بخش پنجم: سیلان اشک از ترس خدا

بخش پنجم

سیلان اشک از ترس خدا

اضطراب قلب از خشیت خدا

فرق میان خوف و خشیت

لرزش اندام از هیبت خدا

هیبت

انسان و حیاء

حیاء عمیق ترین تمایز انسان از حیوان

منشأ حیاء در وجود انسان

تعامل عقل و حیاء

حیاء عصمت انسان است

 

قَدْ تَرَى يَا إِلَهِي، فَيْضَ دَمْعِي مِنْ خِيفَتِكَ، وَ وَجِيبَ قَلْبِي مِنْ خَشْيَتِكَ، وَ انْتِقَاضَ جَوَارِحِي مِنْ هَيْبَتِكَ (20) كُلُّ ذَلِكَ حَيَاءٌ مِنْكَ لِسُوءِ عَمَلِي، وَ لِذَاكَ خَمَدَ صَوْتِي عَنِ الْجَأْرِ إِلَيْكَ، وَ كَلَّ لِسَانِي عَنْ مُنَاجَاتِكَ: ای خدای من، می بینی که اشکم از خوف تو روان است، و دلم از خشیت تو درگیر و گرو عملم است، و اندامم از هیبت تو در هم می ریزد، این همه بخاطر شرمساری از زشتی عملم در پیشگاه توست، و از این رو صدایم از ناله به درگاهت فروکش کرده است و زبانم از راز و نیاز با تو وامانده شده.

 

شرح

 

لغت: وجیب: چیزی که با چیز دیگر ملازم باشد؛ درگیر باشد و آن را رها نکند- گاهی انسان می خواهد چیزی را فراموش کند اما قلبش آن را رها نمی کند- یعنی قلبم بشدت در گرو و گیر عملم است و آن را رها نمی کند.

انتقاض: نقض پذیری: معکوس عمل کردن: در هم ریختن یک اندام (خواه از ماشین یا از بدن انسان) و درست کار نکردنش.

فرق میان خوف و خشیه: معادل فارسی خوف، «بیم» است. متأسفانه معمولاً آن را به «ترس» ترجمه کرده ایم، معادل عربی ترس «جبن» است. خوف در عربی و بیم در فارسی یک حالت و حتی خصلت پسندیده و از خصایص فطرت است اما جبن و ترس یک خصلت غریزی است. پیشتر به شرح رفت که غریزه بطور ناخودآگاه عمل می کند، اما فطرت بر اساس عقل و تعقل کار می کند.

غریزۀ ترس (مانند همۀ غرایز) در وجود انسان لازم است تا درصدد حفاظت از خود باشد، اما این غریزه نیز باید (مانند غرایز دیگر) تحت مدیریت آگاهانۀ فطرت باشد، والاّ مصداق «بزدلی» می شود که لایق بز است نه انسان. ترس غریزی اگر بوسیله فطرت مدیریت نشود، ضد شجاعت می شود، شخص را جبون و غیر شجاع می کند.

در فارسی یک اصطلاح دیگر داریم که از واژۀ «باک» گرفته شده و می گویند: «بی باک» بمعنی «انسان نترس» در حالی که باک هرگز به معنی ترس نیست، بل بمعنی عیب، نقص و اشکال است. می گوید: باکی نیست، یعنی عیبی نیست؛ اشکال ندارد. و معادل عربی آن «بأس» است می گوید: لا بأس: عیبی نیست، اشکالی ندارد.

غریزۀ ترس اگر مدیریت شود به خوف تبدیل می شود و مصداق «پایش اندیشمندانه» می گردد. و مکرر به شرح رفت که در بینش اسلام نه غریزه سرکوب می شود و نه فطرت. آنچه لازم است مدیریت است. اگر غریزۀ ترس سرکوب شود، شخص به بیماری «تهوّر» دچار می شود که حیوان نیز از این بیماری بریئ است.

خشیة: معادل فارسی خشیت، «هراس» است. خشیة با خوف (و نیز هراس با بیم) دو فرق دارد: هر خشیة همراه خوف است، اما هر خوف ملازم با خشیة نیست. هر هراس توأم با بیم است، لیکن هر بیم توأم با هراس نیست.

خشیت آن خوف است که موضوع و مورد خوف اولاً معین و مشخص شده، و ثانیاً خوف از آن مورد حتمی شده است یعنی خطرش مسلّم گشته است. و همینطور است هراس.

انسان از هر آسیب، آفت و بلاء خوف دارد، وقتی که یک آسیب یا آفت و یا بلاء، بطور مشخص تعین یافت، خوف به خشیت مبدل می گردد. و همینطور است بیم که به هراس تبدیل می شود.

متأسفانه با گذشت زمان لفظ هراس در فارسی دچار نوعی عنصر منفی نیز شده و گاهی به معنی بزدلی و جبن به کار می رود که درست نیست.

شجاعت ابلیسانه: خوف و خشیت- و نیز بیم و هراس- نه تنها تضادی با شجاعت ندارند، بل نحوۀ اِعمال شجاعت را به انسان نشان می دهند، انسان را به تدبیر و چاره اندیشی وا می دارند و مشخص می کنند که شجاعت چگونه و به چه نحوی و با کدام جهتی باید عمل کند.

تنها در یک مورد، خوف و خشیت، شجاعت را از بین می برد و آن خوف و خشیت از خداوند است. در این باره اگر انسان شجاعت به خرج دهد، مصداق تهوّر جاهلانه و تکبر ابلیسانه می شود که گفته شد حیوان نیز از بیماری تهور بریئ است.

ابلیس این تکبر را به خرج داد و رجیم شد. پس باید کوشید تا میان تکبر و شجاعت، اشتباه نشود. و نیز فرق میان تهوّر و شجاعت خلط نشود.

قرآن: آیه هائی دربارۀ خوف و خشیة: در قرآن واژه ای از مادّه «جبن» نیامده بغیر از «جبین» به معنی پیشانی[1]. اما از مادّه خوف حدود 131 واژه و از مادّه خشیة حدود 48 کلمه آمده است مقایسه این دو رقم و مواردشان با همدیگر نیز نشان می دهد که خوف اعم از خشیة است. و همچنین نشان می دهد که خشیة انسانی ترین درجۀ این حس است. بنابراین نتیجه بشرح زیر می شود:

1- جبن غریزی در وجود انسان لازم است، اما باید تحت مدیریت فطرت به خوف تبدیل شود.

2- ممکن است خوف بجا باشد و ممکن است نابجا باشد. بسته به میزان برخورداری آن از عقلانیت است. و نیز بسته به سلامت روانی شخص است.

3- خشیة انسانی ترین درجۀ این حس است و در قرآن هرگز به معنای منفی به کار نرفته، یعنی خشیة نابجا امکان ندارد؛ خشیة جبن غریزی است که از صافی فطرت عبور کرده و به خوف تبدیل شده، سپس از غربال تعقل عبور کرده و خشیة شده است.

و با بیان دیگر: ممکن است انسان اشتباه کند و بدون دلیل دچار خوف از چیزی بشود، اما خشیة بی دلیل وجود ندارد، گرچه در برابر «خشیة از خدا» خشیة از دیگر چیزها را باید کنار گذاشت، و این معنای ایثار است و این تقابل دو خشیة، در آیه هائی از قرآن نیز آمده و امر به ترجیح خشیة از خدا بر دیگر خشیةها شده است.

در چند آیه خوف و خشیة با هم آمده اند: «وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ»[2]. دربارۀ دقت دربارۀ تقسیم سهام ارث بویژه دربارۀ حقوق یتیمان می گوید: آنان که اولاد خردسال و ضعیف دارند و نسبت به اینکه اگر بمیرند و آنان را واگذارند خوف دارند، حتماً باید خشیة داشته باشند و تکلیف آنان را روشن کنند. یعنی درجه خوف را به درجۀ خشیت برسانند تا مطابق آن عمل کنند.

وقتی که فرعون با لشکرش بنی اسرائیل را از سه جانب محاصره کرد و جانب چهارم نیز دریا (خلیج قلزم= سوئز) بود، به حضرت موسی فرمان رسید که: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشی‏»[3]: برایشان راهی از دریا بزن، راهی خشک. در حالی که نه خوفی از فرا رسیدن و دستگیر کردن فرعونیان داشته باشی، و نه خشیتی از آب دریا. بدیهی است در آن حال که اردوی 400،000 نفری بنی اسرائیل شامل زنان، کودکان، دام و طیور و اشیاء زندگی، در حرکت است، لشکر کاملاً نظامی و جنگندۀ فرعون محاصره شان کرده، سزاوار خوف است و نیز وقتی که دریا شکافته شود و آب در دو طرف آن مانند کوه عظیم[4] تلنبار شود، جای خشیة است؛ هم این خوف عقلانی است و هم این خشیت که متوجه پیامبر خدا و خدا وعده می دهد که این خوف و خشیة را از او بردارد.

در این آیه دربارۀ فرا رسیدن لشکر و کشتار کردن شان، واژه «خوف» آمده، زیرا احتمال دارد افراد رزمندۀ اردوی بنی اسرائیل مقاومت کرده و پیروز شوند «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً»[5]. اما دربارۀ عبور از میان دو کوه آب تلنبار شده در دو طرف مسیر، خوف به درجۀ خشیة می رسد.

و اینک امام علیه السلام اول خوف سپس خشیت و پس از آن هیبت را می آورد: قَدْ تَرَى يَا إِلَهِي، فَيْضَ دَمْعِي مِنْ خِيفَتِك‏: ای خدای من، که اشکم از خوف تو روان است. وَ وَجِيبَ قَلْبِي مِنْ خَشْيَتِك‏: و دلم از خشیة تو در گرو دائمی عملم است وَ انْتِقَاضَ جَوَارِحِي مِنْ هَيْبَتِكَ: و اندامم از هیبت تو در هم می ریزد.

خوف، اشک می آورد، خشیة موجب ضربان قلب می گردد. هیبت اندام بدن را به لرزه می آورد.

هیبت: هیبت یعنی ناتوان شدن در برابر یک قدرت، و عاجز شدن و از دست دادن تمام قوا در اثر جبن، خوف، خشیة. که اولی نکوهیده، دومی روا، و سومی ستوده است. اولی غیر عقلانی، دومی عقلانی، و سومی عقلانی تر است.

از نظر مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام، انسان موجودی است که می تواند (و باید) در برابر هیچ قدرتی، حادثه ای و پیشامدی، دچار هیبت نشود مگر در برابر قدرت خداوند. هیچ پیامبری و هیچ امامی در برابر قدرت ها و حادثه ها (باصطلاح) دست و پای خود را گم نکرده، هیبت زده نشده، وامانده و بیچاره نشده است. سمبل اعلای این حقیقت امام حسین علیه السلام است در کربلا.

بنابراین، هیبت هرگز عقلانی نمی شود و منشأ آن ضعف روح فطرت است و از نوعی بیماری و ناتوانی روانی حاصل می شود.

مگر در برابر قدرت خدا که در این صورت است که سزاوار انسانیت انسان می شود؛ هم عقلانی و هم حاکی از سلامت روانی شخص است.

سپس می گوید: كُلُّ ذَلِكَ حَيَاءٌ مِنْكَ لِسُوءِ عَمَلِي، وَ لِذَاكَ خَمَدَ صَوْتِي: همۀ اینها از شرمساری در حضور تو است برای بدی رفتارم.

مراد از «کلّ ذلک= همۀ اینها» چیست؟ برای این مطلب دو صورت می توان تصور کرد:

1- همه این گریه[6] ها، گرو قلبی، در هم ریختن اندام بدن، بدلیل حیاء من است که از تو شرمسارم چون اعمال بد را مرتکب شده ام. این صورت درست نیست، زیرا در جمله های قبلی گریه را بدلیل خوف، در گرو بودن قلب را بدلیل خشیة، و در هم ریختن اندام را بدلیل هیبت، گفته است. نه بدلیل حیاء.

2- همۀ این گریه از خوف، و جیب قلبی از خشیة، انتقاض اندامم از هیبت، بدلیل حیاء است. یعنی حیاء علّت وجودی خوف است و خوف علّت وجودی گریه. و حیاء علّت وجودی خشیة است و خشیة علّت وجودی وجیب قلب. و حیاء علّت وجودی هیبت است و هیبت علّت وجودی انتقاض اندام.

یعنی اگر انسان حیاء نداشته باشد، نه خوف دارد و نه خشیة و نه هیبت. و لذا فرموده اند: لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ[7].

 

انسان و حیاء

 

ممکن است کسی بر اساس صرفاً تفکّر عقلی از معصیت پرهیز کند، و چنین چیزی نا ممکن نیست. لیکن این پرسش هست که چنین شخصی تا چه حدّی می تواند موفق باشد و از مسیر عقل خارج نشود؟ پس باید ببینیم حیاء چیست؟ و پس از بررسی حیاء نقش حیاء را در تعامل با عقل بررسی کنیم:

حیاء یک حس ویژۀ انسان و منحصراً در وجود انسان یافت می شود، حیوان چیزی بنام حیاء ندارد و روح غریزه هیچ آشنائی ای با حیاء ندارد. پس منشأ حیاء در انسان روح فطرت است و این خود دلیل دیگر است که انسان یک روح بیش از حیوان دارد که منشأ خانواده، تاریخ، جامعه، اخلاق، حیاء، زیبا شناسی و زیبا خواهی، هنر، هنجار و ناهنجار، پشیمانی، خنده و گریه است. و این همان روح است که روح فطرت نامیده می شود.

هستی حیاء: حیاء واقعیتی است غیر قابل انکار. اگر ادعا شد که جامعه یک پدیدۀ قراردادی است، و اخلاق یک امر اعتباری است و دربارۀ هر کدام از اقتضاهای اساسی روح فطرت بهانه های واهی و توجیهات غیر علمی در قالب علمی آورده شد، دربارۀ حیاء هیچ راه توجیه و بهانه ای وجود ندارد. به هر حال حیاء هست و وجود دارد و از اقتضاهای غریزه نیست و این از مسلمات اولیه است.

چیستی حیاء: برخی از دست اندرکاران علوم انسانی غربی کمر همت بستند که ثابت کنند حیاء یک «ضعف شخصیتی» و نوعی نقص و بیماری روانی است[8]. با اینکه طوفان کلیسا ستیزی رنسانس بر کورۀ این ادعا می دمید و جریان سیاسی در طول چند قرن بر تشویق بی حیائی پرداخت و می پردازد[9]، باز انسان دست از حیاء بر نداشت.

به بهانۀ واقعگرائی چه برنامه ها که نریختند و چه کارها که نکردند و نمی کنند. همجنس گرائی را بشدت ترویج کردند و آن را در مجالس قانونگذاری قانونی کرده و یکی از حقوق بشر قرار دادند کاری که در تعریف «انسان حیوان است» نیز نمی گنجد، زیرا حیوان نیز از همجنس گرائی منزّه است. به نظرشان انسان در همه چیز حیوان است تنها در همجنس گرائی حیوان نیست.

علاوه بر تحریک نیروهای غریزی و استخدام آنها برای براندازی فطرت حیاء، از جانب دیگر در حدّی کوشیدند که بیش از آن امکان نداشت (که غریزه بر فطرت شورش کند) با سوء استفاده از دو حس اساسی انسان، یعنی «زیبا خواهی» و «واقعیتگرائی» انسان، یک قیچی ساختند تا حیاء را از اصل و اساس بریده و براندازند؛ مصداق یک حس فطری بر علیه یک حس فطری دیگر، و واقعیت گرائی برای برانداختن یک واقعیت مسلم.

در دورۀ اول رنسانس، روی به طرف یونان قدیم کردند تا خلاء ناشی از حذف کلیسا را با یونانیات پر کنند، اما این رویکرد جواب نداد. سپس دست به دامن زیست شناسی حیوانی شدند تا برای انسان اصول زیست دیگر تنظیم کنند؛ ژنو را به جای واتیکان و تاریخ تمدن ویل دورانت را به جای عهد عتیق و جدید (تورات و انجیل) بگذارند و کردند لیکن باز جواب مورد نظر را نگرفتند و برنامۀ همه جانبۀ نظری و عملی بی حیا کردن انسان، تنها توانست در دوران جوانی و طوفانی غرایز تأثیری داشته باشد و پس از فروکش کردن آن، باز بی حیاترین ها به حیاء روی آوردند و بالاخره انسان دست از حیا نکشید. حتی دربارۀ جوانان نیز نتیجۀ مطلوب شان حاصل نگشت و بصورت تام همه گیر در نیامد. گرچه هزاران نتیجۀ ضد انسانی داشت که از جملۀ آنها ضعف نهاد خانواده، و منشأ آمار سهمگین خودکشی ها گشت.

در ژنو بهمراه یک استاد دانشگاه به یک موزۀ تربیتی (تربیت کودکان) رفتیم؛ پرسیدم: هدف مورد نظر این موزه چیست؟ گفتند: دو هدف دارد: اول نقد و انتقاد از فرهنگ پیش از رنسانس که پدر و مادر رابطه جنسی خود را بشدت از کودکان پنهان می داشتند و باصطلاح «واقعیت گریزی» می کردند. دوم اینکه کودک چگونگی به وجود آمدن خود را نمی دانست، این موزه مراحل جنینی و تولد او را به او نشان می دهد. در گذشته ها کودکان زندگی و زاد و ولد حیوانات را مشاهده می کردند و از آن طریق چگونگی به وجود آمدن خودشان را نیز می شناختند اما امروز فاصلۀ زیادی با زندگی حیوان دارند، پیدایش خودشان برای خودشان مجهول می ماند.

گفتم جامعۀ شما با وجود این همه دامداری ها، بویژه مراکز پرورش اسب، و از آن ویژه تر با وجود این همه سگ های محترم، چه فاصله ای از نحوۀ زندگی پیشینیان دارد؟ و در ثانی با وجود این همه فیلم های جنسی (جنینی و زایمان) چه نیازی به این موزۀ شما هست؟ و در عرصۀ سوم علم زیست شناسی به حدی توسعه یافته که «انوتومی» از علمیت افتاده و حتی برای عوام در ردیف بدیهیات قرار گرفته است بنابراین، این موزه شما نقشی ندارد مگر به عنوان یک ابزار دیگر برای براندازی حیاء. و نقش موزه شما این است که اگر کودکی باشد که بتواند تحت تأثیر لحظه های زود گذر فیلم ها قرار نگیرد، در این موزه- که موزۀ عکس ها است بطوری که نام موزه برایش چندان صدق نمی کند- بتواند مثلاً یک ساعت به یک عکس نگاه کند تا هیچ کودکی از این پروژۀ حیاء زدائی محفوظ نماند و اما مشاهده می کنید که بازارتان گرم نیست و مشتری ندارید.

قیافه دانشمندانه گرفت و گفت: از شما بعید است که در این دورۀ تکامل علمی انسان از حیاء دفاع کنید مگر نمی دانید که خجول بودن، کمرو بودن، ضعف شخصیتی است و حیاء در واقع نوعی بیماری است.

گفتم: میان کمروئی که یک ضعف و نقص شخصیتی است با حیا فرق بسیار است؛ حیاء یک حسّ اصیل است که ریشه در اعماق جان و نهاد انسان دارد، آنچه نباید باشد افراط و تفریط در این حس اصیل است. شما با تکیه بر توسعۀ علوم تجربی، در علوم انسانی نظر می دهید آن هم در ممحض ترین و خالصترین حس انسانی.

گفتگو ادامه داشت و نتیجه این بود که او معتقد بود انسان یک حیوان متکاملتر است. و من معتقد بودم که انسان یک روح بیش از حیوان دارد.

و از یک دیدگاه باید به آنان حق داد زیرا طرفداران حیا که آن را یک حس مثبت و لازم می دانند و معمولاً پیرو ادیان- یهودی، مسیحی، مسلمان و…- هستند هیچ تبیین، استدلال علمی دربارۀ منشأ این حس ندارند و بطور صرفاً عوامانه از حیا حمایت می کنند. و درب مکتب قرآن و اهل بیت در همان روزی که درب خانه را آتش زدند، بسته شد و «ثقلین» که قرار بود مصداق «لَنْ يَفْتَرِقَا» باشد به «افترقا» تبدیل شد و انسان شناسی این مکتب بدون تبیین و روح فطرت ناشناخته ماند.

محورهای حیاء: بدیهی است که محور حیاء تنها امور جنسی نیست؛ هر بُعد از ابعاد زندگی و حیات بشر، محوری است برای حیاء، در حدی که هیچ حس انسان این قدر همه شمول و گسترده نیست. اندکی در وجود و رفتار انسان بیندیشید آیا می توانید گوشه ای پیدا کنید که خارج از چتر حیا باشد-؟ حتی در معاملات اقتصادی و حتی در میدان جنگ. اگر شخص دچار بیماری نباشد حیا در همه جا و در هر زمان و در هر شرایط با او هست؛ در امور فردی، خانوادگی، اجتماعی و از عناصر و عوامل سازندۀ جامعه انسانی است.

امام صادق علیه السلام به مفضّل بن عمر می فرماید: انْظُرْ يَا مُفَضَّلُ إِلَى مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِيعِ الْحَيَوَانِ مِنْ هَذَا الْخَلْقِ الْجَلِيلُ قَدْرُهُ الْعَظِيمُ غَنَاؤُهُ أَعْنِي الْحَيَاءَ فَلَوْلَاهُ لَمْ يُقْرَ ضَيْفٌ وَ لَمْ يُوَفَّ بِالْعِدَاتِ وَ لَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَ لَمْ يُتَحَرَّ الْجَمِيلُ وَ لَمْ يَتَنَكَّبِ الْقَبِيحُ فِي شَيْ‏ءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ حَتَّى إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَيْضاً إِنَّمَا يُفْعَلُ لِلْحَيَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَوْ لَا الْحَيَاءُ لَمْ يَرْعَ حَقَّ وَالِدَيْهِ وَ لَمْ يَصِلْ ذَا رَحِمٍ وَ لَمْ يُؤَدِّ أَمَانَةً وَ لَمْ يَعْفُ عَنْ فَاحِشَةٍ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ وُفِّيَ لِلْإِنْسَانِ جَمِيعُ الْخِلَالِ الَّتِي فِيهَا صَلَاحُهُ وَ تَمَامُ أَمْرِهِ[10]: ای مفضّل بنگر (دقت کن) به چیزی که خداوند آن را تنها به انسان اختصاص داده، و به هیچ حیوانی از این همه مخلوقات نداده[11]؛ چیزی که قدرش خیلی والا و فوایدش بس عظیم است؛ مقصودم حیاء است. اگر حیا نبود نه به مهمان احترام گذاشته می شد و نه به وعده ها عمل می شد و نه به نیازهای همدیگر توجه می شد و نه به زیبائی زیباها اهمیت داده می شد و از زشتی هیچ شیئی از اشیاء پرهیز نمی شد. حتی به اکثر امور فریضه و ضروری فقط بدلیل حیاء عمل می شود زیرا اگر حیاء نبود برخی از مردم حق والدین را رعایت نمی کرد، صلۀ رحم نمی کرد، و امانت را ادا نمی کرد، و از هیچ عمل قبیحی صرفنظر نمی کرد. نمی بینی خداوند چگونه همۀ «خصائل در کنار هم» را به انسان داده که صلاح انسان و تمامیت امورش با آنها است-؟

و امروز باید گفت: مگر نمی بینی که در اثر ضعف و کمبود حیاء در جامعه غربی از مهمان پذیرائی نمی شود، پدر و مادر احترام و محبت از فرزند نمی بینند، صلۀ رحم معنایش را از دست داده، امانت بی معنی شده، و از هیچ عمل قبیحی صرفنظر نمی شود-؟؟؟؟ مرحوم محدث ارموی می گفت: در اروپا با شخص دانشمندی قرار گذاشتیم که جلسه ای در خانه او داشته باشیم؛ رفتم اما او هیچ پذیرائی نکرد فقط به بحث علمی پرداختیم. در پایان جلسه از حیاط خانه اش می گذشتم دست بردم و یک دانه از میوه درختی چیده و به دهانم گذاشتم. گفتم می دانی چرا این کار را کردم برای اینکه پیامبر ما فرموده است اگر کسی، کسی را به خانه اش دعوت کند و از او پذیرائی نکند، بر او ستم کرده است. خواستم جنابعالی از ستمگران نباشی. گفت: در قرارمان سخنی از پذیرائی نبود. گفتم: درست است این منطق و فرهنگ شما است اگر در حین دعوت سخن از غذا یا چائی و یا قهوه به میان نیاید، مهمان را اینگونه تودیع می کنید اما پیامبر ما این را نمی پسندد.

شگفتا؛ تنها به این سخن امام صادق علیه السلام که به مفضل بیان می کند، از دیدگاه علوم انسانی نگریسته شود چه اصول مستحکم و عناصر مسلّم در انسان شناسی، روان شناسی، روان شناسی اجتماعی و شناخت عناصر سازندۀ جامعه، شناخته می شود!؟ متأسفانه با این دقت و از این دیدگاه به حدیث نمی نگریم.

و اگر مطابق آیات قرآن و احادیث در علوم انسانی کار کنیم، نقائص و خلاء های علوم انسانی روز- که امروز عملاً و نظراً به بن بست رسیده اند- مشخص و روشن می شود و راه برای جریان علم و دانش باز می گردد.

تعریف حیاء: حی?