برگشت به دعا

برگشت به دعا:

در اين جا براى نتيجه گيرى نهائى بر مى گردد به «دعا» كه فص شيثى را با آن آغاز كردهبود و مى گويد: ـ فمن عرف استعداده عرف قبوله: پس هر كس استعداد خود را بداند و بشناسد قبول خود را نيز مى شناسد.

توضيح: يك قاعده كلى آورده«هر كس استعداد خود را بشناسد قبول و عدم قبول دعايش را مى شناسد» اما عكس اين، كليت ندارد:

ـ و ما كل من يعرف قبوله يعرف استعداده: و چنين نيست كه هر كس قبولش را بشناسد استعداد خودش را هم بشناسد.

ـالّا بعد القبول: مگر پس از قبول.

يعنى پس از قبول مى فهمد كه استعداد را داشته است.

ـ و ان كان يعرفه مجملا: گر چه كسى كه نسبت به قبول، شناخت داشته باشد به طور مجمل به استعداد هم شناخت دارد.

توضيح: كسى كه به استعداد خود آگاه نيست با دو حالت رو به رو مى شود:

1ـ دعايش رد مى شود و قبول نمى افتد، در اين صورت قبول برايش مجهول مى ماند آيا اساسا رد شده؟ يا در كوتاه مدت نتيجه خواهد داد؟يا در درازمدت به ثمر خواهد نشست؟ يا به آخرت حواله شده است؟ نسبت به استعداد نيز هيچ آگاهى به دست نمى آورد.

2ـ دعايش قبولمى شود، در اين صورت مى فهمد كه استعداد داشته است، اين شخص با خود مى گويد: مى دانستم قبول مى شود.

3ـ اين «مى دانستم قبول مى شود» از يك جهت صحيح است زيرا او به خاطر ات پيش از دعاى خود مى نگرد علائم و شواهدى مى يابدو بر آن اساس مى گويد مى دانستم قبول مى شود. اما خودش نيز مى داند در همان حال نيز اطمينان قطعى به قبول نداشته است، اينك پس از قبول به استعداد خود يقين پيدا مى كند. اما كسى كه به استعداد خود آگاه است از اول مى داند كه قبول خواهد شد يا نه. و لذا در صورت دوم اصلا دعا نمى كند.

اين همان سخنى است كه در آغاز فص شيثى مطلب را با آن شروع كرد.و گفت مردان خدا دعا نمى كنند. زيرا آن چه را كه استعداد دارند حتما براى شان خواهد رسيد و دعا (مثلا) فضولى است. و آن چه كه استعدادش را ندارند اگر دعا هم بكنند به آن ها نخواهد رسيد.

پس چرا بى هوده دعا كنند. كه اشكالات اساسى و متعدد اين بينش در همان جا به توضيح رفت.

شرح فارسى در آن جا بيت زيررا آورده بود:

مى گفت در بيابان رند دهل دريده *** صوفى خدا ندارد او نيست آفريده

و در اين جا مطلب را تا آخر فص شيثى رها كرده است.

قيصرى: چون محى الدين توضيحداد كه عطايا گوناگون مى شوند به حسب «قوابل» سخن را بر گردانيد به «استعداد».

پس موضوع سخن به مبحث «قابليت» و «استعداد» در «عالم اعيان ثابته» مربوط است نه اعمال روز مرّه انسان در اين زندگى، كه شارح فارسى گمان كرده بود. و اعمال و كردار روز مره در اين جهان در اين جا مورد نظر محى الدين نيست و ادامه سخنانش باز اين مطلب را روشن تر خواهد كرد.

پاسخ به مخالفان: محى الدين در دنباله اين سخنش به مخالفان پاسخ مى دهد، مخالفين او مى گويند: اولا اين اعتقاد كاملاجبر و جبرى است. ثانياً مخالف صريح قرآن و سنت است كه پيش تر به شرح رفت و ابعاد مختلف اين جبر و ويژه گى هاى جبرى كه محى الدين به آن معتقد است بيش از آن چه پيشينيان گفته اند است، توضيح داده شد.

ـ الّا انّ بعض اهل النّظر من اصحاب العقول الضّعيفة، يرون انّ اللّه لمّا ثبت عندهم انّه فعّال لما يشاء جوّزوا على اللّه تعالى ما يناقض الحكمة، و ما هو الامر عليه فى نفسه: ليكن برخى از اهل نظر از اصحاب عقول ضعيفه، نظر به اين كه در نظرشان خدا را «فعال ما يشاء» مى دانند، براى خدا جايز مى دانند كه حكمت خود را نقض كند. در حالى كه واقعيت در نفس الامر چنين نيست.

توضيح:

1 ـ مرادش از «اهل نظر» آنان اند كه بحث عقلى مى كنند و از عالم كشف و شهود بى خبرند. يعنى همان علماى اسلام كه صوفى نيستند. بنابر اين اولين دليل را براى رد نظريه آنان د راين جمله آورده است كه شما از عالم كشف و شهود بى بهره ايد و از دريافت حقايق محروم هستيد.

2 ـ مخالفين او مى گويند: خدا فعال مايشاء است و بنا بر مبناى محى الدين همه سرنوشت ها در آن عالم اعيان ثابته، تعيين شده و هيچ چيزى تغيير نخواهد يافت اين مصداق «قالت اليهود يد اللّه مغلولة» است. كه بنده نيز در آن جا توضيح دادم كه اصل «بداء» در شيعه بيش تر و بهتر نشانمى دهد كه خداى شيعه چه قدر فعال است و معنى بداء اين كار برد بزرگ فلسفى است نه مسائل ريز ديگر.

محى الدين در پاسخ مى گويد: سخن شما نيز لازم گرفته كه خداى حكيم بر نامه دقيق و تخلف ناپذير تعيين شده از پيش، نداشته باشد و مانند افراد غير حكيم هر روز در كارهاى خود تجديد نظر كند. و اين دليل دوم است.