بخش هشتم: تزکّی، توبه، فلاح

بخش هشتم

انسان شناسی

گناه فقط یک اثر و عمل خارجی نیست، در درون انسان ماندگار می شود

تزکّی، توبه، فلاح

چیستی کرامت انسان

حمل، تعیین کننده ترین عامل مدنیت

منشأ کرامت

تمدن غریزی و حقوق بشر

دنائت

 

سُبْحَانَكَ مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَى نَفْسِي، وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَكْتُومِ أَمْرِي. (26) وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ أَنَاتُكَ عَنِّي، وَ إِبْطَاؤُكَ عَنْ مُعَاجَلَتِي، وَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ كَرَمِي عَلَيْكَ، بَلْ تَأَنِّياً مِنْكَ لِي، وَ تَفَضُّلًا مِنْكَ عَلَيَّ لِأَنْ أَرْتَدِعَ عَنْ مَعْصِيَتِكَ الْمُسْخِطَةِ، وَ أُقْلِعَ عَنْ سَيِّئَاتِيَ الْمُخْلِقَةِ، وَ لِأَنَّ عَفْوَكَ عَنِّي أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ عُقُوبَتِي: پاک و منزّهی تو، چه شگفت است آنچه بر علیه خودم گواهی می دهم، و می شمارم از امر پنهانی خودم و شگفت تر از آن علم تو و عدم مواخذۀ فوری از من، و شتاب نکردنت در عقاب من است و این نه برای گرامی بودن من نزد تو است، بل مدارائی است از تو، و تفضّلی است از تو بر من تا از معصیت خشم آور تو برگردم، و برکنده شوم از رفتارهای بد خود که آفت رسان هستند، و برای این است که عفو تو از من برایت محبوب تر از کیفر من است.

 

شرح

 

لغت: اَنات- از «اَنی یأنی»: حلم و مهلت دادن، به معنی رفق و مدارا نیز آمده است.

تأنّی: شتاب نکردن و با صبر و حلم رفتار کردن.

ارتدع: صیغۀ متکلم وحده از باب افتعال از مادّه رَدع، ارتداع یعنی «خود نگهداری»، «خود بازداشتن» از خود جلوگیری کردن.

اُقِلعَ: صیغۀ متکلم وحده از مضارع مجهول مادۀ «قَلَعَ» که معنی آن «کنده شوم» و «جدا شوم» است. در اصطلاح فارسی می گوئیم «دل کندن از چیزی».

انسان شناسی و روان شناسی: تعبیر امام علیه السلام که می گوید: خدایا تو مهلت می دهی و تانّی می کنی تا من از اعمال بد خود کنده شوم، ما را به دو اصل مهم در «رابطۀ انسان با عمل خود» رهنمون می شود:

1- گناه تنها یک اثر خارجی نیست که از انسان صادر می شود، بل بهمراه انسان در شخصیت درونی او می ماند.

2- هر گناه را می توان با توجه، از درون جان و روان برکند و به بیرون انداخت.

3- اما اگر گناه کردن به خصلت «گناهکاری» مبدل شود و یک حالت جاری و مداوم بخود بگیرد، در اینصورت نباید به کندن گناه از خود پرداخت، بل باید خود را از این خصلت برکنده و خلاص کرد. و با بیان دیگر: توبه از گناه یک چیز است، و توبه از یک خصلت و خوی، چیز دیگر است. توبه در اول برای رسیدن به عفو الهی و نیز برای بیرون کردن گناه از درون جان است و نقش توبه در دومی برای رسیدن به عفو الهی و کندن خود از آن خوی و خصلت است، و این سخت تر از اولی است.

امام با کلمۀ «اُقلع» به ما می فهماند که در این مرحله باید خودمان را از آن خوی برکنده و جدا کنیم. یک فرد معتاد به مواد مخدر نمی تواند اعتیاد را از خود دور کند، بل باید خود را از اعتیاد برکنده و دور کند.

این یک نکته بل یک اصل دقیق و ظریف در انسان شناسی و روان شناسی است: هیچ گناهی واقع نمی شود مگر با توجیه نفس امّاره، والاّ هر گناهکاری می داند که این کارش نادرست است. پیشتر آیه را خواندیم که: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصيرَةٌ- وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذيرَهُ». انسان اول القاء معاذیر و توجیه گری می کند سپس مرتکب گناه می شود. و گناهان تکرار شده به خصلت و خوی مبدل می شوند و در اینصورت است که روح فطرت که در آن مقام توجیه گری غریزه شکست خورده و نتوانسته بود از گناه باز دارد اینک نه فقط شکست می خورد، بل تحت سلطۀ کامل غریزه قرار گرفته و مقهور شده است. پس باید توبه در ماهیتِ «نجات دادن خود از چنگال غریزه» باشد تا «خود فطری» از نو جان بگیرد و نیرومند شود. اینجاست که امام می فرمایند: «أُقْلِعَ عَنْ سَيِّئَاتِيَ الْمُخْلِقَة»: برکنده شوم از گناهان فرساینده ام. یعنی از گناهانی که به صورت جاری به خصلت و خوی مبدل شده و جانم را فرسوده و می فرساید.

لغت: الْمُخْلِقَة: صیغۀ مؤنث اسم فاعل از باب افعال- اِخلاق: پوسانیدن، کهنه کردن، آفت زدن، و (باصطلاح) جر زدن پارچه و لباس و دریدن آنها.

امام می گوید: گناه مخلقه است. یعنی:

1- هر گناهی وقتی به مرحلۀ عمل می رسد که صافی فطرت و عقل را پاره کرده باشد.

2- پس از مرحلۀ عملی شدن که با شخصیت درونی انسان همراه و همنشین می شود، به فرسایش آن می پردازد و راه را برای تکرار آن گناه و گناهان دیگر بازتر می کند. و سهمگین تر وقتی است که به خوی و خصلت مبدل شود. در این حالت است که پیش از برکندن گناه از جان خود باید فطرت ترمیم شود و نیرومند گردد تا بتواند در برابر غریزه ایستادگی کند تا بتواند شخصیت فرد را از آن خوی نجات دهد و از تکرار آن گناه یا ارتکاب گناهان دیگر باز دارد.

در اصطلاح روان شناسی غربی سخن از «ترمیم شخصیت» می رود، و این اشتباه است. زیرا شخصیت از چگونگی تعامل روح غریزه و روح فطرت حاصل می شود و اینک فرد بیمار دارای شخصیت است لیکن شخصیت اینچنینی و این شخصیت نیازمند ترمیم نیست، بل باید به شخصیت دیگر مبدل شود، و راه آن ترمیم روح فطرت است تا جریان تعامل برعکس شود و روح غریزه تحت مدیریت روح فطرت قرار گیرد.

فرق میان «ترمیم شخصیت» با «ترمیم فطرت» در این مباحث چیست؟ فطرت، نیکی گرا، و متنفّر از بدی ها، و مجهز به عقل است؛ در عین حال خداگرا و امید دهنده است. اگر یک روان شناس به تحریک این عناصر بپردازد، در صد موفقیتش بسیار بالا می رود. بویژه اگر ایمان به خدا و توکل را در جان او فعال کند.

روان شناسی غربی نیز گاهی از این پیشنهادها می دهد. لیکن آن روان شناس که خود به کانون و منشأ ایمان در درون انسان، جاهل است (زیرا که چیزی از روح فطرت نمی داند و هیچ آشنائی با آن ندارد) خودش به چنین نسخه ای که می دهد ایمان علمی ندارد. و قواعد روان شناسی می گوید: حرف اگر از دل بر نیاید بر دل ننشیند، تأثیر کافی نخواهد داشت. او بیمارش را به یک امری می خواند که برای خودش مجهول است و پیشنهادهایش غیر از آویزه های موهوم به همان «شخصیت منفی» چیز دیگری نخواهد بود.

و فرق مهمتر اینکه: او درصدد برکندن آفت و بیماری از شخصیت بیمار خواهد بود، نه درصدد برکندن بیمار از آن خوی و اعتیاد. درست است باید آفت را کنده و دور انداخت، اما این وقتی است که آفت به «شخصیت» مبدل نشده باشد. اما در این حالت ترمیم آن شخصیت مصداق وسمه بر ابروی کور می شود و کم نیست موارد عدم موفقیت روان شناسان که از عدم توجه به همین اصل ناشی می شود.

اقلاع: گویا اصطلاح «اقلاع» (یعنی کندن خود از گناهکاری) در ادبیات اهل بیت علیهم السلام یک اصطلاح شناخته شده بوده ما آن را ترک کرده ایم؛ امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: إِنَّ اللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ الْأَعْمَالِ السَّيِّئَةِ بِنَقْصِ الثَّمَرَاتِ وَ حَبْسِ الْبَرَكَاتِ وَ إِغْلَاقِ خَزَائِنِ الْخَيْرَاتِ لِيَتُوبَ تَائِبٌ وَ يُقْلِعَ مُقْلِعٌ وَ يَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ وَ يَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ[1]: خداوند بندگانی را که به اعمال بد مشغولند، به کم شدن میوه ها، و بازداشتن برکات، و بستن درِ خزائن خیرات، مبتلا می کند، تا توبه کننده توبه کند، و اقلاع کننده اقلاع کند، و به خود آینده به خود آید، و نهی پذیر نهی بپذیرد.

در این بیان علی علیه السلام، اقلاع در عرض توبه آمده، نه قسمی از توبه؛ توبه چیز دیگری است و اقلاع چیز دیگر.

فلاح: در ادبیات مذکور، توبه و اقلاع هر دو برای «فلاح» است. فلاح در دو معنی به کار رفته است:

1- فلاح= رهیدن؛ رهیدن از شر و آثار گناه.

2- فلاح= رستگاری و سعادتمندی و عاقبت به خیر بودن.

توبه و اِقلاع درصدد و در جهت رسیدن به معنی اول یعنی رهیدن از گناه و آثار گناه است که می فرماید: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[2]. توبه به دو گونه است: توبه ای که با عمل «تزکیه» درصدد فلاح است، و توبه ای که مستقیماً (و بدون تزکیه) درصدد فلاح است. این دومی را باید فلاح جوئی مستقیم نامید که شرحش خواهد آمد.

در قرآن و حدیث راه رسیدن به فلاح به معنی دوم، «تزکّی» نامیده شده که با «تزکیه» فرق دارد؛ اقلاع، توبه و تزکیه که نوعی از توبه است، درمان هستند؛ درمان رهیدن و نجات یافتن هستند اما تزکّی بهداشت است نه درمان. و آن در مرحلۀ پیش از ارتکاب گناه و پیش از دچار شدن به خصلت منفی است که اگر انسان مراقب باشد و مطابق آفرینش خودش عمل کند؛ فطرت را فدای خودسری غریزه نکند، مفلح و رهیده زندگی می کند، که: «مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[3]: کسی که مراقب هوس نفس (غریزۀ) خود باشد، اینگونه کسان هستند که رهیدگان هستند و «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»[4]. تزکّی (مصدر) یعنی پاکی گرائی و بهداشت خود از بدی ها و این است فرق «تزکّی» و «تزکیه».

امام علیه السلام از میان الفاظ متعدد و مختلف، لفظ «اُقلع» را انتخاب کرده تا فرق میان نحوۀ رهیدن از گناه، و رهیدن از خوی گناه را به ما یاد بدهد و این اصل مهم را به ما بفهماند. و امام هیچ لفظی را بدون حکمت گزینش نمی کند. آن هم یک گزینش عجیب و غریب که اگر به این بار معنائی آن، توجه نشود فصاحت و بلاغت کلام به زیر سوال می رود. و باجماع همۀ دانشمندان اسلام امام سجاد علیه السلام از افصح الفصحاء و ابلغ البلغاء است.

تزکیه: تزکیه یعنی چیدن و برداشتن چیزهای اجنبی از یک شیئ؛ مثلاً برداشتن دانه های غلات دیگر از متن انبوه دانه های برنج و دور انداختن آنها. این عمل در ادبیات قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) تزکیۀ نفس (پاک کردن شخصیت از گناهان) نامیده می شود. در تزکیه باید به سراغ تک تک گناهان رفت و آنها را با توبه از عرصۀ جان و روان بیرون کرد. این عمل در جهت پاک کردن و تزکّی است و صد البته نتیجۀ تزکّی باز فلاح می شود: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[5]: بتحقیق که رهیده و رستگار است کسی که نفس خود را تزکیه کند. اما این رهیدن از گناه است بواسطۀ تزکیه. و آن رهیدن از خصلت و خوی گناهکاری است بشیوۀ کندن خود از آن خوی.

نتیجه: فلاح= رهیدن از گناه، که از طریق های زیر است:

1- تزکّی؛ بهداشت شخصیت خوب با پاکی گرائی و اجتناب از گناه. که امیرالمؤمنین فرمود: «تَرْكُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَة»[6].

2- توبه؛ توبه بر دو نوع است:

الف: تزکیه؛ این دربارۀ گناهان معلوم و مشخص، است.

ب: فلاح= رستگاری جوئی؛ این دربارۀ گناهان مجهول و فراموش شده، است.

عنوان و لفظ «فلاح» در تسمیۀ این نوع، از باب «تسمیة القسم باسم المقسم» است. چون در این مورد، امکان تزکیه نیست و توبه کار بدون واسطۀ تزکیه درصدد فلاح می شود.

3- اِفلاع= کندن و جدا کردن خود از گناه (بر عکس تزکیه)، این دربارۀ گناه یا گناهانی است که به خصلت و خوی مبدل شده است.

 

کرامت انسان و چیستی آن

 

امام سخن از «کرامت» آورده: «لیس هذا من کرمی علیک» که اشعار دارد بر اینکه انسان کرامت دارد اما نه در برابر خدا. پس لازم است بحثی در کرامت انسان داشته باشیم.

کرامت یعنی «شأن ارزشمند»؛ شأن گرامی، شأن برتر. ارجمندی و برتری انسان در دو محور باید بررسی شود:

1- کرامت در آفرینش: انسان در خلقت خود، در میان آفریدگان از اکثر آنها برتر و ارجمندتر است. معیار این برتری «استخدام» است؛ موجودی که بتواند موجود دیگر را به خدمت خود بگیرد، برتر است و انسان موجود استخدام کننده است. موجودات دیگر گاهی از وجود همدیگر استفاده می کنند حتی جان همدیگر را می گیرند اما توان استخدام ندارند.

استخدام موجودات دیگر توسط انسان، یک حق آفرینشی انسان است که خداوند در برنامۀ خلقت به او داده است و اولین مصداق عینی استعداد استخدام، «حمل» است؛ حمل یعنی سواری گیری از موجود دیگر.

نقش حمل در مدنیت و تمدن: گفته اند شناخت بهره گیری از آتش، و شناخت تولید دانه از دانه، و شناخت تصرف در جمادات از آنجمله سنگ، و رام کردن حیوانات، چهار گام اولیه است که انسان به سوی مدنیت و تمدن سازی برداشته است. و مراد از مدنیت در این مقال جدا شدن و متفاوت شدن بستر و جریان زندگی بشری از بستر و جریان عمومی موجودات است.

از نظر قرآن، در میان این چهار عامل، عامل رام کردن حیوانات نقش تعیین کننده ای دارد. بلوغ این جدا شدن وقتی است که انسان توانست حیوان را رام کرده و از آن سواری بگیرد. یعنی در این مقال، استفاده از شیر، پشم و گوشت حیوان تعیین کننده نیست، آنچه تعیین کننده است، «حمل» است. چرا حمل؟ برای اینکه حمل هم یک استفاده طبیعی است و هم استفاده صنعتی؛ حلقه اتصال استفاده طبیعی و صنعتی است؛ حیوانی که سواری می دهد هم یک موجود طبیعی است و هم در کار غیر طبیعی به خدمت گرفته می شود: «لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»[7].

قرآن در میان «خشت اول» های مدنیت بشری، به حمل و سواری گیری نقش ویژه ای قائل است و به انسان توصیه می کند که به این ویژگی بیشتر توجه کند: «وَ الَّذي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ- لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ»[8]: و اوست که همۀ زوج ها را آفرید، و قرار داد برای شما از کشتی و چهارپایان آنچه را که سوار می شوید- تا بر پشت آنها قرار بگیرید سپس هنگام سواری بر آنها این نعمت پروردگارتان را ارج نهاده و بگوئید: پاک و منزّه است خدا که تسخیر کرده برای ما این را و گرنه ما نمی توانستیم این را در بند بکشیم.

قرآن دربارۀ هر نعمت، خواستار سپاس و ستایش است، اما این نوع سپاس آن هم با «سبحان» و با بیان ویژه و تأکید بر اهمیت این نعمت و استعدادی که خدا داده، دربارۀ هیچ نعمتی با این تفصیل و شرح، نیامده است. مخصوصاً با کلمۀ «مقرنین» که به بند کشیدن موجود زنده به دست موجود زندۀ دیگر را فراز می کند.

سواری گیری انسان از موجودات دیگر حق آفرینشی انسان است، اما سواری گیری انسان از انسان دیگر بر خلاف همین حق آفرینشی است و از بین بردن همین کرامت است.

حمل علاوه بر اینکه عامل برطرف کردن نیازهای جسمی و مادی و اقتصادی است، اولین وسیلۀ ارتباط جمعی و نقل و انتقال علوم و تجربه ها در میان افراد بشر و جوامع بشری است، پس اولین عامل جامعه ساز است.

و نکتۀ ظریف در این آیه لفظ «فُلْكِ= کشتی» است که مرکب های مصنوعی (اعم از خودرو و هواپیما) را نیز در ردیف قرار می دهد.

کرامت در غذا: دومین کرامت و امتیاز برتری که در آفرینش به انسان داده شده، ویژگی غذا و خوراکی های اوست؛ هیچ موجودی «همه چیز خوار» نیست؛ هر موجودی چیزهائی را می خورد و چیزهائی را نمی خورد. انسان طوری آفریده شده که اولاً: بهترین های خوراکی ها غذای او قرار داده شده. ثانیاً: از میان همان بهترین ها توان گزینش دارد. ثالثاً: در چگونگی غذاها توان تعریف دارد؛ از ترکیب آنها با همدیگر، و پخت و پز، و حتی آراستن غذا و ایجاد رنگ و شکل مطلوب در آن.

و این کیفیت غذای انسان، پس از حمل، دومین برتری و کرامت انسان است که در ادامۀ آیه بالا می فرماید: «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ». مراد از طیّب در این آیه، عالی تر، تکامل یافته تر است. یعنی خوراکی های انسان از تکامل یافته ترین مواد قرار داده شده.

رابعاً فطرت انسان در میان «چیزهائی که می تواند بخورد» یک تفکیک قائل است؛ هر چیز قابل خوردن را نمی خورد بل آنها را از نو به دو بخش تقسیم می کند؛ خوراکی طیّب و خوراکی خبیث. مراد از طیّب در این مرحله «گوارا» و «دلچسب» است و مراد از خبیث، آنچه «دلچسب نیست» است که گرچه می توان آن را خورد لیکن فاقد خوشایندی برای فطرت انسان و یا مشمئز کننده است که شریعت نیز بر این انتخابگری و گزینندگی فطرت، مهر تایید می زند: «يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً»[9]؛ ای انسان ها بخورید از آنچه در زمین هست با دو شرط: حلال باشد و گوارا باشد. یعنی هر آنچه قابل خوردن است نخورید، حلال هایش را بخورید، و هر حلال را نخورید از میان حلال ها گواراها را بخورید[10].

پس دومین اصل اساسی کرامت آفرینش انسان، خوراکی های اوست. ویژگی انسان و کرامت او وابستگی شدیدی بر چگونگی غذا دارد غذا هم کیفیت جسمی و هم کیفیت روحی و روانی انسان را تعیین می کند و ماهیت او را از ماهیت حیوان جدا می کند.

پس از کرامتِ «استعداد حمل» و «استعداد آفرینشی گزینش غذا» و «استعداد ارادی و هنری گزینش غذا» نوبت به دیگر کرامت ها و فضایل انسان نسبت به موجودات دیگر می رسد که در ادامه آیه کرامت، می فرماید: «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً»[11]. و این را نیز یاد آور می شود که انسان از همه مخلوقات برتر و با کرامت تر نیست. هستند موجوداتی که در آفرینش برتر از انسان هستند به شرح زیر:

کرامت انسان در مرحلۀ انسانیت: بحث بالا دربارۀ کرامت انسان در آفرینش بود، اینک ببینیم نسبت انسان با کرامت در مرحله دوم- یعنی کرامت انسان در انسانیت خودش- چیست؟

برای رسیدن به پاسخ این پرسش، باید به یک پرسش بس مهم دیگر، پاسخ داده شود: در آفرینش انسان چه عنصری نهاده شده که انسان را مستعد کرامت کرده است؟ علوم انسانی غربی در پاسخ می گوید: چون انسان مراحل بیشتری از تکامل را طی کرده است، و هیچ عنصری افزون بر عناصر تشکیل دهندۀ ماهیت حیوان، در وجود انسان نیست[12]. اما انسان شناسی مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) می گوید: درست است انسان متکامل ترین موجود است لیکن این کمال به حدّی است که ماهیت انسان را از حیوان کاملاً جدا می کند و این بدلیل عنصر ویژه ای است که در آفرینش به انسان داده اند و آن روح فطرت است که حیوان فاقد آن است.

و علمای اخلاق ما نیز در پاسخ این پرسش می گویند: چون به انسان عقل داده شده. و از تعدد روح ها در وجود انسان غفلت می ورزند و توجه نمی کنند که روح فطرت است که انسان را قابل پذیرش عقل کرده است.

منشأ کرامت انسان، روح فطرت است. اگر انسان در مرحلۀ پس از آفرینش، مطابق اقتضاهای فطرت زندگی کند و اقتضاهای غریزی او را نیروی فطرت مدیریت کند، کرامت خلقتی او شکوفاتر می شود و اگر فطرتش توسط غریزه اش سرکوب شود و عقلش به «نکراء» مبدل شود نه تنها آن کرامت را از دست می دهد بل پست تر از حیوان می گردد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ- ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ- إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏»[13]. انسان بدون ایمان و عمل صالح، کرامت ندارد، بل یک موجود غریزی است که عقل را نیز به نکراء تبدیل کرده و تمدنش صرفاً غریزی می شود و به ساختن سلاح های کشتار جمعی و بمب اتم منجر می شود برای کشتن انسان هائی که با کرامت آفریده شده اند. و همجنس گرائی را در منشور حقوق بشرش از مصادیق کرامت انسان می شمارد. چنین موجودی دیگر کرامت ندارد بل کرامت کُش است.

بنابراین، کرامت آفرینشی نیازمند «حفاظت» و «پرورش» است که قرآن این حفاظت و پاسداری و پرورش را «تقوی» می نامد که از «وَقَی، یقی» بمعنی پاسداشت و حفاظت است. کرامت مدرّج است به درجات همین پاسداشت که: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[14].

کرامت انسان در برابر خدا: انسان- حتی بهترین و کاملترین و با کرامت ترین انسان- در برابر خدا هیچ کرامتی ندارد. مگر می شود موجودی که کرامت خود را از خدا گرفته در برابر او مدعی کرامت باشد. امام سجاد علیه السلام در این فقره از دعا می گوید: (خدایا ممکن است کسی از گناه کسی بگذرد یا به او در کیفر مهلت بدهد برای ملاحظۀ کرامت او اما) عدم مؤاخذه و مهلت دادن تو بدلیل کرامت ما انسان ها نیست: «وَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ كَرَمِي عَلَيْك‏». به حرف «علی» در «علیک= برابر تو» توجه کنید: نمی گوید «عندک= نزد تو»، زیرا انسان در نزد خدا کرامت دارد و خود خدا او را با کرامت آفریده، انسان در برابر خدا، کرامت ندارد.

تمدن مدرنیته یک تمدن صرفاً غریزی است و لذا در برابر خدا ژست کرامت می گیرد؛ همۀ ادیان را زیر پا گذاشته و حتی قانون و نظام آفرینش را زیر پا گذاشته همجنس گرائی را مشروع دانسته بل آن را از کرامت های انسانی می داند و آن را از برتری های انسان نسبت به حیوان می شمارد. اگر دانشمندان علوم انسانی در تعریف انسان به هذیان «انسان حیوان است» پرداخته اند، مدرنیته از آن هم عبور کرده؛ برگشته یک امتیاز (!) به انسان داده بنام همجنس گرائی که در زندگی هیچ حیوانی هم وجود ندارد. یعنی مدرنیته انسان را حیوان نمی داند. و این نشان می دهد که انسان هیچوقت در محدودۀ تعریف «انسان حیوان است» نخواهد ماند و نمی تواند بماند؛ علم یا انسان را اعلی علیین خواهد دانست و یا او را در اسفل سافلین قرار خواهد داد؛ محال است که فکر علمی و عملی انسان به تعریف دانشمندان علوم انسانی غربی بسنده کند. و این یک اصل مسلّم دیگر است در انسان شناسی.

قرآن از زبان حضرت لوط خطاب به قوم لوط و امروز خطاب به مدرنیته می گوید: «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمين‏»[15]: شما همجنس گرائی می کنید که در عالَمِ هیچ موجودی سابقه ندارد.

دنائت و چیستی آن: مقابل کرامت، دنائت است. کرامت یعنی گرامی بودن و ارجمند بودن و بزرگمنش بودن شخصیت[16]. دنائت پست بودن و بی ارج بودن و حقیر بودن شخصیت. امیرالمؤمنین علیه السلام در وصیتنامه اش به امام حسن علیه السلام می گوید: وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّة:[17] و نفس (شخصیت) خود را از هر دنائتی گرامی بدار. و در جای دیگر می فرماید: مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُه‏:[18] کسی که نفسش (شخصیتش) برایش با کرامت و گرامی باشد، شهوت ها در نظرش حقیر می شوند.

شهوات یعنی اقتضاها و انگیزش های غریزی. و مفهوم سخن علی علیه السلام این است که عدم کرامت شخصیت، موجب غریزه گرائی و خودسری غریزه در برابر فطرت می گردد.

اما امروز مشکل بزرگ علوم انسانی این است که دنائت چیست؟ کدام خصلت دنائت است که منشأ منش دنائت و رفتارهای دنائت آمیز می شود؟ و کدام رفتار است که باید دنائت آمیز نامیده شود؟ علوم انسانی غربی که منشأ هنجار و ناهنجار را، قراردادها و سنت های قراردادی می داند، باید به اعتباری بودن و «غیر حقیقی بودنِ» کرامت و دنائت حکم کند، زیرا کرامت یعنی آن چگونگی شخصیت که شخص را از رفتارهای ناهنجار باز دارد. و دنائت یعنی آن چگونگی شخصیت که شخص را به ارتکاب ناهنجارها وادار کند.

و این یک تناقض بزرگ است در علوم انسانی غربی که از طرفی هنجار و ناهنجار را قراردادی و اعتبار