جلسه چهل و دوم: اولین ویژگی تاریخ مهدوی(عجل الله تعالی فرجه)

جلسه چهل و دوم

بالا بردن شخصیت خودشان در نظر مردم و زمینه سازی برای آینده.

پائین کشیدن شخصیت پیامبر(ص) و معمولی جلوه دادن آن حضرت.

اولین ویژگی تاریخ مهدوی(عجل الله تعالی فرجه).

قرآن: سورۀ حجرات در قرآن، تنها سوره ای است که همۀ آیات آن از اول تا آخر فقط در مسائل سیاسی درون امت، بحث می کند و نشان می دهد که حتی جریان سیاسی تا درون خانۀ خود پیامبر(ص) نفوذ کرده و برخی از همسران آن حضرت طرفدار آن و برخی مخالف آن هستند؛ بانوان دو موضع سیاسی دارند یکی را امّ المؤمنین عایشه رهبری می کند و دیگری را ام المؤمنین امّ سلمه.

 

محدثین و مفسرین با آوردن حدیث ها گفته اند که آیه11 این سوره دربارۀ این دو بانو آمده و عایشه را توبیخ می کند که چرا امّ سلمه را مسخره کرده است.

آیه9 آیندۀ سیاسی امت را پیش بینی کرده و تکلیف جنگ های داخلی را تعیین می کند.

ما از این بحث ها و صدها موضوع دیگر که در محور جریان کابالیسم قرار داشت
می گذریم زیرا بحث در آن ها نیازمند مجالی گسترده است و اگر تدوین شود چندین مجلد کتاب می شود، ما فقط به برخی از پایه های اصلی روند نفوذی کابالیسم در میان امت
می پردازیم.

بالا بردن شخصیت خودشان در نظر مردم و زمینه سازی برای آینده: سورۀ حجرات را از اول بخوانیم: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم»: ای آنان که ایمان آورده اید، بر خدا و رسولش پیشی نگیرید. و بترسید از خداوند زیرا خداوند دانا و شنوا است.

توضیح: 1- مسلّم است که کسانی در امور از پیامبر پیشی می گرفته اند. یعنی پیش از آن که پیامبر(ص) در موضوعی تصمیم بگیرد آنان اعلام نظر و اعلام تصمیم می کرده اند. همان طور که مورخان و محدثان و مفسران بیان کرده اند از آن جمله سیوطی در درّالمنثور ذیل همین آیه ها.

2- هدف از این پیشدستی چه بوده؟ آیا عجله داشتند که پیش از آن که پیامبر(ص) تصمیم- نعوذ بالله- نادرست بگیرد، آنان تصمیم درستی را بگیرند یا پیشنهاد کنند-؟! چرا این قدر عجله داشتند؟!

3- آیه با جملۀ «وَ اتَّقُوا اللَّه» تصریح می کند که آنان برای یک هدف منفی این کار را می کرده اند. و نیز جمله «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم» تصریح می کند که آنان راز پنهانی در این کار داشته اند.

4- در ادبیات قرآن لفظ «اتَّقُوا» هر جا که آمده یا دربارۀ «شرک» است یا اگر دربارۀ مسلمانان آمده دربارۀ گناهان کبیره است.

5- پس چرا به آنان که به طور دانسته مرتکب گناه کبیره شده اند با بیان عام معمول
می گوید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؟ پاسخ این پرسش به طور مکرر در مباحث پیش بیان شد که ابلیس نیز به وجود خدا، به نبوت ها، به معاد، به عدل خدا و به امامت، ایمان دارد اما متمرّد است.

6- عالی جنابان در مسائل و امور مدیریتی بر پیامبر پیشی می گرفتند. آن هم در مسجد و در حضور مردم. تا مردم را و ذهن امت را عادت دهند و زمینه را آماده کنند برای حاکمیت خودشان و وقتی که مدعی حکومت شدند بگویند که ما در حضور پیامبر نیز در مدیریت امور دخالت می کردیم.

7- اینان چه کسانی بوده اند؟ رجوع کنید به درّالمنثور ذیل همین آیه، از عبد الله بن زبیر (نوۀ ابوبکر) نقل کرده که ابوبکر و عمر بودند.

مثلاً کسی از درب مسجد وارد می شد و موضوعی را دربارۀ امور می پرسید، پیش از آن که پیامبر(ص) چیزی بگوید، ابوبکر و عمر فوراً می گفتند: بروید فلان طور بکنید.

گاهی نیز که موضوعی مطرح می شد، می گفتند: یا رسول الله در این باره فلان کار را بکن.

صدها مورد از این گونه پیشی گرفتن ها و پیشدستی ها دارند که در متون تاریخی و حدیثی و تفسیری، ثبت است. و شگفت این که در نظر برادران سنی این رفتار ابوبکر و عمر که مورد نکوهش و توبیخ شدید قرآن قرار گرفته، از فضایل آنان و از بالائی و والائی شخصیت آنان محسوب می شود چرا چنین است؟ برای این که «قدرت» بیش از این نیز توان دارد، قدرت خلافت ششصد ساله، بدین گونه ترویج کرده است.

8- افشا گری آیه خیلی رسوا کننده بود، جریان کابالیسم دست به کار شد و به جعل حدیث پرداخت، تا آیه را در بستر دیگر قرار دهند؛ از آن جمله از بیان عایشه آورده اند: چون بعضی افراد یکی دو روز پیش از رمضان روزه می گرفتند این آیه آمد و آنان را ملزم کرد که صبر کنند و همزمان با پیامبر(ص) روزه بگیرند.

اما این جعل ناشیانه، کار ساز نگشت و همۀ علمای تفسیر و حدیث معتقد هستند که شأن نزول آیه همان است که عبد الله بن زبیر (نوۀ ابوبکر) گفته است و آیه فقط دربارۀ رفتار عمر و ابوبکر آمده است.

عبد الله بن زبیر می گوید: گروه سواران از بنی تمیم به حضور پیامبر(ص) رسیدند، ابوبکر گفت: ای رسول خدا قعقاع بن معبد را بر آنان امیر کن. عمر گفت: اقرع بن حابس را بر آنان امیر کن. میان ابوبکر و عمر درگیری لفظی پیش آمد؛ ابوبکر گفت: تو در صدد مخالفت من هستی، عمر گفت: نه چنین است من قصد مخالفت با تو را نداشتم. سرو صدای شان بلند شد، و آیه نازل شد.

توضیح: 1- چه کسی باور می کند که واقعاً ابوبکر و عمر با همدیگر درگیری پیدا کنند؟ دو یار صمیمی (یکدل، یک فکر و یک راه) رأی و نظر همدیگر را تخطئه کنند؟

آن هم در مسائل و امور کاربردی. عمر که (به قول خودش) در ماجرای حدیبیّه با سخنان پیامبر(ص) قانع نمی شود اما وقتی که همان سخنان را حرف به حرف، از ابوبکر می شنود قانع می شود، چگونه در این مورد نظر ابوبکر را رد می کند؟!

این درگیری نیز مصنوعی و «باصطلاح» جنگ زرگری بوده تا نظر مردم بیشتر جلب شود و با حساسیت تمام ببینند و بشنوند که آن دو پیش از آن که پیامبر(ص) از آنان نظر پیشنهادی بخواهد، آنان نظر می دهند و تصمیم می گیرند.

و نیز ابوبکر، عمر را متهم می کند که تو می خواهی با نظر من مخالفت کنی. و عمر
می گوید نه، من هرگز قصد مخالفت با تو را ندارم. تا در زمینۀ ذهنی مردم جای بگیرد: عمر که به طور مکرر با نظرهای پیامبر مخالفت کرده، مخالفت با ابوبکر را هرگز روا نمی داند.

2- در این ماجرا شخصیت هر دو بالا می رود، بالاتر از حد «مشاورت» بل دارای جایگاهی می شوند که پیش از پیامبر(ص) و پیش از آن که نظری از آنان خواسته شود، نظر می دهند. و این به معنی نوعی شرکت در «نبوت عملی» است، حتی جایگاه شان نیز تعیین
می شود که ابوبکر شریک اول و عمر شریک دوم است. و عملاً به ذهن امت القاء می کنند که پیامبر(ص) نیازمند فکر، بینش و دانش آن دو، است.

پائین کشیدن شخصیت پیامبر(ص) و معمولی جلوه دادن آن حضرت: در این باره در مباحث پیش به محور اصل کاربردی «أَ مِنَ اللَّهِ أَمْ مِنْ رَسُولِه» که برای تفکیک میان امر خدا و امر رسول(ص)، مبنای رفتار خود قرار داده بودند، بحث شد. اینک آیه دوم و سوم سورۀ حجرات نمونۀ دیگر از تضعیف شخصیت پیامبر(ص) توسط ابوبکر و عمر و جریانی که ایجاد کرده اند، نشان می دهد:

آیه دوم و سوم: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ- إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيم»: ای آنان که ایمان آورده اید صدای تان را بالاتر از صدای پیامبر نکنید و سخن را بر او بلند نکنید همان طور که بر همدیگر بلند می کنید؛ اعمال تان پوک می شود در حالی که توجه ندارید- البته آنان که پائین می آورند صدای شان را در حضور رسول خدا، آنان کسانی هستند که خداوند دل های شان را برای تقوی امتحان کرده است، برای آنان آمرزش و پاداشی عظیم است.

شأن نزول: اینان چه کسانی بودند که در حضور رسول خدا(ص) با صدای بم و بلند و حاکی از بی اعتنائی، سخن می گفته اند؟ عبد الله بن زبیر در شأن نزول آیۀ اول مشخص کرده است که آنان ابوبکر و عمر بوده اند.

و سیوطی در ذیل این آیه نیز آورده است: أخرج البخاري وابن المنذر والطبراني، عن ابن أبي مليكة قال: كاد الخيران ان يهلكا أبو بكر وعمر رفعا أصواتهما عند النبي(ص)..: بخاری (در صحیح بخاری) و نیز ابن المنذر و طبرانی (هر سه) از ابن ابی ملیکه نقل کرده اند که می گفت: نزدیک بود دو بزرگوار هلاک شوند ابوبکر و عمر صدای شان را در حضور رسول خدا بلند کردند… .

سپس همان سخن عبد الله بن زبیر را شرح می دهد.

و نیز می گوید: وأخرج عبد بن حميد وابن جرير عن قتادة، قال: كانوا يجهرون له بالكلام ويرفعون أصواتهم فأنزل الله «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي»: عبدبن حمید و ابن  جریر از قتاده آورده اند که گفت: بودند صدای شان را بلند می کردند که خداوند این آیه را نازل کرد.

به کلمۀ «کانوا= بودند و چنین می کردند» توجه کنید؛ این کلمه به روشنی نشان می دهد که آن دو جناب این رفتارشان را به یک «رویۀ تثبیت شده» تبدیل کرده بوده اند، یک حادثۀ اتفاقی و موردی نبوده است.

سیوطی در این باره حدیث های متعددی از منابع مهم خودشان آورده است که ما از ذکر آن ها صرفنظر می کنیم.

کابالیسم: چرا از آن همه مردم و امت، تنها این دو جناب چنین رفتاری را داشته اند؟ یا نادان تر از همه بوده اند و یا در این رویّه هدف خاصی داشته اند. و هیچ کس نمی پذیرد که آن دو این قدر نادان باشند و هوشمندی آنان مشخص و مسلّم است. این رفتار و رویّه شان عامدانه و آگاهانه بوده برای بالا بردن شخصیت خود و پائین کشیدن شخصیت پیامبر(ص). زیرا این اساسی ترین نیاز آنان بود که از همان زمان رسول خدا(ص) بزرگی خود و شرکت شان در تصمیمات، و هم قد و هم دوش بودن شان با پیامبر(ص) را در زمینۀ ذهن ناخودآگاه و خودآگاه مردم تثبیت کنند تا وقتی که مدعی حکومت بر امت شدند، حکومت و سلطۀ شان بر مردم سنگین نیاید.

به حدی در این کار و رویّه شان اصرار ورزیده و آن را تکرار کرده اند که موجب شده آیه بل کل سورۀ حجرات نازل شود. اینک (باصطلاح) من نمی گویم شما بگوئید آیا غیر از هدف مذکور چه هدف دیگر می توان تصور کرد؟

آیا ادّلۀ بزرگتر، روشنتر، گویاتر و واضحتر از این موارد بر نفوذ کابالیسم تاریخی در امت اسلام، لازم است؟ از هابیل و قابیل (کابیل) تا موسی و سامری و تا پیامبر اسلام و این جنابان، و تا به امروز.

که البته امروز پایان تاریخ کابالی و آغاز تاریخ انسانی است. و قرار است که نبوت ها برکهانت ها و برنامۀ جبرئیل بر برنامۀ ابلیسی پیروز شود: «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي‏ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيز»[1]: خدا قضای حتمی کرده و مقرر قطعی کرده است که: من و پیامبرانم پیروز خواهیم شد. خداوند قوی و غالب است.

اولین ویژگی تاریخ مهدوی(عج): موعود همۀ نبوت ها، فرزند فاطمۀ الزهراء(ع)  به این تاریخ که ماهیتاً کابالیسم است، پایان خواهد داد. و تاریخ انسانی را در همان بستر نبوت ها به جریان خواهد انداخت (عجّل الله تعالی فرجه). امروز با دقّت در عناصر جامعه شناختی جامعۀ جهانی طلیعه های پایان تاریخ کابالی و آمدن تاریخ مهدوی به وضوح مشاهده می شود.

با ظهور آن حضرت، باز ابلیس می کوشد به برنامۀ خود ادامه دهد و کسانی را در کنار او بکارد، همان طور که دیدیم در کنار پیامبران می کاشت. در «غیبت نعمانی» یک حدیث شگفت با دو طریق از امام صادق(ع) آمده است. زمانی که با این حدیث آشنا شدم هم تعجب کردم و هم پیام اصلی آن را در نیافتم و برایم سؤال شده بود. اینک شما هم آن را ببینید با وجود بحث فوق پیام اصلی آن را در می یابید: «قال: بينا الرجّل على رأس القائم يأمر و ينهى، إذ أمر بضرب عنقه، فلا يبقى بين الخافقين شي‏ء إلا خافه»[2]: وقتی مردی بالای سر قائم(ع) می ایستد و امر و نهی می کند. امام دستور می دهد گردن او را بزنند. پس در میان مغرب و مشرق شیئی نمی ماند مگر این که از او می ترسد.

توضیح: 1- مرد مذکور به نمایندگی از ابلیس می خواهد همان دکترین ابوبکر و عمر «یعنی بالا بردن شخصیت خودشان و پائین کشیدن شخصیت امام و عادت دادن مردم برای اطاعت از خودشان»، را اِعمال کند. اما این بار برنامۀ خداوند نوع دیگر است و بشر نیز به وضعیتی رسیده که نوبت «تاریخ دیگر» است و جائی برای سامری ها و کاشته های کابالیسم نیست.

2- ابلیس برنامۀ پیامبران را می دانست که آنان سامری ها را نخواهند کشت و نمایندگانش را در کنار آنان می کاشت که بدون ترس به مأموریت خود و پیاده کردن برنامۀ شان می پرداختند. با اعدام آن مرد کابالیست آن امنیت کاری از بین خواهد رفت هم ابلیس و هم سامری ها خواهند ترسید.

4- با اعدام آن یک نفر، هر شیئ که در میان مشرق و مغرب است، می ترسد. بدیهی است در جامعه عدل و دولت عدل، کسانی می ترسند که اهداف و برنامۀ ضد عدل داشته باشند. در آن دولت کریمه برای حیله گران سیاسی جائی نخواهد بود.

5- به لفظ «شئ» توجه کنید. نمی فرماید هر کس که در میان مغرب و مشرق است
می ترسد، می فرماید «هر شیئ». لفظ شیئ برای این است که شامل سامری ها از بشر، و ابلیس و شیاطین از غیر بشر (هر دو) شود.

این اولین ویژگی ماهیت تاریخ مهدوی است. و اولین ویژگی است که در برنامۀ نبوت ها و امامت، رخ خواهد داد. این نه موسی(ع) است که در میان امتش سامری، عقیبا و بلعم باعور باشد. و نه علی(ع) است که اشعث بن قیس و ابوموسی اشعری در کنارش باشند.

یک داستان رمانتیک: دستگاه حدیث سازی کابالیسم با وجود آن همه حدیث و گزارشات تاریخی، باز ساکت ننشست و از زبان انس بن مالک و عایشه و دیگران، داستانی شیرین و رمانتیکِ دراماتیک برای شأن نزول آیۀ مورد بحث ساخت و (باصطلاح امروزی ها) باز توپ را به زمین انصار انداختند که: مردی بنام ثابت ابن قیس از انصار دچار ضعف شنوائی شده بود و افراد کَر با صدای بلند سخن می گویند، وقتی که این آیه آمد، رفت در اصطبل اسبش نشست، اسب علف می خورد و ابن قیس نیز گریه می کرد، صدای خرت خرت علف خوردن اسب و صدای هق هق او و….

آیا آن مرد ناشنوای بی نوا با تذکر یک نفر نمی توانست به خود آید و نیاز به نزول آیه بود؟!

اما این شأن نزول سازی نیز نتوانست حقیقت را دفن کند و حقیقت در قالب حدیث های متواتر محفوظ ماند.

آیه چهارم و پنجم: «إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ- وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم»: آنان که تو را از پشت خانه ها ندا می زنند اکثرشان نمی فهمند- و اگر صبر کنند تا خودت به سوی آنان خارج شوی برای شان خیر می بود و خداوند بخشنده است و مهربان.

توضیح: 1- پیامبر خدا(ص) به تعداد همسرانش حجره داشت و حجرۀ علی و فاطمه(علیهما سلام) نیز در ردیف آن ها بود. این خانه ها پشت به مسجد بودند که البته برخی از آن ها از آن جمله حجرۀ علی(ع) به مسجد نیز درب داشتند، اما درب اصلی حجرات به سمت بیرون از مسجد بود.

2- عده ای به خود اجازه می دادند از درون مسجد و پشت حجره ها پیامبر(ص) را صدا زنند: های محمد بیا بیرون کارت داریم. بدیهی است این رفتار می رفت که یک رویّه شود، آیه نازل شده و از آن پیشگیری می کند.

3- به کلمۀ «ینادون» توجه کنید که حاکی از یک رفتار مدام است نه از یک اتفاق موردی.

4- می فرماید: «اکثر هم لا یعقلون»: اکثر شان نمی فهمند چه کار می کنند. باصطلاح علم «اصول فقه» مفهوم این جمله این است که برخی از آنان به طور فهمیده و آگاهانه و عمداً این کار را می کردند و هدف ویژه ای داشته اند.

5- می گوید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ»: اگر آنان صبر کنند تا تو به سوی شان بیرون شوی برای شان خیر بود.

یعنی: آنان می دانند که دستکم تو روزانه پنج بار برای نماز به مسجد می روی، صبر کنند وقتی که به مسجد رفتی سخن شان را بگویند.

این بخش از آیه دقیقاً نشان می دهد که مخاطب آیه عده ای از خود مسلمانان هستند که برنامۀ پیامبر(ص) را می دانند. نه غریبه ها.

و نیز: جملۀ «و الله غفور رحیم» نشان می دهد که مخاطبان عده ای از خود مسلمانان هستند و خداوند اعلام می کند که این گناه آن «اکثر» که نفهمیده و با تأسّی از متعمدان، این کار را می کردند بخشوده شد. این نیز نشان می دهد که مخاطبان آیه افراد غریبه و غیر مسلمان نبوده اند. زیرا غیر مسلمانان مستحق اعلام بخشش نیستند.

6- «لکان خیراً» اگر صبر کنند برای شان «خیر» است- یا: خیر می بود- این «خیر» نیز نشان می دهد که مخاطبان از همان امت هستند و لفظ خیر دربارۀ غیر مسلمانان در این موضوع معنائی ندارد.

شأن نزول ساختگی: با وجود همۀ موارد فوق و نظام خاص در بیان آیه، دستگاه حدیث سازی شأن نزول دیگر برای آیه ساخته و این آیه را از سه آیه اول جدا کردند و آن را به بستر دیگر انداختند در حالی که اگر دوباره نگاهی به سوره داشته باشید روشن است هر پنج آیه دربارۀ یک جریان سخن می گویند.

گفتند: عده ای از بنی تمیم که بنی تمیم تا آن روز اسلام را نپذیرفته بودند، برای مذاکره به پیش پیامبر(ص) آمدند و از پشت حجره ها او را صدا زدند و این دو آیه نازل شد.

چون معرکۀ زرگری ابوبکر و عمر (همان طور که دیدیم) دربارۀ بنی تمیم و آمدن شان بود، سازندگان این شأن نزول مسئله را به بنی تمیم چسبانیده اند.

در حالی که در آیه اول و شأن نزولش، دیدیم که سخن از تعیین فردی از بنی تمیم به عنوان امیر برای آن قبیله است. یعنی مذاکرات به نتیجه رسیده و بنی تمیم در حال تسلیم و پذیرش اسلام بوده اند. اما اگر شأن نزول ساختگی دربارۀ آیه چهارم و پنجم را بپذیریم،
می بایست این دو آیه در اول سوره می آمدند. نه در ردیف چهارم و پنجم.

مگر همگان به اجماع مسلمین معتقد نیستند که «الاسلام یجبّ عمّا قبله» وقتی که کسی اسلام را پذیرفت به خاطر گناهان و اشتباهات گذشته اش توبیخ و مؤاخذه نمی شود. پس چرا در آیۀ اول اسلام آنان پذیرفته شده و برای شان امیر تعیین می شود و پس از آن در آیه های چهارم و پنجم آن بی چارگان به شدت توبیخ، نکوهش و مؤاخذه می شوند که چرا قبل از مسلمان شدن شان مرتکب این گناه شده اند!؟!

درست است فرد مسلمانی که پس از مسلمان شدنش گناه یا اشتباه کند، توبیخ و نکوهش و مؤاخذه می شود.

و نیز: این شأن نزول با ردیف های ششگانه فوق هیچ سازگاری ای ندارد، مثلاً معنائی ندارد که اکثر تمیمیان به طور ندانسته از پشت حجره ها صدای شان را بلند کنند و عده ای از آنان به طور عمد و با هدف سیاسی چنین کنند. آیه از یک رویّه حاکی است نه از یک حادثۀ یک ساعته، آیه از «روزانه پنج بار به مسجد آمدن پیامبر- ص-» حاکی است و این چه ربطی به غریبۀ نا آشنا با برنامۀ پیامبر و تازه از راه رسیده دارد، آیه با صیغه های «ینادون- لا یعقلون» از پیدایش یک رویّۀ جاری خبر می دهد نه از یک حادثۀ واحد.

جریان کابالیسم چه داستان ها که نساخت و چه شأن نزول ها که درست نکرد و چه بازی ها که با قرآن و آیات قرآن نکرد-!؟!؟!؟! در مباحث گذشته به شرح رفت که جریان تاریخی کابالیسم نتوانست قرآن را نیز مانند تورات تحریف کند و یا مانند انجیل از بین ببرد، اما توانست تا جائی که ممکن است تفسیر قرآن را تحریف کند.

حادثه سازی و مشکل آفرینی: بر خلاف ظهور و صراحت و نصّ آیه های این سوره، آن را صرفاً بر اخلاقیات تفسیر کرده اند. در حالی که سوره دقیقاً در امور مدیریتی و سیاسی حتی امور سیاسی آیندۀ امت بحث می کند.

اختلافی در شأن نزول آیه های باقی، نیست و همگان نظر واحد دارند. اکنون مشاهده فرمائید:

آیه ششم: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمين»: ای آنان که ایمان آورده اید اگر فاسقی خبری را به شما آورد، تحقیق کنید تا مبادا ندانسته صدمه وارد کنید بر گروهی از مردم، آن گاه پشیمان شوید از کرده خویش.

شأن نزول: ولید بن عقبه برادر مادری عثمان، مأمور شد که برود زکات قبیله ای را گرفته و به مدینه بیاورد؛ مردم قبیله خبردار شدند که فرستاده ای از طرف رسول خدا(ص) می آید، دسته جمعی به استقبال او رفتند. ولید از دور آنان را دید، عمداً برای ایجاد مشکل برای پیامبر(ص)، برگشت و به سرعت به مدینه رسید و گفت: مردم قبیله هجوم کردند و
می خواستند من را بکشند.

جوانان احساساتی شده آمادۀ حرکت شدند که: می رویم به حساب آن قبیله می رسیم چرا به فرستادۀ پیامبر(ص) جسارت کرده اند. که رسول خدا(ص) به آنان اجازه حرکت نداد و جبرئیل آمد و این آیه را آورد.

آیه هفتم و هشتم: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في‏ كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‏ قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ- فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ»: و بدانید که پیامبر خدا در میان شما است اگر در بسیاری از امور از شما اطاعت کند، در هلاکت و گناه می افتید. و لیکن بدانید این خداوند است که ایمان را محبوب شما گردانید و ایمان را برای دل های شما زیبا کرد (که لذت زیبائی ایمان را چشیدید) و پلید کرد بر شما کفر و فسق و تمرّد را- بدی و پلیدی کفر، فسق و تمرّد را به شما فهمانید و شما شدید کسانی که اهل رشد هستند- این فضل است از خدا و نعمتی است و خداوند علیم و حکیم است.

توضیح: 1- این همان ولید است که بعدها از طرف خلیفه استاندار عراق شد و در حال مستی بر مردم پیشنمازی کرد و نماز صبح را چهار رکعت خواند بر گشت به مردم گفت: اگر دوست دارید بیشتر بخوانم.

ببینید کار کابالیسم به کجاها رسیده است.

در حالی که اصل ماموریتی که رسول خدا به او داده بود، به جهت این بود که مردم خیانت اینان را ببینند و بشناسند و در آینده زیر بار حاکمیت اینان نروند و بدانند کسی که بر پیامبر(ص) خیانت کند بر همه چیز و بر همه کس خیانت خواهد کرد. با این همه تربیت های عملی پیامبر(ص)، باز کابالیست ها در برنامۀ شان موفق شدند و قدرت را به دست گرفتند.

2- به مؤمنان می گوید: قانونمند و قاعده مند باشید، بدون نظر پیامبر(ص) کاری نکنید و خیلی هم به ایمان خود نبالید؛ این خداوند است که ایمان را برای شما شیرین کرده و پلیدی کفر، فسق و تمرّد را برای شما روشن کرده است.

3- یک قاعدۀ کلّی در روان شناسی است: کسی که به یک حزب می پیوندد پیش از آن که کار مهمی برای آن حزب انجام دهد، توقع «حق ابراز نظر» در او پدید می شود و
می خواهد که در تصمیم گیری ها شریک باشد. و این بزرگ مشکل همۀ حزب ها در تاریخ بوده و هست. قرآن برای پیشگیری از چنین پدیده ای در روحیۀ مؤمنان، به آنان تذکر
می دهد که (این دین است نه یک حزب) مواظب باشند تا دچار توهّم چنین حق و حقوقی نشوند.

4- با این همه در آیه17 همین سوره خواهیم دید که عثمان نه فقط چنین حقی را توهّم کرده بل رسماً و عملاً مدعی آن است.

5- گمان نکنید که اگر پیامبر(ص) ماموریتی به کسی دهد، آن کس مورد تأیید پیامبر(ص) است؛ این کار او حکمت دارد اولاً: اگر به این مدعیان مدیریت و دلسوزی، کاری و ماموریتی ندهد، خواهند گفت: این آقا کارها را به کارشناسان نمی دهد و این را بهانۀ تبلیغات کابالیستی خود خواهند کرد. ثانیاً: باید برخی کارها را به آنان بدهد تا شما آنان را بهتر بشناسید و: «والله علیم حکیم».

[1] آیه21 سورۀ مجادله.

[2] غیبت نعمانی، ص239- و چاپ دیگر: ص126- بحار، ج49 ص355.