بخش ششم: فضل و عدل

بخش ششم

فضل و عدل

حقی بر عهدۀ «حق مطلق» نمی شود

خدا شناسی

 

اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ احْمِلْنِي بِكَرَمِكَ عَلَى التَّفَضُّلِ، وَ لَا تَحْمِلْنِي بِعَدْلِكَ عَلَى الِاسْتِحْقَاقِ، فَمَا أَنَا بِأَوَّلِ رَاغِبٍ رَغِبَ إِلَيْكَ فَأَعْطَيْتَهُ وَ هُوَ يَسْتَحِقُّ الْمَنْعَ، وَ لَا بِأَوَّلِ سَائِلٍ سَأَلَكَ فَأَفْضَلْتَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَسْتَوْجِبُ الْحِرْمَانَ: (خدایا) پس بر محمد و آلش درود فرست، و با کرم خود رویکرد مرا به «تفضّل» قرار ده، و با عدل خود مرا بر «استحقاق» وا مگذار، من اولین رو آورنده ای نیستم که به تو رو آورده با اینکه سزاوار منع است برایش عطا کرده ای، و نه اولین حاجت خواه هستم که از تو خواسته و تو بر او تفضّل کرده ای در حالی که سزاوار محرومیت بوده است.

 

شرح

 

ابتدا بحثی دربارۀ «فضل»، «عدل» و «استحقاق» که در این دعا آمده اند:

فضل: در مباحث گذشته به شرح رفت که فضل یعنی رفتار فوق العدل.

سؤال: آیا در «رابطه خداوند با کائنات» عدل مقدم است یا فضل؟-؟ و با بیان دیگر اساس این رابطه بر فضل است یا بر عدل؟-؟

پاسخ: فضل مقدم است. زیرا «كان الله و لم يكن معه شي‏ء»[1]، چیزی وجود نداشت که مستحق چیزی باشد تا خداوند با آن رفتار عادلانه داشته باشد. اصل وجود کائنات و آمدن شان، فضل خداوند است. پس اصلِ پیدایش کائنات بر اساس تفضّل است نه بر اساس عدل.

پس فضل مقدم است. اما این تقدم فقط در «ایجاد مادّۀ اولیۀ کائنات» است که لحظه ای بیش نبوده است؛ لحظه ای که فرمان «کن» آمد و «فیکون» محقق شد. پس از آن فضل در بستر عدل جاری گشت.

تفضل الهی از آن مرحلۀ ایجاد ادامه داشته و دارد؛ هم بر کمیّت کائنات می افزاید و هم بر کیفیت آن. در کتاب «تبیین جهان و انسان» و نیز در کتاب «قرآن و نظام رشته ای جهان» و در چند مقاله توضیح داده ام که بر خلاف نظر کیهان شناسان غربی قانون گسترش جهان انبساطی نیست، بل جهان می خورد و گسترش می یابد؛ آن امر «کن فیکون» که برای ایجاد مادۀ اولیۀ جهان صادر شد همچنان به کار خود ادامه می دهد و بطور مداوم از مرکز جهان ماده و انرژی ایجاد می شود و بر کمیّت جهان می افزاید[2]. و بدین سان فضل خدا در کمیت جهان مداوم و همیشگی است.

و اما کیفیت: در آن آغاز که فرمان «کن فیکون» برای ایجاد مادّۀ اولیه جهان صادر شد، جهتمند بود که به وجود آید و در جهتی جاری شود؛ یعنی یک امر فاقد جهت نبود و با بیان دیگر: فرمان «باش» آمد و آن پدیدۀ اولیه ایجاد شد. در اینجا سه صورت متصور است:

1- به وجود آید بدون جهت: این صورت محال است، زیرا «شدن» یک حرکت است و حرکت بدون جهت عقلاً محال است.

2- حرکت در جهت نقص: این نیز مصداق «نقض غرض» است؛ اگر پدیدۀ اولیه به وجود می آمد و بلافاصله در جهت نقص و تناقص حرکت می کرد، از بین می رفت. در حالی که ارادۀ خداوند بر بقاء آن بود.

3- حرکت در جهت کمال: روشن می شود که همین «حرکت در بستر کمال» مورد ارادۀ خدا بوده است. تکامل هر شیئ و همۀ اشیاء و همۀ کائنات لازمۀ همان اَمر کن فیکون، بوده و هست. پس تفضل در کیفیت نیز دائمی و مداوم است.

بنابراین، در مقام اصطلاح سازی باید گفت «فضل از فضّال دائمی» است. و اصطلاح ارسطوئیان و صوفیان که می گویند «فیض از فیّاض دائمی است» درست نیست، زیرا آنان کائنات را «ایجاد شده» نمی دانند معتقدند که کائنات از وجود خود خدا صادر شده است و نیز معتقد هستند که وجود خدا دائماً در وجود مخلوقات در سریان است. ملاصدرا علاوه بر آثارش یک رساله ویژه دربارۀ «سریان وجود» نوشته است. ببینید فاصله دو اصطلاح از کجا تا به کجا است: «فضل از فضّال دائمی است» یا «فیض از فیّاض دائمی است»؟-؟

در قرآن حتی یک کلمۀ فیض یا مشتقات آن، یافت نمی شود. اما حدود 89 لفظ از فضل و مشتقات آن آمده است. و نیز «خدای فیّاض» به معنی ای که آنان می گویند، یک «خدای موجَب» و بی اراده و ناتوان از فضل است. این موضوع را در نوشته های دیگر شرح داده ام.

آنان بر اساس این بینش نادرست اصطلاحات به ظاهر بس شیرین اما در باطن مسموم کننده تر از هر باطل، ساخته اند از قبیل: «فیض اَقدس»، «فیض مقدس» و اباطیل دیگر را که در هستی شناسی شان بر این اساس غلط، مبتنی کرده اند.

عدل: عدل در دو تعریف متصور است:

1- عدل در آفرینش: یعنی «وَضْعُ الشَّيْ‏ءِ فِي مَوْضِعِه»[3]: قرار دادن هر چیز در جایگاه خودش. این عدل یعنی تنظیم نظام کائنات به صورتی که اشیاء و اندام هایشان، و اجزاء شان کاملاً با هم همانگ و همراه و همجهت باشند که هیچ سستی ای، فطوری، خلائی، کاستی ای و زیادتی در آن نباشد. پیشتر آیه های 3 و 4 سورۀ ملک در این باره تفسیر شد: «الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ- ثُمَّ ارْجِعِ الْبـَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ». حتی انفجارهای کیهانی و حتی میکروب، مار و عقرب و… همه چیز در مسیر کمال کائنات است.

اشیاء جهان، و اندامهای جهان از انرژی، اتم، منظومه، کهکشان، و… همگی در اعتدال و هماهنگی کامل هستند. بطوری که عدّه ای در اثر مشاهده این اعتدال و هماهنگی شگفت، به «طبیعت پرستی» دچار می شوند. جهتداری، دقیق بودن، اعتدال جهان، آنان را وادار می کند که خود جهان را پرستش کنند.

2- عدل حقوقی: یعنی «اِعطاء کلّ ذیحق حقه»: دادن حق هر ذی حق به خودش. ابتدا باید میان این عدل با عدل آفرینشی بدقت تفکیک کرد. مثلاً پرسش «چرا خداوند انسان را میمیراند؟» به عدل آفرینشی مربوط است شبیه اینکه چرا خداوند کرات و منظومه ها را از هم می پاشد؟ که گفته شد همه این امور در جهت تکامل است.

البته تفکیک میان عدل آفرینشی و عدل حقوقی تنها به لحاظ هائی ممکن است والاّ امکان تفکیک واقعی وجود ندارد و مسئله می رود به باب «قضا و قدر» که در کتاب «دو دست خدا» بقدر توان شرح داده ام.

آیا بر خداوند واجب است که دربارۀ بندگان با عدالت رفتار کند؟ باید گفت چنین باوری بعنوان تکلیف واجب بر خداوند درست نیست. بل خداوند باقتضای ذات مقدسش از ظلم و ستم منزه است، زیرا هر ظلمی از «نیاز» ناشی می شود و خداوند نیازمند نیست، پس با بندگانش با عدالت رفتار می کند. «وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ»[4].

عدل حقوقی، عدل آفرینشی را برهم نمی زند: اگر خداوند با انسان ها تنها بر اساس عدل رفتار می کرد و گناه هر کسی را فوراً مجازات می کرد در همان آغاز پیدایش انسان همگان از بین می رفتند، در حالی که قرار بود موجودی بنام انسان در کائنات باشد و از این جهت نیز خلائی در کائنات نباشد. «وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ»[5]. نه فقط انسان، بل هر جنبنده ای را از بین می برد، زیرا جانداران دیگر نیز برای فراهم سازی محیط زیست انسان به وجود آمده اند و اگر قرار باشد انسان نباشد وجود آنها نیز لزومی ندارد.

استحقاق:

حقوق در برابر خداوند، حقوق اعطائی هستند؛ انسان و هر موجود دیگر در برابر خداوند حقوقی دارند اما این حقوق با حقوق انسان ها در برابر همدیگر، فرق دارد؛ این حقوق اعطائی است یعنی خداوند از فضل خود این حقوق را به آنان اِعطا فرموده است والاّ هیچ کسی و هیچ مخلوقی حقی به معنی حقوق مردمی در پیشگاه خداوند ندارد. انسان استحقاق داشتن هیچ حقی در پیشگاه خداوند را ندارد مگر آنچه خود خدا تفضّلاً به انسان داده است.

گاهی برخی ها می گویند: خدایا تو که من را آفریدی پس باید لوازم و امکانات زندگی به من بدهی و این حق من است. اما باید گفت همین الفاظ و جملات که ساختی و فکر و اندیشه ای که بوسیلۀ آن این گفتار را در ذهن درست کردی و گفتی، همگی را خداوند اعطا کرده است، و گرنه، نه می توانستی این (بقول خودت) استحقاق را درک کنی و نه می توانستی آن را از خداوند بخواهی. همانطور که جمادات نه چنین استحقاقی را درک می کنند و نه آن را از خداوند می خواهند. و همین درک تو از فضل خداوند است: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً»[6].

بنابراین، هر استحقاقی که انسان برای خودش تصور کند، بر اساس فضل از فضل های الهی است. و البته چنین استحقاقی را انسان دارد و باید از خداوند بخواهد؛ «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِه‏»[7] از فضل خدا بخواهید. اما در قرآن نیامده که «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ عَدْلِه». و نیز فرموده است «وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ»[8]، و نفرموده است «وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ عَدْلِه».

اکنون می رویم به تفسیر کلام امام علیه السلام:

وَ احْمِلْنِي بِكَرَمِكَ عَلَى التَّفَضُّل: در این جمله «حمل» و «کرم» و «تفضّل» آمده، توجهی است به آیه «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً»[9] که در بالا گذشت. می گوید: خدایا با همان حمل، کرم و تفضّل که در آفرینش انسان رفتار کرده ای، با من رفتار کن. رفتاری که بر اساس فضل است نه بر اساس عدل. یعنی امام خواهان افزایش همان کرم و فضل است حتی می خواهد که دربارۀ برآوردن حاجت شخصیش نیز بر همان اساس رفتار کند.

وَ لَا تَحْمِلْنِي بِعَدْلِكَ عَلَى الِاسْتِحْقَاق‏: در این جمله ابراز نوعی وحشت است از اینکه خداوند با او با عدل حقوقی رفتار کند، زیرا انسان هیچ «استحقاق عدل» ندارد همانطور که به شرح رفت.

استحقاق منع: اما انسان در اثر اعمال ناشایست خود مستحق منع رحمت، منع اجابت دعا، می شود. این منع نیز دو نوع است:

1- استحقاق منع عدلی: وقتی که عدالت خداوند منع را ایجاب کند، حتماً منع خواهد کرد. زیرا در این صورت، عدم منع بر خلاف عدل می شود و خداوند منزّه از آن است.

2- استحقاق منع فضلی: اگر انسان رفتاری کند که سزاوار منع فضل الهی گردد، در این صورت، خود عدم منع فضل، یک فضل بزرگ است و امام می گوید: خدایا اگر من مستحق منع فضل باشم، اولین فرد نیستم تو آن همه کسانی را که سزاوار منع بودند، مشمول فضل خود کرده ای مرا هم یکی از آنها قرار بده: فَمَا أَنَا بِأَوَّلِ رَاغِبٍ رَغِبَ إِلَيْكَ فَأَعْطَيْتَهُ وَ هُوَ يَسْتَحِقُّ الْمَنْع.

و نیز می گوید من اولین کسی نیستم که از فضل تو خواسته و خواسته اش را برآورد کرده ای در حالی که سزاوار منع و حرمان بوده است: وَ لَا بِأَوَّلِ سَائِلٍ سَأَلَكَ فَأَفْضَلْتَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَسْتَوْجِبُ الْحِرْمَانَ.

باید بر این درسی که امام علیه السلام به ما می دهد، درس دیگرش را افزود که می فرماید: خداوند حتی به کسانی تفضّل می کند که هم فاقد استحقاق هستند و هم در مقام خواستن از خداوند نیستند: يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً[10]: ای خدائی که اِعطا می کنی بر آنان که از تو می خواهند، و بر آنان که از تو نمی خواهند و تو را نمی شناسند، اِعطا می کنی از باب شفقت، مهربانی و ترحم.

اطلاق این سخن شامل همگان است خواه استحقاق فضلی داشته باشند و خواه مستحق منع فضل باشند.

 



[1] بحار، ج 54 ص 233.

[2] استیفان هاوکینگ این اصل را (که من از قرآن و احادیث استخراج کرده بودم) سرقت کرد و نام آن را «میدان هیچ» گذاشت.

[3] و «الظُّلْمُ هُوَ وَضْعُ الشَّيْ‏ءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ»- بحار، ج 8 ص 365.

[4] آیۀ 46 سورۀ فصلت.

[5] آیۀ 61 سورۀ نحل.

[6] آیۀ 70 سورۀ اسراء.

[7] آیۀ 32 سورۀ نساء.

[8] آیۀ 73 سورۀ قصص. و آیۀ 46 سورۀ روم. و آیۀ 14 سورۀ نحل. و آیۀ 12 سورۀ جاثیه.

[9] آیۀ 70 سورۀ اسراء.

[10] بحار، ج 95 ص 390.