بزرگانى كه رفتند و برگشتند

بزرگانى كه رفتند و برگشتند

منتقدين كه ارسطوئيان وصوفيان را رد مى كنند دو گروه اند:

1ـ گروهى كه نه تخصص در ارسطوئيات دارند و نه آشنايى لازم با ماهيت تصوف را. اينان نه تنها دخالت بى مورد مى كنند بلكه براى گروه دوم ايجاد مشكل مى نمايند.

عده اى از اينان اهل دانش و علم هستند اما انتقادات شان به صورتى است كه ارسطوئيان فورا آن ها را به اهل «نقل» بودن متهم مى كنند كه شما معقولات و كشفيات را با منقولات رد مى كنيد و اين درست نيست.

گرچه راه اينان درست و رفتارشان عين اسلام است اما در مقام احتجاج لازم است افكار طرف را با همان معيارهاى خودش رد كرد.

آنان كه اصول خود را از ارسطوئيات 2400 سال پيش و از جوكيات 4000 سال پيش نقل مى كنند، فلسفه، عرفان و علوم اهل بيت(عليه السلام) را منقول مى نامند. اين از عجايب روزگار نيست بلكه بزرگترين اعجوبه است.

2ـ متخصصين  در فلسفه و جوكى شناسان متخصص: اينان نيز به دو گروه تقسيم مى شوند:

الف: آنان كه هيچ وقت پيرو ارسطوئيات و جوكيات نبوده اند و اكثريت دانشمندان شيعه از كلينى صدوق، شيخ مفيد تا به امروز اينان بوده اند.

ب: آنان كه زمانى به دنبال ارسطوئيات و جوكيات رفتند سپس از آن بازگشتند، از اين جمله اند:

1ـ ابن سينا: هر اهل فلسفه اى مى داند كه ابن سينا اعلام كرده بود در صدد پى افكندن فلسفه اى ديگر است كه نام آن را «مشرقيات» خواهد گذاشت اما اجل مهلتش نداد.

صدرائيان مى گويند مقصود ابن سينا همان بود كه ملا صدرا در قالب «اسفار» انجام داد. در حالى كه ابن سينا درميان مشائيان، واقع گراترين وعمل گراترين فرد است وملاصدرا خيال گراترين فرد آن هاست، ابن سينا از خيالات پشيمان شده و اسفار صدرا اوج تخيل است.

2ـ غزالى: وى كه از متبحرترين  افراد در فلسفه يونان و از اساتيد بزرگ نظاميه بود از ارسطوئيات توبه كرد و «احياء العلوم» را براى همين توبه نوشت. اما گرفتار تصوف شد. و راه را براى محى الدين نشان داد كه از چه راهى به «احياء دين» بپردازد(!).

3ـ شيخ بهايى: اروپائيان در مورد لختنشتين  كه زمانى طورى مى انديشيده وزمان ديگر طورى ديگر، مى گويند: لختنشتين اول و لختنشتين  دوم. شيخ بهايى نيز چنين بوده و حيات علمى او دو دوره بوده است دوره اى كه علاقمند ارسطوئيات و تصوف بود و دوره اى كه جز مكتب و فلسفه اهل بيت(عليه السلام) به هيچ مكتب و بينش ارزش قائل نبود.

شيخ بهايى در آغاز دوره ى دوم ابتدا ارسطوئيات را كنار گذاشت و اشعار زير را سرود:

اى كرده به علم مجازى خوى *** نشنيده زعلم حقيقى بوى

سرگرم به حكمت يونانى *** دل سرد ز حكمت ايمانى

در علم رسوم گرو مانده *** نشكسته زپاى خود اين كنده[1]

از متن شعرهاى بالا پيداست كه هنوز تحت تاثير افكار همدانى كه استاد عرفان نظرى او بوده قرار دارد. سپس علاقه به تصوف را نيز كنار گذاشت و كتاب «پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش» را نوشت كه رد جانانه اى بر صوفيان است. صدرائيان و صوفيان نوين گاهى به كلمات و جمله هايى از دوره ى اول شيخ بهايى متمسك مى شوند اما اشعار بالا و كتاب «موش وگربه» را به پشت گوش مى اندازند. آيا نام اين صداقت است؟ نمى دانم.

در همان آغاز دوره ى دوم بود كه شيخ بهايى ملاصدرا (كه سخت عاشق ارسطوئيات بود) را از سر خود وا كرد و او به پيش مير داماد رفت.

4ـ ملاصدرا: وى در مقدمه «تفسير سوره ى واقعه» رسما از راه ارسطويىـ جوكى كه رفته بود اظهار ندامت مى كند و به اصطلاح توبه مى كند.

بر فرض ادعاى صدرائيان در مورد مشرقيات ابن سينا در ست باشد (كه نيست) با توبه خود صدرا چه مى كنند مگر نمى بينند كه خود صدرا از فلسفه خود توبه كرده است.

5ـ فيض كاشانى: او نيز پس از توبه  سعى بليغ نمود كه گذشته را جبران كند، كتاب وافى و نيز محجة البيضاء را با اين انگيزه نوشت. ظاهرا توبه ى فيض قبل از توبه پدر زنش (ملاصدرا) بوده است البته اين تقدم تاخر به طور دقيق معلوم نيست.

او در ابتداى رساله «انصاف» و نيز در كتاب «قرّة العين» با بيانى دردآلود پشيمانى سوزناك خود را توضيح مى دهد.

6ـ شيخ ابراهيم بن ملاصدرا: او در رد فلسفه پدرش موكدا گفته و نوشته اما معلوم نيست اساسا زمان زيادى به دنبال آن بوده باشد. زيرا توبه فيض و توبه ى پدرش كافى بود كه او را آگاه كند. تاريخ و جزئيات مسئله نيازمند يك تحقيق ويژه است.

خود ملاصدرا و پسرش و دامادش توبه مى كنند و راه رفته را انحراف و نادرست مى دانند اما حضرات صدرائيان امروزى دو دستى به «حكمت متعاليه» چسبيده اند. مى دانيد اين روال مصداق كدام ضرب المثل است؟… بگذريم.

7ـ آية الله ميرزامهدى اصفهانى: او نيز پس از زمانى كه به دنبال ارسطوئيات و صدرائيات رفت و در آن ها استاد و متخصص شد همه را كنار گذاشت و كتاب هاى «مصباح الهدى» و «ابواب الهدى» را نوشت و تا آخر عمر به مبارزه ى علمى با صدرائيان ادامه داد.

8ـ علامه طباطبايى: لطفا در اين مورد رجوع كنيد به مبحث «حقيقت و مجازـ حقيقت و خيال» و نيز به مبحث «تعيين تكليف».

9ـ علامه محمد تقى جعفرى: او شارح سر شناس مثنوى است مجلدات بزرگى در اين مورد نوشت اما در جلد اول «شرح نهج البلاغه» صفحه ى 105 وحدت وجود را مخالف با اصول و تبيينات اسلام دانسته است اساسا آن مرحوم شرح نهج البلاغه را با انگيزه ى جبران مافات نوشته است و بر پشيمانى خود تصريح كرده است.

(10ـ كوچكتر از كوچكان ـ خود بنده)

و ده ها شخصيت  ديگر كه زمانى اين راه را رفتند و بر گشتند اما پيروان صدرا و محى الدين هميشه سخنان دوره ى اول آنان را نقل مى كنند و از رديه هاى آنان چيزى به رخ مبارك نمى آورند. مهمتر از همه به پشت گوش انداختن توبه ى خود ملاصدرا است.

صوفيان و ارسطوئيان  از اول با ژست خود بينانه و خود خواهانه به آزار اهل بيت(عليه السلام) و شيعه پرداخته اند، ربيع ابن خثيم جهادهاى على(عليه السلام) را به زير سؤال برد اما اقدامى بر عليه معاويه نكرد. حسن بصرى و گروهش از جمله رابعه عدويه به نفع معاويه و آل مروان براى اميرالمؤمنين و امامان بعدى ايجاد مزاحمت هاى مداوم كردند. سفيان ثورى و محمدبن منكدر و گروه شان مزاحم امام باقر(عليه السلام)امام صادق(عليه السلام)بودند. امام رضا(عليه السلام) را در خراسان نيز رها نمى كردند. اسحاق كندى همان طور كه نياكانش شمشير بر عليه امامان به ويژه امام حسين(عليه السلام) كشيدند مزاحم امام هادى(عليه السلام) و امام عسگرى(عليه السلام)بود.

هميشه قيافه حق به جانب، ژست دانا به همه علوم، متهم كردن ديگران به ضعف درك، ادعاى عقلانيت در عين موهوم پرستى و…و… داشتند و دارند. توهمات خود شان را «معقول»، فلسفه و عرفان و علم اهل بيت(عليه السلام) را «منقول» ناميدند.

صوفيان با روحيه ى خود پرستى شان هميشه در صدد پند واندرز دادن به امامان معصوم ـ از على(عليه السلام) تا امام عسگرى ـ بودند. تنها امام زمان (عج) كه غايب شد و دچار نيش زبان هاى حضورى و تخاطبى آنان نگشت اما حضرتش در پشت پرده ى غيبت نيز از نيش زبان آنان آسوده نگشت كه نمونه اش برخوردهاى محى الدين است كه خواهيم ديد.



[1]ـ اين اشعار شيخ بهائى زياد است علاقمندان به ديوان او مراجعه كنند.