بخش پنجم: روابط شیطان با انسان

بخش پنجم

روابط شیطان با انسان

بالاتر از کفر شیطان کفری نیست

تقوای منفعل و تقوای محرّک

محراب

انسان بی تقوی، مصرف کننده نیست مصرف شونده است

شخصیت جامعه

ورودگاه های شیطان به درون انسان

نسبت میان جهاد اصغر و جهاد اکبر

مدخل های شیطان با «شناخت» مسدود می شود

دانشمند فخور و دانشمند شکور

منزل شیطان

وقتی که جنود جهل بعنوان ستون پنجم عمل می کند

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَمْتِعْنَا مِنَ الْهُدَى بِمِثْلِ ضَلَالَتِهِ، وَ زَوِّدْنَا مِنَ الْتَّقْوَى ضِدَّ غَوَايَتِهِ، وَ اسْلُكْ بِنَا مِنَ التُّقَى خِلَافَ سَبِيلِهِ مِنَ الرَّدَى. (6) اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ لَهُ فِي قُلُوبِنَا مَدْخَلًا وَ لَا تُوطِنَنَّ لَهُ فِيمَا لَدَيْنَا مَنْزِلًا: خدایا، بر محمد آلش درود فرست، و ما را از هدایت برخوردار کن باندازۀ گمراهی او (شیطان)، و ما را در برابر گمراه کردن او توشۀ مقاومت ده، و ما را بر خلاف راه او، راه ببر که راه او دنائت و پستی است. خدایا، برای او راه ورودی به قلب های ما قرار مده، و در آنچه در نزد ما است برای او جایگاه نده.

 

 

شرح

بالاتر از کفر شیطان کفری نیست

 

وَ أَمْتِعْنَا مِنَ الْهُدَى بِمِثْلِ ضَلَالَتِه‏: گفته شد که ابلیس عالماً، عامداً و کاملاً آگاهانه راه تمرّد را برگزید (و پیشتر نیز به شرح رفت که انگیزش این کار او «تکبّر» و خود خواهی بود) پس بالاتر از کفر او کفری نیست. بطوری که بالاتر از هدایتی که پیامبران و ائمه به آن نایل شده اند، هدایتی نیست.

امام علیه السلام به ما یاد می دهد که در مقام مقابله و تضاد، بحدّی آرزوی تضاد با ابلیس را داشته باشیم که بگوئیم: خدایا به همان مقدار که شیطان گمراه است به ما هدایت عطا کن. اگر می گفت «اَمتعنا من الهدی بمثل هدایة الانبیاء» شامل این آرزوی ضدیت و تضاد با شیطان، نمی شد. و از این سخن امام می فهمیم که خود «ضدیت با شیطان» یک خصلت محبوب است، و نیز «آرزوی تکامل در مسیر ضد شیطان» خصیصه ای است که از عوامل تقویت ایمان است. یعنی یکی از عوامل حفاظت از شر شیطان، ضدیت و آرزوی ضدیت با او است: خدایا به همان اندازه که او گمراه است به ما هدایت بده.

نمی دانم چرا برخی از شارحان و مترجمان، از ظاهر این سخن امام وحشت کرده و سخن او را تاویل کرده اند؟ و انصافاً سخنی به این استحکام و زیبائی را طوری معنی کرده اند که جان کلام از بین رفته است.

 

تقوای منفعل و تقوای محرّک

محراب

 

وَ زَوِّدْنَا مِنَ الْتَّقْوَى ضِدَّ غَوَايَتِهِ، وَ اسْلُكْ بِنَا مِنَ التُّقَى خِلَافَ سَبِيلِهِ مِنَ الرَّدَى.

 در مباحث گذشته گفته شد که تقوی یعنی «خود پائی»؛ پائیدن و حفاظت از خود، و آن را به «مدیریت روح فطرت بر روح غریزه» معنی کردیم. و در اینجا افزوده می شود که در ادبیات قرآن و اهل بیت علیهم السلام، تقوی یک اصطلاح است اما در همان معنی «حقیقت لغویّه»ی خود، و در همان معنای لغوی «وقی یقی» است و (باصطلاح) در اینجا «حقیقت شرعیه» نداریم.

تقوی هرگز به معنی «ترس از خدا» نیست. اما نظر به اینکه تقوی می تواند علّت ترس از خدا باشد، و انسان بدلیل ترس از خدا خودش را بپاید، و نیز تقوی می تواند معلول ترس از خدا باشد و می شود، پس یک ملازمۀ عجیب میان تقوی و ترس از خدا، هست:

ترس از خدا، تقوی را می دهد و همان تقوی از نو ترس از خدا را تقویت می کند.

و تقوی، ترس از خدا را می دهد، و همان ترس از خدا از نو تقوی را تقویت می کند.

بخاطر این ملازمۀ عجیب، و این در هم تنیدگی این دو با همدیگر، می توان تقوی را به «ترس از خدا» معنی کرد، و ترس از خدا را نیز به تقوی معنی کرد والاّ اصل معنای تقوی خودپائی و مدیریت خود است.

تقوی می تواند با سه نوع ویژگی همراه باشد یا بگوئیم تقوی از نظر نیرو و توان عمل خود، سه نوع است یا مدرّج به سه درجه است:

1- تقوی با نیروی بازدارنده از گناه.

2- تقوی با نیروی بازدارنده از گناه و دفاع در برابر وسوسه های ابلیس.

3- تقوی با نیروی بازدارندگی از گناه و دفاع در برابر شیطان، و حرکت در مخالفت با شیطان.

تقوی در ماهیت اول، خوب و نیک و لازم و اساس خود پائی است، لیکن راکد است و در مقام دفاع شکست می خورد. و در ماهیت دوم توان دفاع را دارد اما منفعل است. و در ماهیت سوم مهاجم، محرّک و پیش رونده و فاتح است.

امام علیه السلام، نوع اول را کافی نمی داند، با جمله «وَ زَوِّدْنَا مِنَ الْتَّقْوَى ضِدَّ غَوَايَتِه‏» تقوای دفاعی را می خواهد، و با جملۀ «وَ اسْلُكْ بِنَا مِنَ التُّقَى خِلَافَ سَبِيلِهِ مِنَ الرَّدَى‏» تقوائی را می خواهد که در عین توان دفاعی، در حرکت به مخالفت با شیطان نیز نیرومند باشد. تا انسان مانند یک کشتی گیر ماهر در هر آن هم در مقابل ضربه های فنّی طرف دفاع کرده و آنها را خنثی کند و هم ضربه های فنی خود را به او وارد کند و یا مانند یک لشکر قوی و با تجربه، در هر آن هم در برابر دشمن دفاع کند و هم هجوم. و لذا خودپائی و مبارزه با غریزه (نفس) و مبارزه با شیطان را به «حرب» تشبیه کرده اند و محل عبادت را «محراب= حربگاه» نامیده اند.

دانشمند محقق و گرانقدر جناب محمد جعفر صدر، واضع آخرین و کاملترین «معجم مفهرس قرآن» که خدوند اجر جزیل عطایش کند، کلمۀ «محراب» را نه در باب «حرب» بل در فصل حرف «میم» آورده است، ظاهراً بنظر ایشان این لفظ ارتباطی با مادّه حرب ندارد. همانطور که کلمۀ «مجوس» را در همانجا در فصل «میم» آورده که بحق است زیرا لفظ مجوس واژۀ عربی نیست و یک واژۀ «شبه معرّب» از «جاماسب» فارسی است که بنیانگذار دین ایرانی بود، عرب ها، از این کلمه معنی اسم مفعول (جاماسبی شده) قصد می کردند[1].

اما لفظ محراب چرا باید در فصل «ح» نباشد و به فصل «میم» برود؟؟ چرا باید وزن «مِفعال» از مادّۀ حرب نیامده باشد؟ شاید دلیل این گزینش ایشان این باشد که در منابع لغت، محراب به معنی «اسم مکان»- مکان حرب- نیامده است. اما اولاً: به معنی صدر مجلس، و «مأوی الاسد= جایگاه شیر» آمده است که رفتن به لانۀ شیر با حرب و جنگ ملازم است. ثانیاً: قرآن بهترین منبع لغت است که در آیه های 37 و 39 سورۀ آل عمران و آیۀ 21 سورۀ ص، آن را به معنی اسم مکان آورده است.

پس، اسم مکان بودن آن، و نیز اشتقاق آن، از مادّۀ «حرب» مسلّم است، پس چه مانعی هست که در ادبیات اسلام به معنی حربگاه- حرب با نفس امّاره و حرب با شیطان- نباشد-؟ که برجسته ترین، و مشخص ترین، و مختص ترین مکان عبادت، محراب نامیده شده است.

 

انسان شناسی

 

راه شیطان راه پستی است: امام علیه السلام از خدا می خواهد: «وَ اسْلُكْ بِنَا مِنَ التُّقَى خِلَافَ سَبِيلِهِ مِنَ الرَّدَى‏»: و (خدایا) ما را بر خلاف راه شیطان، راه ببر که راه او دنائت و پستی است.

غیر ممکن است کسی پیرو ابلیس باشد و دچار دنائت شخصیت نباشد؛ رئیس جمهور فلان مرکز قدرت کابالیست که بالاترین مقام جهانی را دارد (باصطلاح) مثل آب خوردن دروغ می گوید. و همچنین نخست وزیر فلان مرکز قدرت کابالیستی دیگر. سیاست شان عین دنائت شان است. امروز کسی در جهان یافت نمی شود که آنان را در نهایت دنائت نداند، و اگر کسی یافت شود یا احمق است و یا کابالیستی است مثل خود آنان.

انسان برای انسانیت آفریده شده نه برای دنائت، دنائتی که حیوان از آن منزّه است هیچ حیوانی دروغ نمی گوید و دروغ را ابزار سلطۀ خود بر دیگران قرار نمی دهد.

انسان بی تقوی مصرف کننده نیست، مصرف شونده است: وقتی که شیطان افسار انسان را به دست گیرد، انسان مصداق «اسفل سافلین» می گردد که پست تر از او موجودی یافت نمی شود. و اگر شیطان افسار جامعه و جریان تاریخ را به دست گیرد، آن جامعه و آن تاریخ، مصداق جامعۀ شیطانی و تاریخ کابالیسم می گردد: إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّك[2].

بنابراین، مسئله فقط مسئلۀ آخرت نیست (که البته مسئلۀ آخرت مهمتر است)، بی تقوائی انسان را در همین دنیا پست تر از حیوان می کند، زندگیش را به سراب جانسوز می کشاند بحدّی که جان آدمی برایش نمی ماند، وجود و هستی اش در لذایذ کاذب مصرف می شود.

شیطان او را برای اهداف خودش مصرف می کند او دستمال کاغذی ابلیس است و تاریخ مصرف دارد. انسان بی تقوی، فطرت و تقوی و انسانیت خود را فدا می کند که به حد نهائی مصرف (اعم از شهوات، خوراکی ها و ابزار رفاه) برسد. در حالی که توجه ندارد این شیطان است که او را برای اهداف خود مصرف می کند.

امیرالمؤمنین علیه السلام به مصرف شدن اینان بدست شیطان اشاره می کند: «اتَّخَذَهُمْ إِبْلِيسُ مَطَايَا ضَلَالٍ وَ جُنْداً بِهِمْ يَصُولُ عَلَى النَّاسِ وَ تَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ اسْتِرَاقاً لِعُقُولِكُمْ وَ دُخُولًا فِي عُيُونِكُمْ وَ نَفْثاً فِي أَسْمَاعِكُمْ فَجَعَلَكُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ وَ مَأْخَذَ يَدِهِ»[3]: شیطان آنان را شتران بارکش خود در مسیر گمراهی کرده، و سپاه خود قرار داده تا بر مردم مسلط شود، آنان را مترجمان خود قرار داده با زبان آنان سخنان خود را می گوید، تا عقل های شما ها را نیز به بند کشاند، و در دیدگان تان دخالت کند، و در گوش هایتان بدمد. پس (آنان را ابزار خود قرار داده و مانند تیرهائی در اختیار گرفته و) شما را هدف تیرهایش گرفته، و (قصد) پایمال کردن شما با قدمش و گرفتن شما با دستش دارد.

انسان بی تقوی بیمار است؛ در حالی که خودش مورد مصرف ابلیس است، خودش را مصرف کننده می داند، و نتیجه ای که از مصرف می گیرد به یکی از دو صورت زیر است:

1- یا در آخر هر مصرف (اعم از مصرف شهوی و غیره) احساس بیهودگی و سراب می کند. که قرآن می فرماید: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً»[4]: کردار و اعمال کافران همچون سرابی است در کویر که شخص تشنه آن را آب می پندارد. مصرف کردن شان سراب و مصرف شدنشان بلای جان مردم. و این اصل مشترک همۀ منحرفان است.

2- و یا از آن عبور کرده و به مرحلۀ شدید بیماری می رسد؛ در هر مصرفی مانند فرد تشنه ای که برای رفع تشنگی آب شور می خورد، تشنه تر می شود و دیگر هرگز سیراب نمی شود، روز به روز در انحرافات بیشتر فرو می رود؛ حساب و کتاب از دستش در می رود، اسیر دست شیطان بود اینک اسیر دست اعتیاد هم می شود؛ اعتیاد در امور جنسی، در الکل، در مواد مخدّر و در هر مصرف دیگر و هر رفتار دیگر.

قرآن اینان را «خرّاصون» می نامد یعنی کسانی که حساب و کتاب را از دست داده و در همۀ رفتارهایشان (باصطلاح عوام) گُتره عمل می کنند، این لفظ از ریشۀ «خُرص» و «خِرص» به معنی «تخمینی» و تخمینی عمل کردن بدون حساب و کتاب دقیق. مثلاً به جای مساحت کردن یک زمین، مقدار آن را با تخمین تعیین کنند. انسان در زندگیش در مواردی با تخمین عمل می کند و این هیچ اشکالی ندارد. اما «خرّاص»- با تشدید و صیغۀ مبالغه- یعنی کسی که با همه چیز برخورد تخمینی و گتره دارد. و لقب دیگری که به اینان می دهد «ساهون» است یعنی کسانی که نیازهای مصرفی شان پایان ندارد.

لغت: مالٌ لا یُسهی: ای لا تبلغ غایته لکثرته: مالی که بدلیل کثرتش پایانی برای آن متصور نیست.

در آیه های 10 و 11 سورۀ ذاریات می فرماید: «قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ- الَّذينَ هُمْ في‏ غَمْرَةٍ ساهُونَ»: بمیرند[5] خرّاصان- آنان که در فرو رفتن شان همواره و بی پایان فرو می روند.

باتلاقی که هر لحظه بیش از پیش در آن فرو می روند و فرو رفتنشان پایانی ندارد. و از لفظ «قتل» بر می آید که درمانی برایشان نمی ماند مگر مرگشان.

شخصیت جامعه نیز دچار این بیماری «غمره= فرو رفتن» می شود، و در اینصورت راهی برای درمان آن نمی ماند تا اجل تاریخش به سرآید؛ «فَذَرْهُمْ في‏ غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حينٍ»[6]: آنان را وابگذار تا وقت معین. «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»[7]: هر امّتی اجلی دارد زمانی که اجلشان فرا رسد نه ساعتی به تأخیر می افتند و نه پیشی می گیرند[8].

زندگی یا باید بر اساس نظارت و مدیریت روح فطرت بر روح غریزه باشد، و یا دچار «خرص غریزی» خواهد گشت، زیرا غریزه هیچ رابطه ای با حساب و کتاب ندارد. و شیطان می کوشد انسان را به چنین زندگی ای بکشاند.

 

ورودگاه های شیطان به درون انسان

 

اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ لَهُ فِي قُلُوبِنَا مَدْخَلًا؛ شیطان هیچ راه نفوذی به درون انسان ندارد مگر از طریق غرایز و انگیزش های غریزی. و راه غرایز نیز برای او باز نمی شود مگر در اثر عصیان روح غریزه بر روح فطرت؛ در اینصورت «هوی» بر «عقل» غلبه می کند، و گاهی عقل مصادره شده و به خدمت هوی در می آید و «عقل نکرائی» می شود که مکرر به شرح رفت.

مداخل و ورودگاه های شیطان به درون انسان 75 منفذ است که در حدیث «جنود عقل و جنود جهل»[9] شمارش شده است. این حدیث از اعجاز علمی اهل بیت علیهم السلام است، زیرا هیچ دانشمند متخصص و متبحّری در علوم انسانی نه می تواند چیزی بر آن بیفزاید و نه می تواند چیزی از آن بکاهد. و اینک شمارش جنود عقل و جنود جهل (= هوی) در این حدیث:

 

حدیث جنود العقل و جنود الجهل

 

[توجه: از اینکه در ترجمۀ فقرات این حدیث دو لفظ «گرایش» و «گرائی» را تکرار کرده ام، پوزش می طلبم. و چرائی این تکرار را در آخر همین مبحث خواهم آورد.]

کافی (اصول) ج 1- کتاب العقل و الجهل- حدیث 14، از امام صادق علیه السلام:

 

جنود عقل

 

جنود جهل

1- الْخَيْرُ وَ هُوَ وَزِيرُ الْعَقْل‏: خیر گرائی که وزیر عقل است.

 

1- الشر وَ هُوَ وَزِيرُ الْجَهْل: شر گرائی که وزیر جهل (هوی) است‏.

2- الایمان (ایمان گرائی).

 

2- الکفر (کفر گرائی).

3- التّصدیق (گرایش به تصدیق حقایق).

 

3- الجحود (مقاومت گرائی لجوجانه در برابر حق).

4- الرّجاء (امید گرائی).

 

4- القنوط (نومیدی گرائی).

5- العدل: عدالت گرائی.

 

5- الجور: ستمگرائی.

6- الرضاء (روحیۀ رضایتمندی از روند زندگی و نعمت های الهی).

 

6- السّخط (رنجناک بودن از روند زدگی).

7- الشّکر (شکر گرائی).

 

7- الکفران (روحیۀ قدر ناشناسی نعمت ها).

8- الطمع.

 

8- الیأس.