بخش نهم: توبه و آمار گناهان

 

بخش نهم

توبه و آمار گناهان

آنجا که آمار نیست به «توبیخ خود» بسنده می شود

تکفیر و ریزش گناهان

انسان موجود متهور است

هوی همیشه بیدار است، عقل گاهی می خوابد

چرا آمار گناهان از دست می رود؟

 

بَلْ أَنَا، يَا إِلَهِي، أَكْثَرُ ذُنُوباً، وَ أَقْبَحُ آثَاراً، وَ أَشْنَعُ أَفْعَالًا، وَ أَشَدُّ فِي الْبَاطِلِ تَهَوُّراً، وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِكَ تَيَقُّظاً، وَ أَقَلُّ لِوَعِيدِكَ انْتِبَاهاً وَ ارْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِيَ لَكَ عُيُوبِي، أَوْ أَقْدِرَ عَلَى ذِكْرِ ذُنُوبِي. (28) وَ إِنَّمَا أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِي طَمَعاً فِي رَأْفَتِكَ الَّتِي بِهَا صَلَاحُ أَمْرِ الْمُذْنِبِينَ، وَ رَجَاءً لِرَحْمَتِكَ الَّتِي بِهَا فَكَاكُ رِقَابِ الْخَاطِئِينَ: (خدایا تأنّی، مهلت دادن تو و عدم تعجیل تو در کیفر من بجهت کرامت من در برابر تو نیست، زیرا من چنین کرامتی ندارم) بل من- ای خدای من- گناهانم بیشتر، و آثار عملی که از خودم به جای گذاشته ام زشت تر، و رفتارهایم شنیع تر، و بی باکیم در باطل گرائی شدیدتر است. و در بیدار شدن برای طاعت تو ضعیفترم، و در قبال وعید تو کمتر به خود می آیم. و کمتر مراقبت می کنم تا بتوانم عیوبم را بر تو بشمارم، یا بتوانم گناهانم را شرح دهم. و تنها با این سخنان خودم را توبیخ و سرزنش می کنم چون در مهربانی تو طمع دارم که صلاح حال گناهکاران با همین (طمع در مهربانی تو) است. و امید دارم به رحمت تو که رهائی گردن خطا کاران به همین «امید به رحمت تو» است.

 

شرح

 

گفته شد انسان با کرامت آفریده شده اما در برابر خداوند هیچ کرامتی ندارد زیرا علاوه بر اینکه مخلوق و پدیده است، و پدیده کجا و خدای ازلی کجا، موجودی است گناهکار؛ گناهکارتر از آن که کرامتی در برابر خدا داشته باشد. موجودی است که در هر لحظه از زندگیش اثری از خود به جای می گذارد که در آن میان، زشتی ها کم نیستند. بویژه زشتی هائی که همراه با تهوّر و جسارت باشد. می گوید: خدایا این جایگاه و موقعیت من است که از امکانات طبیعی و آفرینشی که در وجودم نهاده ای استفادۀ معکوس می کنم. و تأسف بارتر و سوگمندانه تر اینکه علاوه بر به هدر دادن امکانات تکوینی با راهنمائی های تشریعی و سخنان قرآن تو نیز متنبّه نمی شوم باز هم مراقبت نمی کنم «و اقلّ انتباهاً و ارتقابا». اگر متنبه می شدم و مراقبت می کردم آمار عیوب و گناهانم را می دانستم اما در اثر گذرانی غافلانه آمار از دستم در رفته، پس درصدد شرح آماری نیستم که برای تک تک آنها به طور معین از تو پوزش بطلبم. پس این مناجات با تو فقط برای این است که در مهربانی تو طمع دارم و می دانم که این طمع راه به صلاح رسیدن گناهکاران است، و امید به رحمت تو دارم و می دانم که این امید گردن خطاکاران را از گرو گناه آزاد می کند.

 

اصل هائی که از این بخش یاد می گیریم

 

اصل اول: در دست داشتن آمار گناه، حتی المقدور؛ همانطور که می بینیم امام علیه السلام بنمایندگی از انسان (کل انسان) از اینکه انسان نمی تواند آمار دقیق داشته باشد، معترفانه پوزش می طلبد.

اصل دوم: داشتن آمار (بطور حتی المقدور) برای تحقق «کمال توبه» است. در بخش قبلی بیان شد که گناه فقط یک فعل خارجی نیست که از انسان صادر شده باشد، بل در جان و روان انسان جای گرفته و می ماند. اگر در مقام توبه خصوصیت و مشخصات گناه در نظر باشد و از خداوند پوزش خواسته شود، ریشه های آن از جان و روان انسان کنده می شود و آثار آن که شخصیت را تخریب می کرد از بین می رود.

و چون آمار کامل امکان ندارد، پس گاهی نیز باید عفو و بخشش طلبی را در بیان کلّی خواست که در این بخش بدینگونه می خواهد: «بَلْ أَنَا، يَا إِلَهِي، أَكْثَرُ ذُنُوباً».

اصل سوم: وقتی که با بیان کلّی عفو خواسته می شود، کنده شدن ریشه های گناه از شخصیت درونی نیز به ارادۀ خدا واگذار می شود.

 

انسان و توبیخ خود

 

اصل چهارم، توبیخ خود: توبیخ خود اصل و اساس هر توبه است؛ لیکن در گناهان معلوم و مشخص، علاوه بر توبیخ خود، زدودن آثار گناه هم هست، و در گناهان مجهول تنها توبیخ هست. در یکی از مباحث گذشته گفته شد که میان عفو و مغفرت فرق است؛ عفو یعنی معاف داشتن از مجازات، و مغفرت یعنی هم معاف داشتن از مجازات و هم از بین بردن آثار گناه.

بنابراین، در توبه از گناهان معلوم و مشخص، خصوصیات گناه نیز در نظر هست و توبه آثار آن را نیز از بین می برد، نتیجه و ثمرۀ این توبه هم عفو است و هم مغفرت. اما دربارۀ گناهان بدون آمار و فراموش شده، فقط توبیخ نفس است که امام علیه السلام با لفظ «انّما= فقط» آورده است «انّما اُوبّخ نفسی». در اینصورت، زدوده شدن آثار و رسیدن به مغفرت نیز به لطف و رحمت خداوند واگذار می شود.

تکفیر گناهان در عالی ترین مقام توبیخ: افرادی که پیرو یک آئین باطل هستند، یا اساساً دین ندارند، اینک می خواهند دین را بپذیرند؛ یعنی در مقام بالاترین حد از توبه هستند، دربارۀ اینان هیچ جائی برای آمار گناهان نیست. تنها توبیخ نفس کافی است و نتیجه اش از بین رفتن گناهان پیشین و آثار آنها است آن هم در حد «تکفیر» که بالاتر از عفو و بالاترین درجۀ مغفرت است.

دربارۀ مشرکین که به اسلام ایمان می آوردند می گوید: «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ»[1]. آنان که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و به آنچه بر محمد نازل شده و حق است از سوی پروردگارشان، ایمان آوردند، خداوند گناهان شان را از وجود شان فرو می ریزد و شخصیت درونی شان را بازسازی می کند.

بال: (بالهم): در فارسی می گویند «خاطرت نگران نباشد»، «خاطرت آسوده باشد». یعنی درون دل، شخصیت درونی. می توان «بال» را چنین معنی کرد.

«کفّر» فرو می ریزد[2]، محو می کند. بویژه که با «عنهم= از آنان= از وجودشان». پس گناه یک پروندۀ چند برگی از کاغذ نیست، خود جان و روان انسان پرونده ای است که گناه در آن جای گرفته است و با ایمان آوردن کافر همۀ گناهان از جان او فرو ریخته می شوند و این ریزش و تکفیر بالاترین درجه از مغفرت است.

تکفیر گناهان بدون توبیخ نفس و بدون توبه: توبه موجب تکفیر می شود که می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ»[3]. علاوه بر این، خود پرداختن به اعمال صالح نیز گناه را از جان و روان آدمی فرو می ریزد: «وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ»[4]: هر کس به خداوند ایمان داشته باشد و اعمال نیک را انجام دهد، خدا گناهانش را از وجودش فرو ریخته و محو می کند.

بنابراین، اعمال نیک و اعمال بد در درون انسان، با همدیگر زورآزمائی می کنند؛ هر کدام می خواهد دیگری را از عرصۀ شخصیت آدمی بیرون براند و آن را در تصرف خود بگیرد. اما آنچه مطمئن تر و یقینی تر است زدودن گناهان از عرصه درون، بوسیلۀ توبیخ نفس و توبه است. زیرا سخت مشکل است که انسان دربارۀ اعمال نیک خود به کمال نیک بودن آنها اطمینان داشته باشد.

 

انسان بشدت موجود متهوّر است

 

اصل پنجم: انسان موجود متهوّر است و در این خصلت، شدت به خرج می دهد. امام می گوید: «وَ أَشَدُّ فِي الْبَاطِلِ تَهَوُّراً»: خدایا من- یعنی انسان- در تهوّر به باطل شدید هستم. تهوّر یعنی «ارتکاب غیر عقلانی»، «هجوم غیر خردورزانه» که پیشتر نیز به شرح رفت. ممکن است هر موجود جانداری رفتار تهوّری داشته باشد اما تهور شدید تنها ویژۀ انسان است، به شرح زیر:

حیوان فاقد عقل است و عامل بازدارندۀ او از خطرها و آسیب ها، تنها انگیزش غریزی «حفاظت از خود» است و اگر انسان تهور کند بر علیه دو عامل کرده و دو عامل را در هم شکسته است، لذا «اَلانسان اَشدّ تهوراً».

مسئلۀ پیچیده و قابل دقت عمیق در انسان شناسی این است که این شدت تهور انسان نیز از انگیزش غریزی ناشی می شود. یعنی انسان موجودی است که غریزه را بر علیه غریزه به کار می گیرد و حیوان از این خصلت منزّه است. حیوان مطابق غریزه اش تا جائی که می فهمد از هر خطری دوری می کند. اما انسان با علم بر اینکه اعتیاد به الکل یا مواد مخدّر خطر عظیم دارد، با تهوّر تمام به سوی آن می رود. چرا چنین است؟ آیا انسان پست تر از حیوان است[5]؟! و یا انسان دو گونه غریزه دارد که گونه ای از آن را بر علیه گونۀ دیگر به کار می گیرد؟؟ و فرق انسان با حیوان در این دو گونگی غریزه است؟

دست اندرکاران و دانشمندان علوم انسانی غربی اولاً: از اصل و اساس این «دو گونگی» غافل اند، انسان را صرفاً حیوان می دانند با پسوند «متکامل». و این یکی از لنگشگاه های پایه ای آنان است. ثانیاً: اگر دستشان را بگیرید و به فهم این دو گانگی و به درک این اصل که «انسان غریزه را بر علیه غریزه به کار می گیرد» راهنمائی شان کنید؛ چاره ای ندارند مگر بگویند: غریزۀ انسان (مانند تخم دو زردۀ ماکیان) دارای دو جنبه است. البته تا کنون به این بینش نیز نرسیده اند.

اما انسان شناسی مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) می گوید: انسان حیوان نیست زیرا علاوه بر روح غریزه روح دیگری بنام روح فطرت دارد و از بدو آفرینشش قرار است که زندگی غریزی محض، نداشته باشد. انسان بدلیل همین روح فطرت نمی تواند زندگی غریزی داشته باشد؛ یا باید با مدیریت غرایز توسط فطرت (و عقل که ابزار فطرت است) زندگی فوق غریزی داشته باشد، و یا با سلطۀ غریزه بر فطرت، زندگی پست تر از زیست غریزی خواهد داشت، و اینجاست که «غریزۀ دمی آسودن»، بر «غریزۀ حفاظت از خود» چیره می گردد و غریزه بر علیه غریزه به کار گرفته می شود در حالی که در حیوان میان این دو غریزه تعادل و تعامل برقرار است. خروج انسان از این تعادل و تعامل بدلیل وجود روح فطرت است زیرا فطرت هرگز از بین نمی رود و در صورت مقهور شدن از جانب غریزه باز در درون انسان هست و روند متعادل و متعامل غرایز را بر هم می زند.

بارها به شرح رفت که اگر غریزه بر فطرت مسلط شود، عقل را از دست فطرت مصادره کرده و آن را به «نکراء»[6]مبدل کرده و در مقاصد خود به کار می گیرد اما فطرت سرجای خود هست، نقش و موقعیتش تغییر می یابد و از مقام مدیریت غریزه، به جایگاه مقهور بودن در دست غریزه، سقوط می کند لیکن نه از بین می رود و نه به چیز دیگر مبدل می شود: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[7]: پس به سوی دین جهت گیری کن، جهت گیری خالص و پاک (در خط) فطرت الهی که انسان ها را بر اساس آن آفریده، در (این) آفرینش خداوند تبدیل نیست.

فطرت همیشه هست و به چیز دیگر مبدل نمی شود، اما اگر مقهور شود و نقش حقیقی خود را از دست بدهد، نقش و اثر دیگری خواهد داشت، زیرا هیچ وجودی بی نقش و بی تأثیر نیست. خودش همچنان موجود و بدون تبدیل خواهد ماند لیکن نقشش مبدل می شود و این یعنی تبدیل نعمت به نقمت: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ»[8]. و آیه های دیگر در مبدل شدن نعمت به نقمت.

 

هویا همیشه بیدار است، عقل گاهی می خوابد

 

وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِكَ تَيَقُّظاً: خدایا، بیداری من- یعنی انسان- دربارۀ طاعت تو ضعیفتر است.

یقضه و تیقظ کاربردهای مختلف حقیقی و مجازی دارند، اما در این کلام امام دربارۀ «طاعت» آمده و معنی خاص دارد. و طاعت در برابر «اَمر و نهی» است باید امری باشد و یا نهیی باشد، تا از آن اطاعت شود. بنابراین مراد امام علیه السلام در این فقره از کلامش، اوامر و نواهی تشریعی و شریعت است، نه بیداری دربارۀ امور تکوینی. زیرا نیروهای انسان نسبت به امور تکوینی همیشه بیدار هستند؛ غریزه و هوی که راهکار غریزه است، فطرت و عقل که راهکار فطرت است، هر چهار تا همیشه بیدار اند و کار خود را می کنند؛ گرسنگی، تشنگی و دیگر غرایز (در انسان سالم) همیشه کار خود را کرده و هوای غذا و آب و نیازهای دیگر را به حرکت در می آورند. و همچنین خانواده گرائی، جامعه گرائی، حیاء، اخلاق گرائی و…، فطریاتی هستند که (در انسان سالم) همیشه بیدار اند و عقل را برای حصول آنها به حرکت در می آورند.

این چهار نیرو (بقول امروزی ها) بطور اتوماتیک کار می کنند و هر لحظه نسبت به اقتضاهای خود، فعال هستند؛ این همه فعالیت بشر برای به دست آوردن نیازهای غریزی و فطری خود است که هم به غرایز خود می رسد و هم پدیده هائی عظیم و ریشه دار فطری از قبیل خانواده، جامعه، تاریخ، حیاء، اخلاق، هنر و… را به وجود آورده است.

اما فطرت و عقل یک رسالت دیگر دارند که نسبت به آن به خواب می روند و نیازمند «بیدار باش» هستند و این عبارت است از امور دینی، آن هم نه همۀ امور دینی بل فقط در اوامر و احکام تشریعی.

 دین (دین تحریف نشده مانند اسلام) دارای دو بخش است: 1- تبیینات: این بخش که عبارت است از هستی شناسی، جهان بینی، علم و دانش، همیشه و هر لحظه مطلوب فطرت و مطلوب عقل فطری است و می کوشد تا جائی که بتواند از نادانی های خود بکاهد و بر معلوماتش بیفزاید، که «انسان ذاتاً موجود پرسشگر است». حس و نیروی پرسشگری در انسان سالم هرگز نمی خوابد و بیدار است.

2- تشریعیات: بخش دیگر دین اوامر، نواهی و احکام است. غریزه اساساً کاری با اینها ندارد بل آنها را مزاحم و سدّ راه خود می داند و می کوشد این سد را در هم بشکند «بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ»[9]، همانطور که دوستدار تبیینات و طالب علم و دانش هم نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «الْهَوَى شَرِيكُ الْعَمَى»[10]: هوی عاملی است که در نابینائی انسان شریک است. فطرت و عقل نیز گرچه حامی و طرفدار شرعیات هستند لیکن در این باره بطور «خودکار» و اتوماتیک کار نمی کنند، نیازمند بیدار باش هستند و لذا یکی از اسامی «نبوت» و نبوت ها، «ذکر» و نام دیگرشان «تذکره» و «ذکریا» است، و همچنین این نام ها اسامی قرآن نیز هستند[11] شرعیات موافق و مطابق فطرت و عقل هستند اما نظر به اینکه تکوینی نیستند مورد توجه فطرت و عقل نیستند مگر با توجه دادن.

پس؛ انسان سالم نسبت به تکوینیات و شناخت آنها (حتی المقدور و در اصل موضوع) همیشه بیدار است هم غریزتاً و هم فطرتاً، گرچه در پیمودن این راه نیز سخت نیازمند تبیینات دین است که دین عقل دوم بشر است. اما دربارۀ شرعیات (اوامر، نواهی و احکام) به اصل موضوع توجه فطری هم ندارد و نیازمند توجه دادن است تا در این باره نیز حساس و بیدار باشد. که امام صادق علیه السلام فرمود «الْهَوَى يَقْظَانُ وَ الْعَقْلُ نَائِمٌ»[12] مرادش نوع عقل دربارۀ شرعیات است والاّ عقل انسان سالم همیشه بیدار است. پس باید آن را دربارۀ شرعیات نیز بیدارش کرد. اما علاوه بر اصل این بیدار شدن، همین بیداری باید از دو تنگنا نیز عبور کند:

1- از کشمکش درونی غریزه و فطرت بطور سالم عبور کند؛ که هر عمل نیک و نیکوکاری این تنگنا را در پیشرو دارد.

2- به منافع اوامر، نواهی و احکام شرعیت، اعتقاد داشته باشد، تا برای شرعیات نیز انگیزش فطری از قوّه به فعلیت برسد.

و همین دو تنگنا است که انسان را نسبت به بیداری دربارۀ «طاعت» ضعیف و «اَضعف= ضعیفتر» می کند که: أَنَا، يَا إِلَهِي… أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِكَ تَيَقُّظاً. چرا «اَضعف= ضعیفتر»؟ برای اینکه انسان ذاتاً یک موجود ضعیف است حتی در تبیینات و تعلیم و تعلم، بطوری که اکثر انسان ها تاب و تحمل دانش افزائی و تحقیق در علم و دانش را ندارند: «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفاً»[13]، این موجود ضعیف دربارۀ اطاعت از اوامر، نواهی و احکام (بدلیل اصل نیاز به بیدار شدن و دو تنگنای مذکور) ضعیفتر می شود. یعنی انسان در این باره چهار بار دچار ضعف است:

1- ضعف در اصل خلقت.

2- ضعف در اصل نیاز به بیدار باش.

3- ضعف ناشی از مزاحمت غریزه.

4- ضعف ناشی از عدم علم و عدم باور کافی به منافع شرعیات.- لزوم و ضرورت غرایز مانند غذا، آب و… برای انسان بدیهی است و لزوم و ضرورت فطریات از قبیل خانواده، جامعه، هنر و اخلاق و… نیز برای انسان بدیهی است (گرچه دربارۀ شان بینش های مختلف هست) اما فطریاتی که «طاعت» نامیده می شوند منافع شان خیلی بدیهی نیست.

 

چرا آمار گناهان از دست می رود؟

 

وَ أَقَلُّ لِوَعِيدِكَ انْتِبَاهاً وَ ارْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِيَ لَكَ عُيُوبِي، أَوْ أَقْدِرَ عَلَى ذِكْرِ ذُنُوبِي.

لغت: انتباه: متنبّه شدن؛ بیدار شدن.

فرق میان «تیقظ» و «انتباه» که هر دو در کلام امام سجاد علیه السلام آمده اند، چیست؟ تیقّظ معمولاً دربارۀ خواب و بیدار شدن از خواب واقعی به کار می رود. اما انتباه معمولاً به بیداری از غفلت به کار می رود، نه بیداری از خواب واقعی.

در مبحث قبلی گفته شد که روح فطرت نسبت به شرعیات، بالقوّه طالب است اما بالفعل کاملاً در خواب است، نیاز دارد تا متیقّظ شده و به فعلیت برسد. اما کسی که از ناحیۀ کس دیگری، وعید و تهدید می شود، آن وعید و تهدید را جدّی نگیرد، چنین شخصی در خواب واقعی نیست، بل در خواب غفلت است؛ باید از غفلت انتباه یابد و متناسب با آن تهدید (نه کمتر و نه بیشتر) تصمیم عملی بگیرد.

انسان موجودی است که در برابر تهدیدهای خداوند، بقدر کافی و متناسب با آن، از غفلتش انتباه نمی یابد. چرا؟ برای اینکه انسان یک موجود نیازمند است، و موجود نیازمند همیشه در «طلب» است و طلبکاری خصلت ذاتی اوست، انسان «داده ها» یش را هنگفت، و «گرفته ها» یش را اندک تلقی می کند. حتی اگر از کسی گرفته های بیشتری بگیرد، گرفته هایش بیش از پیش در نظرش ناچیزتر می گردد که گفته اند: نیکی و خدمت که مداوم شود، وظیفه می گردد. یعنی بدهکار به طلبکار مبدل می شود.

و چه کسی دهنده تر، کریم تر و سخاوتمند تر از خدا که اصل وجود انسان را نیز او داده است تا چه رسد به نعمت هائی که به او می دهد. این خصلت ذاتی[14]، انسان را از خداوند طلبکار می کند: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ»[15]: ای انسان چقدر بر خداوند کریم خود، مغروری[16]!؟! اما این طلبکاری نادرست است زیرا که غرور است و باید انسان انتباه یافته و از این غرور رها شود. اما واقعیت این است که انسان انتباهش در این باره اندک است: وَ أَقَلُّ لِوَعِيدِكَ انْتِبَاهاً وَ ارْتِقَاباً. با صیغۀ «اَقلّ» آورده که به معنی اندک تر است، نه با صیغۀ «قلیل» که به معنی اندک است.

ارتقاب: لغت: ارتقاب: مراقبت. و چون از باب افتعال است و از عنصری از «مطاوعه» برخوردار است به معنی حس و انگیزش درونی برای مراقبت، می شود.

امام علیه السلام می گوید: خدایا، در برابر وعیدها و تهدیدهای تو هم انتباه من اندک است و هم مراقبتم. انتباه را قبل از ارتقاب آورده، زیرا انتباه نسبت به ارتقاب علیّت دارد؛ هر مقدار انتباه باشد ارتقاب نیز به همان مقدار خواهد بود. می گوید: خدایا انتباه و ارتقاب من- یعنی انسان- اندک تر است و لذا آمار گناهان از دستم می رود در نتیجه ناتوانتر می شوم «مِنْ أَنْ أُحْصِيَ لَكَ عُيُوبِي، أَوْ أَقْدِرَ عَلَى ذِكْرِ ذُنُوبِي»: از اینکه عیب هایم را بشمارم، یا گناهانم را یک به یک نام ببرم.

توضیح: عیوب را قبل از ذنوب آورده، در حالی که مطابق عرف محاوراتی باید اول ذنوب را می گفت سپس عیوب را، زیرا در شمارش منفیات اول شدید ترها را می آورند تا برسند به غیر شدیدها چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام اول ذنوب و سپس عیوب را آورده است: «احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ وَ الْعُيُوبَ الْمُسْخِطَةَ»[17]. و در عرف دادگاهی جهانی و تاریخ نیز اول اتهامات شدید را ذکر می کنند تا برسند به اتهامات غیر شدید. چرا امام عیوب را قبل از ذنوب آورده است؟ حکمت این ترتیب چیست؟

گفته شد انسان «موجود طلبکار» است، اولین اثر عینی این طلبکاری غفلت از عیوب خود و حساس شدن به عیوب دیگران است که بیشتر جنبۀ روانشناختی و ناخودآگاهی دارد. اما ذنوب (گناهان) بیش از آن به عرصۀ خودآگاهی مربوط می شود که مکرّر دربارۀ گناهان آیه «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصيرَةٌ» را خواندیم. پس آمار عیوب بیش از آمار ذنوب از دست می رود. بویژه اگر گناهان ریز و اعمال مکروه از عیوب شمرده شوند که مسامحه در آنها بیشتر و نزدیکی شان به عرصۀ ناخودآگاه بیشتر است. و امام در مقام انسان شناسی است پس باید آن را که آمارش بیشتر است و بیشتر از دست می رود و بیشتر به اعماق ضمیر ناخودآگاه مربوط است، قبل از آن دیگری بیاورد.

معذرت خواهی: در آغاز این بخش گفته شد که مطابق سفارشات حدیثی بهتر است در مقام توبه، گناهان بطور مشخص و یک به یک شمرده شوند و حتی جزئیات هر کدام بیان شود تا علاوه بر عفو، آثار و ریشه های گناه از درون جان و روان آدمی کنده شده و شخص به «مغفرت» برسد.

امام در اینجا، از طرفی- از جانب انسان- اعتراف کرده و معذرت می خواهد که آمار در دستم نیست و از طرف دیگر به ما یاد می دهد که هر قدر بکوشید که از گناهان بطور مشخص توبه کنید (و نیز باید بکوشید) باز از مشخص کردن آنها ناتوان هستید، پس گاهی هم به صورت کلّی زبان به توبه گشوده و به دعا بپردازید.

 

روان شناسی

طمع در مهربانی خدا شخصیت درون را اصلاح می کند

 

وَ إِنَّمَا أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِي طَمَعاً فِي رَأْفَتِكَ الَّتِي بِهَا صَلَاحُ أَمْرِ الْمُذْنِبِين‏. دربارۀ «توبیخ» در همین بخش بحث شد. اکنون راجع به طمع انسان در مهربانی خدا اندکی درنگ کنیم: در مباحث پیشین به شرح رفت[18] که طمع و آز، از خصایل نکوهیده است مگر طمع در عفو و رحمت و مهربانی خدا، و دیگر نیاز به تکرار نیست. آنچه در اینجا باید بررسی شود جملۀ «الَّتِي بِهَا صَلَاحُ أَمْرِ الْمُذْنِبِين» است.

لغت: صلاح: ضد فساد.- اصلاح: زدودن فساد از چیزی.

بدیهی است مذنبین دچار فساد هستند. پس چرا امام علیه السلام لفظ «اصلاح» را نیاورده و لفظ «صلاح» را آورده است؟ این تعبیر بحدّی عجیب است که برخی از مترجمین صلاح را به اصلاح ترجمه کرده اند و برخی دیگر معنای سخن را در هم ریخته و خراب کرده اند، مثلاً گفته اند: همین قدر خویش را سرزنش می کنم و امیدم آن که مهربانی تو کار عاصیان را به صلاح آورد.

برای هر ادیبی روشن است که این ترجمه سخن زیبای امام را محو کرده و کاملاً با آن اجنبی است در حدی که در اسلوب و شیوۀ «ترجمۀ آزاد» نیز نمی گنجد و غلط بیّن است.