی» است.

گروه دوم: مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِي…

نفاق این گروه «نفاق عالمانه» است که پیشتر بحثش گذشت.

2- این گروه همیشه می ترسیدند که آیه یا سوره ای بر علیه شان نازل شود و اسرار کابالیستی شان را افشا کند.

3- سنی و شیعه اجماع دارند: وقتی که10 آیه اول سورۀ توبه نازل شد، رسول خدا(ص) آن را به ابوبکر داد که برود آن ها را به عنوان اعلامیه خدا و رسولش، در مراسم حج بخواند. ابوبکر به سوی مکه حرکت کرد. آن گاه جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد و گفت: خدا مقرر فرموده که آن آیه ها را باید خودت یا مردی از خودت ابلاغ کند: «لَا يُؤَدِّي عَنْكَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْك». رسول خدا به علی(ع) دستور داد که به دنبال ابوبکر برود و آیه ها را گرفته و خودش ابلاغ کند. ابوبکر منشور را به علی(ع) تحویل داد و برگشت، وقتی که به حضور رسول خدا(ص) رسید گفت: آیا چیزی دربارۀ من نازل شده؟

(ببینید چه قدر نگران و خائف است که گفته اند «الخائن خائف»).

پیامبر(ص) فرمود: جبرئیل آمد و گفت یا باید خودم و یا کسی از من، آن را ابلاغ کند.

یعنی در واقع جبرئیل اعلام کرده که ابوبکر از پیامبر نیست[7].

4- آیه36 تا61 که پس از این ماجرا نازل شده اند، دقیقاً این نگرانی و ترس ابوبکر و عمر را از نزول آیه یا سوره دربارۀ شان، بیان می کنند.

5- به جمله «یؤذون النّبی: پیامبر را اذیت می کنند»، توجه کنید. اذیت کار منافق به نفاق عالمانه، است نه کار منافق به نفاق جاهلانه. البته این معنی وقتی بهتر روشن می شود که دو گونه نفاق را که به شرح رفت در یاد داشته باشید. یعنی اذیت کار سامری است نه کار فلان جاهل. کسی پیامبر(ص) را اذیت می کند که امت را در حدیبیّه بر علیه پیامبر به حدّی می شوراند که از فرمان او که سه بار تکرار می کند، همگی سرپیچی می کنند. نه عبدالله بن ابیّ که حتی در زمان نزول سورۀ توبه پسرانش نیز از او برائت جسته بودند.

6- گاهی عالی جنابان سخنان شان (در تضعیف رسول خدا) را در قالب شوخی می گفتند که گفته اند «همیشه جدی ترین پیام در سخنان به ظاهر شوخی ادا می شوند». و حتی اگر چیزی از سخنان جدی غرض آلودشان، به بیرون درز می کرد باز ادعا می کردند که شوخی بوده است.

7- قرآن می گوید: اینان ایمان داشتند با وجود ایمان شان کافر شدند. یعنی همان طور که ابلیس قوی ترین ایمان به خدا، نبوت ها، عدل خدا و معاد، داشت با وجود این، کافر شد (کفر عالمانه و متمرّدانه).

8- آیه می گوید: «ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيم: این است رسوائی عظیم»: رسوائی آخرت رسوائی عظیم است باید از آن بترسند لیکن متمرّد هستند. و ترس شان از رسوائی دنیوی ترس از شکست برنامۀ کابالی شان است.

9- می فرماید: اگر از برخی از شما به دلیل توبۀ تان بگذریم، از برخی دیگر هرگز نخواهیم گذشت. یعنی همان طور که توبۀ ابلیس بخشوده نمی شود، توبۀ نمایندگانش نیز بخشوده نخواهد شد. این نکته مهم بل یک اصل مهم در آیه است که ثابت می کند این منافقان منافق معمولی نیستند والاّ توبۀ شان پذیرفته می شد، زیرا درب توبه برای آنان که تخلّفات و گناهان شان از جهل ناشی شده، همیشه باز است. که در آیه17 سورۀ نساء در این باره می فرماید: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيما» پذیرش توبه فقط برای آنان است که از روی جهالت مرتکب عمل بد شوند. پس آنان که توبه شان پذیرفته نمی شود، از سنخ عبدالله بن ابیّ نبوده اند، از سنخ سامری بوده اند.

10- سپس به شرح حال مؤمنان و مؤمنات می پردازد و یکی از ویژگی های آنان را «يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه» بیان می کند. مؤمن کسی است که مطیع پیامبر است نه آن که فتنۀ بزرگ و سترگ حدیبیّه را به وجود آورد و چندین فتنۀ دیگر، علاوه بر اذیت و آزارهای دیگر.

پائین کشیدن شخصیت پیامبر(ص) و معمولی جلوه دادن آن حضرت، تا زمینه ذهنی امت را برای حاکمیت خودشان که افراد معمولی بودند، آماده کنند. این موضوع را در مبحث بعدی بحث می کنیم.

[1] آیه80 سوره نساء.

[2] آیه81 سوره نساء.

[3] لغت: التبییت: کل شیئ دُبّر لیلاً: تبییت یعنی هر چیزی که در شب تدبیر شود.

[4] آیه88 سورۀ طه.

[5] آیه12 سورۀ مجادله.

[6] همان آیه13.

[7] در همۀ متون معتبر سنی از آن جمله «درّالمنثور» در مقدمه و آغاز تفسیر سوره توبه، می توانید این موضوع را مشاهده کنید.