جلسه چهارم: آيا كابالا يك «تصوف» است؟

جلسه چهارم

آيا كابالا يك «تصوف» است؟

كهانت و تصوف

كابالا دو دوره از تاريخ را گذرانيده است:

1- از آغاز زندگي بشر و ماجراي هابيل و قابيل، تا دوران موسي(ع): در اين دوره جريان كابالا به طور واضح و عريان در مقابل نبوت ها، ايستاده است.

در اين دوره، كهانت نيز به طور عريان و آشكار، در مقابل معجزه هاي انبياء، به رقابت مي پرداخت. كاهنان با تماس با ابليس و ديگر شيطان ها و جن ها، خبر از غيب مي دادند و كارهاي عجيب و شگفت مي كردند.

2- از آغاز بعثت موسي(ع) برنامه جديدي از طرف ابليس به اجرا گذاشته شد كه عبارت بود از برنامۀ «تلبيس». از آن پس نه خود جريان كابالا به طور صريح و عريان در مقابل نبوت ها ايستاد و نه كاهنان غيبگو كه در خدمت كاباليسم بودند. بل راه تلبيس را برگزيدند و ديگر در صدد براندازي نبوت ها و اديان، برنيامدند بل كه بر فرسايش و پوسانيدن هر دين از درون، پرداختند. آموزه هاي خود را تحت عنوان «تصوف» و «عرفان ديني» به خورد مغزهاي

امت ها دادند. و بدين طريق هر نبوتي كه مي آمد و هر ديني كه امتي را تشكيل مي داد، فرسوده و تحريف مي شد. كه هنوزهم چيزي به نام تصوف و عرفان، كاملاً‌ و دقيقاً به تخريب اديان هندو، جاماسبي، يهودي،‌مسيحي، و اسلام مي پردازد، نه توحيدی باقي مي گذارد و نه معادي. حتي ابليس را نيز مظهر خدا كرده و مي كنند.

دين موسي در3400 سال پيش پدید آمد و از همان آغاز مورد نفوذ کابالیسم قرار گرفت، دين هندو در حوالي4000 سال پیش تشکیل یافت و در2600 سال پيش (توسط شخصي كاباليست و كاباليست زاده= شاهزاده اي بنام بُده) کاملاً تحریف شد، همين طور کابالیسم در حوالي2000 سال پيش به دين جاماسب (مجوسي) پس از اصلاحات زردشت كه در حوالي2600 سال پيش بود، نفوذ كرد و اصل هفتخوان را در آن قرار داد. دين عيسي در همان آغازش دچار رهبانيت شد. در دين اسلام ابتدا در آغازش نطفۀ كابالا در ميان امت كاشته شد و سپس توسط حسن بصري و شاگردانش به آن مبتلا گشت،‌ سپس با جريان سيل آساي كاباليسم در لباس تصوف از بودائيت از طريق ايران وارد جامعه اسلامي گشت. در قرن هشتم توسط سيد حيدر عاملي به درون شيعه نيز راه يافت.

تصوف در ميان هر دين، به بهانه «تبيين باطن دين» سيماي روشن و ظاهري اديان را بي اعتبار كرد و مي كند. كاباليسم در اين مسير علاوه بر ادعاي باطن گرائي، ابزار به شدت مؤثری در تهي كردن اديان از كارآئي بود و به دليل اباحه گرائي، و نيز عدم دافعه (عدم تولّي و تبري متعادل) توانست اديان را از «قدرت» به كنار نگه دارد و حاكميت كاباليسم را ادامه دهد و در اين مسير كاملاً موفق گشت.

مقالات: مقالات متعددي در اينترنت، از جانب اشخاص محقق، منتشر شده، كه من نيز از آن ها استفاده كرده ام و از نويسندگان شان تشكر مي كنم. در این میان مقاله هائی هستند که می گویند: کابالا تصوف یهود است.

اما واقعيت اين است كه منشأ و مباني و مستمسك اين نوشته ها، همگي، از طرف خود كاباليسم جهت داده مي شود و اين آخرين تقلاي كاباليسم است تا خود را به عنوان يك «آئين ديني واقعي» نشان دهد. زيرا گمان مي كند كه همۀ اديان، شكل و صورت صوفيانه كاباليسم را پذيرفته اند. مي كوشد پايان تاريخ خود را با اين ترفند به تاخير اندازد.

اما اين كوشش ها به جائي نخواهد رسيد، وقتي كه يك زن رقاصه و آوازه خوان بي معلومات به نام «مدونا» اصل موضوع را فهميده و مي گويد: آئين من خيلي ديرين تر از آئين يهود است. بديهي است كه اهل تحقيق و دانشمندان فريب اين توصيفات را نخواهند خورد گرچه در برخي از همين مباحث به طور روشن مي بينيم و خواهیم دید كه كاباليسم چه بازي هائي با دانش و دانشمندان كرده و چه هياهوهائي در قالب بينش هاي علمي ايجاد كرده و چه بگومگوهائي را به راه انداخته است. اهل تحقيق بايد اين بار آگاه تر از آن باشند كه به آتش ابليس هيزم فراهم كنند.

كابالا راه و روش عملي همه جانبة شيطان است كه تصوف فقط يك ابزاري است در اختيار آن.

با بيان ديگر: يك نگاه مختصر به روند تاريخي كهانت (و نيز در مباحث آينده) روشن مي شود كه كهانت دو دوره تاريخي كاملاً متفاوت داشته است: از آغاز تا مبعث حضرت موسي. و از زمان حضرت موسي تا به امروز.

در دروة اول عنواني غير از «كهانت» نداشته و در دوران دوم عنوان تصوف و عرفان به خود گرفته است.

كهانت چيست؟: پاسخ اين پرسش بر مي گردد به «انسان شناسي». انسان موجودي است كه در اين جهان طبيعت، پديده اي است در كنار پديده هاي طبيعي ديگر. در تقسيم بندي پديده ها، انسان در بخش موجودات زنده قرار دارد. و موجودات زندۀ كره زمين به سه نوع تقسيم مي شوند: گياه، حيوان، انسان.

گياه يك روح دارد به نام «روح نباتي». حيوان دو روح دارد: اول همان روح نباتي كه به وسيله آن رشد و نمو مي كند، دوم «روح غريزه» كه به وسيله آن داراي غرايز (خود خواهي، برتري جوئي، شهوت، غضب) مي باشد. انسان همان دو روح را دارد به علاوة روح سوم كه «روح فطرت» است و همين روح است كه انسان را از حيوان ممتاز مي كند.

انسان به عنوان يك موجود طبيعي نمي تواند بر خلاف قوانين طبيعت، كاري بكند. همان طور كه همة پديده هاي طبيعي محكوم هستند كه تحت قوانين طبيعت به وجود آيند و به وجود خود ادامه دهند و بر عليه جريان قوانين اين طبيعت كه مادرشان است عمل نكنند. همان طور كه آب، سنگ، خاك، ماده و انرژي، نمي توانند كاري بر عليه قوانين طبيعت انجام دهند.

اصل: اما در اين جاي بحث، يك نكته بل يك «اصل» مهم هست: حيات و روح، اساساً يك پديدة طبيعي نيست. خواه روح نباتي باشد و خواه روح غريزه و خواه روح فطرت.

كار خدا در عرصۀ طبيعت، آفريدن و خلق كردن است. خلق يعني پديد آوردن و ساختن چيزي از چيزي كه قبلاً وجود داشته است.

خداوند نوع ديگر كار دارد كه «امر» ناميده مي شود. امر يعني «ايجاد»، ايجاد كردن چيزي بدواً و بدعاً، بدون سابقه، بدون آن كه آن را از چيزي كه قبلاً بوده، بيافريند.

«لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»[1]، او دو نوع كار دارد: كار خلقي و كار امري که اين همه آيات دربارة «امر كن فيكون» آمده اند. خود پدیدۀ اولیۀ جهان هستي و كائنات، در ابتدا با امر كن فيكون به وجود آمده‌ است، و خود همين قوانين طبيعت با امر كن فيكون به وجود آمده و به جريان افتاده اند. خود همين قانون علت و معلول يك پديدة امري است.

در اين كائنات كه در آغاز با امر پديد آمده سپس در بستر قوانين خلق (طبيعت) جاري شده، زماني در متن همين طبيعت جاري جمادي، يك حادثه اي رخ داده است: امري آمده و حيات را ايجاد كرده است.

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»[2]: از تو دربارة روح مي پرسند، بگو: روح از پديده هاي امري پروردگار من است. اين موضوع را در نوشته هاي ديگر شرح داده ام و در اين جا بيش از اين تكرار نمي كنم.

بنابر اين؛ يك گياه موجودي است طبيعي اما داراي روحي است كه آن را از طبيعت نگرفته بل كه از «امر» گرفته است. حيوان يك موجود طبيعي است ليكن داراي دو روح است كه هر دوي آن ها را از امر گرفته است. و انسان نيز هر سه روحش را از امر گرفته است.

اما گياه، حيوان و انسان، قرار است با همين روح در جهت جريان طبيعت زندگي كنند، قوانين طبيعت را بر هم نزنند. قوانين فيزيكي و شيميائي هستي محترم باشد، هر كشف و اختراعي مي كنند همسو با جريان طبيعت باشد.

گياه و حيوان اين جهت و سو، و همجهتي و همسوئي را مراعات مي كنند، و يا نمي توانند مراعات نكنند. اما انسان نظر به اين كه داراي سه روح است و هر سه منشأ غير طبيعي (به معنائي كه گفته شد) دارند، گاهي توان مخالفت با جريان طبيعت را پيدا مي كند و در جهت مخالف قوانين طبيعت حركت مي كند؛ از غيب خبر مي دهد، كارهاي شگفت مي كند، همان كارهاي گوناگون كه مرتاضان هندي مي كنند. و اين يعني كهانت.

تعريف: كهانت يعني رفتاري، كاري كه بر خلاف جريان قوانين طبيعت باشد.

نبوت ها و اديان، كهانت را تحريم كرده و آن را «گناه كبيره» و معادل «كفر» دانسته اند: «الكاهن كالكافر». در فقه اسلام هميشه يك باب ويژه دربارة حرام بودن كهانت، در كنار ديگر ابواب محرمات، آمده است.

كاباليسم از همان آغاز براي سلطة هر چه بيشتر بر مردم با راهنمائي ابليس، افرادي را با رياضت هاي مختلف به تمرين وادار مي كرد كه به كهانت برسند و مي رسيدند. و انسان چنين موجودي است كه مي تواند با تمرينات و رياضت ها به خرق طبيعت برسد و كارهاي خارق طبيعت انجام دهد.

در مقالة «معجزه، كرامت، كهانت» فرق اين سه را با همديگر شرح داده ام و در تعريف معجزه گفته ام: معجزه يعني رفتار و كاري بر خلاف قوانين طبيعت با «اذن الله»[3].

يعني كهانت بدون اذن الله است و معجزه باذن الله است. كهانت بر اساس «اذن عام» خدا انجام مي يابد مانند هر گناه كه خداوند امكان گناه كردن را به انسان داده است. اما معجزه با اذن خاص خدا، انجام مي يابد. و در آن مقاله به طور مشروح توضيح داده ام كه انبياء و قرآن حتی از معجزه نیز خوش شان نمي آيد، و تا مجبور نشده اند معجزه نياورده اند، آيه هاي مربوطه را آورده ام. اما دو نكته را در آن مقاله توضيح نداده ام كه در اين جا مي آورم:

1- چون جريان كاباليسم، كهانت را مطرح كرد و آن را در نظر عوام دليل حقانيت خود قرار داد،‌ پيامبران نيز مجبور شدند در مقابل كهانت آنان معجزه بياورند. بدين سان دو عنصر ديگر در تكوّن تاريخ به وجود آمد: كهانت و معجزه.

2- كهانت، به كار گيري مرتاضانۀ روح سوم و سوء استفاده از روح فطرت است. اما معجزه كاري است كه منشأ آن روح چهارم است كه انبيا و معصومين آن را انحصاراً دارند كه نامش «روح القدس» است. سوء استفاده نيست بل حسن استفاده است اما فقط در موارد لزوم و ناچاري.

در بررسي تاريخ كهانت (همان طور كه در مباحث آينده خواهيم ديد) دقيقاً روشن
مي شود كه كهانت تا زمان حضرت موسي، به طور لخت و عريان، در ميدان نبرد با نبوت ها، جبهۀ مقابل تشكيل داده و كار مي كند؛ كاهنان سال ها پيش از تولد ابراهيم(ع) آمدن او را پيشگوئي مي كنند، تجسس ها توسط حاكميت كاباليسم شروع مي شود، جنين شكافي ها، كودك كشي ها آغاز مي گردد تا از آمدن ابراهيم جلو گيري شود. مادرش او را در يك غار دور افتاده به طور محرمانه به دنيا آورد. كاهنان تولد موسي را نيز پيشگوئي كرده بودند كه:

آن همه اطفال را کشتند لیک   موسی حق را بپروردند نیک

اما با موفقيتي كه براي موسي دست داد و كوشش هاي كاباليست ها و كهانت شان به جائي نرسيد، ابليس طرح نو را برنامه ريزي كرد: كهانت و كاهنان را در بستر «تلبيس» قرار داد. كه كهانت ها را در قالب دين ها نفوذ دهند و هر دين را به بهانة «باطن گرائي» دچار تصوف كنند. درجات منفي و منكر كهانت را به عنوان «درجات كمال در دين و ايمان» و رسيدن به مقامات عاليه، قلمداد كنند و كردند و هر دين را با اين تلبيس ابليس، آلوده و فرسوده كردند.

اگر يك انديشمند و محقق، مثلاً دربارة تاريخ اسلام اين واقعيت را نبيند كه تصوف در اسلام نبوده بعداً پيدايش يافته، او نه انديشمند است و نه محقق.

آن همه اشخاص كه شيخ عطار در «تذكرة الاولياء» رديف كرده غير از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) (كه در آغاز و پايان آن آورده و اين خود براي تلبيس است) همگي كاهن هائي هستند كه برخي شان كارهاي كهانتي انجام داده اند و عطار كار آنان را كرامت ناميده است. عطار در كتاب مذكور بدترين و تلبيسي ترين افراد را «ولي الله» و «اولياء» ناميده كه بزرگ خادمان كاباليسم بودند و هركدام دكان باز كرده و در اضمحلال راه نبوت و مكتب اهل بيت(ع) با تمام توان كوشيده اند.

در كتاب «محي الدين در آئينه فصوص» و نيز در مقاله «كاباليست بزرگ كه اصول كاباليسم را در ميان مسلمانان نفوذ داد»، به شرح رفته است كه عطار شاگرد مستقيم محي الدين است، محي الدين يك مسيحي كاباليست بود و به طور آگاهانه كار مي كرد. اما براي ما معلوم نيست كه عطار دانسته اين راه را مي رفت يا به طور ندانسته براي كاباليسم كار
مي كرد. همان طور كه امروز برخي آگاهانه و برخي به طور ندانسته راه كهانت را مي روند و گمان مي كنند به مقامات رسيده اند و «عارف» شده اند.

اِخبار از غيب و كارهاي خارق طبيعت يا از معصوم كه داراي روح چهارم است صادر مي شود، و يا از كاهن كه بي دين و دشمن نبوت ها و اديان، و ابزار دست كاباليسم است. و صورت سوم ندارد.

همان طور كه امروز مي بينيد مردم عوام چه استقبالي از كاهنان- تحت عنوان صوفي و عارف- مي كنند، همين طور اين پديدة سترگ در تخريب نبوت ها، در طول تاريخ با استقبال شديد عوام مواجه بود. و باصطلاح آن چه نبوت ها را «خانه خراب» مي كرد و نمي گذاشت تاريخ را نبوت ها بسازند و نگذاشت، همين موضوع است و بس. و گرنه خداوند بندگانش را با ارسال پيامبران هدايت كرده و راه را نشان مي داد و داده است. امان از دست تلبيس كه كاهن كافر را در جاي مؤمن ترين مؤمنان مي نشاند، درجات ابليسي را مقامات عاليه
مي نامد.

يك اصل مهم تاريخي: در زمان حضرت موسي (كه آغاز تلبيس مذكور از همان وقت ها شروع شد) كلمۀ «كاهن» داراي معني مثبت بود. كاهن به معناي مدير يا خدمة معبد به كار مي رفت. موسي مديريت معبد يعني سمت كهانت را به برادرش هارون سپرد تا سده هاي بعدي (و مي گويند حتي امروز) مديريت معبدهاي يهودي در دست نسل هارون است.

كابالا با نفوذ تدريجي خود در آئين موسي واژۀ كهانت و كاهن را نيز تصاحب كرد. همان طور كه با نفوذ در جامعة اسلامي واژه «عارف» را مصادره و تملك كرد.

گاهي يك محقق با مطالعه تورات امروزي مي بيند كه كلمة «كاهن» داراي معني مقدس است و مثلاً حضرت هارون يك كاهن بوده، و از جانب ديگر مي بيند كه اسلام كهانت را تحريم کرده و آن را گناه بس بزرگ دانسته است. شگفت زده مي شود. و اين شگفتی در نظر برخی از دست اندركاران فقه و برخي فقهاء شديدتر مي شود و از خود مي پرسد: آيا كهانت در دين موسي حلال بوده و در اسلام تحريم شده؟! ‌و از طرف ديگر مي بيند كه اديان در موضوعات اصولي هيچ فرقي با هم ندارند و آن چه نسخ شده در فروعات است. و چون پاسخ مسئله را نمي يابد همچنان در گوشه ذهن خود آن را دفن مي كند.

قرآن دربارة آنان كه کهانت را عرفان می نامند و ندانسته شيطان پرست هستند مي گويد:

وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُون[4]: شيطان آن چه را كه به آن مي پردازند، براي شان، آرايش داده و زيبا كرده است.

إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ[5]: شيطان ها را به رهبري بر گزيدند و خدا را واگذاشتند، و گمان مي كنند كه در كمال هدايت هستند.

[1] آیه54 سورۀ اعراف.

[2] آيه85 سورة اسراء.

[3] كهانت و معجزه هر دو كاري بر عليه قوانين طبيعت يعني «خارق طبيعت» هستند. اما كرامت كاري است كه «خارق عادت» است نه خارق طبيعت. هر مومني مي تواند دعا كند و يك چيز خارق عادت، محقق شود. شرح بيشتر، در آن مقاله.

[4] آيه43 سورة انعام.

[5] آيه30 سورة اعراف.