بحث بر سر يك ضمير

بحث بر سر يك ضمير:

ـ و هو حسنة من حسنات خاتم الرسل محمد(صلى الله عليه وآله) مقدم الجماعة و سيد ولد آدم فى فتح باب الشفاعة، فعيّن حالا خاصاً، ما عمّم: و آن (بودنـ بودن در زمانى كه آدم در ميان آب و گل آفريده مى شد) حسنه اى از حسنات خاتم رسل محمد(صلى الله عليه وآله)است كه مقدم (بود در خلقت از) همه انبياء و سيد ولد آدم است در فتح باب شفاعت. پس يك حال خاص را تعيين كرد (گفت كنت نبياً و…) نه اين كه در مقام تعميم باشد.

توضيح: موضوع سخن محى الدين در اين عبارت و هدف او در اين چند جمله اخير سه چيز است:

1)ـ مراد پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين» تنها بيان يك حسنه از حسنات خود است كه مقدم بر انبياء بوده است.

الجماعه: حرف «ال» به اصطلاح ادبى عهد ذكر است يعنى اين گروه مذكور كه انبياء باشند.

2)ـ همان طور كه در خلقت مقدم بر گروه انبياء بوده در آخرت نيز در شفاعت مقدم بر آنهاخواهد بود.

3)ـ جمله «فعين حالا خاصاً» تاكيد مجدد است بر اين كه مراد از «كنت نبياً..» تنها همان مقدم بودن در خلقت است و بس. از نو با «ما عمّم: تعميم نكرد» بار ديگر تاكيد مى كند كه مبادا خيال كنيد در پيام «كنت نبياً…» امتياز ديگرى نيز براى خودش در نظر دارد.

مرجع ضمير «هو»، «كونه نبياً..» است كه در بطن «كنت نبياً..» هست. همان طور كه در قرآن مى فرمايد «اعدلوا هو اقرب للتقوى» مرجع هو «عدل» است كه در بطن «اعدلوا..» است.

قيصرى ضمير «هو» را به خاتم الاولياء بر مى گرداند. و سخن محى الدين را سخت دچار تناقض مى كند. از طرفى محى الدين مى گويد خاتم الاولياء مستقيماً از معدن خدا مى گيرد و خاتم الرسل به وسيله جبرئيل، و نيز مى گويد نسبت خاتم الرسل با خاتم الاوياء همان نسبت ديگر انبياء است. همان طور كه خاتم الانبياء در ولايت خودش، نيازى به ساير انبياء ندارد، همين طور هم نيازى به خاتم الرسل ندارد، بل (تكرار مى كند) مستقيماً از معدن خدا مى گيرد. اگر از جانب ديگر بگويد: خاتم اولياء حسنه اى از حسنات خاتم الرسل، است. اين تناقض صريح است.

اشكال ديگر: اگر سخن قيصرى صحيح باشد معناى جمله «فعين حالا خاصاً» به ويژه با توجه به حرف «ف» كه فاء نتيجه است، چه مى شود؟ و نيز معنى جمله «ما عمّم» چه مى شود؟.

گويا قيصرى متوجه است كه مسير نادرست را برگزيده است. زيرا بلا فاصله به معنى صحيح بر مى گردد و مى گويد «و ما عمم ليلزم تقدمهـ صـ فى الامور و الاحوال الجزئية و الكلية. لذلك قال: انتم اعلم با مور دنيا كم». و اشاره مى كند به ما جراى تلقيح نخل ها.

قيصرى ميان دو معنى سرگردان است. از طرفى دوست دارد محى الدين به عنوان خاتم الاولياء كمى پائين تر از خاتم المرسلين(صلى الله عليه وآله) بايستد، و بر اين كه حسنه اى از حسنات پيمبر(صلى الله عليه وآله) باشد قانع شود، از جانب ديگر عبارت محى الدين در افق بس پر مدعايانه قرار دارد و ذره اى حاضر نيست از دوشا دوش بودن با خاتم المرسلين(صلى الله عليه وآله)كوتاه آيد.

و صوفيان مدرن نيز پشت سر تابوت قيصرى نوحه او را تكرار كرده و پيش مى روند. اما شعر اين نوحه نا موزون و ادبيات آن مخدوش است.

قضيه روشن تر از آن است كه با اين «سرگردان گوئى» سيماى واضح خود را از دست بدهد. محى الدين حتى مثال مى آورد: همان طور كه در قيامت خاتم المرسلين بر انبياء مقدم خواهد بود و پيش از همه شفاعت خواهد كرد، همان طور در خلقت به گروه انبياء مقدم بود. مى گويد «الجماعه» : بر آن گروه. حتى تصريح نمى كند كه آيا خاتم الرسل در شفاعت بر خاتم الاولياء مقدم خواهد بود،

يا نه اما از لحن بيانش روشن است اين تقدم در شفاعت را به خاتم الرسل مى دهد، گرچه در خلقت نداد.

نتيجه: به نظر او امتياز خاتم الرسل(صلى الله عليه وآله) تنها در دو چيز است «تقدم بر انبياء در خلقت و تقدم بر انبياء و نيز بر خاتم الاولياء در شفاعت».

ـ فى هذا الحال الخاص، تقدم على الاسماء الالهية فانّ «الرحمن» ما شفع عند «المنتقم» فى اهل البلاء الا بعد شفاعة الشافعين: و از موضع همين حال خاص، است كه خاتم المرسلين از اسماء خدا نيز پيشى مى گيرد. زيرا اسم «رحمان» در پيش اسم «منتقم» شفاعت نمى كند مگر پس از شفاعة شافعين.

توضيح: با اين عبارت بخشى از امتيازى را كه به خاتم الرسل داده بود پس مى گيرد، مى گويد: اشتباه نشود تقدم او در شفاعت بر خاتم الاولياء دليل پائين بودن مقام خاتم الاولياء نيست زيرا خاتم الرسل(صلى الله عليه وآله) در شفاعت از اسماى خدا نيز جلوخواهد افتاد و اين دليل نمى شود كه او از «رحمن» كه خود خداست نيز افضل باشد.

آن گاه همين مقصود را با «بعد شفاعة الشافعين»، از نو محكم كارى مى كند. يعنى نه تنها اسم رحمن بعد از خاتم الرسل شفاعت خواهد كرد، بل بعد از همه شفاعت كنندگان شامل شهداء، علماى راستين و مومنين. پس عقب ماندن خاتم الاولياء از او، دليل مفضو لتيش نيست. و با اين بيان اصل «دوش به دوش» را كاملا حفظ مى كند و تنها يك رياست ريش سفيد مندانه اى به خاتم الرسل ميدهد.

ـ ففاز محمد(صلى الله عليه وآله) بالسّيادة فى هذا المقام الخاص: پس محمد(صلى الله عليه وآله) به فوزى رسيد در اين مقام خاص (نه در هر مقام).

ممكن است پرسيده شود: چه گونه ممكن است رحمن پس از خاتم الرسل و همه شافعين شفاعت كند و اين قدر عقب بماند؟ در پاسخ مى گويد:

ـ فمن فهم المراتب و المقامات، لم يعسر عليه قبول مثل هذا الكلام: و هر كس مراتب و مقامات را بفهمد، پذيرفتن اين سخن براى او دشوار نمى باشد.

محى الدين به تعداد اسامى خدا براى خدا مقامات قائل است، در همين جا نيز مثلا اسم «رحمان» مى رود پيش اسم «منتقم» و شفاعت مى كند. اين مقام سازى ها كه به هر صورت با نوعى از تجسيم اسماى خدا همراه است، اصل و ريشه اى در اسلام ندارد. همين طور ساير مقامات و مراتب.

اما اين كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اولين شفيع است از مسلمات است، و در پايان نيز خود خدا عده اى را خواهد بخشيد، در احاديث آمده است.

عطاياى اسمائى: محى الدين در اول فص شيثى عطاياى الهى  را به دو نوع تقسيم كرد: عطايائى كه از ذات خدا فيضان مى كنند و به كائنات و اشياء كائنات از جمله انسان مى رسند. و عطاياى اسمائى كه آن ها را اسماى خدا (نه ذات خدا) به كائنات و انسان، فيضان مى كنند.

ليكن در اين بخش تنها به محور انسان بحث مى كند. در اين مسئله نيز لازم است آن «سريان وجود خدا در وجود ساير موجودات» كه در نظر محى الدين، معناى فيضان است، فراموش نشود.

ـ و اما المنح الاسمائيه: اما عطاياى اسمائى:

ـ فاعلم: انّ منح الله تعالى خلقه رحمة منه بهم، و هى كِلّها من الاسماء، فامّارحمة خالصة كالطيّب من الرزق اللذيذ فى الدنيا، الخالص يوم القيامة، و يعطى ذلك الاسم الرّحمن فهو عطاء رحمانى: پس بدان كه عطاياى خداوند متعال به خلق رحمت است از او به آنان و اين عطايا همگى از اسماء مى رسند پس يا رحمت خالص اند مانند رزق گوارا و لذيذ در دنيا، و خالص در قيامت. و مى دهد اين نوع عطايا را اسم «رحمن». پس آن عطاى رحمانى است.

ـ و امّا رحمة ممتزجة كشرب الدّواء الكريه الذى يعقّب شربه الرّاحة: نوع دوم از عطاياى اسمائى، رحمت ممتزجه است مانند نوشيدن دواى ناخوش آيند، كه راحتى انسان را در پى دارد و اين عطاى الهى است.

قيصرى مى افزايد: و مانند اشيائى كه با طبع بشر ملايمت دارد (ليكن منفى است) از قبيل خوردن حرام و شرب خمر و ساير فسوق كه قلب را از حق دور مى كنند.

ـ فتارة يعطى اللّه العبد على يدى «الرحمن» فيخلص له العطاء من الشوب الذى لا يلائم الطبع فى الوقت، او لا ينيل الغرض، و ما اشبه ذلك: پس گاهى خداوند به بنده اش با دو دست اسم «رحمن» عطا مى كند دراين صورت عطا را براى او از هر چيزى كه در وقت دادن ملايم طبع نيست، يا مانع رسيدن به غرض است و مانند اين ها، خالص مى كند.

ـ و تارة يعطى اللّه على يدى «الواسع» فيعم:  و گاهى با دو دست اسم «واسع» مى دهد پس آن را عام مى كند.

قيصرى: به همه خلايق مى دهد.

ـ او على يدى «الحكيم» فينظر فى الاصلح فى الوقت: يا با دو دست اسم «حكيم» مى دهد پس آن چه در آن وقت صلاح است آن را در نظر مى گيرد.

او على يدى «الوهاب» فيعطى لينعم، و لا يكون مع الواهب تكليف المعطى له بعوض على ذلك، من شكر او عمل: يا با دو دست اسم «الوهّاب» مى دهد، پس در اين صورت نعمت را فقط براى اين كه نعمت دهد، مى دهد. اين نعمت با هيچ تكليفى همراه نيست از قبيل شكر يا عمل.

ـ او على يدى «الجبّار» فينظر  فى الموطن و ما يستحقّه: يا با دودست اسم «جبار» مى دهد در اين صورت نگاه مى كند به شخص و استحقاق او.

قيصرى: اسم«جبار» دو  معنى دارد: يكى «جبر كننده: جبران كننده: كسى كه كمبود را، تر ميم مى كند، شكستگى را ترميم مى كند» در اين معنى آن چه كه مى دهد به جايگاه نيازمند به ترميم، نظر مى كند و به استحقاق شخص.

دوم: جبار يعنى مقهور كننده، شخص متجبر را خوار كننده، در اين صورت نيز نظر مى كند به استحقاقش.

اما بهتر بود قيصرى مى گفت خدا دو تا اسم جبار دارد نه يك اسم با دو كار برد، كه با مكتب محى الدين نمى سازد. زيرا هر اسم يك «مقام» است. و يك شأن يا يك مقام (در سازمان ذهنى محى الدين) نمى تواند دو كار متضاد را انجام دهد.

ـ او على يدى «الغفار» فينظر فى المحل و ما هو عليه، فان كان على حال يستحق العقوبة، فيستر عنها او على حال لا يستحق العقوبة، فيستره عن حال يتسحق العقوبة، فيسمّى معصوماً و معتنى به و محفوظاً: يا با دو دست اسم «غفار» مى دهد، پس نگاه مى كند به شخص كه در چه حالى است، اگر در حالى است كه مستحق عقوبت است پس مى پوشاند از آن (در دنيا آبرويش حفظ مى شود و عقوبت مى ماند براى آخرت) و اگر در حالى است كه مستحق عقوبت نيست پس مى پوشاند آن را از استحقاق عقوبت (يعنى عقوبت را بر او مى بخشايد) چنين شخصى «نگه دارى شده» و «مورد عنايت» و «حفظ شده» ناميده مى شود.

توضيح: 1 ـ مرادش از لفظ «معصوم» معناى لغوى كلمه است نه معناى اصطلاحى آن.