بخش چهارم: اقتباس از قرآن، و تمسک به قرآن در دعا

بخش چهارم

اقتباس از قرآن، و تمسک به قرآن در دعا

فرق میان عفو و مغفرت

فرقۀ مرجئه

مذهب توارثی و خطرش

مرجئه و روح فطرت

 

إِلَهِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّي وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَيْكَ، وَ لَا تَحْرِمْنِي وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَيْكَ، وَ لَا تَجْبَهْنِي بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ. (18) أَنْتَ الَّذِي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِالرَّحْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْحَمْنِي، وَ أَنْتَ الَّذِي سَمَّيْتَ نَفْسَكَ بِالْعَفْوِ فَاعْفُ عَنِّي‏: خدایا، بر محمد و آلش درود فرست، و از من روی مگردان که روی به تو آورده ام، و مرا محروم (از اجابت) نکن که به سوی تو شتافته ام. و اینک که در پیشگاهت ایستاده ام دست رد بر پیشانیم مزن. توئی که خود را به رحمت وصف کرده ای، پس درود فرست بر محمد و آلش و بر من رحم کن و توئی که خود را بخشنده نامیدی پس عفو کن از من.

 

شرح

 

اقتباس از قرآن و تمسک به قرآن در دعا: از آغاز صحیفه تا اینجا دیدیم و در آینده نیز خواهیم دید که امام علیه السلام در دعاهایش هم از قرآن اقتباس می کند و هم به قرآن متمسک می شود. و شاید بتوان گفت- بل باید گفت- که هیچ فقره ای از فقرات هر دعا در صحیفه نیست مگر اینکه یا اقتباس از قرآن است و یا تمسک به قرآن است و امام علیه السلام هیچ چیزی خارج از قرآن نگفته است. و جاهلانی مثل من گاهی گوشه هائی از این ارتباط را دریافته و با بیان ناقص خود شرح می دهیم و در موارد دیگر از یافتن آن باز می مانیم.

امام که معلم مدرسۀ قرآن است، چه بگوید که خارج از «تبیان کلّ شیئ» باشد؟ و این مائیم که چون درس قرآن نخوانده و ندیده ایم یا عوامانه حرف می زنیم و یا با وامگیری از مکتب های غلط و «پا در هوا»ی بشری، رفتار می کنیم و گاهی مشمول این آیه می شویم: «وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»[1]: و رسول- در روز قیامت- می گوید: پروردگار من، قوم من قرآن را واگذاشته و رها کرده مهجور گذاشتند.

امام علیه السلام در این بخش از دعا به قرآن تمسک می کند: خدایا تو که در قرآنت گفته ای: «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»[2]، و «رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ»[3]، و «رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ»[4]. و تنها جملۀ «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ» را در هشت آیه آورده ای.

پس اول بر محمد و آلش درود فرست (رحمت کن). و سپس بر من رحم کن و توئی که در قرآنت خودت را عفو کننده نامیده ای و گفته ای: «هُوَ الَّذي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ»[5]. و در دو آیه گفته ای: «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ»[6]. و گفته ای: «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً»[7]. و «كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً»[8]، و «فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَديراً»[9]. پس مرا عفو کن و از من درگذر.

اسوه و الگو: بنابراین امام به ما یاد می دهد که حتی الامکان و تا حدّی که در توان داریم چگونگی و نحوه و ادبیات دعای مان را از قرآن بگیریم و دعا را بر اساس اصولی که قرآن در خداشناسی و انسان شناسی بیان کرده است مبتنی کنیم. صحیفۀ سجادیّه را الگو و امام را اسوۀ خود در دعا، قرار دهیم.

فرق میان عفو و مغفرت: لغت: عفاعنه ذنبه: صفح عنه و ترک عقوبته: بزرگواری کرد و عقابش نکرد. و همچنین است اگر با «له» بیاید- عفاله ذنبه.

صَفَحَ: روی برگردانیدن. نادیده انگاشتن؛ خواه بدلیل رنجش و بیزاری روی برگرداند و خواه بدلیل بزرگواری. و در مقام عفو، معنی دوم است.

مغفرت و غفران: غَفَر له الذّنب: غطّی علیه: گناهش را پوشانید تا مشهود نباشد.

گناه پنج اثر دارد: 1- اثر شخصیتی؛ انسان را دل سخت کرده و ارتکاب گناه دیگر را برایش آسان می کند. 2- اضطراب روانی در اثر ملامت نفس لوّامه (روح فطرت) و کشمکش درونی. دست اندرکاران علوم انسانی غربی این اضطراب را «عذاب وجدان» می نامند و هنوز هم توضیح نداده اند که وجدان چیست؟ 3- بد نامی و رسوائی دنیوی. 4- عذاب اخروی. و اگر در دنیا نیز به کیفر خود برسد اثر دیگر است.

عفو تنها شامل کیفر دنیوی و عذاب اخروی می گردد اما مغفرت همۀ آثار گناه را پوشش می دهد. بنابراین مغفرت برای بنده مهمتر و مفید تر و بالاتر از عفو است زیرا در هر مغفرتی عفو هست، اما هر عفوی همراه مغفرت نیست. در آیه ها نیز دیدیم که در مقام شمارش از کوچک به بزرگ و مهم و اهم، مغفرت را بعد از عفو آورده است.

مغفرت نه تنها همۀ آثار گناه را از بین می برد، گاهی خود گناه را نیز محو می کند، بل سیّئه را به حسنه تبدیل می کند: «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً»[10].

با این همه امام علیه السلام در این فقره از دعا عفو را می خواهد بدون اینکه لفظی از مغفرت بیاورد: أَنْتَ الَّذِي سَمَّيْتَ نَفْسَكَ بِالْعَفْوِ فَاعْفُ عَنِّي‏. چرا در این جمله مطابق آیه های مذکور، عفو و مغفرت را با هم نخواست؟ در اینجا یک اصل مهم هست:

فرقۀ مرجئه: در مبحثی که سخن از نکوهیدگی بلاء جوئی و رسوائی جوئی، گذشت و از فرقۀ ملامتیّه به عنوان مثال بحث شد، گفته شد که مؤمن باید از رسوائی بترسد و بشدت پرهیز کند. حتی در اسلام چیزی بنام «اعتراف به گناه» نیست مگر در خلوت با خداوند. بر خلاف مسیحیت. اما مؤمن ترسی دارد که بالاترین ترس ها است و آن ترس از عذاب دوزخ است. حالت های فرد مؤمن (یا فرد توبه کار) در مقام دعا مختلف است؛ گاهی به حدّی ترس از عذاب دوزخ بر او مستولی می شود که دیگر آثار گناه را واگذاشته و فقط عفو خواهی می کند. امام در این سخنش این حالت مؤمن را در نظر دارد و جمله های بعدی نیز در خشیت و گریه از هیبت خدا، نشان دهندۀ این ترس ویژه است که ترسناکتر از رسوائی دنیوی و رسوائی در محشر است. و ما باید این درس را از صحیفۀ سجادیّه یاد بگیریم تا از فرقۀ «مرجئه»[11] نباشیم.

مذهب توارثی و خطرش: از سعادت انسان است که در خانوادۀ مؤمن با مذهب شیعی به دنیا بیاید، اما کسی که در میان مردم یا خانواده ای متولد می شود، پیرو دین و مذهب آنان می شود؛ مثلاً هر شیعه زاده خودش را شیعه می داند، در حالی که خیلی از آنها هم بینش شان و هم شخصیت دورنی شان و هم روند رفتار عملی شان، مطابق مرجئه است. به هر درجه ای که یک فرد شیعی از روحیه لیبرالیسم برخوردار باشد به همان درجه از مرجئه است و به همان درجه از تشیع دور است و امروز این مشکل بزرگ جامعۀ شیعی است. حتی مصیبت به جائی رسیده گاهی یک عالم دینی شیعی پیدا می شود که نه تنها خود دچار بینش مرجئه شده آن را به عنوان «تشیع ناب» تبلیغ و ترویج هم می کند. نعوذ بالله؛ خدای لیبرال، پیامبر لیبرال، قرآن لیبرال، ائمّه لیبرال.!؟!؟!؟!؟ با این همه عالیجناب یک شیعه شناس هم هست.

امام علیه السلام در این بخش از دعا مغفرت خواهی را واگذاشته و عفو خواهی را فراز کرده از ترس دوزخ گریه می کند، و از بیم عذاب بشدت مضطرب می شود و از هیبت خدا اندام هایش در هم می لرزد تا ما بدانیم که همگی بدون استثناء در خطر اندیشۀ مرجئه هستیم و خود را بررسی کنیم چه قدر گرفتار این بینش و منش خطرناک هستیم بویژه مواظب باشیم که جوانان شیعه دچار افکار مرجئه نباشند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: «عَلِّمُوا صِبْيَانَكُمْ مِنْ عِلْمِنَا مَا يَنْفَعُهُمُ اللَّهُ بِهِ لَا تَغْلِبْ عَلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ بِرَأْيِهَا»:[12] به فرزندانتان علوم ما را یاد بدهید پیش از آنکه مرجئه بر (فکر) آنان غلبه کند.

مرجئه و روح فطرت: بینش و منش مرجئی روح فطرت را سرکوب کرده و آن را از مدیریت و نظارت بر روح غریزه باز می دارد و باصطلاح امروزی ها غریزه آزاد می شود[13]؛ نه برای ترس از خدا جائی می ماند و نه برای انسانیت. یک حدیث عجیب از امام باقر علیه السلام دربارۀ مرجئه آمده که در ضمن آن می گوید: «فَإِنَّا إِذَا ذُكِرْنَا عِنْدَهُمْ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِنَا إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»[14]: اگر اسمی از ما در پیش آنان برده شود دلگیر و دلتنگ می شوند، و اگر نام دیگرانی غیر از ما برده شود قلبشان بشاش می شود.

همانطور که امروز آوردن نام دانشمندان غربی- در مقاله، در محفل علمی، در کتاب- برای برخی مخاطبان و نیز خود گوینده و نویسنده، شعف آور است و بر ارزش سخن می افزاید، اما اگر کسی در موضوعات علوم انسانی چیزی از ائمه (علیهم السلام) به زبان آورد، قیافۀ برخی ها گرفته می شود، بشدت دلتنگ می شوند و می گویند: علم چه ارتباطی با دین دارد، قرآن و حدیث چه رابطه ای با حوزۀ علوم دارند.

امام باقر علیه السلام در این حدیث، یک معیار می دهد تا اولاً در خود شناسی، خودمان را با آن بسنجیم و بدانیم تا چه حدّی دچار خصلت مرجئه هستیم و ثانیاً در شناخت افراد دیگر و نیز در روان شناسی اجتماعی و نیز در جامعه شناسی، میزان نفوذ اصول مرجئه را با آن بسنجیم.

آنان غریزه را از مدیریت روح فطرت خارج کرده و آزاد می کنند و مخاطب شان احساس شعف و بشاشت غریزی می کند.

در حدیث «أَرْبَعِمِائَةِ» از بیان امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «عَلِّمُوا صِبْيَانَكُمْ مَا يَنْفَعُهُمُ اللَّهُ بِهِ لَا يَغْلِبُ عَلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ بِرَأْيِهَا»[15]: به اولادتان تعلیم دهید آنچه را (آن اصول را) که خداوند بوسیلۀ آن تعلیمات به آنان نفع دهد، و مرجئه با آرای خودشان بر آنان غالب نشوند.

نظر به این که فرقه مرجئه (و شاخه های آن) پس از شهادت امیرالمؤمنین و در عصر خلافت معاویه پدید آمده است، باید گفت آن حضرت لفظ «مرجئه» را به معنی لغوی به کار برده است نه به معنی اصطلاحی. زیرا «ارجاء» و آزادی گرائی غریزی، و مسؤلیت گریزی روح غریزه، توجیه این گرایش با «امید به رحمت خدا»، از آغاز پیدایش انسان بوده و همیشه در برابر نبوت ها ابزار شانه خالی کردن از مسؤلیت ها بوده و هست، که امروز «لیبرالیسم الهی»- لیبرالیسم خدا گرایانه- نامیده می شود. حتی امروز در جامعۀ ما مرسوم شده است: هر کس می خواهد از مردم رأی بگیرد و به مقامی برسد در تبلیغاتش ژست ارجائی گرفته و یک دین ارجائی ارائه می دهد؛ وعده های آزادی خواهانه- یعنی سلب مسؤلیت- سر می دهد. دین را فدای رأی آوردن خود می کند. اینان در تبلیغاتشان دائماً لفظ «جوان» و «جوانان» را ورد زبان می کنند زیرا غریزۀ جوان قوی تر، و تحرکشان در رأی آوری بیشتر است. کمتر شخص سیاسی ای در جامعۀ ما یافت می شود که عنوانش شیعی و درونش مرجئی نباشد.

 جریان ارجاء، از قدیم الایّام پا به پای نبوت ها بوده است تا می رسد به اسلام و در حوالی سال 40 هجری یک آیه از قرآن پیدا کرده[16] و بینش و منش خودشان را رسمیت بخشیدند.

رابطۀ انسان با خدا: در مباحث گذشته در موارد متعدد به شرح رفت که رابطۀ انسان با خداوند باید بر اساس «بین الخوف و الرّجاء» باشد. مرجئه به «رجاء» غلبه می دهند، امام سجاد علیه السلام در این بخش از دعا سخن را به محور عفو قرار داده و نامی از مغفرت نمی برد- در حالی که دیدیم در آیه عفو و مغفرت با هم آمده اند- تا به ما تذکر دهد که دو کفه ترازوی رابطه با خدا باید هم وزن باشند؛ خوف و ترس از خدا فراموش نشود. در جمله های بعدی سخن از سیلان اشک، گریه، و هیبت خدا می آورد. ببینید:



[1] آیۀ 30 سورۀ فرقان.

[2] آیۀ 54 سورۀ انعام.

[3] آیۀ 133 سورۀ انعام.

[4] آیۀ 58 سورۀ کهف.

[5] آیۀ 25 سورۀ شوری.

[6] آیۀ 60 سورۀ حج و آیۀ 2 سورۀ مجادله.

[7] آیۀ 43 سورۀ نساء.

[8] آیۀ 99 سورۀ نساء.

[9] آیۀ 149 سورۀ نساء.

[10] آیۀ 70 سورۀ فرقان.

[11] مرجئه: فرقه ای بودند که بقایای خوارج پس از جنگ نهروان و پس از شهادت امیرالمومنین علیه السلام، در زمان معاویه، بذر آن را کاشتند و چون چنین اندیشه ای به نفع معاویه بود، دربار اموی آن را تشویق کرد و به صورت نحله های فکری در جامعه رواج داد. فرید وجدی در «دائرة المعارف القرن العشرین» می گوید: بنیانگذاری این اندیشه را به حسن بن محمد (بن حنفیه) بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) نسبت داده اند. در حالی که خودش در همانجا یکی از شاخه های مرجئه را «مرجئة الخوارج» نامیده است.

معلوم نیست که کسی از خاندان علی (علیه السلام) چرا و چگونه با خوارج هم عقیده شده؟ و معلوم نیست که خوارج چرا و چگونه از اندیشه یکی از اولاد علی (علیه السلام) پیروی کرده اند؟! تاریخ و قلم به دستان تاریخ همیشه در خدمت «قدرت» بوده است و هر چه توانسته همه چیز و همه کس را به نفع قدرت، به کار گرفته است.

فرقه های متعدد مرجئه به آیه 106 سورۀ توبه تمسک کرده اند؛ «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ». کلمۀ «مرجون» در این آیه به دو صورت قرائت شده است با همزه «مرجؤن»: در اینصورت معنی آن چنین می شود: و مردمان دیگر به امر خدا امید داده شدگان اند، یا آنان را عذاب می کند و یا بر آنان می بخشد و خداوند دانا و حکیم است. و بدون همزه «مرجَون» که معنی چنین می شود: و مردمان دیگر که سرانجام شان به امر خدا واگذار است یا آنان را می بخشد و یا عذاب شان می کند و خداوند دانا و حکیم است.

فرید وجدی می گوید: باور مرجئه به هر دو قرائت و به هر دو معنی مبتنی است. زیرا آنان دو اصل اعتقادی دارند: الف: با وجود ایمان به خدا هیچ گناهی ضرر ندارد و موجب عذاب اخروی نمی شود. همانطور که با وجود کفر به خدا هیچ عمل صحیحی فایده ندارد. پس فرد مسلمان اگر همۀ گناهان کبیره را مرتکب شود به دوزخ نخواهد رفت. این مبتنی بر قرائت با همزه است که به معنی امید داده شدگان است.

ب: اصل اعتقادی دوم مرجئه این است: هیچ کس حق ندارد دربارۀ کسی داوری کرده و او را اهل دوزخ بداند گرچه او مرتکب همۀ گناهان کبیره باشد و خداوند خود می داند که در آخرت با چه کسی چه رفتاری خواهد کرد.

این باور به قرائت بدون همزه است که بمعنی «واگذار شدگان به رحمت خدا» است.

اینگونه تمسک به این آیه، اولاً کنار گذاشتن همۀ آیات قرآن و چسبیدن به ظاهر یک آیه است و مصداق آیه «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» است. و ثانیاً: مصداق «سالبه بانتفاء موضوع» است. زیرا آن «ایمان به خدا» که اینان می گویند، در قلب هر انسان بوده و هست، حتی در قلب فرعون، نمرود و…، و هیچ انسانی نتوانسته و نمی تواند وجود خدا را انکار کند. ابوجهل به «الله» معتقد بود و به آن سوگند نیز می خورد، بت هبل را واسطه میان خود و الله می دانست و همینطور فرعون بت پرست و فرعون خود پرست. بر اساس باور مرجئه باید هیچ کسی به دوزخ نرود، و اساساً باید دوزخی وجود نداشته باشد و چیزی بنام عذاب و عقاب، سالبه بانتفاء موضوع می گردد.

با ادبیات امروزی باید گفت: آنان به حدّی دچار لیبرالیسم بودند (و هستند) که- نعوذ بالله- خدایشان نیز لیبرال تر از هر لیبرال است. و دیگر چه نیازی به دین و دینداری است؟!

 

[12] تحف العقول، ص 104.

[13] به مقاله «آزادی» در همین مجلد توجه کنید.

[14] بحار، ج 23 ص 362.

[15] بحار، ج 10 ص 92.- و ج 2 ص 17.

[16] در اولین پی نویس همین مبحث به شرح رفت.