بخش چهاردهم: صلوات

بخش چهاردهم

صلوات

خاتمیت

سرور پیامبران

اهل بیت

طيّبين

طاهرین

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.

صلوات: دربارۀ صلوات، در شرح دعای دوم بحث مشروحی گذشت[1] و آنچه در اینجا باید افزود توجه به نقش و جایگاه نبوت است. انسان یک موجود «مبتلا» است یعنی درگیر «امتحان» است. و هر دو طرف این امتحان، متعادل است؛ روح غریزه با نیروی هوی= هوس و شیطان در یک جانب، و روح فطرت با نیروی عقل و نبوت در جانب دیگر. بدیهی است که اگر انسان خودش را از نبوت محروم کند، جانب غریزه و شیطان بر او مسلط خواهد شد و نیروی فطرت در برابر آن ضعیف شده عقل نیز به تصرف غریزه در خواهد آمد. و همینطور هم شده که تا امروز ابلیس تاریخ را تملک کرده است.

بنابراین صلوات تنها قدردانی و سپاس از پیامبر و آل (صلی الله علیهم اجمعین) نیست، بل جنبۀ تربیتی نیز برای ما دارد و در تقویت روح فطرت مؤثر است. صلوات رابطۀ امت با پیامبر و امام را مستحکم می کند، هم در شخصیت فردی افراد و هم در شخصیت جامعه.

خاتمیت: امام علیه السلام در این بخش از دعا خاتمیت را نیز یاد کرده و می گوید: و خاتم النبیّین. پس بهتر است شرحی در این باره داشته باشیم: در هر بعدی از ابعاد جامعه، و نسبت به هر نهادی از نهادهای جامعه، مدعیانی پیدا شده اند و خیلی از آنها در ادعای خود موفق شده اند؛ کسان بسیاری در طول تاریخ مدعی سلطنت بر جامعه ای شده و موفق هم شده اند. اما هرگز یک مدعی کاذب نبوت موفق نشده است. هر دینی که امروز در روی زمین هست یک دین حق و اصیل بوده و مؤسس آن واقعاً پیامبر خدا بوده است گرچه بعدها دچار تحریف شده باشد.

در کتاب «جامعه شناسی کعبه» این حقیقت را دربارۀ ادیان مجوسی، زردشتی، هندو، بودائی، یهودی و مسیحی توضیح داده ام و در اینجا تکرار نمی کنم.

هزاران مدعی کاذب نبوت در تاریخ آمده اند و هرگز نتوانسته اند امّتی را تأسیس کنند. ظاهراً قضای الهی چنین است که امکان موفقیت برای انسان ها در هر کذبی باشد مگر در نبوت، خداوند خواسته است که هیچ «دین افترائی» پای نگیرد. و این یک حقیقت مسلّم و تجربی عینی تاریخ است.

و بر همین اساس قضای الهی است که خاتمیت نیز یکی از مسلّمات و تجربیات عینی تاریخ است که پس از پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) رسول دیگری نیامده است. مدعیان نبوت که ادعایشان بر علیه خاتمیت بوده همگی شکست خورده اند و هیچ امّتی پس از امت اسلام تأسیس نشده است. این دو اصل نبوت و خاتمیت که مورد حفاظت ویژۀ الهی هستند، خود دلیل بزرگی برای حقانیت ادیان هستند و بر هر متفکّر آگاه همین دو اصل مسلّم تاریخی کافی است برای درک حقانیت ادیان.

قرآن: «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً»[2] محمد پدر هیچکدام از مردان شما نیست ولی رسول خدا و ختم کنندۀ پیامبران است و خداوند به هر چیز عالم است.

خداوند خاتمیت را اعلام کرده و عملاً نیز واقعیت آن را تضمین کرده است.

سیر تکاملی نبوت از آغاز تا خاتمیت: اولین پیامبر از انبیای اولوالعزم، حضرت نوح است. آیا اولوالعزم آن پیامبرانی هستند که دین جدید آورده و امّت جدیدی تأسیس کرده اند؟ یا پیامبرانی هستند که هم دین جدید آورده و امّت جدید تأسیس کرده اند و هم «کتاب» آورده اند-؟ قرآن دربارۀ هیچ پیامبری تا حضرت ابراهیم سخن از کتاب نگفته است، و دربارۀ آن حضرت نیز با لفظ «صُحف» تعبیر کرده است: «إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى- صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى».[3]

لغت:الصحیفه، ج: صحف: القرطاس المکتوب- الورقة من الکتاب: کاغذ نوشته شده، ورقه ای از کتاب.

پس صحف می تواند ورقه هائی از یک کتاب باشد چنانکه دربارۀ حضرت موسی مراد ورقه های تورات است. اما دربارۀ حضرت ابراهیم نه لفظ «کتاب» آمده و نه نام کتابش ذکر شده است. از سبک و شیوه و جریان کلام قرآن بر می آید که تا حضرت ابراهیم چیز مکتوبی که با خط قراردادی نوشته شده باشد به هیچ پیامبری نیامده است. و برای حضرت ابراهیم نیز تنها برگ هائی آمده است. و نزول کتاب از زمان حضرت موسی با آمدن تورات شروع شده است، و لذا دربارۀ کتاب حضرت موسی حدود 15 مورد از قرآن آمده است؛ بویژه عبارت «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ» 6 بار تکرار شده است.

این روند در قرآن، با تاریخ پیدایش خط از نظر احادیث نیز مطابقت دارد که در حدیث ها تصریح شده حضرت ادریس[4] مخترع خط بوده است[5] و می دانیم که او از پیامبران پیش از حضرت ابراهیم و بعد از حضرت نوح بوده است.[6]

در برخی حدیث ها آمده است که حضرت نوح نیز کتاب داشته است، اما این دلیل نمی شود که او یک کتاب مخطوط به مردم ارائه داده است، ممکن است تعلیمات او با ابزارهای دیگر از آنجمله ابزارهای هنری و یا نقاشی شکل ها ثبت و ضبط می شده است.

در برخی حدیث ها آمده که نوح اسامی 5 شخصیت (محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام) را بر سینۀ کشتی نوشته بود، در کشفیات الوار فسیل شدۀ کشتی نیز همین اسامی کشف شده است.[7] بدیهی است که هر پیامبری می توانسته بنویسد و بخواند، لیکن آوردن کتاب برای مردم لازم گرفته که دستکم عدّه ای از مردم توان خواندن و نوشتن داشته باشند. و گویا این نوشتۀ حضرت نوح برای آیندگان بوده است.

تاریخ پیدایش خط نیز که در جامعه سومر (= ثمود) رخ داده مسئله را تأیید می کند، و با انتساب اختراع خط به حضرت ادریس نیز کاملاً مطابقت دارد زیرا حضرت ادریس از مردم بین النهرین و سومر بود که سپس به مصر مهاجرت کرده است.[8]

بنابراین نمی توان قاطعانه گفت که حضرت نوح کتاب مخطوط داشته است، اما اولوالعزم بودنش قطعی است، پس آنچه در معنی اولوالعزم مسلّم است «موسّس دین جدید بودن» است.

این روند دربارۀ «کتاب» یک سیر تکاملی دربارۀ نبوت ها را نشان می دهد، بل از جهات دیگر نیز این موضوع مسلّم است؛ دین حضرت ابراهیم به «دین حنیف» معروف است و «حنیفیت ابراهیم» امور بهداشتی هستند که یکی از آنها «ختنه کردن» است[9] و پیش از او چنین سنّتی وجود نداشت. و این نکته ای است بس مهم: غلاف عضو تناسلی برای حفاظت از آن آفریده شده بود تا آن عضو حساس را از برخورد اشیاء از قبیل خار، بوته ها و… حفاظت کند. اما وقتی که جامعۀ بشری به حدّی از تأمین لباس و پوشش رسید[10] که اولاً نیازی به آن غلاف باقی نماند. و ثانیاً لباس و پوشش موجب می گشت که میکروب ها در درون غلاف محیط مساعدی پیدا کنند و امراض متعددی را به بار بیاورند، لذا تکلیف به ختنه نازل شد و اولین کسی که به آن اقدام کرد خود حضرت ابراهیم بود.

پس نبوت نه تنها در جهت پیام یک روند تکاملی داشته تا برسد به پیام مکتوب و مخطوط، در خیلی از موضوعات نیز همین روند وجود داشته است و می توان گفت زمان حضرت ابراهیم یک مقطع فراز از تاریخ نبوت است همچنانکه یک مقطع فراز در حرکت تکاملی جامعه است؛ ادیان ماقبل و ما بعد او کاملاً با همدیگر فرق دارند که می توان گفت تاریخ دین به دو بخش تقسیم می شود: قبل از ابراهیم و بعد از او.

پایان نبوت: سیر تکاملی ادیان از ابراهیم تا اسلام به کمال نهائی خود رسید، زیرا که جامعۀ بشری به بلوغ خود رسیده بود، وقت آن بود که کاملترین دین نازل شود و نبوت ختم شود. بلوغ جامعه بشری به حدّی رسیده بود که قرآن برایش نازل شود؛ کتاب الله که در کمال نهائی برای بشر و ابدی است، و دیگر نیازی به بعثت و نبوت جدید نبوده و نیست، خواه انسان به قرآن عمل کند و خواه از آن کناره گیرد. و این پیام سورۀ قدر است به همان معنی «قَدر= شأن= منزلت» نه به معنی «تقدیر». متأسفانه یک خلط عجیب دربارۀ سورۀ قدر پیش آمده است: دربارۀ لیلة القدر در دو جای از قرآن سخن آمده است:

1- سورۀ قدر: در این سوره هیچ سخنی از تقدیر امور و تقدیر سرنوشت ها، نیامده است؛ این سوره می گوید: در این شب «قدر انسان» و شأن انسان از ناحیه خداوند به رسمیت شناخته شد و سند بلوغ انسان- یعنی قرآن- به انسان داده شد. قرآن علاوه بر ماهیت هدایتی، علمی، عقلی و انسانی، در کلیّت خود یک سند است؛ سند بلوغ جامعۀ انسان، بحدّی که دیگر نیازی به تکرار نبوت نیست و به هر صورت- یعنی خواه انسان از قرآن پیروی کند و خواه نکند- کاملترین نبوت برای انسان آمد.

لطفاً دوباره به متن سورۀ قدر نگاه کنید؛ در مقام بیان یک واقعۀ عظیم در آن شب است: إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ: این آخرین کتاب و کاملترین کتاب را در شب قدر نازل کردیم. وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ: ای انسان با چه بیانی می شود که تو به اهمیت این شب پی ببری. لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ. نهایت عمر مفید بشر هزار ماه (= 83 سال) است، ارزش و اهمیت شب قدر بیش از اهمیت یک عمر است؛ یک شب با قرآن زیستن بهتر از یک عمر طولانی بدون قرآن زیستن است. در تفسیر نور الثقلین ذیل همین آیه حدیث شماره 16، آمده است که شب قدر افضل از یک عمر 83 ساله است. و همچنین حدیث شماره 45. و در حدیث شماره 89 چنین آمده است: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لَيْسَ فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ. و همین حدیث را تحت شماره 92 و 98، از اصول کافی نقل کرده است.

مشاهده می کنیم که حدیث ها کلمۀ «قدر» را به معنی «ارزش، شأن و اهمیت» تفسیر کرده اند نه به معنی «تقدیر و قضا و قَدَر».

و اما آیۀ: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ: حدیث ها «امر» را به «حکم جدید» و احکام جدید، معنی کرده اند. یعنی نظر به روند تکاملی جامعه و نظر به حوادث و مسائل جدید که در جامعه پیش می آید، احکام آنها هر ساله در شب قدر به امام و حجّت خدا نازل و الهام می شود. و این آیه را باید «آیۀ تداوم ولایت» نامید که با رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) جریان تشریع شرایع پایان نمی یابد؛ نبوت و رسالت ختم می شود اما ولایت ختم نمی شود. و دلالت دارد بر این، حدیث های شماره 23، 36، 37، 38، 39، 59، 68، 81، 95، 96، 97، 99، 100، 101، 103، 105، 106، 107، 108، 109 تا 112.

البته این اوامر خدا که در شب قدر به حجت زمان نازل می شود بر همان اصول که در قرآن و سنّت پیامبر آمده، متفرّع و مبتنی هستند. که حرف «مِن» در «من کلّ امر» گویای این مطلب است که باصطلاح ادبی «مِن نشویّه» است. یعنی در شب قدر اوامری که از هر کدام از اوامر قبلی باشد و فرع جدیدی از فروع آنها باشد، به حجت خدا نازل می شود.

و به عبارت مختصر: قرآن در شب قدر نازل شده، و احکام مستحدثات مسائل (خواه در عصر رسول و خواه در عصر ائمّه) در شب قدر نازل می گردد. با نزول قرآن رابطۀ انسان با سر چشمۀ نبوت پایان نمی یابد زیرا قرآن تبیان کل شیئ است اما این تبیان را باید پیامبر و آل (صلّی الله علیه و آله) بیان کنند تا قیام قیامت. آیۀ اول این سوره نزول قرآن را می گوید، و این آیه تداوم نیاز به حجت را. و بنابراین، در سورۀ قدر هیچ کلمه و جمله ای نیست که بر «تقدیر» دلالت کند و قَدر غیر از تقدیر و قضای امور است. این سوره فقط به محور سه چیز است:

1)- قَدر و شان و منزلت انسان که در آن شب با نزول قرآن که آخرین کتاب خدا است، سند بلوغ و تکامل بشر (به حدّی که دیگر کتاب جدیدی برایش نیاید) به نماینده انسان یعنی رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) نازل شد و این ختم نبوت است.

2)- تنزّلُ- با صیغۀ مضارع که در اصل تتنرّلُ است- می گوید: پس از ختم نبوت نیز ولایت امر ادامه دارد، زیرا در هر سال شب قدر هست و ملائکه اوامر جدیدی می آورند که فروعات اوامر قبلی هستند.

3)- پس شب قدر ارجمندترین شب است.

2- آیه های اول سورۀ دخان: دومین مورد از قرآن که سخن از شب قدر آمده آیه های اول سورۀ دخان است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ- حم- وَ الْكِتابِ الْمُبينِ- إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ- فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ- أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلينَ.

در این جا لفظی از قدر و مشتقات آن نیامده، اما «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ» به تقدیر و قضاء های الهی دلالت دارد. و آنچه در حدیث ها نیز آمده که شب قدر، شب تقدیر است پیام این آیه است نه پیام کلمۀ قدر.

و اینکه مفسرین حدیث های تقدیر را نیز در ذیل سورۀ قدر آورده اند، ربطی به کلمۀ قدر ندارد.

اکثر مفسرین و مترجمین به این نکتۀ مهم توجه نکرده اند، لفظ قدر را به تقدیر معنی کرده اند که اشتباه است.

سورۀ قدر سند انسانیت انسان است، سند ختم نبوت است، و سند تداوم ولایت است. و اینکه آن شب، شب تقدیر هم هست پیام آیه های سورۀ دخان است نه سورۀ قدر.

 

سرور پیامبران

 

امام سجاد علیه السلام در این دعا از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) با لقب «سید المرسلین»= سرور پیامبران، یاد می کند. و امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ عِبَادِهِ،[11]و آن حضرت را سرور همۀ بندگان خدا از آن جمله پیامبران، می نامد.

خود خاتمیت دلیل افضلیت آن حضرت است؛ همانطور که گفته شد نبوت همگام با سیر تکاملی جامعۀ بشری گام به گام متکامل شده و کاملترین دین، دین این پیامبر است؛ کمالی که خاتمیت را ایجاب کرده است و گفته شد که خاتمیت یک واقعیت تاریخی است. پس افضلیت و اشرفیت آن حضرت یک موضوع عینی و تجربی تاریخ است که نه نیازمند بحث نظری است و نه نیازمند استدلال و اثبات.بحدّی که هیچ موضوع و واقعۀ مسلّم تاریخی مسلّمتر از آن نیست گرچه وسوسه های ابلیس هم در ذهن فردی افراد و هم در ذهن اجتماعی جامعه در پوشیده نگه داشتن آن می کوشد.

قرآن: در مقام بحث نظری نیز، قرآنی که او آورده است همیشه زنده و جاوید است؛ در مرکز میدان اندیشه ایستاده و ندای تحدّی سر می دهد که: «إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ».[12] ندائی که توجّه خیلی از مغزهای متفکّر و دانشمندان نامی را به خود جلب کرد تا چیزی شبیه قرآن بیاورند و به نام و آوازه ای برسند؛ از زندیق های کهن تا برسد به امثال نولدکۀ آلمانی و بلاشیر فرانسوی و دیگران. بویژه درعصر مدرنیته که دوران تخصص ها نام گرفته که آشپزی یک علم ارجمند گشته و دارای مدرک علمی پی، اچ، دی، شده است؛ هر نوآوری بی اهمیت، مهم شده و آورندۀ آن بعنوان دانشمند شناخته می شود. اندیشمندان بزرگی با هوس رسیدن به شأن و شهرت، عمرشان را در راه رسیدن به مقام قهرمانی در شکستن این تحدّی قرآن مصرف کردند اما به جای شکستن آن به مدح و تمجید قرآن پرداختند.

این همه در حالی است که ما مسلمانان، اعجاز قرآن را تنها در جنبۀ هنری آن دانستیم و فقط از جهت معانی و بیان به آن پرداختیم، از اعجاز علمی آن بویژه در علوم تجربی کاملاً غافل ماندیم و به تصوف یا به یازده بت (مصدر و عقول عشرۀ) ارسطو[13] مشغول شدیم که نه تنها «فرضیه است نه فلسفه» بل خیال محض است.

هستی شناسی و تبیین های آن حضرت: و در خارج از قرآن آنچه او در هستی شناسی (خدا شناسی، جهان شناسی، انسان شناسی، روان شناسی، روان شناسی اجتماعی، جامعه شناسی، تبیین ماهیت تاریخ، تربیت و اخلاق آورده است) در هر عرصه ای حرف اول را می زند و علوم روز هنوز باید مسافت زیادی را بپیماید تا به آن نزدیک شود. و همانند اوست اهل بیت او که همین صحیفۀ سجادیّه یکی از نمونه های این مطلب است. خاندانی که نه دانشگاه دیده و نه در حوزۀ علمیه ای تحصیل کرده اما همیشه در اوج عظمت علمی بوده اند و هستند.

تشریع شریعت: در طول تاریخ، کدام اندیشمند سلیم النفس است که ایرادی به یکی از اصول یا فروع اسلام گرفته باشد؟ خواه در مسائل عبادی و خواه در امور فردی و اجتماعی.

به هر اصل، به هر فرع حتی فرعی ترین فروعات در این دین بنگرید خاتمیت، افضلیت اشرفیت را مشاهده می کنید. این در حالی است که قدرت کابالیسم جهانی همیشه و بطور مداوم در متهم کردن و سرکوبی این دین کوشیده است و می کوشد، که شیطان و قابیلیسم جهانی غیر از این کاری نداشته و ندارد.

 

اهل بیت

 

امام علیه السلام در این بخش از دعا می گوید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ. سه عامل سبب شده که ماها نتوانیم چنانکه باید دربارۀ اهل بیت علیهم السلام بیندیشیم:

1- انسان موجودی است که تا نعمتی را در اختیار دارد به ارزش و اهمیت آن چنانکه باید توجه نمی کند.

2- غلبۀ رابطۀ احساساتی: رابطۀ احساساتی با اهل بیت بسی ارزنده و حیاتبخش است و آنچه ما را در دین و مذهب مان پایدار نگه داشته همین رابطه است، لیکن نباید این رابطه را از هر جهت کافی دانست و نباید مانند مسیحیان (که هیچ رابطۀ علمی و اندیشه ای با عیسی علیه السلام ندارند) به احساسات بسنده کرد. ائمّۀ ما رهبران فکری و علمی بشر هستند نه قدیسانی که فقط قداست دارند.

3- نگرش تک بُعدی: فقیه بزرگی دربارۀ تعیین مقدار «آب کر» میان حدیث ها درمانده، در محاسبه ای که کرده به این نتیجه رسیده که آنچه در حدیث بعنوان حجم هندسی آب (سه وجب و نیم در سه وجب و نیم در سه وجب نیم) تعیین شده، با آنچه که بعنوان وزن آب تعیین شده، سازگار نیست. نتیجه گرفته که ائمّه طاهرین «علم به موضوعات» ندارند، تنها به «احکام» علم دارند. علمای بعدی آمدند و روشن کردند که این آقا میان «رطل عراقی» و «رطل حجازی» اشتباه کرده و اشتباه خود را به ائمّه طاهرین نسبت داده است.

اشتباه و معوّج اندیشی این آقا هنوز هم در حوزه های علمیۀ ما تأثیرات منفی خود را تا حدودی دارد؛ در جوانی به درس استاد محترمی می رفتم، روزی بحث را به محور همین مسئله کشانید و گفت: ائمّه به موضوعات علم امامتی نداشته اند.

گفتم: علم به احکام بدون علم به موضوعات، محال است.

گفت: آیا ائمّه مثلاً می دانستند که گوسفندان استرالیا (مرینوس) چند مو داشتند؟

گفتم: شگفت است؛ امیرالمؤمنین فرمود «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»، کسی برخاست و گفت: موهای سر من چند تا است.

این دعای هفدهم دربارۀ شیطان است؛ شیطان کاری می کند که استاد بزرگی در یک امر بدیهی دچار جهل می شود، مقام امام معصوم به جای خود، اگر یک فرد معمولی برای تعیین مقدار آب کر دو معیار بدهد که با همدیگر سازگار نباشند، از نادانی بل نشان از حماقت اوست، تا چه رسد به افراد متفکّر و (نعوذ بالله) تا چه رسد به امام معصوم. اساساً چنین سخنی دربارۀ هیچ عاقلی پذیرفته نیست تا چه رسد به امام معصوم.

این موضوع ساده ای نیست، منشأ اینگونه اعوجاج فکری چیست؟ چرا بزرگی از بزرگان، یا استادی از استادان به این سخافت فکری دچار می شود و تأثیر شوُمی در عرصۀ علمی می گذارد؟ وقتی که قرآن خدا را فقط کتاب احکام و اخلاق دانستیم و قرآن را از علوم انسانی و تجربی معزول کردیم، و همچنین پیامبر و امام را، افرادی پیدا می شوند و چنین باور سخیف را پیدا می کنند و چیزی را که به هیچ آدم عاقلی نمی توان نسبت داد به پیامبر و امام (صلوات الله علیهم) نسبت می دهند. جای شکرش باقی است که کسانی پیدا نشدند بگویند (نعوذ بالله) خدا نیز به موضوعات علم ندارد.

وقتی که احادیث اهل بیت (علیهم السلام) در قفسه ها بماند و خاک بخورد و آقای فقیه فقط با احادیث فقهی آشنا باشد، و یا دیگری همۀ آیه ها و حدیث ها را به امور اخلاقی تفسیر کند، خود دچار این بیماری می گردد. سه چیز بقول مردم «نون دانی» بی سوادان شده است؛ هر کسی که استعداد علمی ندارد یا به تفسیر نویسی می پردازد، یا به عرفانگری و یا به درس اخلاق. و هر چه به ذهنش می آید با آب و تاب بیان می کند که بگویند فلانی تفسیر قرآن نوشته است، یا عارف است و یا استاد اخلاق است آن هم اخلاق بر علیه علم اخلاق، اخلاقی که زمینۀ انسان شناسی آن بیان نشده است. خدای اینان بس کوچک است تا چه رسد به امامی که در نظر دارند.

در هیاهوی کتاب «شهید جاوید» که نویسنده اش کوشیده بود تا ثابت کند امام حسین علیه السلام به سرانجام قیامش علم نداشت و برای تأسیس خلافت قیام کرده بود که شکست خورد، در رد آن کتاب های قطوری نوشته شد و مطالب عریض و طویل نوشتند اما هیچ کسی نگفت و ننوشت که بینش نویسندۀ شهید جاوید «بینش وصایتیان» است نه «بینش ولایتیان»، وصایتیان که در نظرشان فرقی میان امامت زید و امامت امام صادق علیه السلام نیست.[14]

دکتر شریعتی که خود از وصایتیان است گفت: من کاری با علم غیب ندارم؛ کسی که اینگونه قیام می کند معلوم و روشن است که برای شهادت می رود، مگر هدف از هر قیام فقط پیروزی است؟ گاهی هدف قیام کننده شهادت می شود.[15]

چیزی که یک وصایتی آن را درک می کند چرا یک روحانی حوزوی آن را درک نمی کند و کتاب شهید جاوید را می نویسد؟؟! مصیبت خیلی بزرگ است؛ تا زمانی که فقط به فقه و اخلاق موعظه ای می پردازیم و دیگر احادیث و تبیینات اهل بیت (علیهم السلام) را کنار گذاشته ایم هر سخافتی در میان ما خواهد بود.

اینک پدیدۀ شعف انگیز این است که در این اواخر به احادیث و تبیینات غیر فقهی نیز توجّه می شود، پدیده ای بس مبارک است اگر از آن طرف بام سقوط نکنیم و گرفتار علوم ناقص غربی نشویم. و نوشته هایمان را با سبک و ادبیات غرب ننویسیم زیرا تا از اسارت ادبیات غربیان آزاد نشویم از بستر فکری شان آزاد نخواهیم شد. و این موضوع بس مهم است؛ متأسفانه آن عده از محققین ما که می کوشند تقلید از غرب را در هم بشکنند در بستر ادبیات غربیان می نویسند.

الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ:طیّب و طاهر بودن اهل بیت نیز یک موضوع مسلّمِ تجربی تاریخ است درست مانند خاتمیت و افضلیت که شرحش گذشت؛ هیچ انسان سالمی یافت نمی شود (خواه مسلمان و غیر مسلمان) که در طیّب و طاهر بودن اهل بیت تردیدی داشته باشد، این مسئلۀ کوچکی نیست، از بزرگترین و مهمترین مسائل تاریخ است. اندکی اندیشه در این موضوع عظمت و استثنائی بودن آن را روشن می کند.

چه کوته فکر اند کسانی که به محور آیه تطهیر ایجاد تردید کرده و هنوز هم می کنند که آیا همسران پیامبر (صلّی الله علیه و آله) مشمول آیۀ تطهیر هستند یا نه؟-؟ علاوه بر هر سخنی جریان تاریخی مسئله روشن کرده است که مراد از اهل بیت چه کسانی هستند؛ در عینیت و جریان عینی تاریخ مسلّم شده است که چه کسانی به اجماع جهانی مردمان جهان (خواه مسلمان و خواه غیر مسلمان) مشمول آیه هستند و هرگز به خلاف و تخلّف متهم نشده اند. و خداوند چه کسانی را خواسته که طاهر باشند؛ «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».[16]

طهارت نیازمند علم است؛ هر کس بحدّی می تواند طاهر باشد که علم و دانش آن را داشته باشد، هر فرد معمولی نمی تواند در حدّی طاهر باشد که خداوند طهارت او را تضمین کرده باشد. تعمیم این طهارت به دیگران، آیه را شامل افرادی می کند که نسبت به دیگران امتیازی علمی ندارند تا امتیاز طهارتی داشته باشند، آن هم در حدّی که طهارت شان مورد تضمین قرآن باشد.

ماجرای تعمیم آیۀ تطهیر یکی از اقدامات بزرگ جریان مداوم تاریخی قابیلیان است که هابیل کشی در شکل اهل بیت کشی تکرار شد و هنوز هم ادامه دارد.

تاریخ عیناً و عملاً و تجربتاً روشن کرده است که مراد از اهل بیت حضرت فاطمه و دوازده امام (صلوات الله علیهم) است، به علاوه احادیث فراوان.



[1] و در جائی از شرح همین دعا گفته شد: بهترین ذکر «لا اله الاّ الله» است و بهترین توسل صلوات است.

[2] آیۀ 40 سورۀ احزاب.

[3] آیه های 18 و 19 سورۀ اعلی.

[4] در زبان یونانیان و اروپا به «هرمس» معروف ?