بخش سوم: نقش و جایگاه دعا

بخش سوم

نقش و جایگاه دعا

خدا هیچ تعهدی به هیچ کسی نداده است

صفات خدا، خدا را موجب نمی کند

رابطۀ خدا با انسان

بداء

 

إِلَهِي لَا تُخَيِّبْ مَنْ لَا يَجِدُ مُعْطِياً غَيْرَكَ، وَ لَا تَخْذُلْ مَنْ لَا يَسْتَغْنِي عَنْكَ بِأَحَدٍ دُونَك‏: ای خدای من، ناکام و سر شکسته نگذار کسی را که غیر از تو بخشنده ای نمی یابد و خوار مکن کسی را که با امید بستن به دیگران از تو احساس بی نیازی نمی کند.

 

شرح

 

مقدمه: مانند خورشید پرستان و میترائیست های قدیم، دو زانو در برابر خورشید نشسته و بگوئیم: ای میترای عزیز، ای مهر گرانقدر به ما نور بده، حرارت ببخش. چنین نیایش و دعائی بی فایده و جاهلانه است، زیرا خورشید بی اراده و بی اختیار و موجَب است، و کار فیزیکائی قهری و جبری خودش را خواهد کرد. دربارۀ او دعا نه نقشی دارد و نه جایگاهی؛ بل عبث و مهمل است.

اینک خداوند بخشنده، دهنده و معطی است برای همه چیز بویژه برای انسان و بویژه به کسی که به او توکّل کند: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[1]. پس چه نیازی به دعا هست؟ نیاز به دعا، نقش و جایگاه دعا در «رابطۀ خدا و انسان» و بالعکس، همین است که خداوند مانند خورشید موجَب و بی اراده نیست که معطی است باید اعطا کند، و جون نسبت؛ اهل توکل کفایت کننده است باید همانطور که شخص توکل کننده می خواهد خواسته او را به همانطور که می خواهد عطا کند. او دهنده است اما به نحوی که خودش می خواهد، او کفایت کننده است لیکن بطرزی که خودش می خواهد. او حتی می تواند اعطا نکند، کفایت هم نکند و خداوند هیچ تعهدی به هیچکس نداده است.

او «يَفْعَلُ ما يَشاء»[2]، و «اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُريد»[3]، و «يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ»[4]، و «فَعَّالٌ لِما يُريدُ»[5]، و «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُون»[6].

صفات خدا، خدا را موجَب نمی کند؛ حتی حکمت خدا دست خدا را نمی بندد و «كرم الله سبحانه لا ينقض حكمته‏»: کرم خدای سبحان حکمت خدا را نقض نمی کند. زیرا صفات خدا عین ذاتش است و ذاتش نامحدود است، و اگر حکمتش ایجاب می کرد که زید در همین امروز بمیرد، در اثر دعا می تواند به او عمر دوباره بدهد و این دادنش نیز حکیمانه است.

دربارۀ برخی از صفات خدا نمی توان با این قاعده نگریست؛ مثلاً نمی توان گفت: عدل از صفات خداوند است پس عین ذاتش است و نامحدود است پس هر کاری که خدا کند عین عدل است تا سر از اعتقاد اشعریه در آورد.

نمی دانم آیا اجازه دارم این قبیل صفت های خدا را «صفات ریاضی» بنامم؛ در ریاضی یک، یک است و دو، دو. هرگز یک، دو نمی شود. او «احد» است «اثنان» نمی شود. احد بودن صفت ذاتی او است. در اینجا قضیّه برعکس می شود؛ اگر او «احد» نباشد محدود می شود برعکس صفات دیگر مثلاً حکمت. اگر دو خدا باشد هر کدام محدود به دیگری می شود. صفت عدل از این قبیل است، عدل در بستر مقولات ریاضی قرار می گیرد: هر رفتاری یا عادلانه است و یا ناعادلانه، و صورت سوم ندارد. و عدل گونه ها و «امکان های متعدد و مختلف» ندارد. بر خلاف حکمت.

دربارۀ انسان ها صفت حکمت نیز چنین است؛ هر کار انسان یا حکیمانه است یا غیر حکیمانه و اگر انسان یک کار حکیمانه را برعکس کند غیر حکمیانه خواهد بود و در همین است فرق میان خدا و انسان.

بداء: اگر خدا (باصطلاح) برنامه اش را دربارۀ چیزی عوض کند، آن برنامۀ حکیمانه به برنامه غیر حکیمانه سقوط نمی کند، صورت دوم نیز حکیمانه است. اما عدل چنین نیست اگر یک برنامۀ عادلانه برعکس شود به غیر عادلانه سقوط می کند و خداوند منزّه است از عمل غیر عادلانه، همانطور که از دو تا بودن و شریک داشتن منزه است. و لذا «بداء»- یعنی تغییر در برنامه- در عرصۀ صفات غیر ریاضی است، و اگر بداء نبود، و اگر بداء را انکار کنیم نه نقشی برای دعا می ماند و نه کاربردی. معلوم نیست آنان که به بداء معتقد نیستند چرا دعا می کنند!؟! مگر دعا غیر از «تغییر خواهی در برنامه و حالتی است که دعا کننده دارد»-؟ آنان که به بداء معتقد نیستند خدای شان موجَب است؛ ناتوان و بی اراده است مانند خورشید.

اکنون با این مقدمه برویم برای شرح سخن امام علیه السلام که می گوید: «إِلَهِي لَا تُخَيِّبْ مَنْ لَا يَجِدُ مُعْطِياً غَيْرَك‏»: ای خدای من، ناکام و سرشکسته نگذار کسی را که غیر از تو بخشنده ای و عطا کننده ای نمی یابد.

پرسش: مطابق اصول اعتقادی ما کسی که امیدش از همه جا بریده شده و فقط به کرم و رحمت خدا متمسک شده است، حتماً و قطعاً خداوند به او اعطا خواهد کرد. درست است که خدا دربارۀ هیچکس تعهدی نداده است. اما این وعدۀ الهی است: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏». و خداوند خلف وعده نمی کند: «لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ»[7]. و «إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعاد»[8]. پس مراد از این فقرۀ دعا چیست؟

پاسخ: اولاً انسان با همین گونه دعاها به کمال کامل مقام «بریدن از دیگران و تمسک به کرم خداوند» می رسد. در مباحث گذشته تحت عنوان «تقریر لسانی» بحث نسبتاً مشروحی گذشت. مثلاً کسی که از ته دل به توحید معتقد است چه نیازی هست که همیشه بگوید لا اله الا الله. تقریر لسانی و شفاهی یکی از عوامل تعیین کننده در سیر کمال است. می گوید: خدایا از همه جا بریده و به تو پناه آورده ام، ناکام و سر شکسته ام نگذار. با همین تقریر زبانی، بریدن از دیگران و پناه بردن به خدا، کاملتر می شود. مگر بریدن از همه جا و همه چیز به این آسانی است، گاهی انسان در عین نا امیدی از همه جا، حتی گاهی در عین گفتن همین دعا ذهنش به این جانب و آن جانب می رود و امیدگاه هائی را در ذهنش تصور می کند.

و به همین طریق می رسد به حالتی که مصداق «توکل» گردد و مشمول «وعدۀ خدا» گشته و به آن حتمیت و قطعیت برسد. یعنی خدایا از کرم خودت توفیق بده من هم از متوکلین مورد وعدۀ تو باشم، تا به دلیل نقص در توکل ناکام نمانم.

ثانیاً: آن وعده ای که خدا داده «حسبه» و کفایت کردن است، نه آنطور و به همان نحوی که دعا کننده می خواهد. کسی که در آب غرق می شود امیدش از همه جا بریده شده و تنها به خدا متوجه می شود، اما می میرد. همان حسبه سرجای خود هست و خدا به او لطف و رحمت کرده اما نه به صورتی که او می خواست او نجات از غرق شدن را می خواست اما خدا چیز دیگری به او داده که فرموده اند غریق مقام شهید را دارد[9]. و خداوند مصلحت هر کس را بهتر از او می داند.

این سخن را در این حد طولانی آوردم تا اولاً روشن شود که خدای قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) موجَب نیست، ثانیاً حتی وعده هایش نیز دست او را نمی بندد زیرا در چگونگی وعده ها نیز خواست و ارادۀ خود را محدود نکرده است. پس همیشه جائی برای دعا کردن هست و وظیفۀ انسان دعا کردن است. بر خلاف منطق یهودی «قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»[10]: یهودان گفتند که دست خدا بسته است زیرا همه چیز را به جریان قَدَرها و علّت و معلول سپرده و هیچ دخالتی در آنها نمی کند. نه چنین است بل همیشه قضای الهی در متن و نیز در بالای سر جریان قدرها هست و در آنها دخالت می کند؛ بداء محقق می شود و تغییر می دهد. شرح بیشتر این موضوع در کتاب «دو دست خدا».



[1] آیۀ 3 سورۀ طلاق.

[2] آیۀ 40 سورۀ آل عمران و آیۀ 18 سورۀ حج.

[3] آیۀ 253 سورۀ بقره و آیۀ 14 سورۀ حج.

[4] آیۀ 27 سورۀ ابراهیم.

[5] آیۀ 107 سورۀ هود و آیۀ 16 سورۀ بروج.

[6] آیۀ 23 سورۀ انبیاء.

[7] آیۀ 6 سورۀ روم.

[8] آیۀ 31 سورۀ رعد.

[9] بحار، ج 79 ص 1.

[10] آیۀ 64 سورۀ مائده.