جلسه سوم: فلسفه وجودی ابلیس

جلسه سوم

فلسفة وجودي ابليس

چرا ابليس آفريده شد و چرا بايد انسان ها گرفتار او
مي شدند.

شيطان پرستان

چرا ابليس آفريده شد؟: اي كاش خداوند موجودي بنام ابليس را نمي آفريد، چه
مي شد اگر اين موجود پليد اغواگر در زندگي انسان ها نبود و تاريخ بشر مسير صحيحي را طي مي كرد-؟

شايد يكي- دو مورد ديگر از اين قبيل «اي كاش» ها را در مباحث آينده بررسي كنيم؛ آرزوهائي كه انسان ها گاهي دربارة‌ برخي از امور آفرينش دارند. مثلاً مي گويند: اي كاش درد و بيماري اي را در اين جهان وجود نداشت، اي كاش پيري، دلهره، اضطراب به سراغ بشر نمي آمد، اي كاش… و اي كاش…

مكتب قرآن و اهل بيت(ع) مي گويد: همة اين آرزوها به جا است و بي جا نيست؛ فقط يك مسئله هست: «كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً»[1]: انسان عجله مي كند و گرنه اين آروزها شدني است و خواهد شد. كي؟ و كجا؟ در بهشت.

در بهشت نه ابليس و شيطان هست و نه درد و بيماري و نه پيري، دلهره و اضطراب.

اما اين قبيل منفيات چرا در دنيا وجود دارند؟ چرا ابليس وجود دارد و انسان ها را اغوا مي كند؟

پاسخ: براي جواب اين پرسش بايد به پرسش ديگر بپردازيم: چرا حيوانات به بهشت نمي روند[2]؟ براي اين كه حيوان فاقد روح فطرت است و به دليل فقدان روح فطرت، فاقد عقل نيز هست، بهشت و غير بهشت براي او چه فرقي دارد، او حتي معني عمر جاويد يا عمر موقت و محدود را نيز نمي داند، و ارزش زندگي جاودانۀ بهشتي را ندارد.

در متن پرسش آمد كه: چه مي شد اگر در زندگاني انسان ها ابليس نبود و تاريخ بشر مسير صحيحي را طي مي كرد-؟ اما مهم اين است كه اگر ابليس نبود اساساً انسان تاريخ نمي داشت تا در مسير درست يا غلط جاري شود. اگر ابليس نبود و آدم و حوا را به خوردن از آن درخت وادار نمي كرد، آن دو و نسل شان تا ابد در لاك «پوست سخت» خود كه همة بدن شان را پوشش داده بود، مي ماندند. حتي گردن شان نمي توانست به سوي بالا تكان بخورد و لذا تا آن روز رنگ آسمان را نديده بودند. در حديث آمده كه نمونه اي از آن پوشش لاكي، در بدن انسان باقی مانده كه عبارت است از ناخن انگشتان.

و اگر در آن حالت مي ماندند هرگز نمي توانستند داراي تاريخ، تمدن، فرهنگ و اخلاق باشند، تنها با آفرينش آن دو يك نوع ديگر بر انواع حيوانات افزوده مي شد.

در كتاب «تبيين جهان و انسان» توضيح داده ام كه برخي از حضرات غصه مي خورند و اندوهگين هستند كه چه كنند تا دامن آدم را از عصياني كه كرده و بر خلاف فرمان خداوند از آن درخت خورده، منزّه كنند. چه تاويلات و توجيهاتي كه براي اين قانون شكني او، آورده اند. در حالي كه آدم و حوّا اساساً‌ در آن وقت مكلّف نبودند، هنوز مراحل خلقتِ موجود مكلّف به پايان نرسيده بود و خوردن از آن درخت آخرين مرحلۀ اين خلقت بود.

درست است پيش از آن، روح فطرت[3] (كه حيوان فاقد آن است) بر آن دو داده شده بود و از اين جهت با حيوان فرق ماهوي داشته اند و حتي صاحب اراده و انتخاب نيز بودند كه خوردن از آن درخت را انتخاب كردند. اما دايره و گسترۀ انتخاب شان خيلي محدود و تنگ بود. شايد به همين دليل مي توانستند فرقی با حيوان داشته باشند اما با وجود پوشش سخت و لاك سفت، چندان چيزي از آن روح ساخته نبود نه تاريخ نه تمدن و نه جامعه و نه فرهنگ. يعني انسان نمي توانست داراي اراده و انتخاب گسترده باشد. زيرا از توان تصرف در طبيعت عاجز مي بود.

و براي اين كه او داراي اراده و انتخاب گستردة عملي باشد مي بايست آن پوشش سفت و سخت از پيكر او ريخته مي شد و انسان «فاعل» مي گشت آن هم «فاعل مختار».

اما اراده، انتخاب و فاعل مختار بودن همان و «تاريخ ساز بودن» همان. و او مي تواند اين تاريخ را با انتخاب خود با ماهيت مثبت بسازد و يا با ماهيت منفي. و اين يعني چيزي كه آن را «تكليف» مي ناميم.

اراده يك طوفان است و انتخاب يك بمب عظيم، بل عظيم ترين بمب يكي از اراده ها و انتخاب هاي بي شمار بشر است. تكليف يعني صافي اي كه اراده  و انتخاب بايد از آن بگذرد تا جريان اراده ها و انتخاب ها كه تاريخ را مي سازند در جهت مثبت باشند و منفي سازي نكنند.

از جانب ديگر: تكليف خيلي سنگين است و تحمل آن بس دشوار؛ زيرا تكليف محدود كنندۀ روح غريزه است، وقتي بشر مي تواند به تكليف عمل كند كه روح فطرت (نفس لوّامه) بر روح غريزه (نفس امّاره) حاكم باشد و همين نكته مشكل بزرگ بشر است.

خداوند نمي خواست اين امر سنگين را بر بشر تحميل كند، مي خواست خود بشر يكي از دو راه را برگزيند: يا در همان لاك سخت و سفت بماند و به همان زندگي شبيه حيواني بسنده كند و يا راه «تاريخ سازي» را برگزيند.

آدم با اختيار و گزينش خود به دعوت ابليس، راه تكليف و تاريخ سازي را برگزيد.

با بيان ديگر: انتخاب و گزينش دو نوع است؛ آهوان و شتران نيز گزينش دارند اما توان تاريخ سازي را ندارند. توان گزينش آدم در آن حال اندكي از گزينش آهوان فرق داشت زيرا كه داراي روح فطرت بود اما نه در حد گزينشي كه تاريخ ساز باشد.

پس از آن كه پوشش طبيعي لاكي، از پيكر شان ريخت، تاريخ ساز شدند و ديگر نمي توانستند تاريخ ساز نباشند و چون تاريخ ساز شدند، «تكليف» به سراغ شان آمد. ببينيد قرآن با چه بيان روشني تبيين مي كند: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[4]: گفتيم (به آدم، حوا و ابليس) خارج شويد از آن محيط (جنگل، باغ)، وقتي كه از جانب من هدايت (تكليف) آمد پس كسانی که پيروي كند از آن، نه خوفي براي شان است و نه اندوهي.

اگر از تفسيرهاي يهودان دربار خلافت، دربارة‌ اين آيه بگذريم، بايد گفت: ابليس پيش از آن در همه جاي كرة زمين رفت و آمد داشت، آدم و حوّا نيز پس از خوردن از آن درخت و فرو ريختن پوشش سخت لاكي شان، ديگر نمي توانستند در آن محيط بمانند و ناچار بودند از آن محيط خارج شوند. و در اين آیه مراد از «اهبطوا» فرمان اخراج نيست.

به بيان ديگر: در زبان ها معروف است كه خداوند آدم و حوا را از بهشت آن هم بهشت برين اخراج كرد. اولاً‌ آن دو در بهشت نبودند و مراد از «جنّة» جنگل و باغ طبيعي است در جائي از كره زمين، « انّی جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[5]، يا: «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»[6]: از گل گنديدة بد بو خواهم آفريد. و در بهشت نه گند هست و نه گنديدن. و اين موضوع را در «تبيين جهان و انسان» شرح داده ام و احاديث مربوطه را نيز آورده ام.

ثانياً: مراد از «اهبطوا» يا «اهبطا» كه در آيه بعدي خواهد آمد، شبيه اين است كه كساني مي خواهند از جائي بروند، كسي به آنان مي گويد: برويد بيرون و فلان كار را هم بكنيد.

در قرآن در اين باره صيغة «اُخرجوا» يا «اُخرجا» به كار نرفته است. و آن كه آدم و حوّا را ناچار كرد از آن محيط خارج شوند ابليس است: «يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»[7]: اي بني آدم مواظب باشيد شيطان شما را دچار فتنه نكند همان طور كه پدر و مادرتان (آدم و حوا) را از آن جنت خارج كرد.

ديگر آن محيط براي آنان سازگار نبود و اين بديهي است موجودي كه با پوشش لاكي سفت آفريده مي شود در محيطي پيدايش مي يابد كه با محيط موجودات غير سخت پوست فرق دارد. بايد هر كدام در محيط مناسب خود باشند.

ابليس پس از اولين نيرنگش: پرسش: اولاً خداوند مي توانست خودش كاري كند كه آن پوشش سفت از پيكر آدم و حوا بريزد، و حتي مي توانست آن دو را از اول بدون پوشش سخت و سفت بيافريند. ثانياً بار اول كه ابليس فريب شان داد و از آن جا خارج شدند، چرا برنامه ابليس پس از آن نيز با نسل آدم ادامه يافت آيا ممكن نبود انسان ها از شرّ اين موجود پليد بر كنار و آسوده باشند؟‌ و بدون حضور و وسوسه هاي او زندگي كنند؟

پاسخ: بلي ممكن بود. و خداوند از اين كارها كرده است؛ زنبور عسل را دقيقاً مطابق پرسش شما آفريده است كه اجتماع و زندگي اجتماعي با مقررات دقيق، دارد. اما نه تاريخ دارد و نه جامعه[8]. و هزاران سال است كه در همان نحوة زندگي درجا مي زند. توان هيچنوع ابتكار، تحوّل و تكامل در شكل و ماهيت زندگي ندارد. زيرا كه انتخاب ندارد يعني تكليف كافي و لازم را ندارد.

تاريخ سازي و جامعه سازي بدون گزينش امكان ندارد و آن چه گزينش را به جريان
مي اندازد نفس امّاره و نيز ابليس است.

پرسش: آيا براي جريان گزينش و انتخاب، وجود غريزه (نفس امّاره) كافي نبود؟ ابليس براي چيست؟

جواب: انسان كه به موهبت روح فطرت (روح سوم) نايل شده است، اگر ابليس نبود، اقتضاهاي فطري طوري بر اقتضاهاي غريزي فايق مي آمد كه انسان زمين گير مي گشت. و ابليس است كه نفس امّاره را تحريك و تقويت مي كند.

و نيز: خداوند نمي خواست بشر به طور جبري تاريخ سازي و جامعه سازي كند، در اين صورت جائي براي آفرينش انسان نبود، مخلوقات مجبور فيزيكي زياد بودند و هستند.

پرسش: بنابر اين وجود ابليس لازم بوده، و مي توان گفت شيطان پرستان خيلي هم
بي راهه نرفته اند.

جواب: خداوند هيچ آفريده (از آن جمله ابليس) را بي حكمت نيافريده است. اما شيطان پرستي بر خلاف عقل و تعقل است؛ خداوند زهر و سم ها را نيز آفريده است كه وجودشان در طبيعت لازم و حكيمانه است، چرا آقاي شيطان پرست به همان بهانه، زهر را نمي خورد اما به شيطان حق داده و او را مي پرستد.

بايد از خوردن زهر و اسيد پرهيز كرد، همان طور هم بايد از شيطان پرستي پرهيز كرد بل بايد دشمن شيطان بود زيرا او دشمن بشر است.

انسان عقل دارد و قرار است عاقل و خردورز باشد نه اين كه ديوانه باشد. اگر راست
مي گويد به دنبال جبرئيل باشد كه او هم آفريده خدا و وجودش لازم است، چرا به دنبال شيطان پرستي مي رود؟!

خداوند انسان را با دو نيروي مثبت قوي آفريده است:

1- روح فطرت (نفس لوّامه).

2- عقل.

و او را با دو نيروي منفي درگير كرده است:

1- روح غريزه (نفس امّاره).

2- ابليس.

مي بينيد كه كاملاً عادلانه است. و ارسال رسل بالاتر از عدل و عدالت است يعني «فضل الهي» است. چه لطفي بيش از اين بايد مي كرد.

اكنون همه چيز بسته به اراده و گزينش اوست. مي تواند خدا پرست باشد و مي تواند شيطان پرست باشد.كه: «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»[9]: ما انسان را به راه هدايت كرديم مي خواهد شكور  باشد و مي خواهد كفور باشد. اختيار با خودش است. و «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»[10]: و انسان را به دو «نجد»، دو عرصه، دو بستر اجتماعي، دو بستر تاريخي، دو نوع بالا روي، دو نوع ترقي، دو نوع تمدن، دو راه، هدايت كرديم.

اگر به منابع دقت كنيد همة معاني فوق در تعبير اين آيه براي كلمة «نجد» هست.

هر چيز در جايگاه خودش حق و حقوقي دارد، آيا خداوند حق خدائي ندارد!؟! علاوه بر همۀ شرح و بيان مشروح فوق، بايد گفت: خداوند چنين خواسته و چنين نيز آفريده است مگر همه چيز و همه کس حق و حقوقی دارند غير از خداوند؟ برخي ها چون

شيطان پرست شده اند مي خواهند (نعوذ بالله) خدا را محاكمه كنند، همان طور كه ابليس گفت: چرا از من مي خواهي كه به آدم سجده كنم او را از گل آفريدي من را از آتش، من بر ترم.

«لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»[11]: خداوند از آن چه انجام داده پرسيده نمي شود (كه چرا چنين كردي) و اين انسان ها هستند كه مورد پرسش قرار مي گيرند و گرفته
خواهند شد.

[1] آيه11 سورة اسراء.

[2] در بهشت حيوان هائي كه انسان آن ها را فطرتاً دوست دارد هستند. اما مخلوق همان عالم بهشت خواهند بود و حيوان اين جهان به بهشت نخواهد رفت.

[3] در مباحث آينده با اين روح فطرت كه روح سوم است در وجود انسان، بيشتر آشنا خواهيم شد.

[4] آيه38 سورة بقره.

[5] آيه30 سورة بقره.

[6] آيه26، 28 و33 سورة حجر.

[7] آيه27 سورة اعراف.

[8] توجه كنيد؛ در اين تعبير «جامعه» با «اجتماع» فرق دارد.

[9] آيه3 سورة انسان.

[10] آيه10 سورة بلد.

[11] آيه23 سورة انبياء.