بخش سیزدهم: اصلاح جامعه

بخش سیزدهم

حبّ فطری قابل توصیه و انتقال به دیگران است حبّ غریزی چنین نیست

لیبرالیسم

اصلاح جامعه

تعصّب

جنگ

 

نَأْمُرُ بِمُنَاوَأَتِهِ، مَنْ أَطَاعَ أَمْرَنَا، وَ نَعِظُ عَنْ مُتَابَعَتِهِ مَنِ اتَّبَعَ زَجْرَنَا: (خدایا، چنان کن که بتوانیم) هر کسی را که حرف ما را می شنود به مناوات شیطان امر کنیم، و هر کسی را که به نهی ما عمل می کند از پیروی شیطان نهی کنیم.

لغت:مُنَاوَأَت: تعارض: رقابت در افتخار: عداوت مفتخرانه.[1]

امام واژگانی از قبیل عداوت و کینه را در این جمله به کار نبرده است بل لفظ ویژۀ «مناوات» را آورده که یک عداوت آگاهانه و با چون و چرا باشد، نه عداوت صرفاً غریزی. زیرا نه حبّ غریزی قابل توصیه و انتقال به دیگران است و نه بغض غریزی. گویند: نعمان بن بشیر شاه حمیری دستور داد تا لیلی را که مجنون را مجنون کرده بود، به پیش او بیاورند تا ببیند حسن او چیست، وقتی که آوردند دختری را دید سیاه چرده، با چشم های ریز و بدون هر زیبائی. دستور داد مجنون را نیز پیدا کرده و آوردند گفت: چقدر بد سلیقه ای بخاطر یک زن نازیبا به این روز افتاده ای. گفت: امیر اگر از دیدۀ من نگاه کنی محسنات لیلی را می بینی.

همین طور است دوست داشتن صرفاً غریزی فرزند، کسی نمی تواند دیگری را توصیه کند که او نیز فرزند او را مانند خودش دوست بدارد.

اما حب و بغض فطری را می توان هم به دیگران توصیه کرد و هم به آنان منتقل نمود. در اول اسلام حب و بغض فطری به حدّی تقویت شد که حب و بغض غریزی را از بین برد؛ امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً.[2]

قرآن نیز تصریح می کند که حب و بغض فطری می تواند حب و بغض غریزی را منکوب کند: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ»:[3] آنان را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندان شان باشند. و «لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ»،[4] و: «ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ».[5]

و حبّ غریزی وقتی انسانی می شود که تحت مدیریت روح فطرت و عقل قرار گیرد.

امام سجاد علیه السلام در این کلامش به ما یاد می دهد که اول از خدا بخواهیم که ما را از دوستان شیطان قرار ندهد و ما را در نظم دشمنان او قرار دهد سپس از خدا بخواهیم که ما را توفیق دهد تا این بغض بر شیطان را به دیگران هم توصیه کنیم و هم منتقل کنیم؛ یعنی امر به معروف و نهی از منکر کنیم؛ یعنی لیبرال نباشیم. زیرا لیبرالیسم سزاوار شأن انسان نیست. و همانطور که بیان شد انسان هرگز نمی تواند بدون حب و بغض باشد و تفکیک شخصیت بشر از حب و بغض محال است؛ لیبرالیست ها شدیدترین حب و بغض را دارند که «حبّ غرایز» است و بقدری در این حب مصرّ هستند که همگان را به غریزه پرستی تشویق می کنند. مگر لیبرالیسم غیر از غریزه پرستی معنائی دارد؟ لیبرالیسم یعنی سرکوب کردن روح فطرت و ترویج سلطۀ غریزه بر انسان. که باز در اینجا می رسیم به آن خلاء دهشتناک علوم انسانی غربی یعنی غفلت از وجود روح فطرت. قبلاً نیز دربارۀ لیبرالیسم بحث مشروحی داشتیم.

اصلاح جامعه: امام علیه السلام به ما یاد می دهد که اولین وظیفۀ مان حفاظت خودمان از شیطان است، و دومین وظیفۀ مان حفاظت دیگران است. زیرا انسان موجودی فطری است و فطرت جامعه خواه است و موجودی که روح فطرتش منشأ جامعه است نمی تواند بدون جامعه زندگی کند. پس اصلاح جامعه (و امر به معروف و نهی از منکر) برای او واجب و ضروری است و در جایگاه دومین وظیفة او است؛ بی تفاوتی و عدم احساس مسؤلیت دربارۀ جامعه، عین غریزه پرستی است. آنان که تارک امر به معروف و نهی از منکر هستند دوستان شیطان هستند.

تعصّب: گفته شد که انسان نمی تواند بدون حب و بغض و بدون جاذبه و دافعه باشد و تفکیک حبّ و بغض از انسان محال است؛ خواه یک فرد غریزه گرا باشد و خواه یک فرد فطرت گرا. بنابراین هیچ انسانی یافت نمی شود که تعصب نداشته باشد. حب و بغض غریزی «تعصب غریزی» را می آورد، و حب و بغض فطری «تعصب فطری» را.

و از نزغات، کید، مکائد و مصائد[6] بزرگ شیطان این است که تعصبات غریزی بل غریزه پرستی را در نظرها از مصداق تعصب خارج می کند و تعصب فطری را محکوم می کند، در نتیجه آنان که سخت به غریزه گرائی تعصب می ورزند، فطرت گرایان را به «تعصب منفی» متهم می کنند، باصطلاح نام خود را بر دیگران می گذارند. و همین پایۀ ابلیسی است پایگاه اصلی لیبرالیسم.

آنچه باید محکوم شود تعصب غریزی است نه تعصب فطری؛ تعصب فطری کورکورانه نمی شود بل بر طبق عقل و علم است، تعصب بر انسانیت انسان است و انسان بدون تعصب به انسانیت، انسان نیست، مرحوم شیخ حرّ عاملی در وسائل الشیعه یک باب دربارۀ تعصب آورده و عنوان آن را اینگونه قرار داده است: «باب تحریم التعصّب علی غیر الحق».[7] یعنی تعصب بر دو نوع است؛ تعصب بر حق و حقیقت و تعصب بر غیر حق و حقیقت. و حدیثی از همین امام سجاد علیه السلام آورده است که تعصب را بر دو نوع تقسیم می کند.

درست است تعصب از عصبیت و یک مقولۀ نسلی و نژادی است و در این معنی هم پیروان مکتب آن را محکوم می کنند و هم الیبرالیست ها، لیکن لیبرالیست ها تعصب به این معنی را فدای غرایز می کنند و مکتبی ها آن را فدای فطریات می کنند. آنگاه هر دو گروه به همین فدا کردن مطابق نظر خودشان تعصب نشان می دهند و هر دو گروه، گروه دیگر را به راه خود دعوت می کنند.

لیبرالست ها برای پیشبرد بینش خودشان آن همه جنگ ها، قتل عام ها و تجاوزها را بر تاریخ بشر تحمیل کردند. آیا جنگ افروزان تاریخ غریزه گرایان بوده اند یا فطرت گرایان؟-؟[8]

جنگ: آیا جنگ از خصیصه های ذاتی انسان است؟ این پرسش یکی از مسائل بزرگی است که در محافل علوم انسانی غربی مطرح است، و در عین حال یکی از گرداب هائی است که دست اندرکاران علوم انسانی غربی در آن فرو مانده اند؛ نه می توانند جنگ را خصلت ذاتی و آفرینشی انسان بدانند و نه می توانند آن را در واقعیت تاریخ انسان انکار کنند. و این پرسش بس مهم و سرنوشت ساز علمی همچنان بدون پاسخ مانده است. این فروماندگی نیز یکی دیگر از آثار سترگ غفلت از وجود روح فطرت است.

پاسخ این پرسش مطابق مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام چنین می شود: انسان که دارای روح غریزه است، جنگ نیز از ذاتیات غریزه است، اما انسان دارای روح فطرت هم هست که باید غریزۀ جنگ را مدیریت کند و جنگ را تنها به «دفاع» محدود کند، زیرا همیشه غریزه گرایانی خواهند بود که جنگ را ایجاد خواهند کرد و «لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ».[9] فطرت گرایان چاره ای غیر از «دفع» و دفاع ندارند. و «لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً»:[10] اگر خداوند برخی از مردم را بوسیلۀ برخی دیگر دفع نکند، صومعه ها و دیرها و نمازها و مساجدی که نام خدا در آنها بسیار یاد می شود، منهدم می شوند.

توضیح: اگر در تاریخ بشر چیزی بنام دین (هر دین) و خدا شناسی نبود، ماهیت تاریخ چگونه می گشت؟ با وجود عنصری بس قدرتمند بنام دین و خدا شناسی، این بشر این همه جنگ افروزی کرده است اگر دین و خدا شناسی نبود چه می کرد؟

درست است گاهی خود دین ها در اثر تحریف و انحرافات، منشأ جنگ شده اند مانند جنگ های صلیبی. اما اولاً: تعداد این جنگ ها در طول تاریخ چقدر بوده. ثانیاً: اینگونه جنگ ها نیز از دین (یا از صومعه و دیر) ناشی نشده اند، بل پیروان شیطان- شاهان، بارون ها، دوک ها، سناتورها- دین، صومعه و دیر را ابزار دست خودشان کرده و به میدان جنگ آورده اند، والاّ آن کدام دین است که به جنگ (غیر از دفع و دفاع) دعوت کرده باشد-؟



[1] افتخار نیز بر دو نوع است: افتخار مثبت: مثلاً انسان افتخار می کند که انسان است حیوان نیست. یا کسی افتخار می کند که پیرو شیطان نیست. این افتخار بر اساس معیار فطرت است. افتخار منفی: افتخار به زور بازو، قدرت مالی و… این افتخار بر اساس غریزه گرائی است.

[2] نهج البلاغه خطبۀ 55.

[3] آیۀ 22 سورۀ مجادله.

[4] آیۀ 23 سورۀ توبه.

[5] آیۀ 107 سورۀ نحل.

[6] واژه هائی که امام علیه السلام در آغاز همین دعا به کار برده است.

[7] وسائل الشیعه، کتاب الجهاد، ابواب جهاد النّفس، باب 57.

[8] در مباحث گذشته نیز دربارۀ تعصب بحث شده است.

[9] آیۀ 251 سورۀ بقره.

[10] آیۀ 40 سورۀ حج.