بخش دوم: رابطۀ عملی شیطان با انسان

 

بخش دوم

رابطۀ عملی شیطان با انسان

شیطان خودش را نیز وسوسه می کند

گناه دلیل پستی شخصیت است

دو اصطلاح غلط مانع از تأسیس علوم انسانی در میان مسلمانان شده

انسان فریب خورنده است

سستی و تنبلی بیماری است

 

وَ أَنْ يُطْمِعَ نَفْسَهُ فِي إِضْلَالِنَا عَنْ طَاعَتِكَ، وَ امْتِهَانِنَا بِمَعْصِيَتِكَ، أَوْ أَنْ يَحْسُنَ عِنْدَنَا مَا حَسَّنَ لَنَا، أَوْ أَنْ يَثْقُلَ عَلَيْنَا مَا كَرَّهَ إِلَيْنَا: (خدایا، به تو پناه می بریم) از اینکه خودش را در «رویگردان کردن ما از طاعت تو» به طمع اندازد. یا در پست کردن شخصیت ما بوسیله معصیت به تو. یا در نظر ما زیبا شود آنچه او برای ما سزاوار و زیبا کرده است. یا سنگین شود بر ما آنچه که او برای ما نکوهیده کرده است.

 

شرح

 

شیطان خودش را نیز وسوسه می کند: پیش از هر چیز، از ترجمه های غیر فصیح و غیر بلیغ که می آورم، پوزش می طلبم. و در توجیه آن می گویم: چون به دقایق و ظرایف سخن امام علیه السلام باید دقت کنم لذا آزادی ترجمه را از دست می دهم و در این مسیر به گنگی بیان و کلالت قلم دچار می شوم و کسی مثل من کجا و فصاحت و بلاغت علی بن الحسین (علیهما السلام) کجا؟!-؟!

نمی گوید: خدایا به تو پناه می بریم از اینکه شیطان در ما طمع کند[1]. می گوید: از اینکه شیطان خودش را دربارۀ ما به طمع اندازد. یعنی او اول خودش را وسوسه کرده و دربارۀ ما به طمع می اندازد، سپس به وسوسۀ ما می پردازد. امام با این تعبیر یک قاعدۀ کلّی را به ما یاد می دهد: هر کسی که کس دیگر را وسوسه می کند اول خودش را وسوسه کرده سپس به وسوسۀ دیگران می پردازد.

چنین شخصی اول خودش را بیمار کرده سپس آن بیماری را به دیگری سرایت می دهد، همانطور که در بخش اول دیدیم که امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ شیطان فرمود: فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ يُعْدِيَكُمْ بِدَائِه‏: بر حذر باشید ای بندگان خدا، از اینکه دشمن خدا (شیطان) بیماری خودش را به شما سرایت دهد.

بارزترین بیماری که خود شیطان به آن مبتلا است تکبر است در چهار آیه از قرآن این بیماری ابلیس ذکر شده است: َآیۀ 34 سورۀ بقره، آیۀ 39 سورۀ قصص، آیۀ 74 و 75 سورۀ ص.

بنابراین خطر شیطان تنها این نیست که انسان را وسوسه کرده و دچار گناه می کند، بل انسان را بیمار نیز می کند. و چون بیمار شد او را به موجود وسوسه گر مبدل می کند. شیطان انسان را نیز شیطان می کند که در نتیجه، شیاطین دو گروه می شوند: مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ.

نقد: در برخی شرح ها جملۀ «وَ أَنْ يُطْمِعَ نَفْسَهُ فِي إِضْلَالِنَا عَنْ طَاعَتِك‏» چنین ترجمه شده است: «و از این که در گمراهی ما طمع بندد» و دیگری به صورت «و از اینکه در گمراه نمودن ما از طاعتت طمع کند». اینگونه ترجمه ها و فهم چنین معنائی از این سخن امام اولاً با قواعد مسلّم ادبی سازگار نیست و ثانیاً کلام امام را از اوج اعلایش ساقط کرده و در سطح سخن عوام و بدون پیام علمی قرار می دهد.

لغت: یُطمع، فعل مضارع از باب افعال، و نَفسَه مفعول آن است.اَطْمَعَ: اوقعه فی الطّمع: او را به طمع انداخت.- اَن یطمع نفسه: که نفس خود را به طمع اندازد. یعنی نفس خود را به طمع وسوسه کند.

ترجمه های مذکور وقتی درست می شد که امام می گفت «أَنْ يَطْمِعَ فِي إِضْلَالِنَا عَنْ طَاعَتِك»، با صیغۀ ثلاثی مجرد و لازم غیر متعدی و بدون لفظ «نفسه».

گناه دلیل پستی شخصیت انسان است: چرا انسان گناه می کند؟ این مسئله در دو عرصه قابل بررسی است: در عرصۀ انسان شناسی، و در عرصۀ روان شناسی و شخصیت شناسی؛ در عرصه اول گفته می شود: چون انسان در آفرینشش دارای شرایط ماهوی زیر است:

1- انسان موجود مطلق نیست، و هر غیر مطلق دارای عیب و نقص است. مطلق فقط خداوند است.

2- انسان مرکب از جسم و روح است، و هر دو طرف ترکیب اقتضاهای متفاوت و گاهی متضاد با هم دارند که موجب کشمکش در درون انسان می شوند، ترازوی اعتدال شخصیت گاهی با سنگینی آن کفه و گاهی با سنگینی این کفه در نوسان است.

3- انسان در جانب روح نیز دچار کشمکش است زیرا روح های متعدد دارد که روح غریزه و روح فطرت همواره با هم در کشمکش هستند و این یعنی کشمکش اندر کشمکش. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ كَبَدٍ»[2]: هر آینه و واقعیت این است که انسان را در مشقت (دائمی) آفریدیم. از این جهت نیز کفه های ترازو نوسان می یابد.

متأسفانه آنچه در انسان شناسی در ذهن ما کاشته اند این است که انسان میان اقتضاهای جسمی و روحی درگیر و در کشمکش است. و ما را از درگیری میان دو روح که شدیدترین کبد است غافل کرده اند. بدن ظرف است برای هر دو روح. پس در مرحلۀ اول بدن در یک کفه و دو روح با هم در کفه دیگر قرار می گیرند، سپس در یک ترازوی دیگر، روح غریزه در یک کفه و روح فطرت در کفه دیگر قرار می گیرد. خواسته های غریزه فقط خواسته های بدن نیست؛ بدن فرعون به همۀ خواسته های خود رسیده بود چه نیازی به «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏»[3] داشت؟ و همچنین بدن معاویه و عمرو عاص چه نیازی به «بغی» و جنگ صفین داشت؟ پس تعارض و تضاد میان خواسته های جسم و روح انسان، مشکل کوچک اوست و مشکل بزرگش تعارض و تضاد میان دو روح است.

یک تقابل و تقسیم غلط: بنابر بحث فوق، اینکه همیشه نیازها و رفتارها و انگیزه های انسان را به دو بخش تقسیم کرده و در قالب اصطلاح «مادیات و معنویات» قرار می دهند و انسان را میان این دو در کشمکش می دانند، کاملاً نادرست است. مگر فرعون در شعار «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» به دنبال مادیات بود؟ مگر معاویه در بغی خود فقط درصدد مادیات بود؟ هر دو در پی رسیدن به معنویات غیر مادی می کوشیدند؛ معاویه آن همه پول و مادیات را هزینه می کرد که به ریاست که یک امر معنوی است برسد. مشکل شدید و کبدی انسان در گزینش میان دو نوع از معنویات است؛ معنویات غریزی و معنویات فطری.

این دو اشتباه و غلط- یعنی اصطلاح جسم و روح، و اصطلاح ماده گرائی و معنی گرائی- که به عنوان دو اصل اساسی در اندیشه علمی و فرهنگی جای افتاده اند، موجب می شوند که همۀ علوم انسانی در بستر نادرست قرار بگیرد. و یکی از عوامل بزرگی که نگذاشته جامعۀ مسلمانان چیزی بنام «علوم انسانی» پی ریزی کرده و سامان دهد همین دو غلط بزرگ است. و اندکی دقت در نقش جامعه شناختی این دو غلط، آثار خفه کننده شان را نشان می دهد.

برگردیم به اصل مطلب: انسان بدلیل سه ویژگی ماهوی نمی تواند هرگز گناه نکند (مسئلۀ عصمت و معصومین، چیز دیگر است و قبلاً به شرح رفت) و قرار هم نیست که هرگز گناه نکند. از این دیدگاه گناه کردن انسان نه عیب است و نه دلیل پستی شخصیت. زیرا این طبع و ماهیت آفرینشی انسان است. گناه وقتی دلیل دنائت و پستی شخصیت است که به «خصلت» تبدیل شود، و خصلت یک مقوله از مقولات عرصۀ روان شناسی و شخصیت شناسی است. این خصلت در اثر گناه حاصل نمی شود بل در اثر «تکرار گناه» به وجود می آید تکراری که ترازو را از نوسان باز داشته و کفۀ منفی آن را همواره سنگین می کند که از نوسان معتدل خارج شده و در حالت «فسق= خروج از اعتدال» قرار گیرد و خصلت یعنی همین. و اصطلاح «عادل» و «فاسق» از همین جا ناشی می شود.

تعریف: عادل کسی است که بر گناهان صغیره اصرار نورزد. و عکس آن فاسق است.

وقتی که فرد بر گناهان صغیره اصرار ورزید، مرتکب گناه کبیره نیز می شود و این اثر قهری خصلت است، کمتر کسی یافت می شود که بدون دچار شدن به خصلت گناه، مرتکب گناه کبیره شود. و مرحلۀ خصلت است که تعیین کننده است و گناه ناشی از خصلت دلیل پستی شخصیت است. به آیۀ 31 سورۀ نساء توجه کنید: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً»، اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، گناهان کوچک شما را از جان و روان شما فرو می ریزیم و شما را در بستر کرامت قرار می دهیم و شخصیت کریم یعنی فارغ از بیماری. و آیه 32 سورۀ نجم: «الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في‏ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ» با چه بیان روشنی می فرماید؛ آنان (مؤمنین) کسانی هستند که از گناهان کبیره و فاحش اجتناب می کنند مگر صغیره های گاهگاهی، که آمرزش پروردگارت گسترده است و او داناتر است بر ماهیت شما آن هنگام که شما را از زمین پدید آورد و آن هنگام که جنین هائی در شکم مادرتان بودید. او خالق شماست و می داند که شما گناه خواهید کرد، خودش شما را اینگونه آفریده است.

این دو آیه نه در مقام صادر کردن جواز بر گناه هستند و نه در مقام بازکردن راه گناه. بل در مقام رابطۀ آفرینشی انسان با گناه هستند. از آیه های انسان شناسی هستند نه از آیه های تشریعی. گرچه سخن از آمرزش آورده اند.

لغت: یقال: هو یزورنا لماماً، ای غِباّ: او به دیدار ما می آید گاهگاهی.

بنابراین، گناه وقتی کرامت شخصیت را به دنائت و پستی می کشاند که از مصداق «گاهگاه بودن» خارج شود و به خصلت مبدل شود.

اکنون به معنی سخن امام علیه السلام می رسیم که می گوید: خدایا، به تو پناه می بریم از اینکه شیطان خود را به طمع اندازد در پست کردن (شخصیت) ما بوسیلۀ معصیت بر تو- وَ امْتِهَانِنَا بِمَعْصِيَتِك‏: و (شخصیت) ما را در اثر معصیت بر تو پست کند.

لغت: مَهُن مهانة: حقر و ضَعُف: حقیر و ضعیف شد.- اِمتَهنَ الشّئَ: اِحتقره و اِبتذله: آن را حقیر و مبتذل کرد.

انسان موجود فریب خورنده است: دیدیم که امام علیه السلام، شیطان را موجودی معرفی می کند که خود را نیز وسوسه می کند. یعنی او خودش را نیز فریب می دهد که داد، و در اثر تکبر از فرمان خدا سرپیچی کرد. شیطان از عالمترین و دانشمندترین موجودات است و تمرّد او نه از باب نادانی بل از باب فریفتن خود است. پس باید توجه کرد منشأ فریب خوردن دو نوع است:

1- فریب خوردن در اثر نادانی: این نوع وقتی است که چیزی یا کسی کس دیگر را بفریبد.

2- فریب خوردن بدلیل بیماری شخصیت. این نیز بر دو گونه است:

الف: شخص بدلیل بیماری شخصیتی، خودش خودش را فریب دهد.

ب: شخصی از بیماری شخص دیگر استفاده کرده او را بفریبد. در اینصورت خود شخص فریب دهنده نیز بیمار است.

آنچه مورد نظر امام در جملۀ «أَوْ أَنْ يَحْسُنَ عِنْدَنَا مَا حَسَّنَ لَنَا» است همین ردیف «ب» است. دوباره به این جمله نگاه کنید، نمی گوید «أَوْ أَنْ يَحْسُنَ عِنْدَنَا مَا يُحْسَنَ لَنَا» با صیغۀ مضارع. بل با صیغۀ ماضی «حَسَّنَ» آورده یعنی او قبل از آنکه وسوسه اش را شروع کند، گناه را برای ما سزاوار و زیبا دانسته است. یعنی شیطان قبلاً در اثر بیماری خودش، راه خودش را زیبا دیده و برگزیده است، می کوشد آن زیبا دیدن را نیز به ما سرایت دهد که دیدیم علی علیه السلام فرمود «فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ يُعْدِيَكُمْ بِدَائِهِ»: بر حذر باشید ای بندگان خدا از اینکه دشمن خدا (شیطان) بیماری خود را به شما نیز سرایت دهد.

چرا مورد نظر امام در اینجا فقط ردیف «ب» است؟ برای اینکه امام در اینجا در مقام معرّفی خطرناکترین اِقدام شیطان است. مثلاً در ردیف یک که شیطان انسان را بدلیل نادانیش فریب دهد، خیلی خطرناک نیست و با یک توجه حل می شود. و در ردیف «الف» خود انسان است که خود را فریب می دهد و از بحث شیطان خارج است[4]. آنچه خطرناکتر است سرایت خصلت بیماری شیطان بر انسان است که در اینصورت انسان به شیطان مبدل می شود. و دیگر راه توبه یا کلاً غیر ممکن می شود و یا خیلی سخت و دشوار می گردد. و بیماری به یک درد بی درمان مبدل می شود.

نتیجه: شیطان بیمار است که نازیبا را زیبا دید و تمرّد کرد رجیم شد. می کوشد این بیماریش را به انسان سرایت دهد تا آنچه در نظر او زیباست در نظر انسان نیز زیبا باشد.

انسان موجود فریب خورنده است؛ فریب جاذبه های غریزی را می خورد و نیز فریب شیطان را، لیکن همۀ این فریب ها قابل درمان و توبه اند مگر به خصلت تبدیل شوند. و امام علیه السلام در این سخن به ما یاد می دهد که برای پیشگیری و بهداشت از پیدایش این خصلت که شیطان درصدد سرایت دادن آن است، به خداوند پناه ببریم، و اگر این استعاذه را داشته باشیم مکر شیطان ضعیف می شود: «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً»[5].

انسان به شیطان مبدل می شود: این یک گفتار معروف و رایج در محاورات همۀ مردمان جهان است، لیکن بدون تبیین و بدون توضیح و بدون معیار. گاهی هر کسی که از کسی عصبانی می شود می گوید فلانی شیطان است خواه آنکس فرد نسبتاً خوبی باشد یا بد که گاهی بعنوان یک ناسزای غیر واقع و بی معنی صرفاً از باب خشم به زبان ها می آید. اما معنی درست و واقعی آن وقتی است که بیماری شیطان به شرحی که گذشت به یک فرد سرایت کند. و کم نیستند انسان هائی که در اثر این سرایت به شیطان مبدل شده اند. امیرالمؤمنین علیه السلام در همان خطبۀ قاصعه می گوید: «فَإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً وَ رَجْلًا وَ فُرْسَاناً»: شیطان در هر جامعه ای لشکرها و یاران؛ پیادگان و سواران دارد. همۀ سران، مدیران و کارکنان نظام جهانی کابالیسم کارگزاران او هستند. ریشه های بزرگ این درخت منحوس شبکه باز کرده؛ ریشه های کوچکش به هر گوشه ای از جامعه ها کشیده شده و ریشه های موئین آن به هر خانواده نیز رسیده است و لذا خیلی از افراد بطور ندانسته در خدمت شیطان اند.

 هر انسانی از کجا بداند که چقدر در خدمت شیطان است و بیماری شیطان تا چه حدی بر او سرایت کرده است؟ علی علیه السلام پاسخ می دهد: «فَاللَّهَ اللَّهَ فِي كِبْرِ الْحَمِيَّةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِيَّةِ» شما را به خدا، شما را به خدا، از «کبر حمیة» و از «فخر جاهلیت» دوری کنید.

کبر، کبر است، اما «کبر حمیت» چیست؟ کبر بر دو نوع است:

1- کبر و تکبر یک فرد نسبت به افراد دیگر: این کبر را همگان بهتر می شناسند، و همچنین اشخاص متکبر از این نوع را، که به معنی «ترجیح دادن خود بر دیگران» است.

2- کبر و تکبر یک فرد نسبت به «حق». اینگونه افراد در ظاهر هیچ شباهتی به آنان که در نظر مردم متکبر هستند ندارند. افرادی هستند با ظاهر آرام و گاهی نیز متواضع، اما همیشه در برابر حق و حقوق افراد دیگر و یا حقوق جامعه به بیماری «ترجیح دادن خود» دچار اند. و این یعنی «کبر الحمیّة». حمّیة در اصطلاح فارسی یعنی «روحیۀ حق به جانب». که متأسفانه آن را به تعصب معنی می کنند.

لغت: حمی حمیّةً الشّیئ من الناس: منعه عنهم: آن را به مردم ندهد.- این حمیّت گاهی آگاهانه است که از موضوع بحث ما خارج است. و گاهی بطور ناخودآگاه است در اینصورت بی تردید با بیماری ناخودآگاه کبر و خود برتربینی رابطه دارد، و این است «کبر الحمیّة» و از مقوله های روان شناسی و شخصیت شناسی است. زیرا موضوع اصلی این دو دانش، عناصر ناخودآگاه انسان است.

و فخر الجاهلیة: برگشت همۀ افتخارات جاهلی به این دو نوع کبر است بویژه به نوع دوم.

هر انسانی باید در خود بنگرد، خودکاوی کند، ناخودآگاه خود را به عرصۀ خودآگاه بکشاند، ببیند این دو خصلت را دارد یا نه. به هر مقداری که از آنها در وجودش باشد، به همان میزان دچار سرایت بیماری از شیطان شده است. زیرا که مسئله مدرج است و درجات مختلف و متفاوتی دارد. و خود کاوی درمان این بیماری مسری است و استعاذه بهداشت آن است.

 

***

 

أَوْ أَنْ يَثْقُلَ عَلَيْنَا مَا كَرَّهَ إِلَيْنَا: یا سنگین بیاید به نظر ما آنچه او (شیطان) آن را نازیبا کرده است.

باز با صیغه «یکرّه» که مضارع است، نیاورده. یعنی شیطان پیش از آنکه وسوسه کند، در بینش و گزینش خودش، از چیزها و رفتارهائی متنفر است، نازیبا ها را زیبا، و زیباها را نازیبا دانسته است، به خدا پناه می بریم از اینکه آنچه در نظر او نازیبا است عمل به آنها در نظر ما نیز سنگین شود.

دقّت: در جمله قبلی گفت «آنچه او زیبا دانسته در نظر ما نیز زیبا باشد». اما در این جمله نمی گوید «آنچه در نظر او نازیبا است در نظر ما نیز نازیبا باشد» بل گفته است «در نظر ما سنگین شود». این تغییر عبارت و بیان، برای چیست؟

پاسخ: برای اینکه مکر شیطان ضعیف است «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً»[6]. و ضعیفترین نقطه ضعف شیطان این است که نمی تواند در خیلی از موارد، خوب ها و خوبی ها را در نظر انسان به بدها و بدی ها مبدل کند. مثلاً کسی پیدا نمی شود که نماز را یک چیز بد یا عمل بد بداند گرچه خودش نماز خوان نباشد. شیطان در این قبیل موارد به سنگین و مشقت آمیز نشان دادن آنها می پردازد. که قرآن می فرماید: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ»[7]: از صبر و نماز یاری بگیرید و نماز سنگین است مگر برای اهل خشوع. نماز که برای نماز خوانان و اهل خشوع نه فقط خیلی آسان و سبک است بل برایشان شیرین و لذّت بخش است، در نظر غیر اهل خشوع بس سنگین و مشقت آمیز است. زیرا غیر اهل خشوع کسانی هستند که روح غریزۀ شان بر روح فطرت شان چیره شده و شیطان در این روند تشدید شان می کند. امام علیه السلام به ما یاد می دهد که از این حالت (که شیطان بتواند آن زیبا ها را که خود بد می دارد اما نمی تواند در نظر ما به آنها عنوان بد بدهد، در نظر ما سنگین کند) به خداوند پناه ببریم.



[1] متاسفانه برخی از مترجمین اینگونه ترجمه کرده اند که درست نیست.

[2] آیۀ 4 سورۀ بلد.

[3] آیۀ 24 سورۀ نازعات.

[4] و این دو ردیف مشمول آیه 31 سورۀ نساء و 32 سورۀ نجم هستند که خداوند وعدۀ بخشش آنها را داده است، به شرحی که در سطرهای بالاتر بیان شد.

[5] آیۀ 76 سورۀ نساء.

[6] آیۀ 76 سورۀ نساء.

[7] آیۀ 45 سورۀ بقره.