تفسیر فخر رازی و المیزان

تفسیر فخررازی: رازی که کارش تشقیق شقوق و تفصیل احتمالات است و می کوشد احتمال ها را دسته بندی کند، بحث را با دو احتمال شروع کرده سپس به احتمال های فرعیِ هر کدام از دو احتمال مذکور می پردازد که خلاصه آن به شرح زیر است:

احتمال اول: کلمات پنجگانه (نازعات، ناشطات، سابحات، سابقات، مدبّرات) همگی صفت یک شیئ واحد باشند. و دربارۀ این شیئ واحد نیز دو احتمال هست:

1- ملائکه: همگی الفاظ پنجگانه صفت ملائکه باشند (همان طور که دیدیم نظر بدوی فیض نیز همین بود).

آن گاه به شرح و بسط این احتمال می پردازد که نادرستی این قول را در ذیل نظریه فیض کاشانی در چند سطر پیش، مشاهده کردیم.

2- نجوم: الفاظ پنجگانه صفت نجوم باشند.

این قول را از حسن بصری نقل می کند. و مهم تر این که چنین تفسیری با هیچ قاعدۀ ادبی منافات ندارد. زیرا صیغه جمع مؤنث سالم نیز در غیر ذوی العقول مانند نجوم کاربرد دارد و به کاربردن آن صحیح است. اگر همۀ آیات مورد بحث در سوره های پنجگانه را به چیزهای غیر ذوی العقول تفسیر می کردند با هیچ اشکال ادبی مواجه نمی شدند.

بنابر این، سخن حسن بصری ثبوتاً با اشکال ادبی مواجه نیست و صحیح است لیکن اثباتاً فاقد دلیل می باشد. به کدام دلیل می توان گفت از میان این همه مواد جهان و چیزهای غیر ذوی العقول در این جهان، تنها و به طور ویژه نجوم، قصد شده است؟

حسن بصری و امثالش، فقط با تکیه به زمینۀ ذهنی خود چنین تفسیری کرده اند. زیرا آنان تصور می کردند که در جهان مادّیات غیر از سیارات آسمانی هیچ چیزی متحرک نیست تا نازع، ناشط، سابح، سابق، باشند و در مورد مدبّرات نیز همان زمینۀ ذهنی پیش از اسلام را داشتند که ستارگان، عالم را تدبیر می کنند.

نکته دیگر این که: هم آنان که به ملائکه تفسیر می کنند و هم آنان که به نجوم، در گام اول به شدت می لنگند. زیرا سخنان شان را با زور و تحکّم بر «لغت» تحمیل می کنند به حدّی که در هیچ آیه ای از آیات قرآن مانند آیه های مورد بحث ما به این گونه تشبثات متوسّل نشده اند؛ استعاره های مستبعد، مجازهای خیلی بعید و حتی گاهی معانی معکوس و حتی گاهی معانی نقیض معنای لغوی را به الفاظ آیه ها تحمیل می کنند که در مباحث آینده به شرح خواهد رفت.

احتمال دوم: رازی می گوید: احتمال دوم این است که کلمات پنجگانه صفت چیز واحد نباشند؛ برخی صفت مثلاً نجوم باشند.

رازی در این جا نیز همان بحث را که دربارۀ توجیه تأنیث این کلمات (در سورۀ صافات به نقل از ابوالقاسم بن بحر اصفهانی، نقل کرده و پاسخ داده است) تکرار می کند، می گوید:

ابوالقاسم اشکال کرده و گفته است: نمی توان این کلمات را به معنی ملائکه تفسیر کرد زیرا «نازعات» جمع «نازعة» که صیغه مؤنّث است و خداوند ملائکه را از مؤنث بودن منزّه کرده است آن جا که بر مشرکین ایراد می گیرد چرا فرشتگان را مؤنث می دانند: «وَ جَعَلُوا مَلائِكَة الله إِناثا». بدان که اشکال اصفهانی بر تفسیرها وارد نیست. زیرا مراد «الاشیاء ذوات النزع»: چیزهائی که دارای نزع هستند، می باشد و همین قدر از تأنیث (چون تأنیث مجازی است) جای آن ایراد، نیست.

سه نکته را در این توجیه رازی باید مورد توجه قرار دهیم:

1- رازی کلمه «اشیاء» را مقدر نمی کند، بر خلاف مرحوم فیض که کلمه ملائکه را مقدّر می کرد. او می گوید: مراد اشیاء دارای نزع، است نمی گوید لفظ اشیاء مقدر است.

2- رازی هم در این جا و هم در سوره صافّات، تأنیث کلمات را با تمسّک به قاعده «جمع باعتبار جماعت» توجیه نکرد زیرا می داند که این جا، جای آن قاعده نیست همان طور که پیش تر به شرح رفت. بر خلاف علامه طباطبائی که دچار این اشتباه شده است.

3- پاسخی که رازی در این جا به ابوالقاسم اصفهانی می دهد با پاسخی که در سورۀ صافّات داده متفاوت است. گویا توجه کرده است آن پاسخ ناکافی بوده و در این جا با آوردن «مراد اشیاء دارای نزع است» می خواهد گوشه دیگر آن را تکمیل کند. لیکن باز توجیه او با اشکال متعدد روبه رو است:

اولاً: این «اشیاء» را به چه دلیل باید بر آیه و آیه ها تحمیل کنیم؟ چنین سخنی نه زمینۀ ثبوتی دارد و نه زمینۀ اثباتی، و دقیقاً مصداق تحکّم است.

ثانیاً: در کدام کلام صحیح بشری چنین کاری، چنین برداشتی و چنین معنائی، صحیح است تا چه رسد به کلام الله-؟! آیا رازی و یا هر کسی که طرفدار اوست می توانند نمونه ای بر این سخن شان بیاورند؟

ثالثاً: چرا وقتی که به دلیل محدودیت معلومات زمان خودشان، نمی توانند آیه ها را معنی کنند، احتمالات مختلف را می آورند که هر کدام نیازمند توجیهات به دنبال توجیهات هستند، چرا نگذاشتند عنصر زمان بیاید و آن ها را معنی کند. همان طور که در مبحث «عنصر زمان در تفسیر قرآن» به شرح رفت که آیه های اول سوره های پنجگانه در کنار آیات سوره توحید برای مردم آخرالزمان نازل شده اند.

رابعاً: رازی در این احتمال دوم می گوید معنی برخی از کلمات، ملائکه است و برخی دیگر نجوم. در این صورت او باید دو لفظ اشیاء و هر کدام با یک «قید» را در نظر بگیرد: اشیاء ذوی العقول، و اشیاء غیر ذوی العقول. این گونه سخن در کلام فصیح و بلیغ جائی دارد؟! لفظ مؤنث در غیر ذوی العقول مثلاً مانند نجوم، بادها، ابرها، یک قاعده دارد. و به کار گیری لفظ مؤنث درباره ذوی العقول مانند فرشتگان یک قاعدۀ دیگر است. اما رازی تنها به یک قاعده متوسل شده است هم در سورۀ صافّات و هم در این جا. در آن جا به قاعدۀ جواز استعمال لفظ مؤنث دربارۀ ذوی العقول در مواردی، متوسل شده و می گوید خود لفظ ملائکه نیز حرف «ة» دارد. و در این جا با تمسک به «اشیاء» به قاعدۀ «اصل در جمادات به کارگیری لفظ مؤنث است» متوسل می شود. در حالی که او می بایست در تفسیر هر دو سوره به هر دو قاعده متمسک می شد. که البته اگر چنین نیز می کرد باز سخنش مردود بود همان طور که به شرح رفت.

مسئله به حدّی بزرگ و هنگفت است که شخصی مثل فخررازی را این گونه عاجز کرده و به تکلّفات و تحکّمات وادار کرده است.

تفسیر المیزان: طباطبائی(ره) ابتدا همۀ اقوال و احتمالات مختلف را که در تفسیرهای متعدد مشاهده کردیم، به باد انتقاد می گیرد سپس می گوید: بر خواننده روشن است که سیاق این پنج آیه یک سیاق واحد، متصل، متشابه الاجزاء، است و با اکثر این اقوال که معانی مختلف را ارائه می دهند، سازگار نیست؛ نازعات را به ملائکه قابض ارواح، ناشطات را به وحوش، سابحات را به کشتی ها، سابقات را به سبقت حوادث بر آرزوها، و مدبّرات را به افلاک، تفسیر کنیم، علاوه (بر خروج از وحدت سیاق) بر هیچ کدام از این اقوال دلیلی وجود ندارد مگر تنها صلاحیّت لفظ به حسب لغت که به طور حقیقی یا مجازی صلاحیت کاربرد را دارند.

نقد: به شرح رفت که کاربرد این الفاظ دربارۀ ملائکه نه صلاحیت لغوی دارد و نه ذرّه ای مطابقت با قواعد زبان عرب. این صلاحیت که مرحوم طباطبائی می گوید تنها دربارۀ چیزهای غیر ذوی العقول مانند، نجوم، کشتی ها، ابرها و… هست.

ادامه می دهد: علاوه بر این، این گونه اقوال با سیاق خود سوره نیز ناسازگار است؛ سوره در مقام بیان روز قیامت است و بر وقوع آن احتجاج می کند. همان طور که در تفسیر سورۀ مرسلات مسئلۀ تناسب در کلام خداوند تعالی میان سوگند و آن چه برای آن سوگند یاد
می شود، گذشت.

تقدیر: این سخن مرحوم طباطبائی، یعنی «لزوم تناسب میان چیزی که به آن سوگند یاد می شود. و آن چه برای آن سوگند یاد می شود»، اصل مهم و اساسی است که مفسرین دیگر به آن توجه نمی کنند. بی تردید همۀ آیه ها در این پنج سوره باید در ارتباط با مسائل کیهانی تفسیر شوند زیرا در سورۀ صافات آن چه که برای آن سوگند یاد شده (و اصطلاحاً به آن جواب قسم می گوییم) توحید است که با شرحی از قوانین کیهانی احتجاج می شود: إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ- رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ- إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب.

در سوره ذاریات، جواب قسم، معاد است که باز با شرحی از قوانین کیهان شناسی همراه می شود: إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ- وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ – وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُك‏.

و در سوره مرسلات نیز جواب قسم معاد است که با شرح دیگر از قوانین کیهان شناسی احتجاج می شود: إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ – فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ – وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ – وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَت.

و در سوره نازعات: يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ – تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ.

و در سوره عادیات: که جواب قسم عبارت است از «انسان شناسی و معاد»: أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ- وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ- إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبير.

و علی الحساب عرض می کنم که آیات سورۀ عادیات، قوانینی از «ذرّه شناسی کیهانی» را شرح می دهند که ان شاء الله شرحش خواهد آمد.

مرحوم طباطبائی پس از بیان «لزوم تناسب» می خواهد این تناسب را میان سوگند ها و جواب قسم ها، بر قرار کند، لیکن با آوردن عبارت «والله اعلم» اعلام می کند که خودش بر سخن خود اطمینان ندارد. می گوید: آن چه می توان گفت این است: همه صفت ها که در این آیه ها آمده اند همگی قابل انطباق بر ملائکه هستند…  

وحدت و وحدت سیاق: بهتر است در تکمیل سخن مرحوم طباطبائی کمی دربارۀ سیاق درنگ کنیم: هر کلامی باید سیاق داشته باشد و سخن بدون سیاق، گفتار مضطرب، فاقد نظم و نسق می گردد که شخص عاقل از چنین گفتاری پرهیز می کند.

وحدت سیاق: اصل این است سخنِ دارای سیاق نیز دارای «سیاق واحد» است مگر در خود سخن یک دلیل یا قرینه ای باشد و نشان دهد سیاقی که در این سخن هست یک سیاق واحد نیست.

در تفسیر قاعده ای داریم با عبارت «وحدت سیاق حجت نیست». گاهی از این قاعده برداشت نادرست می شود و برخی ها هیچ ارزشی و نقشی به وحدت سیاق نمی دهند و طوری تلقّی می کنند که گوئی در کلام خدا اساساً نه سیاق وجود دارد و نه وحدت سیاق. اینان توجه ندارند که «اصالت» با «حجّیت» فرق دارد.

بی اعتنائی به سیاق و وحدت سیاق در عمل، در طی قرون متمادی به جائی رسیده که هر چه خواستند دربارۀ کلام خدا گفتند، گویا (نعوذبالله) سخن بی چهار چوبه تر از سخن خدا نیافته اند. باید گفت: مقابله با این سنّت نامیمون از امتیازات المیزان است.

مفسرین سنی از زمان تمیم داری و کعب الاحبار که بنای تفسیر را گذاشتند به دلیل عدم صداقت و نفوذی بودن آن دو و نیز به دلیل نادانی شان، و در کنار این دو نقیصۀ اساسی، قرار دادن قرآن در بستر افسانه ها و اسرائیلیات، راهی غیر از زیر پا گذاشتن سیاق و وحدت سیاق نداشتند.

متون تفسیری شیعه: اولاً به دلیل این که شیعه در اثر محدودیت ها و قتل عام ها که همیشه به عنوان یک حزب قاچاق، تلقی می گشت، نتوانست تفسیر مستقل و نیز تاریخ مستقل تدوین کند (کاری که توانسته بود در دیگر علوم از جمله در فقه انجام دهد و یک فقه کامل و بالنده بپروراند) همۀ تفاسیر شیعه تا به امروز در بستر تفسیر سنیان قرار دارند- به لفظ «بستر» توجه کنید تا معنای سخن دگرگون نشود- بدین سان بی اعتنائی به سیاق و وحدت سیاق در متون شیعی نیز به شدت رایج است. به ویژه عدم وحدت سیاق و عدم حجیت وحدت سیاق در آیۀ تطهیر که مورد اجماع سنی و شیعه است زمینه را در نظر بعضی ها برای افراط در بی اعتنائی به سیاق و وحدت سیاق، فراهم کرده است. در حالی که در خود آیۀ تطهیر دلیل هست بر این که سیاقی که در آن هست سیاق واحد کلّی نیست. نه این که دارای سیاق نیست و یا دارای سیاق واحد نیست. می فرماید:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً- وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً- يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً- وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً- يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً- وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراًوَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى‏ في‏ بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطيفاً خَبيراً.[1]

آیه ها دارای یک سیاق واحد کلّی هستند و آن «وابستگان پیامبر-ص- در زندگی شخصی اش» است وقتی که به «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»
می رسد، سیاق کلّی در بخشی از خود، تعیّن می یابد و از کلیتی که داشت تنزل می کند. یعنی باز هم از دایرۀ سیاق واحد کلی خارج نشده است و خود متکلم در کلامش دلیل و قرینه گذاشته و روشن کرده است که سیاق از کلیت وابستگان، به اهل بیت مختص می شود. ضمیرهای مذکر «کم» در این آیه سیاق کلّی را به بستر خاص مختص می کند سپس باز به سیاق کلی بر می گردد.

بنابر این: اولاً نباید گفت در این آیه سیاق وجود ندارد. سخن بی سیاق بی معنی می شود.

ثانیاً: نباید گفت در این آیه وحدت سیاق نیست. باید گفت: در این آیه وحدت سیاق در کلّیت خود نمانده است و اصل وحدت سرجای خود هست، درست است که وحدت آن از کلیت افتاده است.

رابعاً: اساساً این آیه جای قاعدۀ «وحدت سیاق حجت نیست» نمی باشد؛ کاربرد آن دربارۀ سوره های قرآن است یعنی قرآن متعهد نیست همۀ آیات یک سوره در یک سیاق باشند ممکن است آیه ای در یک جهت بحث کند و آیه مابعد آن در موضوع دیگر باشد و در یک سوره ده ها و حتی صدها موضوع عنوان شده باشد و سیاق های متعددی در یک سوره باشد.

اما باز اصالت با وحدت سیاق است و تعدد سیاق نیازمند دلیل است. یعنی در جائی که دلیل بر تعدد سیاق نداشته باشیم اصل این است که وحدت را محفوظ بدانیم، همان طور که طباطبائی(ره) در تفسیر این سوره آن را محفوظ دانسته و به آن متمسّک می شود.

نقد: اما مرحوم طباطبائی پس از آن که بی اعتنائی مفسرین بر وحدت سیاق را نکوهش می کند، همۀ پنج آیۀ مورد بحث را در سیاق واحد به ملائکه تفسیر می کند، البته با عبارت «یمکن ان یقال= می توان گفت» و با جمله «الله اعلم». لیکن به شرح رفت که این صیغه های جمع مؤنث سالم با علامت جمع «ات» را هرگز نمی توان به ملائکه تفسیر کرد. گرچه جملۀ «الله اعلم» در قطعی ترین و یقینی ترین نظریه تفسیری، زمینه و جای گاه دارد. اما عبارت «یمکن ان یقال» صحیح نیست.



[1] سوره احزاب آیه های 27 تا 34