بخش دوازدهم: هر فردی یا در صف حزب الله است و یا در صف حزب شیطان

بخش دوازدهم

هر فردی یا در صف حزب الله است و یا در صف حزب شیطان، مگر مستضعفین فکری

کار شیطان تحریک غرایز است

دعوت شیطان بر عصیان در برابر روح فطرت است

حبّ و بغض

رئالیسم بر علیه رئالیسم

انسان اسیر دست ره آوردهای مدرنیته

آیا می توان علم را محکوم کرد؟

الْحُبِّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضِ فِي اللَّهِ

ویژگی حبّ و بغض غریزی

 

اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا فِي نَظْمِ أَعْدَائِهِ، وَ اعْزِلْنَا عَنْ عِدَادِ أَوْلِيَائِهِ، لَا نُطِيعُ لَهُ إِذَا اسْتَهْوَانَ، وَ لَا نَسْتَجِيبُ لَهُ إِذَا دَعَانَا: خدایا، ما را در صف دشمنان شیطان قرارده، و ما را از شمار دوستانش بر کنار کن، که از او اطاعت نکنیم هرگاه ما را تحریک غریزی بکند، و اجابتش نکنیم آنگاه که ما را دعوت می کند.

لغت: استهوی: تحریک هوای نفس غریزی- در بخش هائی از همین دعا به شرح رفت که هوی راهکار روح غریزه است و در قبال آن عقل راهکار روح فطرت است.

امام علیه السلام در این بیانش همۀ انسان ها را به دو بخش تقسیم می کند و اعلام می کند که انسان ها یا در صف دشمنان شیطان قرار دارند، یا در صف دوستان او. در این میان گروه سومی وجود ندارد که نه از دشمنان شیطان باشند و نه از دوستان او. و نیز: هیچ گروهی وجود ندارد که هم از دشمنان او باشند و هم از دوستان او[1].

انسان یا در زمرۀ حزب الله است یا در زمرۀ حزب شیطان، و صورت سوم امکان ندارد. برای انیکه مسئلۀ دوستی و دشمنی (حبّ و بغض) بر دو نوع است:

1- حبّ و بغض شخصی: ممکن است کسی در حبّ و بغض شخصی خودش، نسبت به کسی نه حب داشته باشد و نه بغض.

2- حب و بغض فکری و مکتبی: هر کسی (حتی لیبرال ترین فرد) نسبت به فکر، بینش و جهانبینی خودش، حب دارد و خلاف آن را غلط و مبغوض می داند. تنها فرقی که لیبرال ها در این مسئله با مکتبی ها دارند، این است که آنان در مقام ادّعا و شعار، انتخاب راه غلط را حق هر فرد می دانند. و صد البته در عمل نمی توانند به این ادّعا عمل کنند، زیرا برای بشر چنین «امکانی» وجود ندارد بویژه در مقام حب و بغض. چون «دوست داشتن غلط» در حیطۀ غریزه نیز نمی گنجد حتی هیچ حیوانی نیز آنچه را که غلط می داند نمی تواند دوست داشته باشد و بشدت از آن ابراز نفرت می کند.

و در اینجا به یک مطلب بس مهم می رسیم: لیبرالیسم مدعی است چون انسان موجود متکاملتر و حیوان برتر است پس باید بر غریزۀ خود مسلط باشد و به «غلط دیگران» با دیدۀ حق بنگرد. اما این ادّعا خود دچار غلط های دیگر است:

1- آن نیروئی که انسان باید بوسیلۀ آن بر غریزۀ خود مسلط شود، چیست؟ مگر انسان در نظر آنان غیر از غریزه نیروی دیگری هم دارد؟

و چگونه می تواند بوسیلۀ غریزه بر غریزه مسلط شود؟! تسلط غریزه بر غریزه، نقض خود غریزه است.[2]

2- اگر انسان حیوان برتر است، پس باید گسترش فعالیت غریزیش، و تکامل غریزیش بر اساس غرایز باشد، نه اینکه اساس غرایز را متلاشی کند و به همجنس گرائی برسد که حیوان از آن منزّه است و هیچ علمی نیز آن را تأیید نمی کند. آیا تکامل و کمال یعنی گسترش امور ضد علمی و ضد اندیشه ای!؟! آیا بیماری روانی و عمل بر ضد غریزه، کمال غریزه است یا نقض آن؟-؟

3- در تعریف «انسان حیوان برتر است» یک واژۀ حیوان هست و یک واژۀ «برتر». مطابق نظر لیبرال ها که برای انسان جواز اعمال خلاف غریزه را صادر می کنند، واژۀ دوم واژۀ اول را نقض می کند. یعنی انسان که برتر است پس حیوان نیست و می تواند از دایرۀ ماهیت حیوانی خارج شود و رفتارهای ضد حیوانی داشته باشد. پس لفظ «حیوان» در این تعریف هیچ جایگاه و نقشی ندارد و این تعریف ناقض خود است.

و تناقض در هیچ بینشی جای نمی گیرد مگر در القائات ابلیسی.

اما در تعریف قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) از انسان، انسان موجودی است دارای دو نیروی درونی، دارای دو جنبۀ ذاتی: جنبۀ غریزی و حیوانی. و جنبۀ فطری و انسانی. و می تواند با نیروی روح فطرت بر غرایز خود مسلط باشد و آنها را مدیریت کند. و برتری انسان نیز در هدایت و مدیریت غرایز است که مورد تأیید علم و اندیشه است. نه سرکوبی غرایز است و نه نقض غریزه بوسیله غریزه.

پس آن کدام دانش است که در خدمت شیطان است؟ و آن کدام انسان شناسی است که مصداق تلبیس ابلیس است؟ و آن کدام دانش و انسان شناسی است که درست است؟ و آن کدام دانش است که مطابق واقعیت است و آن کدام دانشی است که بر ضد واقعیت است؟-؟ واقعاً و بطور واضح، علوم انسانی غربی در عین ادعای رئالیسم بر علیه رئالیسم است.

و بالاترین و فرازترین «استهوای» ابلیس به کارگیری مفهومات اساسی بر علیه خودشان است: دانش بر علیه دانش، واقعیت بر علیه واقعیت (رئالیسم بر علیه رئالیسم)، دین بر علیه دین، حق بر علیه حق، انسانیت بر علیه انسانیت، عقل بر علیه عقل، آزادی بر علیه آزادی انسانی،[3] و… بویژه حب بر علیه حب و بغض بر علیه بغض.

چرا یک دانشمند علوم انسانی این تناقضات را در فکر و اندیشۀ خود نمی بیند؟ برای اینکه او دچار «حبّ معکوس» و «بغض معکوس» است با اینکه شعارش کنار گذاشتن حب و بغض از عرصۀ علم و اندیشه است. او دچار حب بر علیه حب، و بغض بر علیه بغض شده. و آنچه باید بفهمیم این است که انسان هرگز بدون حب و بغض نمی شود و نمی تواند باشد، یا حب و بغض صحیح خواهد داشت و یا حب و بغض معکوس.

و مهم این است که: هر بلا و مصیبتی بر سر جامعۀ بشر آمده، از غلط ها و معکوس اندیشی های دست اندرکاران علوم انسانی است نه از ناحیۀ دانشمندان علوم تجربی، تجربیان در این مسائل دنباله رو دانشمندان علوم انسانی هستند.

امام علیه السلام در این کلامش، حب و بغض (دوستی و دشمنی) را پایۀ سخنش قرار می دهد: اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا فِي نَظْمِ أَعْدَائِهِ، وَ اعْزِلْنَا عَنْ عِدَادِ أَوْلِيَائِه‏. زیرا که حب موجب اطاعت و پیروی می شود، و بغض موجب کناره گیری.

 

گزینش و انتخاب انسان بر یکی از دو عامل است

 

انسان انتخاب ها و گزینش های خود را یا بر اساس حب و بغض می کند و یا بر اساس عقل و علم. باید اندکی در این مسئله درنگ کنیم، زیرا مسئله تا حدودی پیچیده است چون حب و بغض بر دو نوع است:

1- حب و بغض غریزی: انسان هم انگیزش ها و خواسته های غریزی دارد و هم دافعه های غریزی. نسبت به خواسته هایش حب دارد (آن هم حبّ شدید) و نسبت به موارد دافعه اش بغض دارد بطور شدید. و گفته شد غریزه کور عمل می کند و هرگز دغدغۀ مصالح و مفاسد را ندارد. دافعه و جاذبۀ غریزی نه تنها هیچ نیازی به عقل و علم ندارد بل ضد آنها است.

2- حب و بغض فطری: جاذبه ها و دافعه های فطری همان جاذبه ها و دافعه های غریزی را دارد اما با معیار مصالح و مفاسد؛ آنچه را که دارای مصالح است دوست می دارد و از آنچه دارای مفاسد است خودداری می کند. پس دافعه و جاذبۀ فطری بشدت نیازمند عقل و علم است.

وقتی که دانشمند انسان را «حیوان برتر» تعریف می کند و از وجود روح فطرت غافل می شود، بدیهی است که دانش او در انحصار و اختیار غریزه قرار می گیرد و علاوه بر «هوی»، عقل و علم نیز از دست فطرت مصادره شده و به استخدام غرایز در می آید و بقول حدیث[4] «عقلش به نکراء و شیطنت» مبدل می شود. چنین فردی چهار عامل نیرومند برای غریزه پرستی دارد:

1- انگیزش های غریزی.

2- عقل نکرائی.

3- علم حاصل از عقل نکرائی.

4- تشویقات شیطانی.

مسلّم است که بر اساس این چهار نیروی قوی که هیچ نیروئی نیز در مقابلش باقی نمانده، تمدن ناشی از چنین دانش و دانشمندی تمدن شیطانی خواهد بود؛ همه چیز در خدمت غرایز و چون غریزه محدود است و نیز کمیت گرا است، تمدن حاصل از چهار نیروی قوی مذکور، اشباء و اشباع می گردد بحدّی که دیواره هایش می ترکد و از دایرۀ غریزه خارج شده به ضد غریزه می رسد که نمونۀ بارزش همجنس گرائی است.

این نتیجۀ قهری جمع و ادغام شدن هر دو نوع حب و بغض در یک نوع است. انسان که قرار بود دافعه و جاذبۀ غریزیش تحت مدیریت دافعه و جاذبۀ فطری قرار گیرد اینک قضیه معکوس شده و حب و بغض انسانی به حب و بغض شیطانی مبدل شده است گرچه خود دانشمند به این واقعیت ماهوی راه و کار خود هیچ توجهی ندارد و شعار می دهد که حب و بغض را در علوم دخالت ندهید. و هرگز مشخص نمی کند که آن کدام حب و بغض است که می توان آن را در علوم دخالت نداد-؟ زیرا حب و بغض (رد و قبول) دو نوع است:

1- حب و بغض که علم بر آن مبتنی است: این نوع، پایه و اساس علم است؛ و در الفبای علم اولین حرف همین است که علم محبوب است و جهل مبغوض. و اگر این حب و بغض نبود، علمی به وجود نمی آمد. حرف دوم آن «شیرینی ذاتی علم» است و تلخی ذاتی جهل. و همینطور بقیۀ حروف این الفباء. این حب و بغض را نمی توان از عرصۀ علم کنار گذاشت زیرا که ذات علم همین است.

2- حب و بغض در استنتاج های علمی و داوری در گزاره های علمی: این نوع را می توان و باید به عرصۀ علم دخالت نداد که در اینصورت علم جهل می شود. اما نوع اول نه قابل حذف است و نه قابل کنار گذاشتن و نه قابل تفکیک از انسان.

شیطان با نوع دوم کاری ندارد و این شعار را تأیید می کند. و رئالیست تر از هر رئالیست می گردد. هدف او نوع اول است که سرچشمۀ علم و تعیین کنندۀ ماهیت علم است: علم در استخدام غرایز، و علم در خدمت فطرت.

امروز افراد و جامعۀ جهانی در برابر مدرنیته دچار گیجی و بلاتکلیفی شدیدی شده است؛ از جانبی مضرّات مدرنیته را بوضوح درک می کند و از فشارهای جسمی، روانی، محیط زیستی، فردی و اجتماعی بشدت می نالد. و از جانب دیگر نمی تواند مدرنیته را محکوم کند چون مدرنیته محصول علم است، مگر می شود علم را محکوم کرد؟! این شدید ترین گرفتاری و خفه کننده ترین تضاد است که انسان امروزی در آن وا مانده است.

مدرنیته تن را می پروراند جان را می سوزاند؛ نه فقط روح فطرت را محبوس و بایکوت کرده، بل مادر انسان، مهد پر محبت انسان یعنی طبیعت و محیط زیست را نیز از بین می برد؛ چنگال های دیوگونۀ خود را چنان بر گلوی این مادر می فشارد که طبیعت با زبان هزاران پدیده اش، حتی با زبان مار و عقربش و حتی با زبان پلانکتون های[5] ریز روی آب اقیانوس هایش، با فریاد بلند برای نجات از دست این دیو مادرکش، کمک می طلبد. اما قطار مدرنیته چنان با سرعت و غرّش عالمگیر پیش می رود که فعلاً هیچ عاملی و هیچ عاقلی جلودارش نیست. سلطۀ سترگ کمیت گرائی بر عقل و علم بشر چیره شده و اگر بوئی از کیفیت گرائی مشاهده شود، باز در خدمت کمیت گرائی است.

هنر که هنراست، یعنی مقدس ترین احساس عملی بشر است- زیبا شناسی و زیبا خواهی بشر است و گفته شد که حیوان فاقد زیبا شناسی و زیبا خواهی است- در خدمت شهوت محض، سیاست و سلطه، در آمده است.

آیا می توان علم را محکوم کرد؟: بلی. علم دو نوع است، علمی که بر حذف روح فطرت و مصادرۀ عقل از دست فطرت به نفع غریزه، مبتنی باشد، باید محکوم شود، و محکوم شده است. و اگر کسی این محکومیت را نمی بیند و نمی شنود، اشکال از خودش است. انسان امروزی اسیر محصولات علمی خودش است؛ غولی ساخته و بر خودش مسلط کرده است که نمی تواند آن را کنترل کند، بل این غول است که انسان و اراده های انسان را در اختیار خود دارد. انسان با این همه بمب های اتمی انباشته شده چه می تواند بکند؟ اگر قابیل هابیل را با کوبیدن یک سنگ بر سرش کشت، انسان مدرن با فشار یک دگمه می تواند میلیون ها نفر را بکشد، آن هم بطوری بسوزاند که نیازی به حمل جنازه برادر بر دوش خود نداشته باشد تا درسی از غراب بگیرد و زحمت دفن برادر را به خود بدهد.

این فقط در کاربرد بمب اتم نیست، حتی در جزئیات زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی، همگی هست. انسان و علمش طوری در دام شیطان گرفتار شده که فعلاً نه راه پیش دارد و نه راه پس. آیا این واقعیت نیست؟ آیا این واقعیت از واقعیت گرائی و رئالیسم رئالیست ها ناشی نشده؟ پس این است معنای رئالیسم بر علیه رئالیسم.

الْحُبِّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضِ فِي اللَّهِ: دافعه و جاذبه، رد و قبول، حب و بغض از نوع اول (که ذکر شد) قابل تفکیک از ذات انسان نیست، و اگر در آن سرچشمه، مورد غفلت انسان شود- که شده- علم در خدمت و در اختیار شیطان قرار می گیرد، انسانیت انسان و دین انسان در همان سرچشمۀ اولیّه، از بین می رود که امام صادق علیه السلام فرمود: «هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ»:[6] مگر ایمان غیر از حب و بغض چیز دیگری است؟.

و با بیان دیگر: اگر حب و بغض فطری در آن آغاز و سرچشمۀ علم مورد غفلت باشد، جای خود را به جاذبه و دافعه و حب و بغض غریزی خواهد داد و دانش و دانشمند هر دو ماهیت غریزی پیدا خواهند کرد.

علم دوستی، از خصایل ذاتی انسان است، اما کدام علم؟ علمی که در خدمت فطرت است یا علمی که در استخدام غریزه است؟-؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «قَدْ يَكُونُ حُبٌّ فِي اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ حُبٌّ فِي الدُّنْيَا فَمَا كَانَ فِي اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ وَ مَا كَانَ فِي الدُّنْيَا فَلَيْسَ بِشَيْ‏ءٍ»:[7] گاهی «دوست داشتن» در خط خدا و پیامبر (نبوت) می شود، و گاهی در جهت دنیا گرائی. آنچه در خط خدا و نبوت می شود پس ثواب آن بر عهدۀ خداوند است و آنچه در جهت دنیا گرائی است، هیچ فایده ای ندارد.

توضیح: 1- در ادبیات قرآن و اهل بیت علیهم السلام، دنیا گرائی یعنی غریزه گرائی.

2- اطلاق این حدیث هم شامل دوست داشتن افراد و هم شامل دوست داشتن هر چیز از آن جمله دوست داشتن علم است. اگر علم دوستی با معیار فطرت باشد مصداق «فی الله» است و اگر از فطرت غفلت شود، مصداق «حبّ فی الدنیا» می شود؛ علمی که مدرنیته از آن ناشی شده بدینگونه است.

3- لفظ «ثواب» نیز در این حدیث مطلق آمده و شامل ثواب دنیوی (سعادت فردی و اجتماعی) و ثواب اخروی است. پیشتر دربارۀ «الْحُبِّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضِ فِي اللَّه‏» در روابط فردی و اجتماعی بحثی داشتیم.

ویژگی حب و بغض غریزی: روح فطرت که راهکارش عقل است، حب و بغضش بر اساس تفکّر و آگاهی است؛ هر چیزی یا هر کسی را که دوست می دارد، چرائی آن را با اندیشه و عقل مشخص می کند. اما غریزه کور عمل می کند؛ هیچ رابطه ای با چون و چرا ندارد و چون کور عمل می کند شخص را نیز کور می کند که در مثل گفته اند: «الْحُبِّ يُعْمِي وَ يُصِمُّ»: حب بشر را کور و کر می کند. اما امیرالمؤمنین علیه السلام قالب کلّی این مَثل را نمی پذیرد بل می گوید: حُبَّ الدُّنْيَا يُعْمِي وَ يُصِمُّ وَ يُبْكِمُ وَ يُذِلُّ الرِّقَابَ:[8] حبّ دنیا (حبّ غریزی) کور، کر، و گنگ می کند و گردن ها را ذلیل می کند. یعنی حبّ فطری چنین نیست زیرا حبّ فطری آگاهی بخش و نیز ابتدا مسؤلیت آور است سپس «پیروی آور» است، لیکن حبّ غریزی پیروی آور است اما مسؤلیت آور نیست. به شرح زیر:

حبّ فطری مسؤلیت آور و پیروی آور است، حبّ غریزی تنها پیروی آور است: امام علیه السلام می گوید: اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا فِي نَظْمِ أَعْدَائِهِ، وَ اعْزِلْنَا عَنْ عِدَادِ أَوْلِيَائِه‏: خدایا، ما را در صف منظّم دشمنان شیطان قرار ده، و ما را از شمار دوستان او کنار کن.

نظم: نظم و نظام غیر از دقت و حساب، معنائی ندارد، نظم اولین تبلور مسؤلیت است، امام دشمنان شیطان را اهل نظم می نامد که اهل دقت، اهل حساب و کتاب هستند. اما دربارۀ دوستان شیطان کلمۀ «عداد= شمار» را به کار برده است که دربارۀ هر چیز اعم از جماد و جاندار و حیوان به کار می رود.

سپس می گوید: لَا نُطِيعُ لَهُ إِذَا اسْتَهْوَانَا: تا پیروی و اطاعت نکنیم از او وقتی که هوای نفس ما را تحریک می کند. وَ لَا نَسْتَجِيبُ لَهُ إِذَا دَعَانَا: و اجابت نکنیم او را وقتی که ما را دعوت می کند.

حیوان که فاقد روح فطرت است، غیر از پیروی از انگیزش های غریزی کاری ندارد و هیچ مسؤلیتی را نیز درک نمی کند. و از «دعوت شیطان» نیز آسوده است زیرا او درصدد انحراف حیوانات نیست. و دربارۀ نظم زنبور عسل نیز شرحی گذشت و همچنین است نظم مورچگان و موریانه ها.

پس دافعه و جاذبه انسانی، و حب و بغض انسانی باید با محاسبات فطرت باشد؛ و باید حب و بغض غریزی اش نیز تحت مدیریت روح فطرت قرار گیرد که خود مدیریت یک مسؤلیت است. هر حبّ پیگیری آور، پیروی آور و اطاعت آور است. اما حبّ فطری پیش از پیگیری و پیروی و اطاعت، مسؤلیت آور است. آنگاه امام علیه السلام به بارزترین مصداق مسؤلیت می پردازد. به شرح زیر:



[1] و در مبحث «ولایت فقیه» در برگ های پیش گفته شد که هر انسان یا زیر چتر ولایت الله قرار دارد و یا زیر چتر ولایت ابلیس، و حالت سومی وجود ندارد.

[2] و صد البته این پرسش ها به متفکّرین و محققین مسلمان نیز متوجه است؛ آنان که انسان را تنها دارای یک «نفس» و یک روح می دانند (بویژه ارسطوئیان ما) چه پاسخی به این پرسش ها دارند؟

[3] در مباحث گذشته و نیز در مقالۀ مستقلی «دربارۀ آزادی در همین مجلد» به شرح رفت که تعریف آزادی در علوم انسانی غربی دچار تناقض است.

[4] کافی (اصول) ج 1 کتاب العقل و الجهل، حدیث شماره 3.

[5] که بخش عمده ای از تولید اکسیژن به عهدۀ آنها است، امروز در اثر آلودگی اقیانوس ها از بین می روند.

[6] کافی (اصول) ج 2 ص 125 ط دار الاضواء.

[7] کافی (اصول) ج 2 ص 127 ط دار الاضواء.

[8] کافی (اصول) ج 2 ص 136.