جلسه سی و پنجم: قدرت روم

جلسه سی و پنجم

قدرت روم

عیسی(ع) و یحیی(ع) و زکریا(ع) میان دو تیغة کابالیسم

قرآن: «إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبين»[1]: زمانی که گفتند فرشتگان ای مریم خداوند بشارت می دهد تو را به کلمه ای از جانب خود که نامش مسیح عیسی پسر مریم است آبرومند با وجاهت در دنیا و آخرت و از مقرّبان است.

«يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في‏ دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ»[2]: ای اهل کتاب در دینتان غلوّ

 

نکنید و نگوئید دربارۀ خداوند مگر حق، مسیح که نامش عیسی پسر مریم است فقط پیامبر خدا (بود نه پسر خدا) و کلمۀ خدا بود که آن کلمه را انداخت به مریم، و روحی است از طرف خداوند. پس ایمان بیاورید به خدا و پیامبرانش و نگوئید (خدایان) سه تا هستند (نگوئید: پدر، پسر و روح القدس) از این (باور تثلیثی) باز ایستید که بهتر است برای شما. این است و جز این نیست که خدا فقط یکی و یگانه است، پاک و منزّه است او از این که برای او پسری باشد.

توضیح: 1- روح خدا در انسان دمیده شده؟! در اثر نفوذ القائات ابلیس و تحریفات کابالیستی، عده ای گفتند و می گویند و به زبان ها انداخته و ترویج کردند و
می کنند و واقعاً فرهنگ مسلمانان را آلوده کرده اند که: روح خدا در انسان دمیده شده.

روزی نیست که این باور کابالیستی از یکی از شبکه های تلویزیون ما پخش نشود. مروّجین این اُکذوبۀ علمی و ضد عقلی، سه گروه اند:

الف: گروهی که دانسته و آگاهانه در صدد تحریف دین هستند و در حقیقت مأمور کابالیسم هستند.

ب: گروهی که شیطان سوارشان شده با این که اهل علم و برخی شان نماز شب خوان هم هستند، در اثر خود پرستی و مردم فریبی که به وسیلۀ ابلیس در جان شان رسوخ کرده، غیر از جلب نظر مریدان، همتی ندارند.

تعجب نکنید: نماز شب خوان در عین حال خود پرست و مرید باز که دوست دارد مردم او را پرستش کنند. زیرا ابلیس از این گونه کارها بسیار دارد؛ در برنامۀ او برای هر نوع از بیماری های گوناگون، جایی هست؛ طرف را گمراه تر از ابوجهل می کند و می گوید بگذار نماز شبش را هم بخواند، اتفاقاً این قبیل افراد برای ابلیس مفید تر و برای دین خطر ناکتر از دیگر منحرفان هستند.

اینان آیه «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» را می خوانند و آن را همیشه تکرار می کنند، با این که می دانند این جمله می تواند دو معنی داشته باشد و باصطلاح ادبی اضافه در «روحی» که فارسی آن «روح من» است می تواند هم «اضافۀ نفسیّه» باشد و هم «اضافیۀ ملکیّه» و هم «اضافۀ تشریفیّه» باشد.

اضافه نفسیه: روح من، روحی که در وجود من هست. این دربارۀ خداوند، یک معنی ضد عقلی، ضد علم و غلط است. زیرا اولاً: در این صورت خداوند مانند انسان مرکب می شود از ذات و روح. و مرکب معلول اجزای خود است و نمی تواند خدا باشد. چنین اعتقادی دربارۀ خداوند نوعی از انواع بت پرستی و کابالیسم است.

ثانیاً: در این صورت خداوند تجزیه می شود که بخشی از روح خودش را جدا کرده و به انسان بدهد. و هر تجزیه شونده، مرکب است. در پاسخ این «تجزیه»، صوفیان و عارفان ما به توجیه می پردازند می گویند: روحش را تجزیه نکرده بل «سریان الوجود» است؛ وجود خدا همیشه در مخلوقات در جریان و سریان است و بادی در غبغب انداخته می گویند: اگر یک لحظه وجود خدا در مخلوقات یا در یک مخلوق سریان نکند مخلوق عدم می شود. ملاصدرا رساله ای بنام «سریان الوجود» نوشته است. اینان نمی دانند (یا به دلیل ماموریت و یا به دلیل بیماری ای که در بالا مذکور شد) که «سریان» یعنی حرکت، تغییر، جریان، و وجود خداوند منزّه از تغییر، منزّه از حرکت، منزّه از سریان و منزّه از جریان است. هر تغییر یعنی «زمان» و زمان غیر از تغییر جهان و پدیده های جهان معنائی ندارد، در این صورت خداوند (نعوذ بالله) زمانمند می شود در حالی که زمان، تغییر، حرکت، سریان، همگی مخلوق خداوند هستند.

اینان نام این تمویهات جاهلانۀ ضد عقلی را «معقول» و فلسفه نیز گذاشته اند، عجب عقل و عجب فلسفه ای!!

ج: اخیراً چشممان به روی دانشگاهیانی روشن شده که دست پروردۀ هنری کربن- این موفقترین جاسوس کابالیسم در ایران- هستند با این که پیر شده اند شاگردانی تربیت کرده اند گمراه تر (یا خود فروخته و کابالیست تر) از خودشان که می آیند در تلویزیون این سخنان ضد فلسفه را به عنوان فلسفه، و این یاوه های ضد عقل را به عنوان معقولات، و این مزخرفات ضد عرفان را به نام عرفان، شبانه روز به مغز مردم تزریق می کنند.

حدیث: اهل بیت(ع) در حدیث های مکرر، متواتر و فراوان، بیان کرده اند که اضافه در این آیه «اضافۀ تشریفیه» است همان طور که به کعبه می گوید «بیتی». و نیز «اضافه ملکیّه» است یعنی روح که مخلوق من و در اختیار من است.

این ماموران کابالیست یا بیماران مرید باز خود پرست، آن همه حدیث را زیر پا نهاده و به این قبیل باورهای پایه ای ابلیسی می پردازند. برای مشاهدۀ حدیث ها رجوع کنید؛ بحار، ج4 ص11 باب2 که مرحوم مجلسی یک باب تمام در این باره حدیث آورده است.

2- دومین توضیح که دربارۀ حضرت عیسی(ع) لازم است جملۀ «و روح منه» است که به همان معنی می باشد که در بالا بیان شد. دلیل این که چرا این جمله دربارۀ عیسی آمده، استثنائی بودن آفرینش او است که بدون پدر خلق شده همان طور که در آیه59 سورۀ آل عمران می فرماید: «إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون». آدم با «امر»- امرِ «کن»- بدون پدر و مادر آفریده شد و عیسی بدون پدر خلق شد.

3- مراد از «کلمه» نیز همین «کن» است نباید آن را با کلمه ای که در اول انجیل آمده اشتباه کرد. البته می توان سخن انجیل را نیز به همین معنی دانست.

ما در این مباحث تنها در خاورمیانۀ قدیم گشت می زنیم و به تاریخ کابالا در هند و چین و اروپای غربی نمی پردازیم تا اندکی از هفتاد من شدن مثنوی کاسته شود. مراد از روم در این جا با رم ایتالیا اشتباه نشود. روم عبارت است از «بیزانس= روم شرقی» که مرکزش قسطنطنیه، اسلامبول کنونی بود.

بخشی از مردم یهود پس از آزادی از بابل و بین النهرین به فلسطین برگشتند و با پولی که کوروش در اختیارشان گذاشته بود معبدشان را از نو ساختند. با همۀ عهد شکنی ها و بت پرستی ها و انحرافاتی که بنی اسرائیل مرتکب آن شده بودند، خداوند به عهدش وفا کرده و تا زمان عیسی(ع) آنان را بدون پیامبر نگذاشت؛ زکریّا و پسرش یحیی در میان آنان پیامبر بودند. اما همانطور که به شرح رفت به حاشیه رانده شده و منزوی بودند؛ کاهنان، معبد را در اختیار گرفته و زیر سلطۀ دولت مقتدر روم به اغوا و احمق کردن مردم مشغول بودند.

یحیی(ع) به عنوان اعتراض بر صوفیان معبد و دین فروشی شان، و نیز اعتراض به سلطۀ رومیان بر مردم بنی اسرائیل، یک زندگی انزوائی زاهدانه در کنار رود اردن برگزید. دیندارانی پیدا می شدند که در همان جا به او مراجعه کرده و از تعلیمات او بهره مند
می شدند، پیام های او را به میان مردم می بردند، قدرت کابالیسم روم و معبد کابالیست یهود، مدتی وجود او را تحمل کردند اما وجود زاهدانۀ او روز به روز بر رسوائی معبدیان می افزودکه با توطئه معبدیان صوفی، توسط یک زن بدکاره که معشوقه فرماندار رومی شده بود، سر یحیی از تن جدا شد و در پیش روی فرماندار و آن زن در تشت گذاشته شد. پیامبر جوان بدین سان از دنیا رفت.

یحیی(ع) میان دو تیغۀ کابالا سر بریده شد. این است که می بینیم تاریخ عرصۀ درگیری و جنگ نبوت با کهانت، و نبوت با قدرت های ابلیسی است. و نیروی حرکت دهندۀ قیچی کابالیسم انگشتان ابلیس است که همیشه نبوت ها و جریان های حق را بریده است.

ابلیس: در مباحث گذشته بیان شد که ابلیس (و شیاطین) با دو گروه به طور مشهود و مجسّم گفتگو می کند: گاهی با پیامبران. و همیشه با افراد صمیمی خود از بشرها. در حدیث آمده است که ابلیس بیش از هر پیامبری به پیش یحیی می آمد[3]. و بدیهی است چون او را یک خطر بزرگ برای مقاصد خود دیده به وسیلۀ دو تیغۀ قیچیش به حیات او خاتمه داده است.

خون یحیی در دل های برخی مردم تأثیر گذاشت به عنوان عرض تسلیت به پیش زکریا(ع) جمع می شدند. ابلیس می دید اگر این روند همچنان پیش برود خطر بزرگی برای نظام کابالیسم است، سران معبد را تحریک کرد که حکم کفر زکریّا را صادر کردند و از طرف فرمانداری روم حکم اعدام او صادر گشت. ماموران به دنبالش بودند، زکریا فرار کرد و به درختی رسید از آن درخت خواهش کرد که او را مخفی کند، تنۀ درخت شکافته شد و زکریا در درون آن جای گرفت، ماموران او را نیافتند، ابلیس آمد و گفت: او در میان این درخت است آن را ببرید. آن درخت از نوعی بود که ماموران رومی آن را مقدس
می دانستند، از بریدن آن خودداری می کردند، با اصرار ابلیس آن را بریدند و زکریا دو نیمه شد.

این سخن محتوای حدیث شماره22ص 181 ج14 بحار است. پیش از آن که راز کابالا فاش شود و بر همگان معلوم شود که ابلیس بشخصه و به طور مجسم می آمده (و می آید) و برای کابالیست ها مشورت و راهنمائی می دهد، دوست داشتیم این قبیل حدیث ها را تاویل کنیم[4] یا اساساً آن ها را نپذیریم، پیام این قبیل حدیث ها به نظرمان عجیب می آمد و احیاناً در برخی نظرها به عنوان خرافه مردود می گشتند، لیکن امروز نه تنها به عنوان واقعیت شناخته می شوند بل روشن شده است که اساساً ابلیس با این قبیل کارها تاریخ را تملک کرده و آن را با ماهیت قابیلی و کابالیسم جاری کرده است و هنوز هم با کابالیست های محبوبش محفل تشکیل می دهد لیکن دورۀ واماندگی و پایان تاریخ خود را طی می کند. اما او به کار دومش یعنی وسوسه در قلب همگان، ادامه خواهد داد.

عیسی(ع): یحیی(ع) از نظر سنّ بزرگتر از عیسی(ع) بود اما وقتی که عیسی مبعوث شد بی درنگ نبوت او را تأیید کرد و پیرو او گشت[5] زیرا پیامبران غیر اولوالعزم باید پیرو پیامبران اولوالعزم می شدند.

پس از آن که یحیی کشته شد عیسی قیام کرد؛ بر خلاف آن چه مسیحیان یک چهرۀ عاجز و وامانده از حضرت عیسی ساخته اند، او یک شخص مبلغ و جهادگر بود مردم را هم بر علیه معبدیان صوفی و ابزار دست ابلیس، دعوت می کرد و هم بر علیه قدرت روم. حتی در همین انجیل تحریفی نیز آمده است که عیسی به پیروانش گفت: حتی اگر لازم باشد باید لباس تان را نیز فروخته و اسلحه فراهم کنید[6].

باز انگشتان ابلیس در دو سوراخ قیچی قرار گرفت و آن را با برنامه هایش به حرکت در آورد و نهضت عیسی را برید و شکست داد، ماموران رومی به درخواست معبدیان یهود، او را دستگیر کردند و با رهنمونی ابلیس او را در اختیار معبدیان قرار دادند که ساحت امپراتوری روم از اعدام عیسی منزّه بماند. اما معبدیان پس از صدور حکم اعدام، اجرای حکم را از فرماندار روم خواستار شدند. به نظر خودشان او را اعدام کردند و از آن پس جریان نبوت در میان بنی اسرائیل به پایان رسید.

عیسی(ع) برای احیای دین ابراهیم(ع) و موسی(ع) آمده بود اما با ماهیت و صورت متکامل تر، همان طور که هر پیامبر اولوالعزم با دین جدید می آید. اما با رفتن او کتابش را از بین بردند و او را پیرو تورات تحریف شده دانستند، به آن نیز قانع نشده اشخاصی مثل پولس که ابلیس مطابق سنت خودش آنان را در کنار عیسی کاشته بود، احکام همان تورات تحریف شده را نیز بر مردم بخشیدند. ظاهراً به این بهانه که می خواهند از سنگینی تکالیف بکاهند تا مردم به ویژه مردم اروپا به دین عیسی بگروند، اما عیسائی که آنان معرفی
می کردند اساساً دینی نیاورده بود و مبلغ دین تحریف شدۀ تورات بود. قصد پولس و یارانش مطابق برنامۀ ابلیس، سوء استفاده از نام عیسی بود که کردند. اروپا عیسوی شد یا عیسای مورد نظر پولس ها اروپائی شد؟-؟ البته صورت دوم صحیح است. یعنی همان عیسای تحریف شده همراه دین تحریف شده هر دو مجدداً تحریف شده و اروپائی گشتند.

نیچه یک سخن محکم و استوار دارد: تنها مسیحی خود عیسی بود که به دار کشیده شد[7]. یعنی پس از خود او دینش حتی یک روز هم باقی نماند. و این یک واقعیت است.

پولس یک یهودی بود بنام «شاؤل» که برای خوشایند اروپائیان نام خود را به پولس تغییر داد. منطقۀ فعالیت او ابتدا در سوریه و آناتولی بود لذا هر دو مذهب ارتدوکس و کاتولیک مشمول تحریفات او بودند. بدین سان نام عیسی، دین عیسی، ابزار دست ابلیس و کابالیسم گشت و در خدمت تاریخ کابالی قرار گرفت.

در مبحث «اسکندر بزرگ سمبل قدرت کابالیسم» به شرح رفت که آن چه دین عیسی(ع) نامیده می شد، در عصر اسکولاستیک بر اساس مبانی شرک آمیز (بل شرک محضِ) ارسطوئیات که تخیّلات فرضی ارسطو (این مربّی کابالیست اسکندرِ کابالیست)، توجیه و توضیح داده می شد. و همین مسیحیت بود که به دوران ماهیتاً کابالیسم مدرنیته انجامید. اُمانیسم، لیبرالیسم، زادۀ چنین مسیحیتی بودند که بر جان همان مسیحیت تحریفی افتاده و آن را از پای انداختند.

اکنون که جریان قابیل به پایان تاریخ خود رسیده، می کوشد به همان مسیحیت آن چنانی بر گردد و در واقع سعی می کند آن را در برابر تحول عظیم دین جهانی قرار داده و مرحلۀ گذر از تاریخ قابیلی به تاریخ انسانی را حتی الامکان به درازا بکشاند.

مشکل ویژۀ عیسی(ع): در مباحث گذشته یک تقسیم دربارۀ تاریخ پیامبران داشتیم: پیامبران پیش از پدیدۀ دولت. و پیامبران بعد از پدیدۀ دولت. و گفته شد پیامبرانی که پیش از پدیده دولت مبعوث شده اند، با مجلس سنا (ملاء) طرف بوده اند، و پیامبرانی که در عصر دولت ها مبعوث شده اند هم با سنا و هم با رئیس دولت مقابله می کردند. و خواهد آمد که مسئله دربارۀ پیامبر اسلام(ص) در این موضوع، بر می گردد و شبیه پیامبران پیش از دولت می گردد زیرا آن حضرت با مجلس سنا (دارالنّدوه) و ملاء قریش رو به رو و درگیر بود. در این میان عیسی(ع) یک ویژگی دارد: سران معبد به عنوان رهبران دینی یهود با چنان شدتی به مقابله با او برخاستند که نوبت به فرماندار منصوب از جانب روم نمی رسید.

سران معبد علاوه بر این که به عنوان «هیئت سران دینی» یک نهاد قوی بودند، در عین حال عنوان «مجلس سنا»ی بنی اسرائیل را نیز داشتند؛ هیئت و سنائی که مردم یهود را مدیریت کرده و رابطۀ جامعۀ یهود با استعمار گران روم را تنظیم می کردند.

آنان از دو نیروی قوی تعیین کننده برخوردار بودند، و نیروی سوم یعنی قدرت روم نیز در پشت سرشان و موافق شان بود.

پیامبران پیش از دولت (مانند نوح و هود) در خلاء و عرصۀ خالی از دولت و نیز خالی از «دین الهی» تنها با نیروی سنا مواجه بودند. و پیامبرانِ پس از پدیدۀ دولت، با دو نیروی سنا و دولت رو به رو بودند. اما عیسی(ع) علاوه بر دولت و سنا با یک نیروی بس قوی به نام دین الهی تحریف شدۀ موسی(ع) نیز مواجه بود که مقابله با این نیرو سخت تر و دشوارتر از دو نیروی دیگر بود و کار او را بیش از کار دیگر پیامبران، مشکل تر می کرد.

معبدیان (کاهنان و صوفیان) ماجرا را به صورتی در آورده بودند که گویا در واقع عیسی هم با سنای مصر، هم با فرعون و هم با موسی می جنگد. و بدیهی است جنگ سوم خیلی دشوار و سنگین تر از دو جبهه دیگر است.

انجیل: این موضوع، کار و برنامه عیسی را پیچیده تر می کرد و به همین جهت او که پیش از پیامبر اسلام، آخرین پیامبر است و زندگی اش در دست تاریخ است، مجهولاتی در سرگذشتش هست که مجهولات ویژه هستند از آن جمله: این چه طلوع و غروبی بود که او مدت اندکی در دورۀ جوانی زندگی کرد و رفت، کتابش چه شد که هیچ اثری از آن حتی برای چند روز بعد از خودش نماند.

آن چه به عنوان کتاب دربارۀ او هست انجیل های مختلف است که همگی خود گویای این هستند که آن ها کتاب وحی شده بر عیسی(ع)نیستند، زندگینامه او هستند. حتی انجیل «بارنابا» زندگینامه ای بیش نیست؛ هیچ اثری در آن ها از کلام وحیی خدا دیده نمی شود.

قرآن به کتاب هائی که بر انبیاء نازل شده «کتاب» می گوید که در حدود 188 آیه از قرآن، این واژه به این معنی آمده است. که این نام (باصطلاح ادبی) اسم جنس است و ممکن است با تکیه بر «حقیقت شرعیه» در اصطلاح علم اصول فقه، بتوان گفت که این لفظ برای کتب منزله «عَلَم جنس» است.

گاهی بر آن ها «اسامی وصفی» آورده است از قبیل «صحف»6 مورد، و دربارۀ قرآن، تورات و انجیل واژه وصفی «فرقان»5 مورد، که باصطلاح ادبی هیچکدام از این ها «اسم عَلَم» نیستند.

دربارۀ کتاب موسی(ع) لفظ تورات18 بار آمده است که اسم عَلَم است.

دربارۀ قرآن نیز اسم علم قرآن58 مورد آمده است.

بنابراین کتاب عیسی(ع)با اسامی وصفی صحف (صحیفه)، فرقان، و نیز با اسم جنس یا عَلَم جنس «کتاب»، موسوم شده است، اما اسم عَلَم درباره اش ذکر نشده و به همان اصطلاح مردمان جهان یعنی «انجیل» بسنده شده است که در12 مورد از قرآن آمده است.

عیسی(ع)از مردم بنی اسرائیل و یهود است. اما کلمۀ انجیل یک واژۀ یونانی به معنی «بشارت» است و معلوم است که این لفظ نه ربطی به عیسی دارد و نه به کتاب مُنزل به او، اینک پرسش این است: قرآن چرا دربارۀ کتاب منزل به او، کلمۀ انجیل را به کار برده است؟

پیش از شرح پاسخ این پرسش، به پرسش دیگر بپردازیم: چرا به «کتاب گفتارها و اعمال عیسی» نام انجیل نهاده اند؟ چرا یک نام عبری که زبان عیسی بوده انتخاب نکرده اند؟ بدیهی است این نامگذاری پس از مسیحی شدن یونانیان، رخ داده است تا آن روز (که مدت مدیدی و دستکم حدود یکصد سال از بعثت عیسی گذشته بوده) به این کتاب چه می گفتند؟ این یکی دیگر از مجهولاتی است که باید تحت عنوان «مشکل ویژۀ عیسی» قرار گیرد.

این قبیل مسائل نشان می دهد که حتی آن چه به نام انجیل دربارۀ «گفتارهائی و اعمالی از عیسی» نوشته شده نیز به هیچوجه اصالت ندارد یعنی از ارزش حتی یک متن تاریخی نیز برخوردار نیست، مجموعه ای از نقل قول هائی است که تا زمان مسیحی شدن یونان و سپس نهادینه شدن مسیحیت در یونان، به زبان ها افتاده بوده و چیز مدوّنی وجود نداشته است، حتی به عنوان «داستان زندگی عیسی» نیز ارزش ندارد.

البته خود مسیحیان رسماً اذعان می کنند که همین «داستاننامه» نیز تحریف شده و وجود انجیل های متعدد و فراوان و متفاوت و مختلف با همدیگر نیز گویاترین گواه این تحریف است تا چه رسد به «کتاب مُنزل از سوی خداوند». و اساساً مسیحیان به وجود چنین کتابی دربارۀ مسیح باور ندارند و چنین ادعائی هم هرگز نمی کنند.

اما مراد قرآن از واژه انجیل به عنوان نام کتاب نازل شده بر عیسی(ع) چیست؟

در یکی از مباحث گذشته[8] دربارۀ آن بخش از قرآن که به صورت تکّه های تاریخی آمده بیان شد که: چرا قرآن رقم و عدد تاریخی نیاورده است. و علت این امر دو چیز دانسته شد:

1- برای حفاظت قرآن از نادانی های بشر؛ که روزی مثلاً درباره تاریخ زندگی یوسف(ع) به یک رقم متفاوت با رقم قرآن، برسند و به آن یقین پیدا کنند، قرآن را به نادرستی متهم کنند، زمان دیگر به اشتباه خود و صحت رقم قرآن متوجه شوند که دیگر نمی توانند لطمه ای را که به قرآن زده اند جبران کنند.

2- برای خلع سلاح ابلیس و اَیادیش که نتوانند به طور آگاهانه حقایق تاریخ را تحریف کرده و قرآن را به نادرستی ارقامش متهم کنند.

دربارۀ انجیل نیز اولاً: به عنوان «اسم جنس»- کتاب- و اسم های وصفی از قبیل فرقان، مصدّق، صحف، بسنده کرده و نام «اسم عَلَم» کتاب عیسی را نیاورده است و همین ها کافی است.

ثانیاً: قرآن در صدد هدایت است و یکی از قواعد مسلّم تربیت و هدایت و نیز یکی از قواعد مسلّم روان شناسی، این است که مربّی و هدایت گر که می خواهد شخصی را از اشتباهاتش برهاند، نباید توضیحات و تبیین هایش در پاسخ به شبهات مخاطب، شامل «ایجاد شبهۀ دیگر» گردد و هنوز مشکلی را حل نکرده مشکل دیگر ایجاد کند. لذا به همان کلمه «انجیل» که مسیحیان به کار می برند اکتفاء کرده است.

 

ثالثاً: اساساً (باصطلاح) دعوا بر سر لفظ نیست اصل راه، دین، مسلک و مذهب مهم است. حتی می بینیم قرآن درباره «اصحاب الرس» به طور خاص و ایرانیان به طور عام، که آنان را اهل کتاب و دارای دین که در اصل دین الهی و نبوتی بوده، می شناسد نام پیامبرشان را نیز ذکر نمی کند. و این حدیث ها هستند که نام آن پیامبر را «جاماسب» معرفی می کنند.

رابعاً: قرآن همیشه و در هر موضوعی در صدد بیان ماهیت حق و ماهیت ناحق است و چون دین بعدی را ناسخ و بایگانی کنندۀ دین پیشین می داند، به معرفی تاریخی جزئیات آن ادیان نمی پردازد، بایگانی شده باید در بایگانی بماند و احیای مجدد جزئیات آن مصداق نقض غرض است.

به نظر مسیحیان همۀ محتوای اناجیل سخن خدا نیست همگی سخنان عیسی(ع) است اما در آن میان تکّه هائی هست که عیسی از بیان خداوند نقل می کند از قبیل: پدر گفت، پدر چنین گفت، پدر چنین می خواهد و… بدیهی است این قبیل سخنان که به حساب خداوند گذاشته می شود عبارت اُخرای وحی و نبوت است که آنان معتقدند این تکّه ها بخشی از انجیل است پس آنان پیام های خدا به عیسی را انجیل می نامند قرآن نیز با زبان آنان و اصطلاح آنان لفظ انجیل را به کار می برد و این سلیقۀ قرآن است در هر موردی از این قبیل.

[1] آیه45 سورۀ آل عمران.

[2] آیه171 سورۀ نساء.

[3] بحار، ج14 ص172.

[4] یکی از تأویل ها این است: چون زکریا نجار بود لابد در میان الوار مخفی شده بود، او را به همان الوار ها بسته و بریدند.

[5] بحار، ج14 ص188 و نیز، ص187.

[6] انجیل لوقا باب22 قطعۀ36- و انجیل متی، باب10 قطعۀ34 تا41.

[7] البته به نظر مسیحیان و الاّ قرآن تصریح کرده است که نتوانستند او را اعدام کنند.

[8] مبحث شماره10- نوح و مبارزه با کابالیسم.