تعيين تكليف

تعيين تكليف

مخالفت مكتب و علماى شيعه با فلسفه ارسطوئى و تصوف، يك جريان تاريخى دارد مكتب اهل بيت(عليه السلام) از عصر اموى عصر خالد بن يزيد اولين وارد كننده ارسطوئيات، و حسن بصرى اولين صوفى معروف، در مقابل هر دو عكس العمل دافعه اى نشان داده است و اين حقيقتى است كه كسى آن را نمى تواند منكر باشد.

على(عليه السلام) افكار و عقايد حسن بصرى را رد كرده است و حسن نيز تشيع را. كه مورخين گفته اند «لولا الحسن لمات خلافة آل مروان فى المهد». و هشام بن حكم شاگرد امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(صلى الله عليه وآله) رديه بر ارسطوئيات نوشته است.

سفيان ثورى و محمد بن منكدر عارفان اصطلاحى زمان امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) اين دو امام را مورد طعن و انتقاد قرار مى دادند گاهى نيز به طور رو به رو بر آنان ايراد گرفته و متهم مى كردند كه روش شما روش پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست.

حكم بن عتيبه و سلمه بن كهيل از سران يونانى و تصوف انديش آن زمان نيز همان رفتار را با امام باقر(عليه السلام)داشتند و جمله معروف امام باقر خطاب بر اين هاست كه «شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت» خطاب به آن هاست با اين كه اين دو به نوعى گرايش به تشيع داشتند.

مزاحمت و انتقادات گستاخانه اين جريان به حدى رسيده بود كه ائمه ناچار بودند براى در امان ماندن از اتهامات عوام فريبانه آنان، حتى در لباس پوشيدن نيز روش ويژه اى بر گزينند، گاهى يكى از اين منتقدان در مراسم حج گروهى از عوام را جمع مى كرد و به حضور امام مى آورد و در ضمن مباحثات مى پرسيد شما چرا لباس نو و تميز پوشيده ايد مگر جدتان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) زاهدانه نمى زيست؟

 امام لباس روئى را كنار مى زد و پيراهن خشنى را كه از زير پوشيده بود نشان مى داد و مى گفت: اين براى حفظ آبرو، و اين نيز براى زهد و پرهيز از دنياگرائى.

اين رفتار با امامان بعدى نيز بود حتى امام رضا(عليه السلام) را در خراسان نيز راحت نگذاشتند و مكرر وادار كردند كه امام لباس خشن زير را نشان دهد، بى ترديد آن لباس خشن زير از ترس عوام فريبى صوفيان بوده و گرنه (لا رهبانية فى الاسلام).

از جانب ديگر نيز مدرن انديشان اموى و عباسى زندگى اسراف آلود خود رابا اصول فرهنگ يونانى توجيه مى كردند و امامان را افراد (به اصطلاح امروزى) سنتى اى كه دوست ندارند زندگى دنيوى را رفاهمند ببينند، معرفى مى كردند.

همه امامان با اين فشارها رو به رو بودند. دو روش و بينش ارسطوئى و تصوف مانند دو تيغه يك قيچى در صدد بريدن اساس مكتب اهل بيت(عليه السلام) بود.

در زمان امام هادى(عليه السلام) تعليمات هر دو بينش به درون مساجد به ويژه مسجد رسول خدا نيز كشيده شد حتى صوفيان حلقه ذكر در مسجد النبى داير كردند و دسته جمعى سر جنبانيدند و لا اله الاّ الله گفتند كه امام هادى(عليه السلام)هم از دست اينان ناليد هم از دست اسحاق كند ى (از نسل اشعث بن قيس كندى) فيلسوف ارسطوئى معروف آن زمان.

مسائل فوق آن قدر مسلم و شناخته شده است كه از اصول تاريخِ «سير انديشه» در اسلام است و كسى كه آشنائى علمى مختصرى با تاريخ اسلام و تشيع داشته باشد به آن واقف است.

اصل بداء در ميان اصول درخشان تشيع: اصل «بداء» در مكتب تشيع ر ا حتى براى خودمان نيز تبيين نكرده ايم. و كار برد آن را چنان كه بايد نمى دانيم. ائمه طاهرين(عليه السلام)اين اصل را در  مقابل ارسطوئيات اعلام كرده اند. خداى ارسطو «موجَب» است يعنى اراده اى ندارد، همان طور كه خورشيد نور و انرژى مى دهد و نمى تواند ندهد، «موجَب» است و تماشاگر محض است و به قول ملا صدرا «فعل محض» است نه «فعّال».

ائمه اصل «بداء» را به عنوان يكى از اصول مهم خداشناسى اعلام كردند و آيه «كلّ يوم هو فى شأن» را به آن نيز شامل دانستند كه خدا حتى گاهى در بر نامه خود تجديد نظر مى كند.

سنيان بدون فهم كار برد بداء، ايراد گرفتند كه مگر خدا مانند بشر دچار ترديد و تجديد نظر مى شود؟ اما چندان جواب كافى از طرف شيعيان نشنيدند و براى شان گفته نشد كه اساساً فرق ميان «خداى موجَب» و «خداى با اراده» در همين بداء است، اگر از بداء صرف نظر كنيم هر راهى را كه برويم بالاخره به «مو جب» ختم خواهد شد.

و تجديد نظر دو نوع است: تجديد نظر به دليل ضعف علم و آگاهى و تجديد نظر به دليل حكمت. مثلا بنابود كه به فلانى فلان نعمت داده شود و او در اثر اختيارى كه دارد مرتكب عملى مى شود و آن نعمت به او داده نمى شود، اين يكى از مصاديق بداء است.

بحث بداء نيازمند يك مجلد ويژه است مقصود آوردن نمونه ديگر از برخورد ائمه با ارسطوئيات بود.

پس از عصر ائمه نيز اين جريان ادامه داشت و دارد ليكن با ورود ارسطوئيات و تصوف به درون شيعه، اختلاف علماى شيعه در مورد اين دو، پديد گشت. برخى هر دو را پذيرفتند و اكثريت علما هر دو را رد كردند. برخى از پذيرفتگان مشروط پذيرفتند و برخ ديگرشان به طور مطلق.

مشكل اكثريت: اكثريت هميشه با يك مشكل بزرگ رو به رو است (حتى در عرصه سياست) زيرا اكثريت مردم با آنان هم آوامى شوند و هركسى با سليقه خود حرف مى زند(و به قول امروزى ها، ژورناليست ها نيز وارد مطالب علمى مى شوند) و همه حرف ها به حساب اكثريت مذكور گذاشته مى شود. اما اقليت مى تواند اصول و تبيينات خود را حفظ كند و از ژورناليته شدن جلوگيرى كند.

لذا سخنان مخالف غير متخصص بر عليه فلسفه ارسطوئى و تصوف، موجب شده كه سيماى سخن متخصصان نيز در مواردى دچار ابهام شود.

پس بر كسى كه از فلسفه ارسطوئى و تصوف انتقاد مى كند  لازم است تكليف خودش را روشن كند و به اصطلاح حرف خودش را شسته و رفته و كاملا مشخص نمايد تا با سخنان ديگر منتقدان مخلوط نشود.

هميشه توضيح داده ام كه: منطق ارسطوئى را صحيح و لازم مى دانم اما آن را منطق علم «مفاهيم شناسى و ذهن شناسى» مى دانم، نه منطق يك فلسفه.

حرف من در مقابل ارسطوئيان همان حرف ديگران و همه است كه در مقابل فيثاغورسيان دارند: فيثاغورسيان منطق رياضى را منطق فلسفه كردند و در صدد يك فلسفه بر آمدند كه به «فلسفه فيثاغورس» معروف گشت. ديگران به آنان گفتند: منطق رياضى منطق فلسفه نيست فقط منطق يك علم است و اين فلسفه شما غلط است.

اما مثل اين كه قضيه به توضيح بيشترى نياز دارد زيرا از جانب ديگر برخى از علماى شيعه كه مانند من (صد البته بنده مانند آنان) اصل منطق ارسطوئى را صحيح مى دانند ليكن مى خواهند فلسفه ارسطوئى را نيز با پالايش و پس از گذرانيدن از صافى بپذيرند همه را با يك منساق سوق مى دهند.

براى توضيح بيشتر به بيانات حضرت علامه بزرگ دانشمند متبحر مرحوم طباطبائى در تفسير الميزان كه در مور د اين مسئله آورده است متوسل مى شوم.

وى كه قرآن را نه بر اساس عقول عشره ارسطوئى و نه بر اساس فلكيات او ونه… و نيز نه بر اساس «عشق» صوفيان و نه بر اساس اصل «عالم متخيل» محى الدين و نه بر اساس «وحدت وجود» و نه بر اساس تخيلات صدرائيان، تفسير كرده است، نشان مى دهد كه اگر فلسفه ارسطوئى را مى پذيرد پس از پالايش بسيار و عبور دادن از يك صافى سخت، مى پذيرد.

اولا: تفسير الميزان حى و حاضر شاهد گوياى اين مطلب است.

ثانياً: كتاب «نهاية الحكمة» هم اسماً و هم محتوائاً اعلام مى كند كه فلسفه ارسطوئى بيش از محتواى اين كتاب، يا باطل است و يا به درد نمى خورد، حتى در مورد همين پالايش شده نيز گاهى با لفظ «قالوا» به عدم اعتقاد خود به مطلب، اشاره مى كند.

درست است او سال ها به تدريس اسفار پرداخته اما كدام متخصص است كه نداند از جمله چيزهائى كه در الميزان يافت نمى شود اصرار بر صدرائيات است. فلسفه در قالب اسفار، هر گز راهى به الميزان نيافته است.

مباحثى تحت عنوان بحث حكمى در الميزان آمده كه در مسائل اجتماعى است يعنى اين ارسطوئيات نيز در مسائل توحيد، نبوت و معاد الميزان وارد نشده است. آنان كه خداى ارسطو را مى شناسند (كه لميده در سرير خود و به تماشاى صدور اشيا از خود مشغول است)، مى دانند كه خداى الميزان همان خداى قرآن و اهل بيت است و همچنين در نبوت و معاد و…

با همه اين ها علامه به آن قدر از ارسطوئيات (يا بفرمائيد مشائيات) كه پالايش كرده ارزش قائل است و از آن دفاع مى كند.

من به شاگردان و وارثان علامه كه امروز بزرگان ما هستند پيشنهاد مى كنم بيائيد اين پالايش آن مرحوم را در كم و كيف تكميل كنيد، دانش «مفاهيم شناسى و ذهن شناسى» را كه بى ترديد «جامعه شناسى شناخت» نيز در ضمن آن خواهد بود، بر اساس منطق ارسطوئى انسجام ببخشيد. كه گمشده علامه همين بوده است.

5 ـ موضع بنده و نيز گمشده آن مرحوم در بررسى دفاعيه آن مرحوم از منطق و از «فى الجمله فلسفه ارسطوئى» (نه همه ارسطوئيات) روشن خواهد شد.