جلسه بیستم: مهاجرت ابراهيم(ع) از بين النهرين

جلسه بیستم

مهاجرت ابراهيم(ع) از بين النهرين

به فلسطين؟ يا به مصر؟

به شرح رفت كه عمويش[1] به او گفت: از من دور باش و گرنه، سنگسارت مي كنم. ابراهيم گفت: اين كار را خواهم كرد ليكن پس از فرصتي كه دوباره شماها را به راه حق دعوت كنم و نيز براي هدايت شخص تو دعا كرده باشم. و اين فرصت به محاكمه ها و ماجراي آتش، منجر شد. اينك مي گويد:

«وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي»[2]: از شما و از آن چه مي پرستيد دوري مي گزينم.

مرحوم كليني در كافي در يك حديث مستند و قوي، از امام صادق(ع) نقل مي كند كه نمرود نيز فرمان تبعيد ابراهيم را صادر كرد[3].

«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوب»[4]: پس از آن كه از آنان و الهه هاي شان دوري برگزيد، هبه كرديم بر او اسحق و يعقوب را.

ابراهيم به همراه همسرش سارا كه دختر خاله اش بود از سرزمين بين النهرين خارج شد. نوجواني بنام لوط كه فرزند خواهر سارا بود با آن دو همراه بود. گفته مي شود اين كاروان تبعيدي سه نفره چند حيوان باركش و شيرده نيز در اختيار داشته اند.

در آن زمان جاده اي تمدن بين النهرين را به تمدن مصر وصل مي كرد كه در تاريخ به نام «جادّه اعظم» موسوم است. جاده ديگر از حوالي يمن، طول رشته كوه حجاز را پيموده و در شهر «سدوم» در كنار رود اردن به جادّه اعظم مي رسيد و يك سه راهي را تشكيل مي داد. اين جادۀ دوم در قرون بعدي به «جاده بخور» معروف گشت. در مبحث «قوم لوط» دربارة‌ شهر سدوم و اين سه راهي دو جاده، بحث جالب و شنيدني با عناصر جامعه شناختي، خواهيم داشت و بازي ابليس و كاباليسم با سرنوشت مردم سدوم را خواهيم ديد.

كاروان كوچك ابراهيم از شهر سدوم گذشت و وارد سرزمين فلسطين شد. فلسطين در آن وقت كه جمعيت چندان فشرده اي نداشت به صورت قريه هاي پراكنده به سرزمين «عمالقه» موسوم بود. عرب عمالقه كه مورخين آنان را «هكسوس- هيكسوس» ها، نيز ناميده اند، از عربستان آمده و فاصلة ميان دو تمدن بزرگ آن روزي را گرفته بودند.

براي روشن شدن يك موضوع بهتر است پيش از آن، به چند اصل مسلّم دربارة اين مهاجرت ابراهيم توجه كنيد:

1- او از شخصيت هاي حوالي4000 سال پيش، يعني2000 سال پيش از ميلاد است.

2- خروج او از بين النهرين و ورودش به فلسطين، مسلم است.

3- او تا پايان عمر در فلسطين زيسته و چند مسافرت نيز به حجاز داشته است.

4- او با پادشاه هكسوس ها رو به رو شده است.

اكنون يك پر سش دربارة‌ زندگي او هست: آيا او از فلسطين عبور كرده و به مصر رسيده سپس برگشته و در فلسطين ساكن شده، يا هرگز وارد خاك مصر نشده است.؟-؟

توراتي كه امروز در دست است مي گويد: ابراهيم هنگام خروج از بين النهرين75 ساله بود. اما همان طور كه ديديم قرآن او را در ماجراي محاكمه و آتش، «فَتًى» يعني يك جوان، معرفي مي كند. گفتار تورات با روح و روند اين داستان تاريخي نيز سازگار نيست. اين تورات كه دست تحريف كاباليسم در جاي جاي آن مشهود است و در داستان ابراهيم مي گويد: خداوند براي ابراهيم ديده شد[5] و به او گفت: اين ديار را به تو و ذريّه ات خواهم داد.

همان طور كه ابليس به كاباليست ها ظاهر مي شود و با آنان سخن مي گويد، در تورات نيز خدا مجسم شده و با ابراهيم سخن مي گويد. همان طور كه مجسم شده و با يعقوب كشتي مي گيرد و ده ها تحريف كاباليستي ديگر.

تورات  در ادامه مي گويد: ابراهيم از همان جا كه خدا گفته بود آن جا را به او و ذريّه او داده است، كوچ كرده و به مصر وارد شد و با فرعون مصر روبه رو گشت؛ فرعون
مي خواست سارا را تصاحب كند كه نتوانست.

دربارة اين گزارش تورات، پرسش هاي متعددي وجود دارد از آن جمله: اساساً در4000 سال پيش در مصر فرعون وجود داشت؟

بويژه مصر شرقي كه مابين خليج قلزم (سوئز) و رود نيل قرار دارد. زيرا هكسوس ها مصر شرقي را از دست مصريان خارج كرده و بر آن مسلط بودند.

فريد وجدي در دائرة المعارف، دربارة عرب عمالقه مي گويد آنان در حوالي4200 سال پيش بر مصر شرقي مسلط شدند و مي دانيم (همگان معتقد هستند) كه در زمان يوسف كه فرزند نوة ابراهيم بود، هكسوس ها بر آن ديار حكومت مي كردند. و شاهان شان «ملك» ناميده مي شد، نه فرعون.

مصريان پس از تاسيس دولت، دوبار دچار هرج و مرج شده اند؛ اول پس از سال1631 قبل از ميلاد. دوم پس از1800 پيش از ميلاد.

مورخين دربارة حملة هكسوس ها به مصر چند قرن با هم اختلاف دارند كه آيا هكسوس ها در هرج و مرج اول به مصر حمله كرده و آن جا را تسخير كرده اند يا در هرج و مرج دوم[6]. اگر گزارش تورات را بپذيريم بايد گفت حاكميت هكسوس ها بر مصر دو قرن پس از مسافرت ابراهيم(ع) به آن ديار بوده است و او در فاصله ميان دو هرج و مرج به آن جا رفته و با فرعون وقت روبه رو شده است.

ليكن اين موضوع با ماجراي يوسف(ع) كه در عصر پادشاه هكسوس بوده نه فرعون ها، سازگار نيست؛ يوسف در كودكي به مصر رفته و فاصلة او با ابراهيم فقط يعقوب و اسحاق است كه خيلي بعيد است عمر دو نسل كه بخش عمدة شان در كنار هم است دو قرن باشد، مگر افسانۀ عمرهاي بسيار طولاني را بپذيريم.

كاملاً روشن است كه كاباليست ها با نفوذ در امت موسي و يهود، افسانة سفر ابراهيم به مصر (آن هم تا ساحل نيل در نقاط جنوبي مصر كه ممفيس يا تبس پايتخت مصريان بوده) را ساخته اند تا زمينه را براي ادعاي صهيونيست هاي كاباليست كه «از نيل تا فرات» است، آماده كنند و قرن ها آن را ايدة كابالاي يهودي، قرار دادند و امروز در انديشه پياده كردن آن هستند.

در احاديث اهل بيت(ع) كوچ و مهاجرت و سفر ابراهيم(ع) تنها به فلسطين آمده و چيزي از رفتن او به مصر، ذكر نشده، حتي ماجراي سارا كه شاه مي خواست او را از دست ابراهيم بگيرد نيز به شاه فلسطين نسبت داده شده. رجوع كنيد: روضة كافي ص370 تا 373- بحار، ج12 ص44 تا47. در اين حديث دو بار لفظ «قبط» آمده؛ اول دربارة شاه فلسطين كه «رجل من القبط». ظاهراً اين لفظ در نسخه برداري ها اشتباه شده است و بايد اصل آن «نبط» باشد. مردم مصر قبطي هستند اما به مردمان فلسطين در آن زمان «نبط- نبطي» مي گفتند. همان طور كه در حديث شماره2 ص77 ج12 بحار، به آن تصريح شده است.

دوم دربارة هاجر كلمه «قبطيّه» آمده كه خود دليل است بر اين كه آن پادشاه اهل مصر نبوده، و نيز ساكن مصر هم نبوده. زيرا مطابق طبع و روحيه انسان، وقتي به نژاد و ديار كسي اشاره مي كنند كه بومی آن جا نباشد. كسي كه در مصر نشسته نمي گويد اين «كنيز مصري» است تنها به لفظ كنيز اكتفاء مي كند. شاه به ابراهيم مي گويد: اين كنيز قبطي را به تو
مي بخشم.

قرآن از ابراهيم يك شخصيت شجاع، آزادي خواه، شوريده بر نظام اجتماعي تمدن بزرگ آكد، نشان مي دهد. اما تورات از او يك شخصيت مكار و حيله گر و اهل التماس مي سازد كه مثلاً چند برّه داده و زمين كوچكي در حوالي بيت المقدس خريده تا نسلش (آن هم نسلش از بطن سارا فقط) مدعي كل سرزمين فلسطين باشند.

از قرآن و احاديث اهل بيت(ع) بر مي آيد كه ابراهيم(ع) در سرزمين فلسطين، نتوانسته وارد جامعه شود و به عنوان عضوي از آن جامعه زندگي كند و به قول قرآن در «اعتزال» به سر برده؛ ابتدا يك خانه اي براي خانواده خود و لوط درست مي كند، سپس چوپان هاي متعددي استخدام مي كند و محل زندگي او به يك دهكده چند خانواده اي تبديل مي گردد.

بديهي است كسي كه آن شورش و ماجراي بزرگ را در بابل بزرگ پايتخت آكد، به راه انداخته و خبر آن به همه جا رسيده، اينك در همسايگي آكد در ساحل ديگر رود اردن حضور يافته است. هيچ حكومتي حاضر نمي شود او را به عضويت جامعه خويش بپذيرد و

اگر به او اجازه داده در گوشه اي از سرزمينش ساكن شود، در اثر معجزه اي بود كه از ناحيه ابراهيم در ماجراي سارا رخ داد.

اسماعيل و اسحاق: اسماعيل از هاجر (همان كنيز قبطي) متولد شد. حدود 15 سال پس از آن اسحاق از سارا متولد شد. در اين موضوع در كتاب «جامعه شناسي كعبه» بحث كرده و تحريفات قابيليان (كاباليسم) را دربارة اين دو پسر ابراهيم، شرح داده ام. و در مباحث آينده نيز بخش هائي از زندگي آنان كه به موضوع كاباليسم مربوط است، خواهد آمد.

[1] گفته شده كه آزر پدر مادر ابراهيم بوده است.

[2] آيه48 سوره مريم.

[3] روضة كافي، ص370 تا373- بحار، ج12 ص44 تا47.

[4] آيه49 سوره مريم.

[5] تورات، به زبان تركي، چاپ ليپسِق 1891- مطلب را از اين چاپ نقل كردم زيرا به دليل قدمتش، معتبرتر است.

[6] ويل دورانت (ج1 ص182 و183) از این موضوع با مسامحه عبور كرده. اما در پاورقي به اختلاف مذكور و بدون بحث از هكسوس ها، اشاره شده است- و در فصل «قوم يهود» كه آن را با عنوان «ارض موعود» شروع مي كند، ورود و عدم ورود ابراهيم به مصر را نه تنها روشن نمي كند بل سيماي مسئله را پيچيده تر مي كند.